جملات نمونه

<hr> معنی : بمباران <hr> معانی دیگر : بمباران

معنی : بمباران معانی دیگر : بمباران

bombardment

<hr> معنی : جنس پنبهای گزافه گویی، مبالغه، سخن بزرگ یا قلنبه، کتان، عبارت سازی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: پنبه، پنبک) گزافه گویی، سخن یا نوشته ی خوش ظاهر و توخالی، سخن پرطمطراق، جنس پنبه ای مج، گزافه گویی

معنی : جنس پنبهای گزافه گویی، مبالغه، سخن بزرگ یا قلنبه، کتان، عبارت سازی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: پنبه، پنبک) گزافه گویی، سخن یا نوشته ی خوش ظاهر و توخالی، سخن پرطمطراق، جنس پنبه ای مج، گزافه گویی

bombast

<hr> معنی : قلنبه، گزاف، مطنطن، غلنبه، غلیظ <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) گزافه گویی، وابسته به سخن یا نوشته ی خوش ظاهر و تو خالی، پرطمطراق، قلمبه سلمبه

معنی : قلنبه، گزاف، مطنطن، غلنبه، غلیظ معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) گزافه گویی، وابسته به سخن یا نوشته ی خوش ظاهر و تو خالی، پرطمطراق، قلمبه سلمبه

bombastic

<hr> شهر بمبئی (در هندوستان)، بمبئی

شهر بمبئی (در هندوستان)، بمبئی

bombay

<hr> (امریکا - خودمانی) مست، (گاهی با out) لول، نشئه، تحت تاثیر مواد مخدر

(امریکا - خودمانی) مست، (گاهی با out) لول، نشئه، تحت تاثیر مواد مخدر

bombed

<hr> معنی : هواپیمای بمب افکن، بمب انداز <hr> معانی دیگر : (هواپیما) بمب افکن

معنی : هواپیمای بمب افکن، بمب انداز معانی دیگر : (هواپیما) بمب افکن

bomber

bomber jacket

<hr> بمباران کردن علوم نظامى : گلوله باران کردن

بمباران کردن علوم نظامى : گلوله باران کردن

bombing

<hr> قادر به تحمل انفجار بمب (مثل برخی پناهگاه ها و غیره)، پادبمب، دافع بمب، پناه دهنده ازاثربمب، ساختمانی که پناه بمب باشد

قادر به تحمل انفجار بمب (مثل برخی پناهگاه ها و غیره)، پادبمب، دافع بمب، پناه دهنده ازاثربمب، ساختمانی که پناه بمب باشد

bombproof

<hr> معنی : بمب، امر تعجب اور <hr> معانی دیگر : هر چیز شگفت آور و ناگهانی، رجوع شود به: bomb

معنی : بمب، امر تعجب اور معانی دیگر : هر چیز شگفت آور و ناگهانی، رجوع شود به: bomb

bombshell

<hr> معنی : شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی <hr> معانی دیگر : کلام شیرین و بجا، سخن گزیده، pl شوخی

معنی : شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی معانی دیگر : کلام شیرین و بجا، سخن گزیده، pl شوخی

bon mot

<hr> معنی : سفربخیر، خدا حافظ، خدا به همراه <hr> معانی دیگر : (فرانسه) سفر به خیر، سفربخیر، خدا حافظ، خدا به همراه

معنی : سفربخیر، خدا حافظ، خدا به همراه معانی دیگر : (فرانسه) سفر به خیر، سفربخیر، خدا حافظ، خدا به همراه

bon voyage

bona

<hr> معنی : جدی، واجد شرایط، باحسن نیت <hr> معانی دیگر : واقعی، بی تقلب، بی غش، اصیل

معنی : جدی، واجد شرایط، باحسن نیت معانی دیگر : واقعی، بی تقلب، بی غش، اصیل

bona fide

<hr> تایید یا تضمین حسن نیت، تایید یا تضمین حسن نیت they may have difficulty establishing their political bona fides در اثبات حسن نیت سیاسی خود ممکن است دچار دشواری شوند

تایید یا تضمین حسن نیت، تایید یا تضمین حسن نیت they may have difficulty establishing their political bona fides در اثبات حسن نیت سیاسی خود ممکن است دچار دشواری شوند

bona fides

<hr> معنی : ثروت باد اورده، منبع عایدی مهم، رگه بزرگ طلا یا نقره <hr> معانی دیگر : رونق، بهروزی، دستیابی ناگهانی به ثروت و موفقیت، (کان شناسی) رگه یا انباشته ای غنی از سنگ معدنی، رگه ی پربار

