جملات نمونه

<hr> معنی : بری بری <hr> معانی دیگر : (پزشکی) بیماری بری بری (کمبود ویتامین b1)، طب بیماری کمبود ویتامن b

معنی : بری بری معانی دیگر : (پزشکی) بیماری بری بری (کمبود ویتامین b1)، طب بیماری کمبود ویتامن b

beriberi

<hr> ویتوس برینگ (دریانورد و جهان پژوه دانمارکی)

ویتوس برینگ (دریانورد و جهان پژوه دانمارکی)

bering

<hr> تنگه ی برینگ (که آلاسکا را از سیبری جدا می کند)

تنگه ی برینگ (که آلاسکا را از سیبری جدا می کند)

bering strait

berk

<hr> کالسکه ی چهارچرخه ای که در عقب آن رکابی برای ایستادن یک مستخدم وجود دارد، ایروینگ برلین (آهنگساز امریکایی - متولد روسیه)، شهر برلین (پایتخت آلمان)، برلن

کالسکه ی چهارچرخه ای که در عقب آن رکابی برای ایستادن یک مستخدم وجود دارد، ایروینگ برلین (آهنگساز امریکایی - متولد روسیه)، شهر برلین (پایتخت آلمان)، برلن

berlin

<hr> معنی : باریکه، هره خاکریز <hr> معانی دیگر : باریکه یا پله ی بین خندق و دیواره ی دژ (berme هم می نویسند)، لبه ی جاده، حاشیه ی خاکی راه آسفالت شده، کنار جاده، باریکه ی بین تپه و دریا، کرانه، کوره راه ساحلی

معنی : باریکه، هره خاکریز معانی دیگر : باریکه یا پله ی بین خندق و دیواره ی دژ (berme هم می نویسند)، لبه ی جاده، حاشیه ی خاکی راه آسفالت شده، کنار جاده، باریکه ی بین تپه و دریا، کرانه، کوره راه ساحلی

berm

<hr> جزایر برمودا (در باختر اقیانوس اطلس - متعلق به انگلیس)

جزایر برمودا (در باختر اقیانوس اطلس - متعلق به انگلیس)

bermuda

<hr> سنت برنارد کلرو (نویسنده و روحانی کاتولیک - فرانسوی)، اسم خاص مذکر

سنت برنارد کلرو (نویسنده و روحانی کاتولیک - فرانسوی)، اسم خاص مذکر

bernard

bernoulli

<hr> معنی : توت، سته، حب، تخم ماهی، میوه توتی، دانه، حبه، کوبیدن، دانهای شدن، توت جمع کردن، توت دادن، بشکل توت شدن <hr> معانی دیگر : میوه ی گوشتالو و بی هسته و دانه دانه (مانند توت فرنگی)، سته مانند، دانه یا مغز دانه ی خشک شده (مثلا دانه ی قهوه یا گندم)، تخم (در خرچنگ های دریایی و لابسترها و غیره)، هرگونه میوه ی بی هسته و گوشتالو (مانند گوجه فرنگی)، زدن

معنی : توت، سته، حب، تخم ماهی، میوه توتی، دانه، حبه، کوبیدن، دانهای شدن، توت جمع کردن، توت دادن، بشکل توت شدن معانی دیگر : میوه ی گوشتالو و بی هسته و دانه دانه (مانند توت فرنگی)، سته مانند، دانه یا مغز دانه ی خشک شده (مثلا دانه ی قهوه یا گندم)، تخم (در خرچنگ های دریایی و لابسترها و غیره)، هرگونه میو

berry

<hr> معنی : دیوانه، از جا در رفته، شوریده، اشفته <hr> معانی دیگر : از خودبیخود، کالفته

معنی : دیوانه، از جا در رفته، شوریده، اشفته معانی دیگر : از خودبیخود، کالفته

berserk

<hr> معنی : دیوانه <hr> معانی دیگر : جنگاور اسکاندیناوی، شوریده، اشفته، ازجادررفته

معنی : دیوانه معانی دیگر : جنگاور اسکاندیناوی، شوریده، اشفته، ازجادررفته

berserker

<hr> معنی : جا، لنگر گاه، خوابگاه کشتی، اطاق کشتی، پهلوگرفتن <hr> معانی دیگر : (کشتیرانی) محل ایست و لنگر اندازی، پهلوگاه، شغل، مقام، موقعیت، فاصله ی لازم برای این که کشتی به ساحل یا کشتی دیگر نخورد، پهنه ی ناوبری، (درکشتی و ترن و سربازخانه و غیره) تخت خواب، تخت تاشو، تخت سفری، تخت دار کردن، جادادن

