جملات نمونه

<hr> معنی : تاریک، عقب مانده، گرفتار تاریکی جهل، شب زده، عقب افتاده <hr> معانی دیگر : کوته فکر، غرق در ظلمت جهل، تاریک اندیش، ظلمت زده، فرو رفته در تاریکی

معنی : تاریک، عقب مانده، گرفتار تاریکی جهل، شب زده، عقب افتاده معانی دیگر : کوته فکر، غرق در ظلمت جهل، تاریک اندیش، ظلمت زده، فرو رفته در تاریکی

benighted

<hr> معنی : مهربان، خوش خیم، بی خطر، ملایم، لطیف <hr> معانی دیگر : (پزشکی) خوش خیم (مخالف: بدخیم malignant)، خوش طینت، بی آزار، طب خوش خیم

معنی : مهربان، خوش خیم، بی خطر، ملایم، لطیف معانی دیگر : (پزشکی) خوش خیم (مخالف: بدخیم malignant)، خوش طینت، بی آزار، طب خوش خیم

benign

benign tumor

benignancy

<hr> معنی : مهربان، خیر، خوش خیم، لطیف <hr> معانی دیگر : فیض بخش، ملایم

معنی : مهربان، خیر، خوش خیم، لطیف معانی دیگر : فیض بخش، ملایم

benignant

benignantly

<hr> معنی : مهربانی، احسان، لطف، شفقت، خوش خیمی <hr> معانی دیگر : فیض

معنی : مهربانی، احسان، لطف، شفقت، خوش خیمی معانی دیگر : فیض

benignity

benignly

<hr> کشور بنین (در افریقای غربی - 112622 کیلومتر مربع)

کشور بنین (در افریقای غربی - 112622 کیلومتر مربع)

benin

<hr> معنی : سعادت جاودانی، دعای خیر، نعمت خدا داده <hr> معانی دیگر : (قدیمی) دعای خیر، طلب آمرزش

معنی : سعادت جاودانی، دعای خیر، نعمت خدا داده معانی دیگر : (قدیمی) دعای خیر، طلب آمرزش

benison

benito mussolini

<hr> رجوع شود به: benzoin، اسم خاص مذکر (مخفف: ben و benny)، بچه ته تغاری

رجوع شود به: benzoin، اسم خاص مذکر (مخفف: ben و benny)، بچه ته تغاری

benjamin

benjamin disraeli

benjamin franklin

benjamin harrison

<hr> (امریکا - خودمانی) قرص آمفتامین

(امریکا - خودمانی) قرص آمفتامین

benny

<hr> معنی : میل، خوی، خم، خمیدگی، علف بوریا، علف نیزار، علف شبیه نی، نشیب، خم شده، خمیده، مایل، خم، منحنی <hr> معانی دیگر : کج، ناصاف، کژ، گنگ، ناراست، کوله، (با on) مصمم، مشتاق، به سوی، در جهت، عازم، (خودمانی) فاسد، رشوه بگیر، عجیب و غریب، غیرعادی، تمایل، گرایش، زمینه، نهاد، زمان گذشته و اسم مفعول: bend، قاب ساختمانی، خرک، پایه، خمش، طاق خمیده، (انگلیس - خودمانی - ناپسند) همجنس باز، (گیاه شناسی) چمن خم (جنس bentgrass) (agrostis هم می گویند)، ساقه ی گل برخی علف ها، سرازیری، سربالایی

معنی : میل، خوی، خم، خمیدگی، علف بوریا، علف نیزار، علف شبیه نی، نشیب، خم شده، خمیده، مایل، خم، منحنی معانی دیگر : کج، ناصاف، کژ، گنگ، ناراست، کوله، (با on) مصمم، مشتاق، به سوی، در جهت، عازم، (خودمانی) فاسد، رشوه بگیر، عجیب و غریب، غیرعادی، تمایل، گرایش، زمینه، نهاد، زمان گذشته و اسم مفعول: bend، قاب

bent

bent on

<hr> وابسته به اعماق اقیانوس، دریابن

وابسته به اعماق اقیانوس، دریابن

benthic

<hr> معنی : ته دریا، دریابن <hr> معانی دیگر : همه ی جانوران و گیاهان ته دریا یا دریاچه (به ویژه اقیانوس)، کف زیان، ته زیان، بن زی

