جملات نمونه

<hr> (امریکا - خودمانی) آشغال، بی معنی، چرند (drek هم می نویسند)

(امریکا - خودمانی) آشغال، بی معنی، چرند (drek هم می نویسند)

dreck

dred scott

<hr> معنی : ماشین لاروبی، لاروب، الت تنقیه قنات و مانند ان، فشاندن، لاروبی کردن <hr> معانی دیگر : وسیله شکار ماهی و صدف در اعماق آب، ته کاو، لایروب، ماشین لایروبی، (با: up) تهکاوی کردن، (در ته آب) دنبال چیزی گشتن، (در اعماق آب) صید کردن، لایروبی کردن، (با دستگاه لایروبی) جستجو کردن، (مجازی) دوباره مطرح کردن، (مطلب ناخوشایندی را) پیش کشیدن، (کشتی مجهز به یکی از دو دستگاه بالا) کشتی لایروب، لاروب گر (dredger هم می گویند)، (آشپزی و شیرینی پزی) اندودن (با آرد یا شکر یا غیره)، آرد اندود کردن، (با لایه ای از آرد یا شکر و غیره) پوشاندن، پاشیدن

معنی : ماشین لاروبی، لاروب، الت تنقیه قنات و مانند ان، فشاندن، لاروبی کردن معانی دیگر : وسیله شکار ماهی و صدف در اعماق آب، ته کاو، لایروب، ماشین لایروبی، (با: up) تهکاوی کردن، (در ته آب) دنبال چیزی گشتن، (در اعماق آب) صید کردن، لایروبی کردن، (با دستگاه لایروبی) جستجو کردن، (مجازی) دوباره مطرح کردن، 

dredge

<hr> معنی : ماشین لاروبی، لاروب <hr> معانی دیگر : فرش کن، اسباب لاروبی، کرجی لاروبی، اردپاش

معنی : ماشین لاروبی، لاروب معانی دیگر : فرش کن، اسباب لاروبی، کرجی لاروبی، اردپاش

dredger

<hr> لاروبى عمران : لاروبى معمارى : خاکبردارى زیر ابى علوم نظامى : کشیدن لنگر به کف دریا

لاروبى عمران : لاروبى معمارى : خاکبردارى زیر ابى علوم نظامى : کشیدن لنگر به کف دریا

dredging

<hr> معنی : رسوب، ته نشین، اشغال، درده، پس مانده، خرده ریز <hr> معانی دیگر : مدفوع

معنی : رسوب، ته نشین، اشغال، درده، پس مانده، خرده ریز معانی دیگر : مدفوع

dreg

<hr> معنی : درد، باقی مانده، چیز پست و بی ارزش <hr> معانی دیگر : درده، ته نشست، لوش، لرد، کنجار، بخش بی ارزش (از هرچیز)، تفاله، نخاله، (مقدار کم باقی مانده از هرچیز) بقایا، پس مانده

معنی : درد، باقی مانده، چیز پست و بی ارزش معانی دیگر : درده، ته نشست، لوش، لرد، کنجار، بخش بی ارزش (از هرچیز)، تفاله، نخاله، (مقدار کم باقی مانده از هرچیز) بقایا، پس مانده

dregs

<hr> معنی : خیس خوری، خیساندن، خیس کردن، نوشانیدن، اب دادن <hr> معانی دیگر : (کاملا) خیس کردن، ترید کردن، یک وعده دارو (برای دام)، (به اسب و گاو و غیره) داروی آبگونه خوراندن، خیس سازی، خیسی، آغشتگی

معنی : خیس خوری، خیساندن، خیس کردن، نوشانیدن، اب دادن معانی دیگر : (کاملا) خیس کردن، ترید کردن، یک وعده دارو (برای دام)، (به اسب و گاو و غیره) داروی آبگونه خوراندن، خیس سازی، خیسی، آغشتگی

drench

<hr> خیساندن، نوشانیدن، آب دادن

خیساندن، نوشانیدن، آب دادن

drenched

<hr> اب ریزش، اسبابی که باان دوابجانوران میخوارانند

اب ریزش، اسبابی که باان دوابجانوران میخوارانند

drencher

<hr> شهر درزدن (در ایالت ساکسونی در آلمان)

