جملات نمونه

battle of midway

battle of the bulge

battle of trafalgar

<hr> مشاجره ی پر سر و صدا، جنجال، قیل و قال، (نبردی که شمار زیادی در آن شرکت می کنند) بزن بزن همگانی، کشمکش چند جانبه، نبرد دراز و شدید، نبرد سخت، جنگ شاهانه، pl نزاع سخت، کشمکش خصومت امیز

مشاجره ی پر سر و صدا، جنجال، قیل و قال، (نبردی که شمار زیادی در آن شرکت می کنند) بزن بزن همگانی، کشمکش چند جانبه، نبرد دراز و شدید، نبرد سخت، جنگ شاهانه، pl نزاع سخت، کشمکش خصومت امیز

battle royal

battle-scarred

<hr> معنی : چوگان پهن، رخت کوب، بارخت کوب کوبیدن <hr> معانی دیگر : چوگان سرپهن، راکت (ویژه ی بازی بدمینتون)

معنی : چوگان پهن، رخت کوب، بارخت کوب کوبیدن معانی دیگر : چوگان سرپهن، راکت (ویژه ی بازی بدمینتون)

battledore

<hr> معنی : میدان، مصاف، میدان جنگ، رزمگاه، نبردگاه، عرصه منازعه، میدان جنگ/میدان نبرد <hr> معانی دیگر : میدان نبرد، آوردگاه، هرگونه زمینه ی برخورد، عرصه ی مبارزه، ستیزگاه (battleground هم می گویند)، میدان جنگ

معنی : میدان، مصاف، میدان جنگ، رزمگاه، نبردگاه، عرصه منازعه، میدان جنگ/میدان نبرد معانی دیگر : میدان نبرد، آوردگاه، هرگونه زمینه ی برخورد، عرصه ی مبارزه، ستیزگاه (battleground هم می گویند)، میدان جنگ

battlefield

battlefront

<hr> معنی : میدان جنگ، رزمگاه، نبردگاه، عرصه منازعه، میدان جنگ/میدان نبرد <hr> معانی دیگر : میدان جنگ، عرصه منازعه، رزمگاه، نبردگاه

معنی : میدان جنگ، رزمگاه، نبردگاه، عرصه منازعه، میدان جنگ/میدان نبرد معانی دیگر : میدان جنگ، عرصه منازعه، رزمگاه، نبردگاه

battleground

<hr> معنی : بارو، برج و بارو <hr> معانی دیگر : (در دژهای نظامی قدیم) دندانه های بالای دیوار قلعه و برج، کنگره ی بارو

معنی : بارو، برج و بارو معانی دیگر : (در دژهای نظامی قدیم) دندانه های بالای دیوار قلعه و برج، کنگره ی بارو

battlement

battlements

battler

<hr> معنی : کشتی جنگی، ناو، نبرد ناو <hr> معانی دیگر : نبردناو، ناو، کشتی جنگی

معنی : کشتی جنگی، ناو، نبرد ناو معانی دیگر : نبردناو، ناو، کشتی جنگی

battleship

<hr> معنی : چوگان مانند، دیوانه، احمق <hr> معانی دیگر : (خودمانی) خل، غیر عادی، نامتعارف

معنی : چوگان مانند، دیوانه، احمق معانی دیگر : (خودمانی) خل، غیر عادی، نامتعارف

batty

<hr> معنی : اسباب بازی بچه، چیز قشنگ و بی مصرف <hr> معانی دیگر : پشیز، پشیزه، گولزنک، زلم زیمبو، زیورآلات بدلی

معنی : اسباب بازی بچه، چیز قشنگ و بی مصرف معانی دیگر : پشیز، پشیزه، گولزنک، زلم زیمبو، زیورآلات بدلی

bauble

<hr> معنی : علامت در ثانیه <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر - تعداد بایت در ثانیه) باود (مخفف: bd)، (واحد نمایشگر سرعت در مخابره ی تلگرافی) باود

معنی : علامت در ثانیه معانی دیگر : (کامپیوتر - تعداد بایت در ثانیه) باود (مخفف: bd)، (واحد نمایشگر سرعت در مخابره ی تلگرافی) باود

baud

<hr> شارل بودلر (شاعر فرانسوی)

شارل بودلر (شاعر فرانسوی)

baudelaire

<hr> سبک معماری بوهاوس (که ویژگی آن هم آمیزی نقاشی و تندیسگری و معماری است و همچنین تلفیق معماری با علوم نوین و تکنولوژی)

سبک معماری بوهاوس (که ویژگی آن هم آمیزی نقاشی و تندیسگری و معماری است و همچنین تلفیق معماری با علوم نوین و تکنولوژی)

bauhaus

<hr> معنی : امتناع، روگردانی، رد کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: balk، balk : طفره رفتن