معنی : ته دریا، دریابن معانی دیگر : همه ی جانوران و گیاهان ته دریا یا دریاچه (به ویژه اقیانوس)، کف زیان، ته زیان، بن زی

benthos

<hr> وابسته به میز و صندلی که چوب آن با دادن رطوبت و گرما و تحت فشار به صورت دلخواه درآمده است

وابسته به میز و صندلی که چوب آن با دادن رطوبت و گرما و تحت فشار به صورت دلخواه درآمده است

bentwood

<hr> معنی : بی حس کردن، کشتن، بی قدرت کردن، کرخ کردن <hr> معانی دیگر : کرخ (کرخت) کردن، لس کردن، (مجازی - در مورد مغز یا فکر یا احساسات) کشتن، بی حس و حال کردن، کشتن قدرت فکر و ارزو واحساس، کر&nbsp; کردن

معنی : بی حس کردن، کشتن، بی قدرت کردن، کرخ کردن معانی دیگر : کرخ (کرخت) کردن، لس کردن، (مجازی - در مورد مغز یا فکر یا احساسات) کشتن، بی حس و حال کردن، کشتن قدرت فکر و ارزو واحساس، کر کردن

benumb

benumbed

<hr> معنی : انواع مواد نفتی قابل اشتعال <hr> معانی دیگر : بنزن (c6h6)، هیدروکربور معطر وبی رنگی بفرمول c6h6 که ازتقطیر قطران بدست میامد، بنزین

معنی : انواع مواد نفتی قابل اشتعال معانی دیگر : بنزن (c6h6)، هیدروکربور معطر وبی رنگی بفرمول c6h6 که ازتقطیر قطران بدست میامد، بنزین

benzene

<hr> معنی : انواع مواد نفتی قابل اشتعال، بنزین <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: ligroin، benzene : بنزین

معنی : انواع مواد نفتی قابل اشتعال، بنزین معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: ligroin، benzene : بنزین

benzine

<hr> (شیمی) ملح یا استر اسید بنزوئیک، نمکها واملاح اسید بنزوئیک

(شیمی) ملح یا استر اسید بنزوئیک، نمکها واملاح اسید بنزوئیک

benzoate

<hr> (شیمی) بنزوکین (c6h4nh2cooc2h5)، ماده متبلورسفیدی بفرمول c9h11no2 که بعنوان داروی بیحس کننده موضعی مصرف میشود

(شیمی) بنزوکین (c6h4nh2cooc2h5)، ماده متبلورسفیدی بفرمول c9h11no2 که بعنوان داروی بیحس کننده موضعی مصرف میشود

benzocaine

benzodiazepine

<hr> (از ریشه ی عربی)، (نوعی صمغ بلسانی که از برخی درختان حاره ای آسیا از جنس styrax و خانواده ی storax به دست می آید) لوبان جاوی، بخورجاوه، (گیاه شناسی) گیاه لوبان (انواع جنس lindera از خانواده ی laurel)، بچه ته تغاری، درخت حسن لبه، عسلبند

(از ریشه ی عربی)، (نوعی صمغ بلسانی که از برخی درختان حاره ای آسیا از جنس styrax و خانواده ی storax به دست می آید) لوبان جاوی، بخورجاوه، (گیاه شناسی) گیاه لوبان (انواع جنس lindera از خانواده ی laurel)، بچه ته تغاری، درخت حسن لبه، عسلبند

benzoin

<hr> (بیشتر انگلیس) نام محصولاتی که از بنزن ساخته شده اند

(بیشتر انگلیس) نام محصولاتی که از بنزن ساخته شده اند

benzol

<hr> (شیمی) بنزوئیل (از بنیان c6h5co)

(شیمی) بنزوئیل (از بنیان c6h5co)

benzoyl

<hr> (شیمی) بنزیل (بنیان c6h5ch2 که در ترکیبات عالی مشتق از تولوئن یافت می شود)