شهر درزدن (در ایالت ساکسونی در آلمان)

dresden

<hr> معنی : لباس، لباس پوشاندن، پانسمانکردن، مزین کردن، لباس پوشیدن، ملبس کردن، جامه بتن کردن، درست کردن موی سر <hr> معانی دیگر : (جامه) پوشیدن، پوشاندن، پوشاک (به ویژه در اشاره به نوع لباس)، (زنانه) پیراهن، لباس یک تکه، آراستن، آذین کردن، آرایش کردن، آماده کردن، (مرغ یا دام ذبح شده را) پاک کردن (پر یا مو کندن و دل و روده را درآوردن)، زمین را شخم کردن و کود دادن، آماده ی کشت کردن، (اسب) قشو کردن، (چرم) به عمل آوردن، (سنگ و چرم و چوب و غیره) صاف کردن و جلا دادن، (سربازان را) به خط کردن، به صف کردن یا شدن، آرایش نظامی، (زخم و غیره) پانسمان کردن، دارو زدن و بستن، زخم بندی کردن، پوشاکی، وابسته به یا برای جامه، پیراهنی، رسمی (در مقابل خودمانی یا غیر رسمی)، لباس رسمی پوشیدن، جامه ی فاخر پوشیدن، جامه ی رسمی، (رویه ی خارجی یا ظاهر هر چیز) نما، پیرایه، سس زدن به، پیراستن

معنی : لباس، لباس پوشاندن، پانسمانکردن، مزین کردن، لباس پوشیدن، ملبس کردن، جامه بتن کردن، درست کردن موی سر معانی دیگر : (جامه) پوشیدن، پوشاندن، پوشاک (به ویژه در اشاره به نوع لباس)، (زنانه) پیراهن، لباس یک تکه، آراستن، آذین کردن، آرایش کردن، آماده کردن، (مرغ یا دام ذبح شده را) پاک کردن (پر یا مو کند

dress

<hr> (در سالن تئاتر و غیره) ردیف جلو، صندلی های نزدیک به صحنه، ردیف درجه یک، صندلی های ردیف جلو تماشاخانه

(در سالن تئاتر و غیره) ردیف جلو، صندلی های نزدیک به صحنه، ردیف درجه یک، صندلی های ردیف جلو تماشاخانه

dress circle

dress code

<hr> (شدیدا) سرزنش کردن، بازخواست کردن، ملامت سخت، سخت ملامت کردن

(شدیدا) سرزنش کردن، بازخواست کردن، ملامت سخت، سخت ملامت کردن

dress down

<hr> (تئاتر و غیره) تمرین نهایی، اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند

(تئاتر و غیره) تمرین نهایی، اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند

dress rehearsal

<hr> پیراهن سفید مردانه، پیراهن عصر مردانه، پیراهن لباس رسمی

پیراهن سفید مردانه، پیراهن عصر مردانه، پیراهن لباس رسمی

dress shirt

<hr> معنی : پیراستن <hr> معانی دیگر : 1- لباس خوب پوشیدن، شیک و پیک کردن 2- (با آراستن) خوش نما کردن، سر و وضع کسی یا چیزی را بهتر کردن، لباس شیک پوشیدن، لباس کسی را پوشیدن، لباس مبدل کسی را پوشیدن، مثل کسی لباس پوشاندن، چهره دیگری دادن به، بزک کردن

معنی : پیراستن معانی دیگر : 1- لباس خوب پوشیدن، شیک و پیک کردن 2- (با آراستن) خوش نما کردن، سر و وضع کسی یا چیزی را بهتر کردن، لباس شیک پوشیدن، لباس کسی را پوشیدن، لباس مبدل کسی را پوشیدن، مثل کسی لباس پوشاندن، چهره دیگری دادن به، بزک کردن

dress up

<hr> نمایش سوارکاری (اسب)

dressage

<hr> معنی : ملبس، لباس پوشیده

معنی : ملبس، لباس پوشیده

dressed

dressed to kill

<hr> هفت قلم آرایش کرده بود

dressed to the nines

<hr> معنی : کمد، میز ارایش، میز کشودار واینه دار، میز یاقفسه اشپزخانه <hr> معانی دیگر : (کسی که به روش به خصوصی لباس می پوشد) - پوش، (تئاتر و غیره) دستیار لباس، (کسی که چیزی را می آراید) ویترین آرا، زخم بند، دباغ، چرم پرداز، آماده ساز، آراینده، (قدیمی) رجوع شود به: sideboard، گنجه ی ظرف، گنجه ی آشپزخانه، کابینت، قفسه ی آشپزخانه، امر

