جملات نمونه

<hr> (جانورشناسی) بونیتو (ماهی خوراکی آب های گرمسیر از تیره ی scombridae و جنس sarda)

(جانورشناسی) بونیتو (ماهی خوراکی آب های گرمسیر از تیره ی scombridae و جنس sarda)

bonito

<hr> بر سر (کسی) کوفتن (با صدای عمیق و پرطنین)، ضربه بر سر، خوردن سر به چیزی، صدای خوردن کله به چیزی، صدای خوردن چیزی به سر، تلق، دنگ، خوردن سر به چیزی صدای خوردن کله به چیزی

بر سر (کسی) کوفتن (با صدای عمیق و پرطنین)، ضربه بر سر، خوردن سر به چیزی، صدای خوردن کله به چیزی، صدای خوردن چیزی به سر، تلق، دنگ، خوردن سر به چیزی صدای خوردن کله به چیزی

bonk

<hr> (خودمانی) خل، دیوانه، سبک مغز

(خودمانی) خل، دیوانه، سبک مغز

bonkers

<hr> معنی : در پوش، کلاهک، کلاهک دودکش، سرپوش هرچیزی، نوعی کلاه بی لبه زنانه ومردانه، کلاه سر گذاشتن <hr> معانی دیگر : کلاه پارچه ای با روبانی که زیرچانه بسته می شود (ویژه ی نوزادان و گاهی خانم ها)، (عامیانه) کلاه زنانه، گلوته، کلاه دخترانه، این نوع کلاه را سر گذاشتن، (اسکاتلند) کلاه مسطح و بی لبه ی مردانه و پسرانه، سرپوش یا پوشش یا هواگیر فلزی (مثلا بالای اجاق برای گرفتن و بیرون بردن دود و غیره)، (انگلیس) کاپوت اتومبیل (در امریکا و کانادا می گویند: hood)

معنی : در پوش، کلاهک، کلاهک دودکش، سرپوش هرچیزی، نوعی کلاه بی لبه زنانه ومردانه، کلاه سر گذاشتن معانی دیگر : کلاه پارچه ای با روبانی که زیرچانه بسته می شود (ویژه ی نوزادان و گاهی خانم ها)، (عامیانه) کلاه زنانه، گلوته، کلاه دخترانه، این نوع کلاه را سر گذاشتن، (اسکاتلند) کلاه مسطح و بی لبه ی مردانه و 

bonnet

<hr> معنی : جذاب، دلپذیر، زیبا، قوی و زیبا <hr> معانی دیگر : اسم خاص مونث

معنی : جذاب، دلپذیر، زیبا، قوی و زیبا معانی دیگر : اسم خاص مونث

bonnie

<hr> معنی : جذاب، دلپذیر، زیبا، قوی و زیبا <hr> معانی دیگر : bonnie : زیبا

معنی : جذاب، دلپذیر، زیبا، قوی و زیبا معانی دیگر : bonnie : زیبا

bonny

bonny or bonnie

<hr> (ژاپن - هنر کوچک نگهداری و شکل دار سازی بته ها و درختان گلدانی از راه هرس کردن و کودرسانی) گیاه بنسایی

(ژاپن - هنر کوچک نگهداری و شکل دار سازی بته ها و درختان گلدانی از راه هرس کردن و کودرسانی) گیاه بنسایی

bonsai

<hr> معنی : جایزه، انعام، حق الامتیاز، سودقرضه، پرداخت اضافی <hr> معانی دیگر : پاداش، حقوق اضافی که به عنوان جایزه به کسی پرداخت شود، ماهیانه ی پرداختی به کهنه سربازان، (انگلیس) سود پرداختی به بیمه داران، سوداضافی به سهامداران، شتلی، عیدی

معنی : جایزه، انعام، حق الامتیاز، سودقرضه، پرداخت اضافی معانی دیگر : پاداش، حقوق اضافی که به عنوان جایزه به کسی پرداخت شود، ماهیانه ی پرداختی به کهنه سربازان، (انگلیس) سود پرداختی به بیمه داران، سوداضافی به سهامداران، شتلی، عیدی

bonus

<hr> معنی : استخوانی، استخوان دار <hr> معانی دیگر : پر استخوان، استخوان مانند، استخوان سان، دارای استخوان های درشت و بیرون زده

