جملات نمونه

<hr> معنی : نزدیک شدن، متصل شدن، باعی شدن، عهده کسی برات کشیدن <hr> معانی دیگر : فرارسیدن، نزدیک شدن به، باعک شدن

معنی : نزدیک شدن، متصل شدن، باعی شدن، عهده کسی برات کشیدن معانی دیگر : فرارسیدن، نزدیک شدن به، باعک شدن

draw on

<hr> معنی : بیرون کشیدن از، استخراج کردن، طولانی کردن، طول دادن <hr> معانی دیگر : 1- طولانی کردن، به درازا کشاندن 2- بیرون کشیدن، درآوردن 3- (حرف) کشیدن (از کسی)

معنی : بیرون کشیدن از، استخراج کردن، طولانی کردن، طول دادن معانی دیگر : 1- طولانی کردن، به درازا کشاندن 2- بیرون کشیدن، درآوردن 3- (حرف) کشیدن (از کسی)

draw out

<hr> حد (برای چیزی) معلوم کردن، خط و نشان کشیدن

حد (برای چیزی) معلوم کردن، خط و نشان کشیدن

draw the line

draw to a close

<hr> 1- متحد کردن، 2- توافق کردن، هم دل شدن

1- متحد کردن، 2- توافق کردن، هم دل شدن

draw together

<hr> معنی : مرتب کردن، کارها را تنظیم کردن <hr> معانی دیگر : 1- آراستن، بسیج کردن، فراخواندن 2- (متون حقوقی و غیره را) تدوین کردن، نوشتن 3- ایستاندن، متوقف کردن یا شدن 4- خود را جمع کردن، سی&nbsp; ایستادن

معنی : مرتب کردن، کارها را تنظیم کردن معانی دیگر : 1- آراستن، بسیج کردن، فراخواندن 2- (متون حقوقی و غیره را) تدوین کردن، نوشتن 3- ایستاندن، متوقف کردن یا شدن 4- خود را جمع کردن، سی ایستادن

draw up

<hr> 1- متکی بودن به، استفاده کردن از 2- (از حساب بانک) برداشت کردن

1- متکی بودن به، استفاده کردن از 2- (از حساب بانک) برداشت کردن

draw upon

drawback

<hr> معنی : پل متحرک، دریچه متحرک <hr> معانی دیگر : پل بالارو

معنی : پل متحرک، دریچه متحرک معانی دیگر : پل بالارو

drawbridge

<hr> (کم شدن آب چاه یا مخزن در اثر مصرف زیاد و غیره) ته کشی، پایین رفتن سطح آب

(کم شدن آب چاه یا مخزن در اثر مصرف زیاد و غیره) ته کشی، پایین رفتن سطح آب

drawdown

<hr> معنی : محال علیه، برات گیر <hr> معانی دیگر : (بانک یا شخصی که چک یا حواله را به دریافت کننده می پردازد) برات پرداز، پردازنده

معنی : محال علیه، برات گیر معانی دیگر : (بانک یا شخصی که چک یا حواله را به دریافت کننده می پردازد) برات پرداز، پردازنده

drawee

<hr> معنی : ساقی، نقاش، کشو، برات کش <hr> معانی دیگر : (میز و کمد و غیره) کشو، کشویی، شخص یا چیزی که می کشد (رجوع شود به: draw)، (در آبجو فروشی و غیره) کسی که مشروب را از بشکه می کشد، کسی که چک یا حواله می کشد، چک نویس، حواله دهنده، صادر کننده (ی حواله یا چک)، نقشه کش، رسام، طراح، زیر شلواری

معنی : ساقی، نقاش، کشو، برات کش معانی دیگر : (میز و کمد و غیره) کشو، کشویی، شخص یا چیزی که می کشد (رجوع شود به: draw)، (در آبجو فروشی و غیره) کسی که مشروب را از بشکه می کشد، کسی که چک یا حواله می کشد، چک نویس، حواله دهنده، صادر کننده (ی حواله یا چک)، نقشه کش، رسام، طراح، زیر شلواری

drawer

<hr> معنی : زیر شلواری <hr> معانی دیگر : زیر شلواری (underpants هم می گویند)

معنی : زیر شلواری معانی دیگر : زیر شلواری (underpants هم می گویند)

drawers

<hr> معنی : گرفتاری، طرح، نقشه کشی، رسم، قرعه کشی، ترسیم، هنر طراحی، تابلو نقاشی <hr> معانی دیگر : نقاشی، تصویر، بخت آزمایی، برداشت (از حساب)