معنی : کمد، میز ارایش، میز کشودار واینه دار، میز یاقفسه اشپزخانه معانی دیگر : (کسی که به روش به خصوصی لباس می پوشد) - پوش، (تئاتر و غیره) دستیار لباس، (کسی که چیزی را می آراید) ویترین آرا، زخم بند، دباغ، چرم پرداز، آماده ساز، آراینده، (قدیمی) رجوع شود به: sideboard، گنجه ی ظرف، گنجه ی آشپزخانه، کابی

dresser

dresses

<hr> معنی : ارایش، لباس، مرهم، مخلفات، چاشنی، سس، مرهم گذاری وزخم بندی <hr> معانی دیگر : جامه پوشی، پوشندگی، مرهم زخم، پانسمان، کود، (سالاد و غیره) سس، آچار، (نساجی) آهار پارچه، درجمع مخلفات

معنی : ارایش، لباس، مرهم، مخلفات، چاشنی، سس، مرهم گذاری وزخم بندی معانی دیگر : جامه پوشی، پوشندگی، مرهم زخم، پانسمان، کود، (سالاد و غیره) سس، آچار، (نساجی) آهار پارچه، درجمع مخلفات

dressing

<hr> سرزنش (شدید)، چوبکاری، بازخواست

سرزنش (شدید)، چوبکاری، بازخواست

dressing down

<hr> معنی : لباس خواب <hr> معانی دیگر : روبدوشامبر، لباس خواب لباس خانه، رخت خانه، جامه ای که هنگام ارایش میپوشند

معنی : لباس خواب معانی دیگر : روبدوشامبر، لباس خواب لباس خانه، رخت خانه، جامه ای که هنگام ارایش میپوشند

dressing gown

<hr> رختکن، اطاق مخصوص گریم و تعویض لباس در تئاتر، اطاق رخت کن درتئاتر وغیره، اطاق ویژه ارایش اطاق ویژه ارایش یاجامه پوشی

رختکن، اطاق مخصوص گریم و تعویض لباس در تئاتر، اطاق رخت کن درتئاتر وغیره، اطاق ویژه ارایش اطاق ویژه ارایش یاجامه پوشی

dressing room

<hr> معنی : میز ارایش، میز اینه دار وکشودار <hr> معانی دیگر : میزتوالت، میز اینه دار وکشودار میزارایش

معنی : میز ارایش، میز اینه دار وکشودار معانی دیگر : میزتوالت، میز اینه دار وکشودار میزارایش

dressing table

<hr> معنی : خیاط زنانه <hr> معانی دیگر : (جامه) ظریف و زنانه، خیاط سفارشی

معنی : خیاط زنانه معانی دیگر : (جامه) ظریف و زنانه، خیاط سفارشی

dressmaker

<hr> معنی : خیاطی <hr> معانی دیگر : خیاطی زنانه، زنانه دوزی

معنی : خیاطی معانی دیگر : خیاطی زنانه، زنانه دوزی

dressmaking

<hr> خوش لباس، شیک، خوش پوش، خوش سلیقه، متداول، لباس دوست

خوش لباس، شیک، خوش پوش، خوش سلیقه، متداول، لباس دوست

dressy

<hr> زمان گذشته ی فعل: draw، کشید، کشیده شد، رفت، امد، بیرون کشید، دریافت کرد، ناتمام گذاشت

زمان گذشته ی فعل: draw، کشید، کشیده شد، رفت، امد، بیرون کشید، دریافت کرد، ناتمام گذاشت

drew

<hr> معنی : مقدار کمی، یک قطره، اندک <hr> معانی دیگر : (مهجور) چکیدن، (به مقدار کم) ریخته شدن

معنی : مقدار کمی، یک قطره، اندک معانی دیگر : (مهجور) چکیدن، (به مقدار کم) ریخته شدن

drib

<hr> معنی : چکیدن، خرده خرده پیش بردن، چکانیدن، پابپا کردن، چکشیدن <hr> معانی دیگر : کم کم بیرون دادن (یا آمدن)، کم کم جلو آمدن، آب از لب و لوچه جاری کردن (یا شدن)، آب دهان (کسی) جاری شدن، (فوتبال و بسکتبال و غیره) دریبل کردن، دریبل، چکه (از drop کوچکتر)، تراوش، پشنگ، مقدار بسیار کم، قطره قطره ترشح کردن، چکه کردن، کم کم جاری شدن، تراویدن، پشنگیدن، چکاندن، خرده خرده پیش بردن توپ فوتبال را، پابپا کردن توپ فوتبال