معنی : امتناع، روگردانی، رد کردن معانی دیگر : رجوع شود به: balk، balk : طفره رفتن

baulk

<hr> معنی : هیدروکسید الومینیم اهن دار <hr> معانی دیگر : بوکسیت (هیدروکسید آلومینیم)

معنی : هیدروکسید الومینیم اهن دار معانی دیگر : بوکسیت (هیدروکسید آلومینیم)

bauxite

<hr> وابسته به باواریا و مردم و فرهنگ و گویش آن، باواریایی، اهل باواریا، باواریایی اهل باواریا گویش آلمانی متداول در باواریا و اطریش

وابسته به باواریا و مردم و فرهنگ و گویش آن، باواریایی، اهل باواریا، باواریایی اهل باواریا گویش آلمانی متداول در باواریا و اطریش

bavarian

<hr> معنی : سخن زشت، وقاحت، جاکشی، زناء <hr> معانی دیگر : هرزه زبانی، هرزه گویی، سخن سخیف، حرف رکیک، زنا

معنی : سخن زشت، وقاحت، جاکشی، زناء معانی دیگر : هرزه زبانی، هرزه گویی، سخن سخیف، حرف رکیک، زنا

bawdry

<hr> معنی : سخن زشت، بی عفت، هرزه، مربوط به جاکشی، شنیع، زشت، ناپسند <hr> معانی دیگر : هرزه گویی، سخن هرزه، حرف رکیک، کلام سخیف، رکیک، سخیف، روسپی مانند

معنی : سخن زشت، بی عفت، هرزه، مربوط به جاکشی، شنیع، زشت، ناپسند معانی دیگر : هرزه گویی، سخن هرزه، حرف رکیک، کلام سخیف، رکیک، سخیف، روسپی مانند

bawdy

<hr> معنی : داد و بیداد، گریه، فریاد، داد و بیداد کردن، داد زدن، فریاد زدن <hr> معانی دیگر : مویه کردن، نعره کشیدن، صدای گاو در آوردن، گریه و زاری کردن، ضجه کردن، (با صدای بلند) گریستن، فریاد دلخراش، صدای حاکی از رنج، گریه باصدای بلند

معنی : داد و بیداد، گریه، فریاد، داد و بیداد کردن، داد زدن، فریاد زدن معانی دیگر : مویه کردن، نعره کشیدن، صدای گاو در آوردن، گریه و زاری کردن، ضجه کردن، (با صدای بلند) گریستن، فریاد دلخراش، صدای حاکی از رنج، گریه باصدای بلند

bawl

<hr> 1- (با فریاد) صدا زدن، بانگ زدن 2- (خودمانی) با خشم خرده گیری کردن، سرزنش شدید کردن

1- (با فریاد) صدا زدن، بانگ زدن 2- (خودمانی) با خشم خرده گیری کردن، سرزنش شدید کردن

bawl out

bawling

<hr> معنی : خلیج کوچک، اسب کهر، کهیر، خندق، خور، سرخ مایل به قرمز، عاجز کردن، عوعو کردن، دفاع کردن در مقابل، زوزه کشیدن <hr> معانی دیگر : انحنای کناره، خمکناره، شاخابه، (در هواپیما و ناو فضایی و غیره) محفظه، کوپه، جا، (معماری) فرورفتگی دیوار (که مجسمه یا میز در آن قرار می دهند)، پنجره ی درون فرورفتگی دیوار (bay window هم می گویند)، بخش برآمده ی ساختمان، جناح بنا، (در انبار) پستو، کاهدان، اتاقک فرعی، انبارک، آخورک، (در پمپ بنزین) جای ماشین (در جلو پمپ)، (ناله ی گرگ و سگ و غیره) مویه، واق واق توام با ناله، واق واق توام با عوعو، (به طور طولانی) عوعو کردن، (شکار و غیره را) در گوشه ای گیرانداختن، درتنگنا قرار دادن، به ستوه آوردن، ناچار به نبرد کردن، افتخار، شرف، سربلندی، رجوع شود به: laurel، (گیاهانی مثل برگ بو و دهمست که در یونان و روم باستان از برگ آن برای شعرا و فاتحان تاج می ساختند) برگتاج، (بیشتر در مورد اسب) قهوه ای مایل به قرمز، کهر، سر&nbsp; مایل به قرمز، زوزه کشیدن سگ

معنی : خلیج کوچک، اسب کهر، کهیر، خندق، خور، سرخ مایل به قرمز، عاجز کردن، عوعو کردن، دفاع کردن در مقابل، زوزه کشیدن معانی دیگر : انحنای کناره، خمکناره، شاخابه، (در هواپیما و ناو فضایی و غیره) محفظه، کوپه، جا، (معماری) فرورفتگی دیوار (که مجسمه یا میز در آن قرار می دهند)، پنجره ی درون فرورفتگی دیوار (b