معنی : ثروت باد اورده، منبع عایدی مهم، رگه بزرگ طلا یا نقره معانی دیگر : رونق، بهروزی، دستیابی ناگهانی به ثروت و موفقیت، (کان شناسی) رگه یا انباشته ای غنی از سنگ معدنی، رگه ی پربار

bonanza

<hr> بناپارت (نام خانوادگی ناپلئون امپراطور فرانسه)

بناپارت (نام خانوادگی ناپلئون امپراطور فرانسه)

bonaparte

<hr> معنی : شیرینی، اب نبات فرنگی <hr> معانی دیگر : آب نبات، شکلات

معنی : شیرینی، اب نبات فرنگی معانی دیگر : آب نبات، شکلات

bonbon

<hr> معنی : کفیل، پیوستگی، قرارداد، بند، ضمانت، قید، ضمانتنامه، اوراق قرضه، رابطه، زنجیر، قرارداد الزاماور، عهد ومیثاق، رهن کردن، تضمین کردن <hr> معانی دیگر : (هرچیزی که به هم وصل کند یا بچسباند یا سفت کند یا مهار کند) قید، بست، پیوند، همبست، همگر، (جمع) غل و زنجیر، پاوند، هرچیز که مردم را به هم نزدیک کند، همبسته کردن، به هم چسباندن، وصل کردن، به هم بستن، بست زدن به، تعهد، التزام، عهد، پیمان، وظیفه، میثاق، (اقتصاد) ورقه ی قرضه، اوراق قرضه صادر کردن، وامبرگه، رهن، وام مسکن، (قدیمی) اسارت، زندانی بودن، چسبش، رجوع شود به: bond paper، (شیمی) نیرویی که اتم های مولکول یا فلز را همبسته نگه می دارد، واحد توانایی همبسته شدن معادل یک اتم هیدروژن (در فرمول های شیمی به صورت خط کوتاه یا نقطه نشان داده می شود)، (بازرگانی) تعهد رسمی نگهدارنده ی کالا مبنی بر این که مالیات های مربوطه پیش از فروش کالا پرداخت خواهد شد، تعهد نامه، (قدیمی) ضامن، متعهد، به قید تعهد یا تکفل آزاد کردن، (سنگ تراشی) با هم جور کردن سنگ های دیوار و غیره، جور کردن آجر یا قطعات چوب به طوری که هم خوش طرح و هم محکم باشد، (مهجور) بنده، زرخرید، غلام، هرچیزی که شخص را مقیدسازد، معاهده، تضمین نامه یاتعهدنامه دائر به پرداخت وجه

معنی : کفیل، پیوستگی، قرارداد، بند، ضمانت، قید، ضمانتنامه، اوراق قرضه، رابطه، زنجیر، قرارداد الزاماور، عهد ومیثاق، رهن کردن، تضمین کردن معانی دیگر : (هرچیزی که به هم وصل کند یا بچسباند یا سفت کند یا مهار کند) قید، بست، پیوند، همبست، همگر، (جمع) غل و زنجیر، پاوند، هرچیز که مردم را به هم نزدیک کند، هم

bond

bond market

<hr> کاغذ پشت پارچه ای (که برای چاپ اوراق بهادار به کار می رفت)، کاغذ ممتاز

کاغذ پشت پارچه ای (که برای چاپ اوراق بهادار به کار می رفت)، کاغذ ممتاز

bond paper

bond rating

<hr> معنی : اسارت، بردگی، بندگی <hr> معانی دیگر : بیگاری

معنی : اسارت، بردگی، بندگی معانی دیگر : بیگاری

bondage

<hr> معنی : ضمانت شده، امانتی، تضمین دار، کفالت دار <hr> معانی دیگر : تضمین شده، ضمانت دار، دارای اجازه ی رسمی، ملتزم، بایستکار، دارای ضامن

معنی : ضمانت شده، امانتی، تضمین دار، کفالت دار معانی دیگر : تضمین شده، ضمانت دار، دارای اجازه ی رسمی، ملتزم، بایستکار، دارای ضامن

bonded

bonded goods

bonder

<hr> معنی : دارای صاحب سهام قرضه، دارنده وثیقه یا کفالت، ضمانت دار <hr> معانی دیگر : دارنده اوراق قرضه (که از سوی دولت یا شرکت ها و غیره منتشر می شود)، وامبرگه دار

معنی : دارای صاحب سهام قرضه، دارنده وثیقه یا کفالت، ضمانت دار معانی دیگر : دارنده اوراق قرضه (که از سوی دولت یا شرکت ها و غیره منتشر می شود)، وامبرگه دار

bondholder

<hr> به وجود آمدن رشته های الفت و محبت

به وجود آمدن رشته های الفت و محبت

bonding

<hr> معنی : غلام، برده، رعیت <hr> معانی دیگر : نوکر، (پسر یا مرد) بیگار، زرخرید، بنده، (در نظام فئودال) رعیت