معنی : استخوانی، استخوان دار معانی دیگر : پر استخوان، استخوان مانند، استخوان سان، دارای استخوان های درشت و بیرون زده

bony

bonze

<hr> معنی : اشتباه، صدای گاو یا جغد کردن <hr> معانی دیگر : هو کردن، با ایجاد صدای ((بو)) ناخشنودی یا سرزنش را ابراز کردن (مثلا در مسابقات)، صدای هو، بو، (خودمانی) ماری جوانا، اظهار تنفر

معنی : اشتباه، صدای گاو یا جغد کردن معانی دیگر : هو کردن، با ایجاد صدای ((بو)) ناخشنودی یا سرزنش را ابراز کردن (مثلا در مسابقات)، صدای هو، بو، (خودمانی) ماری جوانا، اظهار تنفر

<hr> اشتباه کاری، دست پاچگی

اشتباه کاری، دست پاچگی

booboo

<hr> دام انفجاری، دام جنگی، (وسیله ای که هنگام تماس ناخودآگاهانه ی سرباز دشمن با آن منفجر می شود) گول گیر، هرگونه نقشه یا وسیله ی به دام افکندن، تمهید، حیله، پنهان تله، دام یاتله، دام مهلک، با پنهان تله مجهزکردن

دام انفجاری، دام جنگی، (وسیله ای که هنگام تماس ناخودآگاهانه ی سرباز دشمن با آن منفجر می شود) گول گیر، هرگونه نقشه یا وسیله ی به دام افکندن، تمهید، حیله، پنهان تله، دام یاتله، دام مهلک، با پنهان تله مجهزکردن

booby trap

<hr> (قدیمی - خودمانی)، رشوه، دسته، جمع

(قدیمی - خودمانی)، رشوه، دسته، جمع

boodle

booger

<hr> معنی : سیاه پوست <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، موسیقی راک، موسیقی بوگی، رقص راک

معنی : سیاه پوست معانی دیگر : (موسیقی)، موسیقی راک، موسیقی بوگی، رقص راک

boogie

<hr> معنی : فصل، کتاب، دفتر، سفر، فصل یاقسمتی از کتاب، رزرو کردن، در کتاب یادفتر ثبت کردن، توقیف کردن <hr> معانی دیگر : (در کتاب های بزرگ) بخشی که خود چند فصل دارد، دستک، دفتر روزانه، موضوع یا مطلب به خصوصی، مجموعه ی مطالب مربوط به موضوعی، (جمع) مطلب مورد مطالعه، درس، بسته ی کتاب مانند، رستوران و هتل و هواپیما و غیره) جا رزرو کردن، پیش گزین کردن، (توسط پلیس) تخلف کسی را در دفتر کلانتری ثبت کردن، وابسته به کتاب، کتابی، طبق کتاب، مطالب نوشته شده ی اپرا یا نمایش موزیکال، لیبرتو (در مقایسه با نت های موسیقی)، متن نمایشنامه، (در قمار و مسابقات قماری مثل اسب دوانی) فهرست شرطبندی ها و احتمالات برد و باخت، به عنوان دلال شرط بندی عمل کردن، (خودمانی - رجوع شود به: bookmaker)، مجلد

معنی : فصل، کتاب، دفتر، سفر، فصل یاقسمتی از کتاب، رزرو کردن، در کتاب یادفتر ثبت کردن، توقیف کردن معانی دیگر : (در کتاب های بزرگ) بخشی که خود چند فصل دارد، دستک، دفتر روزانه، موضوع یا مطلب به خصوصی، مجموعه ی مطالب مربوط به موضوعی، (جمع) مطلب مورد مطالعه، درس، بسته ی کتاب مانند، رستوران و هتل و هواپیم

book

book fair

book jacket

book of esther

book of exodus

book of genesis

book of leviticus

<hr> کتاب امثال حضرت سلیمان

کتاب امثال حضرت سلیمان

book of proverbs

<hr> نقد کتاب، مقاله یا سخنرانی درباره ی کتاب تازه، کتاب سنجه، انتقاد از کتاب، مقاله درباره کتاب