معنی : جا، لنگر گاه، خوابگاه کشتی، اطاق کشتی، پهلوگرفتن معانی دیگر : (کشتیرانی) محل ایست و لنگر اندازی، پهلوگاه، شغل، مقام، موقعیت، فاصله ی لازم برای این که کشتی به ساحل یا کشتی دیگر نخورد، پهنه ی ناوبری، (درکشتی و ترن و سربازخانه و غیره) تخت خواب، تخت تاشو، تخت سفری، تخت دار کردن، جادادن

berth

<hr> معنی : سیلیکات بریلیوم و الومینیوم، یاقوت کبود، بزادی، رنگ ابی متمایل به سبز <hr> معانی دیگر : بریل (سیلیکات بریلیم آلومینیم: be3al2si6o18)، اسم خاص مونث

معنی : سیلیکات بریلیوم و الومینیوم، یاقوت کبود، بزادی، رنگ ابی متمایل به سبز معانی دیگر : بریل (سیلیکات بریلیم آلومینیم: be3al2si6o18)، اسم خاص مونث

beryl

<hr> معنی : فلز بریلیوم برنگ خاکستری فلادی <hr> معانی دیگر : (شیمی) بریلیم (عنصر کمیاب که سخت و سفید است و به طور خالص یافت نمی شود، مخفف آن: be، وزن اتمی: 9/0122، شماره ی اتمی: 4، نقطه گداز: 128c)، فلز بریلیوم بعلامت be برنگ خاکستری فولادی

معنی : فلز بریلیوم برنگ خاکستری فلادی معانی دیگر : (شیمی) بریلیم (عنصر کمیاب که سخت و سفید است و به طور خالص یافت نمی شود، مخفف آن: be، وزن اتمی: 9/0122، شماره ی اتمی: 4، نقطه گداز: 128c)، فلز بریلیوم بعلامت be برنگ خاکستری فولادی

beryllium

<hr> معنی : تقاضا کردن، استدعاء کردن، التماس کردن، در جستجوی چیزی بودن <hr> معانی دیگر : استدعای عاجزانه کردن، لابه کردن، تضرع کردن، کشتیار شدن، استدعا کردن

معنی : تقاضا کردن، استدعاء کردن، التماس کردن، در جستجوی چیزی بودن معانی دیگر : استدعای عاجزانه کردن، لابه کردن، تضرع کردن، کشتیار شدن، استدعا کردن

beseech

beseeching

beseechingly

<hr> معنی : شایسته بودن، بنظر امدن، مناسب بنظر امدن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) مناسب بودن، درخور بودن

معنی : شایسته بودن، بنظر امدن، مناسب بنظر امدن معانی دیگر : (قدیمی) مناسب بودن، درخور بودن

beseem

<hr> معنی : بستوه اوردن، حمله کردن بر، احاطه کردن، مزین کردن <hr> معانی دیگر : از هر سو تاختن بر، محاصره کردن، کاس کردن، دچار کردن، گریبانگیر شدن، پوشاندن، مزین کردن با، عاجز کردن

معنی : بستوه اوردن، حمله کردن بر، احاطه کردن، مزین کردن معانی دیگر : از هر سو تاختن بر، محاصره کردن، کاس کردن، دچار کردن، گریبانگیر شدن، پوشاندن، مزین کردن با، عاجز کردن

beset

<hr> معنی : حمله پی در پی <hr> معانی دیگر : به ستوه آورنده، حمله ور (از هر سو)، پر آزار

معنی : حمله پی در پی معانی دیگر : به ستوه آورنده، حمله ور (از هر سو)، پر آزار

besetting

<hr> معنی : نفرین کردن، لعنت کردن، دشنام دادن، هتاکی کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی - دشنام یا نفرین نیمه جدی) ناقلا، بدجنس، لعنتی، تباه کردن