معنی : گرفتاری، طرح، نقشه کشی، رسم، قرعه کشی، ترسیم، هنر طراحی، تابلو نقاشی معانی دیگر : نقاشی، تصویر، بخت آزمایی، برداشت (از حساب)

drawing

<hr> تخته ی رسم، میز نقشه کشی، تخته نقشه کشی

تخته ی رسم، میز نقشه کشی، تخته نقشه کشی

drawing board

drawing out

<hr> معنی : پونز <hr> معانی دیگر : پونز

معنی : پونز معانی دیگر : پونز

drawing pin

<hr> معنی : اطاق پذیرایی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در دربار) پذیرایی رسمی، اتاق پذیرایی، اتاق مهمان خانه، سالن پذیرایی اطاق پذیرایی، صحبت خانه، خلوت خانه، بارعام

معنی : اطاق پذیرایی معانی دیگر : (به ویژه در دربار) پذیرایی رسمی، اتاق پذیرایی، اتاق مهمان خانه، سالن پذیرایی اطاق پذیرایی، صحبت خانه، خلوت خانه، بارعام

drawing room

drawings

<hr> معنی : کشیدن، کشیده حرف زدن، اهسته و کشیده ادا کردن <hr> معانی دیگر : با لحن کشدار حرف زدن، واژه ها را به طور ممتد ادا کردن، سخن آهسته و کشیده، دراز کردن حرف های صدادار، لحن کش دار

معنی : کشیدن، کشیده حرف زدن، اهسته و کشیده ادا کردن معانی دیگر : با لحن کشدار حرف زدن، واژه ها را به طور ممتد ادا کردن، سخن آهسته و کشیده، دراز کردن حرف های صدادار، لحن کش دار

drawl

<hr> معنی : مجذوب <hr> معانی دیگر : اسم مفعول فعل: draw، آخته، (شمشیر و غیره) از غلاف کشیده، (به ویژه جانور ذبح شده) پاک کرده (که دل و روده ی آن را درآورده اند)، شکم خالی، کشیده، ممتد، توخالی شده، پوک، ن&nbsp; کشیده

معنی : مجذوب معانی دیگر : اسم مفعول فعل: draw، آخته، (شمشیر و غیره) از غلاف کشیده، (به ویژه جانور ذبح شده) پاک کرده (که دل و روده ی آن را درآورده اند)، شکم خالی، کشیده، ممتد، توخالی شده، پوک، ن کشیده

drawn

<hr> معنی : طناب کشی، نخ کشی <hr> معانی دیگر : بند شلوار، بند کیسه (که با آن در کیسه را می بندند)، ن&nbsp; کشی، طناب کشی برای پرده وغیره

معنی : طناب کشی، نخ کشی معانی دیگر : بند شلوار، بند کیسه (که با آن در کیسه را می بندند)، ن کشی، طناب کشی برای پرده وغیره

drawstring

<hr> معنی : گاری کوتاه بی لبه، چهارچرخه بارکشی <hr> معانی دیگر : گاری، چهارچرخه، بارکش، گاری دستی، با چهارچرخه بارکشیدن

معنی : گاری کوتاه بی لبه، چهارچرخه بارکشی معانی دیگر : گاری، چهارچرخه، بارکش، گاری دستی، با چهارچرخه بارکشیدن

dray

<hr> معنی : وحشت، خوف، بیم، ترس، خوفناکی، ترسیدن <hr> معانی دیگر : هراس، دلهره، دلواپسی (شدید)، هراسیدن، دلهره داشتن، دلواپس بودن، (به شدت) ترس داشتن، شکوخیدن، (ترس آمیخته با احترام) بیم، واهمه، رعب، چیز مورد هراس، هراس انگیز، بیم آفرین، دلهره آور، نگران کننده، (قدیمی) با ترس و احترام رفتار کردن، بیم داشتن، بیمناک بودن، با بی میلی شدید روبرو شدن، بی میلی و دلواپسی، ترسیدن از

معنی : وحشت، خوف، بیم، ترس، خوفناکی، ترسیدن معانی دیگر : هراس، دلهره، دلواپسی (شدید)، هراسیدن، دلهره داشتن، دلواپس بودن، (به شدت) ترس داشتن، شکوخیدن، (ترس آمیخته با احترام) بیم، واهمه، رعب، چیز مورد هراس، هراس انگیز، بیم آفرین، دلهره آور، نگران کننده، (قدیمی) با ترس و احترام رفتار کردن، بیم داشتن، ب

dread

dreaded

<hr> معنی : بد، مخوف، ترسناک، ژیان، وحشتناک، خوفناک، مهیب <hr> معانی دیگر : هراس انگیز، بیم آفرین، دلهره آور، رعب آور، (عامیانه) بسیار بد