نقد کتاب، مقاله یا سخنرانی درباره ی کتاب تازه، کتاب سنجه، انتقاد از کتاب، مقاله درباره کتاب

book review

<hr> ارزش دارایی شرکت (طبق ارقام مذکور در دفاتر آن)، ارزش طبق دفاتر، ارزش دفتری، ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود، ارزش سهام طبق دفاتر

ارزش دارایی شرکت (طبق ارقام مذکور در دفاتر آن)، ارزش طبق دفاتر، ارزش دفتری، ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود، ارزش سهام طبق دفاتر

book value

bookable

<hr> معنی : صحاف، کتاب ساز <hr> معانی دیگر : جلدگر

معنی : صحاف، کتاب ساز معانی دیگر : جلدگر

bookbinder

<hr> معنی : صحافی کتاب، کتاب سازی، تجلید <hr> معانی دیگر : صحافی، کتاب دوزی، هنر کتاب سازی

معنی : صحافی کتاب، کتاب سازی، تجلید معانی دیگر : صحافی، کتاب دوزی، هنر کتاب سازی

bookbinding

<hr> معنی : قفسه کتاب <hr> معانی دیگر : قفسه ی کتاب، کمدی که از چند ردیف تاقچه ی کتاب درست شده باشد، جاکتابی

معنی : قفسه کتاب معانی دیگر : قفسه ی کتاب، کمدی که از چند ردیف تاقچه ی کتاب درست شده باشد، جاکتابی

bookcase

<hr> (noun) کتاب the writing of this book took ten years نگارش این کتاب ده سال طول کشید a book of poetry کتاب شعر a book of history کتاب تاریخ (noun) دفتر، دفتر روزانه، نامه an account book دفتر حساب he is going to help me go over my books در رسیدگی به دفاترم به من کمک خواهد کرد a book of stamps دفترچه تمبر (verb transitive) (جا، اتاق، میز) رزرو کردن، گرفتن، (بلیت) (از پیش) خریدن i have booked two seats on the next flight دو صندلی در پرواز بعدی رزرو کرده ام (verb intransitive) جا رزرو کردن، جا گرفتن book in (or into) a hotel (etc.) در دفتر هتل ثبت نام کردن و جا گرفتن booked up (or fully booked) (رستوران و هتل و هواپیما و غیره) پر all of the hotels in town were fully booked up همه ی هتل های شهر کاملا پر بود (verb transitive) (توسط پلیس) تخلف کسی را در دفتر کلانتری ثبت کردن، (اسم) وارد کردن، ثبت کردن i was booked for speeding yesterday دیروز پلیس نام مرا به خاطر سرعت زیاد یادداشت کرد

(noun) کتاب the writing of this book took ten years نگارش این کتاب ده سال طول کشید a book of poetry کتاب شعر a book of history کتاب تاریخ (noun) دفتر، دفتر روزانه، نامه an account book دفتر حساب he is going to help me go over my books در رسیدگی به دفاترم به من کمک خواهد کرد a book of stamps دفترچه ت

booked

<hr> (رستوران و هتل و هواپیما و غیره) پر

(رستوران و هتل و هواپیما و غیره) پر

booked up

<hr> (تخته یا فلزی به شکل "l" که در انتهای یک ردیف کتاب قرار می دهند تا از افتادن آخرین کتاب جلوگیری کند) ته کتابی، حایل کتاب، (تخته یا فلزی به شکل l که در انتهای یک ردیف کتاب قرار می دهند تا از افتادن آخرین کتاب جلوگیری کند) ته کتابی، تخته یاچیز دیگری که درانتهای ردیف کتب برای نگاهداری انهامی گذارند

(تخته یا فلزی به شکل "l" که در انتهای یک ردیف کتاب قرار می دهند تا از افتادن آخرین کتاب جلوگیری کند) ته کتابی، حایل کتاب، (تخته یا فلزی به شکل l که در انتهای یک ردیف کتاب قرار می دهند تا از افتادن آخرین کتاب جلوگیری کند) ته کتابی، تخته یاچیز دیگری که درانتهای ردیف کتب برای نگاهداری انهامی گذارند

bookend

<hr> معنی : کاتب، کتاب دار <hr> معانی دیگر : کسی که برای مسافرین جا رزرو میکندوبلیط می فروشد

