جملات نمونه

be accustomed to

be acquainted with

be active

be all and end all

<hr> خوب گوش دادن، کاملا توجه کردن

خوب گوش دادن، کاملا توجه کردن

be all ears

be all eyes

<hr> 1- (عامیانه) آمدن، رسیدن، وارد شدن، 2- پیشرفت کردن

1- (عامیانه) آمدن، رسیدن، وارد شدن، 2- پیشرفت کردن

be along

be apt to

be at odds with

be at the bottom of

be at war with

be aware of

be better off

be born

be capable of

<hr> اختیار از دست دادن، سخت تحت تاثیر قرار گرفتن، ذوق زده شدن

اختیار از دست دادن، سخت تحت تاثیر قرار گرفتن، ذوق زده شدن

be carried away

be composed of

be concerned about

<hr> 1- علاقمند بودن به (موضوعی)، ذینفع بودن در 2- مربوط بودن به، رابطه داشتن با

1- علاقمند بودن به (موضوعی)، ذینفع بودن در 2- مربوط بودن به، رابطه داشتن با

be concerned with

be confronted with

be cut out for

be dependent on

be down on

be equal to

be familiar with

<hr> <b>معنی</b> : علاقمند بودن، علاقه داشتن به

معنی : علاقمند بودن، علاقه داشتن به

be fond of

be good for

be had

be in for it

be in love with

be in pain

be in two minds

be jealous of

be keen on

be left

be on a diet

<hr> (امریکا - خودمانی) هشیار و کاردان بودن، ماهر و مسلط بودن

(امریکا - خودمانی) هشیار و کاردان بودن، ماهر و مسلط بودن

be on the ball

be on to

<hr> طبق خو و عادت خود عمل کردن، وانمود نکردن، طبیعی رفتار کردن

طبق خو و عادت خود عمل کردن، وانمود نکردن، طبیعی رفتار کردن

واژه های حرف "b" - جملات نمونه