<hr> برگ خشک کرده ی برگ بو (به ویژه: laurus nobilis)، برگ خشک برگبو که دراشپزی بکار میرود

برگ خشک کرده ی برگ بو (به ویژه: laurus nobilis)، برگ خشک برگبو که دراشپزی بکار میرود

bay leaf

bay of bengal

<hr> پنجره ی بیرون زده از دیواره ی ساختمان، پنجره برجسته (یا جلو آمده)، پنجره جلو امده شاه نشین ساختمان شاه نشین

پنجره ی بیرون زده از دیواره ی ساختمان، پنجره برجسته (یا جلو آمده)، پنجره جلو امده شاه نشین ساختمان شاه نشین

bay window

<hr> معنی : سرنیزه، با سرنیزه مجبور کردن <hr> معانی دیگر : باسرنیزه زدن

معنی : سرنیزه، با سرنیزه مجبور کردن معانی دیگر : باسرنیزه زدن

bayonet

<hr> معنی : شاخه فرعی رودخانه، نهرکوچک یا فرعی <hr> معانی دیگر : (در برخی ایالات جنوبی امریکا به ویژه لوئیزیانا) مرداب، خفتاب (منشعب از رودخانه و دریاچه)، بایو

معنی : شاخه فرعی رودخانه، نهرکوچک یا فرعی معانی دیگر : (در برخی ایالات جنوبی امریکا به ویژه لوئیزیانا) مرداب، خفتاب (منشعب از رودخانه و دریاچه)، بایو

bayou

<hr> معنی : بازار <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، (در خاورمیانه) بازار، فروشگاهی که در آن انواع کالا به فروش می رسد

معنی : بازار معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، (در خاورمیانه) بازار، فروشگاهی که در آن انواع کالا به فروش می رسد

bazaar

bazar

<hr> معنی : ضد تانک، بازوکا، یکنوع سلاح قابل حمل <hr> معانی دیگر : (ارتش) بازوکا (جنگ افزار ضد تانک)

معنی : ضد تانک، بازوکا، یکنوع سلاح قابل حمل معانی دیگر : (ارتش) بازوکا (جنگ افزار ضد تانک)

bazooka

<hr> معنی : تخت خواب و صبحانه <hr> معانی دیگر : گلوله ی کوچک به قطر 0/18 اینچ (که معمولا از تفنگ بادی: bb gun شلیک می شود)

معنی : تخت خواب و صبحانه معانی دیگر : گلوله ی کوچک به قطر 0/18 اینچ (که معمولا از تفنگ بادی: bb gun شلیک می شود)

bb gun

<hr> مخفف: بنگاه سخن پراکنی بریتانیا

مخفف: بنگاه سخن پراکنی بریتانیا

bc or bc

<hr> مخفف:، برد، میز، هیئت، مخفف: برد، هیئت مخفف: اوراق قرضه، وجهالضمان، سند

مخفف:، برد، میز، هیئت، مخفف: برد، هیئت مخفف: اوراق قرضه، وجهالضمان، سند

<hr> معنی : خشل، مقل ارزق، مروارید، مل زنگباری <hr> معانی دیگر : نوعی صمغ مانند مر، (گیاه شناسی) گیاه بدولا (جنس commiphora از خانواده ی bursera که این صمغ را می دهد)

معنی : خشل، مقل ارزق، مروارید، مل زنگباری معانی دیگر : نوعی صمغ مانند مر، (گیاه شناسی) گیاه بدولا (جنس commiphora از خانواده ی bursera که این صمغ را می دهد)

bdellium

<hr> معنی : ماندن، بودن، شدن، زیستن، وجود داشتن، امر فعل بودن <hr> معانی دیگر : قرار داشتن، هستی داشتن، رخ دادن، اتفاق افتادن، صرف فعل be:، زمان گذشته، ماضی نقلی، ماضی بعید، آینده، وجه مجهول، کاربردهای دیگر:، پیشوند:، (فعل ساز) دور تا دور [to beset]، کاملا، زیاده [to bedeck]، مخفف:، بومه (be) (baume هم می نویسند)، کارشناسی آموزش و پرورش، لیسانس مهندسی، مصدر فعل بودن، باش

معنی : ماندن، بودن، شدن، زیستن، وجود داشتن، امر فعل بودن معانی دیگر : قرار داشتن، هستی داشتن، رخ دادن، اتفاق افتادن، صرف فعل be:، زمان گذشته، ماضی نقلی، ماضی بعید، آینده، وجه مجهول، کاربردهای دیگر:، پیشوند:، (فعل ساز) دور تا دور [to beset]، کاملا، زیاده [to bedeck]، مخفف:، بومه (be) (baume هم می نوی

واژه های حرف "b" - جملات نمونه