معنی : چکیدن، خرده خرده پیش بردن، چکانیدن، پابپا کردن، چکشیدن معانی دیگر : کم کم بیرون دادن (یا آمدن)، کم کم جلو آمدن، آب از لب و لوچه جاری کردن (یا شدن)، آب دهان (کسی) جاری شدن، (فوتبال و بسکتبال و غیره) دریبل کردن، دریبل، چکه (از drop کوچکتر)، تراوش، پشنگ، مقدار بسیار کم، قطره قطره ترشح کردن، چکه 

dribble

dribbler

<hr> معنی : قطره <hr> معانی دیگر : مقدار بسیار کم، ذره، خرده، پاریزه، تکه

معنی : قطره معانی دیگر : مقدار بسیار کم، ذره، خرده، پاریزه، تکه

driblet

dribs

<hr> خرده خرده، مقدار کم، ذره

خرده خرده، مقدار کم، ذره

dribs and drabs

<hr> معنی : خشکانیده <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: dry، خشک شد، خشک کرد، ساده، خنک، بسود، بی فایده، تشنه، خون سرد

معنی : خشکانیده معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: dry، خشک شد، خشک کرد، ساده، خنک، بسود، بی فایده، تشنه، خون سرد

dried

<hr> معنی : خشکبار، میوه خشک شده <hr> معانی دیگر : میوه خشک کرده

معنی : خشکبار، میوه خشک شده معانی دیگر : میوه خشک کرده

dried fruit

dried milk

<hr> معنی : خشک کن، خشک کننده، ماشین خشک کنی، کسی یاچیزی که میخشکاند <hr> معانی دیگر : خشک کن (به ویژه ماده ای که به رنگ می زنند تا زودتر خشک شود)، (عامیانه) ماشین رخت خشک کن، n : dryer کسی یاچیزی که میخشکاند، adj : خشک تر، driest : خشک ترین

معنی : خشک کن، خشک کننده، ماشین خشک کنی، کسی یاچیزی که میخشکاند معانی دیگر : خشک کن (به ویژه ماده ای که به رنگ می زنند تا زودتر خشک شود)، (عامیانه) ماشین رخت خشک کن، n : dryer کسی یاچیزی که میخشکاند، adj : خشک تر، driest : خشک ترین

drier

<hr> معنی : جسم شناور، راندگی، توده باد اورده، برف باداورده، جریان اهسته، توده شدن، یخ رفت، بی اراده کار کردن، بی مقصد رفتن، دستخوش پیشامد بودن، جمع شدن <hr> معانی دیگر : (حرکت کردن با جریان آب یا هوا یا وضعیت و غیره) حرکت (معمولا تدریجی)، جنبه، رانش، (انحراف کشتی و هواپیما و غیره از مسیر در اثر باد و غیره) کژرفت، اریب روی، (تغییر جهت تدریجی به سوی خاصی) گرایش، تمایل، فحوای کلام، مفهوم سخن، درونمایه، چم، (هر چیزی که در اثر جریان آب یا باد و غیره انباشته شده باشد) بادانباشت، پشته، تل، آب انباشت، بادآورد، آب آورد، رانه، برف انباشت، انباشت، (با باد یا آب و غیره) رانده شدن، راندن، به حرکت درآوردن یا درآمدن، بی هدف حرکت کردن، دستخوش حوادث شدن یا بودن، سرگردان بودن، مرتب (شغل یا خانه و غیره) عوض کردن، یک جا بند نشدن، (در اثر باد یا جریان آب و غیره) انباشته شدن، رانده شدن یا کردن، انباشت شدن یا کردن، پشته شدن یا کردن، تل شدن یا کردن، (غرب امریکا - گله ی گاو و غیره) سرخود حرکت کردن، چراکنان رفتن، گله، (مسیری که چیزی در آن رانده یا حمل می شود) گذرگاه، گذرراه، (الکترونیک - تغییر در خروجی یک مدار الکتریکی) تغییر ولتاژ، دگرگونی جریان، (مکانیک) سنبه، گشادکن، (زبان - شناسی) رانش، (معدن) تونل افقی، نقب رابط (که دو تونل را به هم وصل می کند)، معنی، مقصود

معنی : جسم شناور، راندگی، توده باد اورده، برف باداورده، جریان اهسته، توده شدن، یخ رفت، بی اراده کار کردن، بی مقصد رفتن، دستخوش پیشامد بودن، جمع شدن معانی دیگر : (حرکت کردن با جریان آب یا هوا یا وضعیت و غیره) حرکت (معمولا تدریجی)، جنبه، رانش، (انحراف کشتی و هواپیما و غیره از مسیر در اثر باد و غیره) ک

واژه های حرف "d" - جملات نمونه