معنی : غلام، برده، رعیت معانی دیگر : نوکر، (پسر یا مرد) بیگار، زرخرید، بنده، (در نظام فئودال) رعیت

bondman

<hr> معنی : سهام <hr> معانی دیگر : بازرگانى : اوراق بهادار

معنی : سهام معانی دیگر : بازرگانى : اوراق بهادار

bonds

<hr> معنی : کفیل، ضامن، غلام، برده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bondman

معنی : کفیل، ضامن، غلام، برده معانی دیگر : رجوع شود به: bondman

bondsman

<hr> معنی : استخوان بندی، استخوان، عظم، گرفتن یا برداشتن، درخواست کردن، خواستن، تقاضا کردن <hr> معانی دیگر : (جمع) بدن (زنده یا مرده)، لاش، ماده ی استخوان مانند، (کاربرد غیردقیق) عاج، استخوانی، ساخته شده از استخوان، (در لباس های زنانه ی قدیمی) استخوان شکم بند، طاس (طاس نرد)، تاس، استخوان گوشت را درآوردن، (خودمانی) سخت و باشتاب مطالعه کردن (مثلا برای امتحان) (معمولا با up)، (جمع) استخوان بندی، اسکلت، تخته های پهنی که در نمایش های مذهبی برای ایجاد صدا به هم می زنند، رجوع شود به: bone white، (بیشتر در مورد شکم بندهای قدیمی زنان) با استخوان محکم و سفت کردن (معمولا استخوان نهنگ)، استخوان کوبیده ی حیوانات که در ساختن برخی چینی های ظریف و همچنین کود و خوراک دام کاربرد دارد، با گرد استخوان کود دادن

معنی : استخوان بندی، استخوان، عظم، گرفتن یا برداشتن، درخواست کردن، خواستن، تقاضا کردن معانی دیگر : (جمع) بدن (زنده یا مرده)، لاش، ماده ی استخوان مانند، (کاربرد غیردقیق) عاج، استخوانی، ساخته شده از استخوان، (در لباس های زنانه ی قدیمی) استخوان شکم بند، طاس (طاس نرد)، تاس، استخوان گوشت را درآوردن، (خود

bone

<hr> چینی فراتاب و ظریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است

چینی فراتاب و ظریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است

bone china

<hr> انواع رنگ های سفید کمی مایل به خاکستری یا زرد، سفید استخوانی

انواع رنگ های سفید کمی مایل به خاکستری یا زرد، سفید استخوانی

bone dry

bone marrow

<hr> مایه ی نفاق، موضوع دعوا، مایه نفاق

مایه ی نفاق، موضوع دعوا، مایه نفاق

bone of contention

bone up

bone-dry

<hr> روغن استخوان (روغن غلیظ و سیاه رنگی که از تلاشی و تقطیر استخوان به دست می آید)، (در ترکیب) دارای نوع به خصوصی استخوان، بی استخوان (گوشت)، استخوان گرفته (مثل ماهی سرخ کرده)

روغن استخوان (روغن غلیظ و سیاه رنگی که از تلاشی و تقطیر استخوان به دست می آید)، (در ترکیب) دارای نوع به خصوصی استخوان، بی استخوان (گوشت)، استخوان گرفته (مثل ماهی سرخ کرده)

boned

<hr> معنی : ادم احمق و کودن، ادم کله خر <hr> معانی دیگر : خیلی خشک، خشکیده، (امریکا - خودمانی) کله خر، بی مخ، احمق

معنی : ادم احمق و کودن، ادم کله خر معانی دیگر : خیلی خشک، خشکیده، (امریکا - خودمانی) کله خر، بی مخ، احمق

bonehead

<hr> (جانورشناسی) استخوانماهی (از تیره ی albulidae و راسته ی elopiformes که در دریاهای حاره زندگی می کند - به ویژه ماهی سفید فلسی به نام albula vulpes)، (گوشت و ماهی) بی استخوان

(جانورشناسی) استخوانماهی (از تیره ی albulidae و راسته ی elopiformes که در دریاهای حاره زندگی می کند - به ویژه ماهی سفید فلسی به نام albula vulpes)، (گوشت و ماهی) بی استخوان

boneless

<hr> معنی : خبط، اشتباه مضحک <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) کله خر، بی مخ، احمق، (امریکا - خودمانی) اشتباه احمقانه، خطای خرکی، اشتباه لپی