معنی : نفرین کردن، لعنت کردن، دشنام دادن، هتاکی کردن معانی دیگر : (قدیمی - دشنام یا نفرین نیمه جدی) ناقلا، بدجنس، لعنتی، تباه کردن

beshrew

<hr> معنی : از طرف دیگر، پیش، در کنار، در یک طرف، وانگهی، باضافه، نزدیک <hr> معانی دیگر : پهلوی، کنار، مجاور، در راستای، در مقایسه با، نسبت به، در برابر، به جز، به غیر از، نامربوط، به علاوه ی (رجوع شود به: besides)، در جوار، بعلاوه

معنی : از طرف دیگر، پیش، در کنار، در یک طرف، وانگهی، باضافه، نزدیک معانی دیگر : پهلوی، کنار، مجاور، در راستای، در مقایسه با، نسبت به، در برابر، به جز، به غیر از، نامربوط، به علاوه ی (رجوع شود به: besides)، در جوار، بعلاوه

beside

<hr> 1- (نشانه گیری به آماج) خطا، به هدف نخورده 2- نامربوط، خارجازموضوع، پرت، beside(orwide of)the mark خارجاز موضوع، آن ور نشان، آنسوی نشان، دور از نشان

1- (نشانه گیری به آماج) خطا، به هدف نخورده 2- نامربوط، خارجازموضوع، پرت، beside(orwide of)the mark خارجاز موضوع، آن ور نشان، آنسوی نشان، دور از نشان

beside the mark

<hr> نامربوط(به مطلب مورد بحث)، غیر وارد، بی ربط

نامربوط(به مطلب مورد بحث)، غیر وارد، بی ربط

beside the point

<hr> نامربوط به موضوع مورد بحث، خارجازموضوع، پرت

نامربوط به موضوع مورد بحث، خارجازموضوع، پرت

beside the question

<hr> معنی : کنار، بعلاوه، در کنار، گذشته از این، وانگهی، باضافه، در جوار، از پهلو، از جلو، سوا، سوای، غیر، غیر از <hr> معانی دیگر : به علاوه، همچنین، نزدیک

معنی : کنار، بعلاوه، در کنار، گذشته از این، وانگهی، باضافه، در جوار، از پهلو، از جلو، سوا، سوای، غیر، غیر از معانی دیگر : به علاوه، همچنین، نزدیک

besides

<hr> معنی : محاصره کردن <hr> معانی دیگر : تحت محاصره درآوردن، احاطه کردن، از هر سو تحت فشار قرار دادن، اذیت و آزار کردن، به ستوه آوردن

معنی : محاصره کردن معانی دیگر : تحت محاصره درآوردن، احاطه کردن، از هر سو تحت فشار قرار دادن، اذیت و آزار کردن، به ستوه آوردن

besiege

<hr> معنی : محصور <hr> معانی دیگر : (verb transitive) محاصره کردن

معنی : محصور معانی دیگر : (verb transitive) محاصره کردن

besieged

besiegement

<hr> معنی : الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن، کثیف کردن <hr> معانی دیگر : (با مالیدن چیزی چرب و سیاه) کثیف کردن، آلودن، ملوث کردن، ملوک کردن

معنی : الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن، کثیف کردن معانی دیگر : (با مالیدن چیزی چرب و سیاه) کثیف کردن، آلودن، ملوث کردن، ملوک کردن

besmear

<hr> معنی : لکه دار کردن، ناپاک کردن <hr> معانی دیگر : کثیف کردن، لجن مال کردن، گلی یا خاکی کردن، بدنام کردن، بی آبرو کردن

معنی : لکه دار کردن، ناپاک کردن معانی دیگر : کثیف کردن، لجن مال کردن، گلی یا خاکی کردن، بدنام کردن، بی آبرو کردن

besmirch

<hr> (verb transitive) لکه دار کردن

besmirched

<hr> معنی : دختر گستاخ و جسور، جاروب باغبانی، جاروب ترکهای، فاحشه <hr> معانی دیگر : جاروب (به ویژه اگر از چیله باشد)، دختر گستا&nbsp;وجسور

معنی : دختر گستاخ و جسور، جاروب باغبانی، جاروب ترکهای، فاحشه معانی دیگر : جاروب (به ویژه اگر از چیله باشد)، دختر گستا وجسور

besom

<hr> معنی : گیج کردن، مست کردن، شیفته و مسحور کردن <hr> معانی دیگر : مست و خراب کردن، از خود بی خود کردن، احمق کردن، لوس و بیمزه کردن، شیفتن، مبهوت کردن