معنی : کاتب، کتاب دار معانی دیگر : کسی که برای مسافرین جا رزرو میکندوبلیط می فروشد

booker

<hr> (خودمانی) رجوع شود به: bookmaker

(خودمانی) رجوع شود به: bookmaker

bookie

<hr> قرارداد برای انجام نمایش یا سخنرانی (و غیره) درآینده، پیش گزینی، دفتر رزرو

قرارداد برای انجام نمایش یا سخنرانی (و غیره) درآینده، پیش گزینی، دفتر رزرو

booking

<hr> (در تئاتر و ایستگاه راه آهن و غیره) گیشه یا دفتر پیش فروش بلیط، دفتر رزرو

(در تئاتر و ایستگاه راه آهن و غیره) گیشه یا دفتر پیش فروش بلیط، دفتر رزرو

booking office

<hr> معنی : لفظ قلم، کتابی، غیر متداول <hr> معانی دیگر : دارای دانش کتابی (تئوری ولی نه عملی)، (واژه ی نسبتا منفی) کرم کتاب، کسی که همیشه سرش در کتاب است، میرزا قلمدان، وابسته به کتاب

معنی : لفظ قلم، کتابی، غیر متداول معانی دیگر : دارای دانش کتابی (تئوری ولی نه عملی)، (واژه ی نسبتا منفی) کرم کتاب، کسی که همیشه سرش در کتاب است، میرزا قلمدان، وابسته به کتاب

bookish

<hr> معنی : حساب دار، دفتردار، ثبات <hr> معانی دیگر : دفتردار، حسابدار، ثبات، دفتردار

معنی : حساب دار، دفتردار، ثبات معانی دیگر : دفتردار، حسابدار، ثبات، دفتردار

bookkeeper

<hr> معنی : ساماندهی، دفتر داری <hr> معانی دیگر : ثبت داد و ستدها در دفتر ویژه

معنی : ساماندهی، دفتر داری معانی دیگر : ثبت داد و ستدها در دفتر ویژه

bookkeeping

<hr> معنی : رساله، کتابچه، جزوه، دفترچه، کتاب کوچک <hr> معانی دیگر : دفترچه، کتابچه

معنی : رساله، کتابچه، جزوه، دفترچه، کتاب کوچک معانی دیگر : دفترچه، کتابچه

booklet

<hr> معنی : کاتب، صحاف، کتاب دار، ناشرکتاب، دلال شرط بندی، کتاب نویس <hr> معانی دیگر : ناشر، ویراستار، ویراگر

معنی : کاتب، صحاف، کتاب دار، ناشرکتاب، دلال شرط بندی، کتاب نویس معانی دیگر : ناشر، ویراستار، ویراگر

bookmaker

<hr> معنی : چوب الف، نشان لای کتاب <hr> معانی دیگر : (هر چیز که برای نشان دادن این که تا کجا خوانده اند لای صفحات کتاب بگذارند) نشان لای کتاب

معنی : چوب الف، نشان لای کتاب معانی دیگر : (هر چیز که برای نشان دادن این که تا کجا خوانده اند لای صفحات کتاب بگذارند) نشان لای کتاب

bookmark

<hr> معنی : برچسب کتاب <hr> معانی دیگر : برچسب کتاب (که مالک کتاب با ذکر نام خود و غیره پشت جلد یا در یکی از صفحات اول کتاب می چسباند)، برچسب کتاب

معنی : برچسب کتاب معانی دیگر : برچسب کتاب (که مالک کتاب با ذکر نام خود و غیره پشت جلد یا در یکی از صفحات اول کتاب می چسباند)، برچسب کتاب

bookplate

books

<hr> معنی : کتاب فروش <hr> معانی دیگر : کتاب فروش

معنی : کتاب فروش معانی دیگر : کتاب فروش

bookseller

<hr> تاقچه ی کتاب، قفسه ی کتاب، طاقچه کتاب درقفسه

تاقچه ی کتاب، قفسه ی کتاب، طاقچه کتاب درقفسه

واژه های حرف "b" - جملات نمونه