معنی : بد، مخوف، ترسناک، ژیان، وحشتناک، خوفناک، مهیب معانی دیگر : هراس انگیز، بیم آفرین، دلهره آور، رعب آور، (عامیانه) بسیار بد

dreadful

<hr> (عامیانه) بسیار، خیلی، به طرز وحشتناک، با وضعی رعب آور، ترسناکانه

(عامیانه) بسیار، خیلی، به طرز وحشتناک، با وضعی رعب آور، ترسناکانه

dreadfully

dreadlock

<hr> معنی : لباس بارانی، ادم بی باک <hr> معانی دیگر : بی پروا

معنی : لباس بارانی، ادم بی باک معانی دیگر : بی پروا

dreadnought

<hr> معنی : خیال، خواب، خواب دیدن، رویا دیدن <hr> معانی دیگر : رویا، خواب و خیال، خیال پردازی، آرزو، امید، آرزوی زودگذر، (با: of) ممکن پنداشتن، دلخواه پنداشتن، پنداشتن، (با: out و away) به خواب و خیال گذراندن، خیال پردازی کردن، ایده آل، آرمانی، کمال مطلوب، روز خوابی کردن، (در روز) چرت زدن

معنی : خیال، خواب، خواب دیدن، رویا دیدن معانی دیگر : رویا، خواب و خیال، خیال پردازی، آرزو، امید، آرزوی زودگذر، (با: of) ممکن پنداشتن، دلخواه پنداشتن، پنداشتن، (با: out و away) به خواب و خیال گذراندن، خیال پردازی کردن، ایده آل، آرمانی، کمال مطلوب، روز خوابی کردن، (در روز) چرت زدن

dream

dream of

<hr> معنی : جعل کردن، از خود در آوردن، بطور واهی چیزی را ساختن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) در سر پروراندن، خیال پردازی کردن، خواب چیزی را دیدن

معنی : جعل کردن، از خود در آوردن، بطور واهی چیزی را ساختن معانی دیگر : (عامیانه) در سر پروراندن، خیال پردازی کردن، خواب چیزی را دیدن

dream up

<hr> (امریکا - خودمانی) شخص یا چیز رویایی

(امریکا - خودمانی) شخص یا چیز رویایی

dreamboat

<hr> معنی : ادم خیال باف <hr> معانی دیگر : خواب بیننده، چرتی

معنی : ادم خیال باف معانی دیگر : خواب بیننده، چرتی

dreamer

dreamily

<hr> معنی : خیال پرستی

dreaminess

dreaming

<hr> معنی : سرزمین خواب وخیال <hr> معانی دیگر : خواب، عالم خواب، عالم خواب، کشورخیالی، سرزمین پری ها

معنی : سرزمین خواب وخیال معانی دیگر : خواب، عالم خواب، عالم خواب، کشورخیالی، سرزمین پری ها

dreamland

<hr> (خواب) عاری از خواب دیدن، بی خواب، بیخواب a dreamless sleep خواب بدون خواب دیدن

(خواب) عاری از خواب دیدن، بی خواب، بیخواب a dreamless sleep خواب بدون خواب دیدن

dreamless

<hr> معنی : خواب مانند <hr> معانی دیگر : dreamy خواب مانند

معنی : خواب مانند معانی دیگر : dreamy خواب مانند

dreamlike

dreams

<hr> خواب دیدن، درخواب دیدن

خواب دیدن، درخواب دیدن

dreamt

<hr> عالم رویا، دنیای خواب و خیال، جهان رویایی، جهان رویایی رجوع شود به: dreamland

عالم رویا، دنیای خواب و خیال، جهان رویایی، جهان رویایی رجوع شود به: dreamland

dreamworld

<hr> معنی : خیالی، خیال اندیش، خواب مانند، رویایی، خواب الود <hr> معانی دیگر : خیال انگیز، رویاآمیز، اهل خواب و خیال، خیال باف، خیال پرور، مهبم، گنگ، (چشم) خمار، ملایم و خوشایند

معنی : خیالی، خیال اندیش، خواب مانند، رویایی، خواب الود معانی دیگر : خیال انگیز، رویاآمیز، اهل خواب و خیال، خیال باف، خیال پرور، مهبم، گنگ، (چشم) خمار، ملایم و خوشایند

dreamy

<hr> (شعر قدیم) رجوع شود به: dreary

(شعر قدیم) رجوع شود به: dreary

drear

drearily

<hr> ملالت انگیزى، حالت دلتنگى اور

ملالت انگیزى، حالت دلتنگى اور

dreariness

<hr> معنی : دلتنگ کننده، مایه افسردگی <hr> معانی دیگر : دلگیر، اندوه انگیز، (جا) خفه، بی روح، ملالت بار، محنت بار

معنی : دلتنگ کننده، مایه افسردگی معانی دیگر : دلگیر، اندوه انگیز، (جا) خفه، بی روح، ملالت بار، محنت بار

واژه های حرف "d" - جملات نمونه