معنی : گیج کردن، مست کردن، شیفته و مسحور کردن معانی دیگر : مست و خراب کردن، از خود بی خود کردن، احمق کردن، لوس و بیمزه کردن، شیفتن، مبهوت کردن

besot

besotted

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول فعل: beseech، التماس کردن به، استدعاکردن یادرخواست کردن از

زمان گذشته و اسم مفعول فعل: beseech، التماس کردن به، استدعاکردن یادرخواست کردن از

besought

<hr> (verb transitive) (با پولک یا ستاره و غیره) آراستن، گوهرنشان کردن

(verb transitive) (با پولک یا ستاره و غیره) آراستن، گوهرنشان کردن

bespangled

<hr> معنی : سرتاپاکثیف کردن، باطراف پاشیدن <hr> معانی دیگر : گل و لای پاشیدن بر، باترشح باطراف پاشیدن

معنی : سرتاپاکثیف کردن، باطراف پاشیدن معانی دیگر : گل و لای پاشیدن بر، باترشح باطراف پاشیدن

bespatter

<hr> معنی : از پیش سفارش دادن، حاکی بودن از، قبلا درباره چیزی صحبت کردن <hr> معانی دیگر : ذخیره کردن، رزرو کردن، کنارگذاشتن، نمایشگر بودن، نوید دادن، علامت بودن

معنی : از پیش سفارش دادن، حاکی بودن از، قبلا درباره چیزی صحبت کردن معانی دیگر : ذخیره کردن، رزرو کردن، کنارگذاشتن، نمایشگر بودن، نوید دادن، علامت بودن

bespeak

<hr> عینکی، عینک زده، عینک زده a bespectacled old woman پیرزن عینکی

عینکی، عینک زده، عینک زده a bespectacled old woman پیرزن عینکی

bespectacled

<hr> معنی : قرار دادی، سفارشی <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: bespeak، نامزدی، نامزد شده

معنی : قرار دادی، سفارشی معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: bespeak، نامزدی، نامزد شده

bespoke

<hr> معنی : قرار دادی، سفارشی، نامزد شده <hr> معانی دیگر : نامزدی

معنی : قرار دادی، سفارشی، نامزد شده معانی دیگر : نامزدی

bespoken

<hr> (روی چیزی را) پوشاندن، پهن کردن، پهن کردن a region bespread with lush vegetation منطقهی پوشیده از گیاهان انبوه houses bespread with flags ساختمانهای پوشیده از پرچم

(روی چیزی را) پوشاندن، پهن کردن، پهن کردن a region bespread with lush vegetation منطقهی پوشیده از گیاهان انبوه houses bespread with flags ساختمانهای پوشیده از پرچم

bespread

<hr> معنی : پاشیده، ریخته، افشانده <hr> معانی دیگر : (قدیمی) پوشیده (از چیزی)

معنی : پاشیده، ریخته، افشانده معانی دیگر : (قدیمی) پوشیده (از چیزی)

besprent

<hr> عمران : یکى از روشهاى تهیه فولاد

عمران : یکى از روشهاى تهیه فولاد

bessemer

<hr> روش بسمر (روش ساختن پولاد از طریق دمیدن هوا بر آهن گداخته)

روش بسمر (روش ساختن پولاد از طریق دمیدن هوا بر آهن گداخته)

bessemer process

<hr> معنی : بهترین، بهترین کار، به بهترین وجه، بزرگترین، نیکوترین، خوبترین، شایستهترین، ممتاز، عظیم ترین، به نیکوترین روش، اعلاء، خاصگی، سبقت گرفتن، برتری جستن <hr> معانی دیگر : بهینه، به بهترین وجه (حالت عالی صفت: good, better, best و قید: well, better, best، بیشترین، مزیت، چیرگی، بهترین پوشاک، چیره شدن، بردن، شکست دادن، بهتر انجام دادن (از)، adj : صفت عالی good، پیشترین

معنی : بهترین، بهترین کار، به بهترین وجه، بزرگترین، نیکوترین، خوبترین، شایستهترین، ممتاز، عظیم ترین، به نیکوترین روش، اعلاء، خاصگی، سبقت گرفتن، برتری جستن معانی دیگر : بهینه، به بهترین وجه (حالت عالی صفت: good, better, best و قید: well, better, best، بیشترین، مزیت، چیرگی، بهترین پوشاک، چیره شدن، برد

واژه های حرف "b" - جملات نمونه