معنی : خبط، اشتباه مضحک معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) کله خر، بی مخ، احمق، (امریکا - خودمانی) اشتباه احمقانه، خطای خرکی، اشتباه لپی

boner

bones

<hr> معنی : اتش بازی، اتش بزرگ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) تب بر، اذان الحمار (انواع گیاهان خانواده ی composite به ویژه eupatorium perfoliatum که گل های سفید و خوشه ای می دهد و در طب گیاهی کاربرد دارد)، آتش بلند شعله، آتشی که در هوای آزاد روشن کنند (برای تفریح یا سوزاندن شاخ و برگ و غیره)، آتش بزرگ، نار، بزرگ آذر، آتش بازی

معنی : اتش بازی، اتش بزرگ معانی دیگر : (گیاه شناسی) تب بر، اذان الحمار (انواع گیاهان خانواده ی composite به ویژه eupatorium perfoliatum که گل های سفید و خوشه ای می دهد و در طب گیاهی کاربرد دارد)، آتش بلند شعله، آتشی که در هوای آزاد روشن کنند (برای تفریح یا سوزاندن شاخ و برگ و غیره)، آتش بزرگ، نار، ب

bonfire

<hr> معنی : طنین صدا <hr> معانی دیگر : شکسته بند (بدون پروانه ی کسب رسمی)، آتش بلند شعله، آتشی که در هوای آزاد روشن کنند (برای تفریح یا سوزاندن شاخ و برگ و غیره)، آتش بزرگ، نار، بزرگ آذر، آتش بازی، صدای عمیق و پرطنین (مثل صدای ناقوس بزرگ)، دانگ، بانگ، دانگ دانگ صدا کردن، قلیان ویژه ی کشیدن ماری جوانا و غیره، ring : طنین صدا مثل صدای زنگ

معنی : طنین صدا معانی دیگر : شکسته بند (بدون پروانه ی کسب رسمی)، آتش بلند شعله، آتشی که در هوای آزاد روشن کنند (برای تفریح یا سوزاندن شاخ و برگ و غیره)، آتش بزرگ، نار، بزرگ آذر، آتش بازی، صدای عمیق و پرطنین (مثل صدای ناقوس بزرگ)، دانگ، بانگ، دانگ دانگ صدا کردن، قلیان ویژه ی کشیدن ماری جوانا و غیره، 

bong

<hr> معنی : بانگو <hr> معانی دیگر : صدای عمیق و پرطنین (مثل صدای ناقوس بزرگ)، دانگ، بانگ، دانگ دانگ صدا کردن، قلیان ویژه ی کشیدن ماری جوانا و غیره، (جانورشناسی) گوزن بانگو (tragelaphus eurycerus - بومی افریقا)، (موسیقی) طبلک دوطرفه که با دست نواخته می شود (و معمولا دو قلو است)، دمبک جفتی (bongo drum هم می گویند)، یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود

معنی : بانگو معانی دیگر : صدای عمیق و پرطنین (مثل صدای ناقوس بزرگ)، دانگ، بانگ، دانگ دانگ صدا کردن، قلیان ویژه ی کشیدن ماری جوانا و غیره، (جانورشناسی) گوزن بانگو (tragelaphus eurycerus - بومی افریقا)، (موسیقی) طبلک دوطرفه که با دست نواخته می شود (و معمولا دو قلو است)، دمبک جفتی (bongo drum هم می گوی

bongo

<hr> معنی : خوش خلقی ورفتار دلپذیر <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) گوزن بانگو (tragelaphus eurycerus - بومی افریقا)، جوانمردی، نیکمردی، رادمردی، رفتار خوب و دلپذیر، بزرگواری، نیک منشی، bonhommie : خوش خلقی ورفتار دلپذیر

معنی : خوش خلقی ورفتار دلپذیر معانی دیگر : (جانورشناسی) گوزن بانگو (tragelaphus eurycerus - بومی افریقا)، جوانمردی، نیکمردی، رادمردی، رفتار خوب و دلپذیر، بزرگواری، نیک منشی، bonhommie : خوش خلقی ورفتار دلپذیر

bonhomie

<hr> معنی : صاحب مهمانخانه و رستوران <hr> معانی دیگر : (موسیقی) طبلک دوطرفه که با دست نواخته می شود (و معمولا دو قلو است)، دمبک جفتی (bongo drum هم می گویند)، مدیر رستوران یا مسافرخانه، بانی فیس (راهب انگلیسی)

معنی : صاحب مهمانخانه و رستوران معانی دیگر : (موسیقی) طبلک دوطرفه که با دست نواخته می شود (و معمولا دو قلو است)، دمبک جفتی (bongo drum هم می گویند)، مدیر رستوران یا مسافرخانه، بانی فیس (راهب انگلیسی)

واژه های حرف "b" - جملات نمونه