(شیمی) بنزیل (بنیان c6h5ch2 که در ترکیبات عالی مشتق از تولوئن یافت می شود)

benzyl

<hr> بیوولف (قهرمان حماسه ی آنگلوساکسن به نام بیوولف که یکی از کهن ترین آثار مدون به زبان انگلیسی کهن است)

بیوولف (قهرمان حماسه ی آنگلوساکسن به نام بیوولف که یکی از کهن ترین آثار مدون به زبان انگلیسی کهن است)

beowulf

<hr> معنی : وقف کردن، تخصیص دادن به، بکسی واگذار کردن <hr> معانی دیگر : به ارث گذاشتن، (از طریق وصیت نامه) به کسی دادن، (مجازی - دانش و غیره) ارزانی داشتن، باقی گذاشتن، از راه وصیت نامه بکسی واگذار کردن

معنی : وقف کردن، تخصیص دادن به، بکسی واگذار کردن معانی دیگر : به ارث گذاشتن، (از طریق وصیت نامه) به کسی دادن، (مجازی - دانش و غیره) ارزانی داشتن، باقی گذاشتن، از راه وصیت نامه بکسی واگذار کردن

bequeath

<hr> معنی : ترکه، میرای، ارثی که بنا بوصیت رسیده <hr> معانی دیگر : ارث گذاری، میراث دادن، ارثیه، میراک

معنی : ترکه، میرای، ارثی که بنا بوصیت رسیده معانی دیگر : ارث گذاری، میراث دادن، ارثیه، میراک

bequest

<hr> معنی : سرزنش کردن <hr> معانی دیگر : (شدیدا) سرزنش کردن، گوشمالی دادن

معنی : سرزنش کردن معانی دیگر : (شدیدا) سرزنش کردن، گوشمالی دادن

berate

berating

<hr> بربر (عضو یکی از طوایف بزرگ شمال افریقا)، وابسته به بربرها و زبان و فرهنگ آنان، بربری

بربر (عضو یکی از طوایف بزرگ شمال افریقا)، وابسته به بربرها و زبان و فرهنگ آنان، بربری

berber

<hr> معنی : محروم کردن، داغدیده کردن <hr> معانی دیگر : (امروزه بیشتر به صورت bereft به کار می رود) محروم کردن، بی بهره کردن، ماتم زده کردن، سوگوار کردن

معنی : محروم کردن، داغدیده کردن معانی دیگر : (امروزه بیشتر به صورت bereft به کار می رود) محروم کردن، بی بهره کردن، ماتم زده کردن، سوگوار کردن

bereave

<hr> معنی : محروم <hr> معانی دیگر : داغدیده

معنی : محروم معانی دیگر : داغدیده

bereaved

<hr> معنی : فقدان، داغداری، محرومیت <hr> معانی دیگر : عزاداری

معنی : فقدان، داغداری، محرومیت معانی دیگر : عزاداری

bereavement

bereft

<hr> معنی : کلاه بره، کلاه گرد و نرم پشمی <hr> معانی دیگر : کلاه بره، کلاه گرد ونرم پشمی

معنی : کلاه بره، کلاه گرد و نرم پشمی معانی دیگر : کلاه بره، کلاه گرد ونرم پشمی

beret

<hr> معنی : کوه یخ، قطعه عظیم یخ <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: iceberg، barrow : کوه ی&nbsp; شناور، قطعه عظیم ی

معنی : کوه یخ، قطعه عظیم یخ معانی دیگر : رجوع شود به: iceberg، barrow : کوه ی شناور، قطعه عظیم ی

berg

<hr> معنی : ترنج، اترج، نوعی میوه از خانواده نارنج <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، ترنج (citrus bergamia درخت کوچک و همیشه بهار از خانواده ی rue)، میوه ی گلابی شکل این درخت، روغن ترنج (که از پوست میوه ی این گیاه گرفته می شود و در عطر سازی کاربرد دارد)

معنی : ترنج، اترج، نوعی میوه از خانواده نارنج معانی دیگر : (گیاه شناسی)، ترنج (citrus bergamia درخت کوچک و همیشه بهار از خانواده ی rue)، میوه ی گلابی شکل این درخت، روغن ترنج (که از پوست میوه ی این گیاه گرفته می شود و در عطر سازی کاربرد دارد)

واژه های حرف "b" - جملات نمونه