جملات نمونه

<hr> معنی : سنجاقک <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) سنجاقک (از راسته ی odonata و یا نیم راسته ی anisoptera)، سنجاقک

معنی : سنجاقک معانی دیگر : (حشره شناسی) سنجاقک (از راسته ی odonata و یا نیم راسته ی anisoptera)، سنجاقک

dragonfly

<hr> معنی : سواره نظام، بزور شکنجه بکاری واداشتن، سواره نظام را هدایت کردن <hr> معانی دیگر : (با: into ) وادار کردن، مجبور کردن، (در اصل) سرباز سواره مسلح به تفنگ کوتاه (dragon)، سوار مسلح، (کانادا) سرباز گردان زرهی، (سابقا) با سواره نظام تاختن

معنی : سواره نظام، بزور شکنجه بکاری واداشتن، سواره نظام را هدایت کردن معانی دیگر : (با: into ) وادار کردن، مجبور کردن، (در اصل) سرباز سواره مسلح به تفنگ کوتاه (dragon)، سوار مسلح، (کانادا) سرباز گردان زرهی، (سابقا) با سواره نظام تاختن

dragoon

<hr> معنی : ناو، زه کشی، اب گذر، زهکش فاضل آب، زیر اب، کشیدن، اب کشیدن از، زیر اب زدن، زه کشی کردن <hr> معانی دیگر : (به تدریج آب چیزی را) خالی کردن، زیرآب زدن، کشیدن (آب چیزی)، تهی ساختن، (رودخانه و دریاچه) آبکشی کردن، (ناحیه ای را از آب) تخلیه کردن، ریختن به، تخلیه شدن به، آبکشی شدن، (از ظرف) آشامیدن، سرکشیدن، (احساسات یا انرژی یا منابع و غیره) تهی شدن یا کردن، ته کشیدن، تحلیل رفتن، کم توان شدن، (کم کم) ناپدید شدن، کاهش گر، زهاب، آب گذر، راه آب، جوبه، آب رو، جوی، ناودان، چاهک، (مهجور) پالایه کردن، صافی کردن، فیلتر کردن، (جراحی - لوله و غیره که در محل جراحی یا زخم می گذارند تا چرک و آب از طریق آن خارج شود) فتیله ی زخم، درن، مایع گذر، زهکش فاضل اب، کشیدن باoff یاaway

معنی : ناو، زه کشی، اب گذر، زهکش فاضل آب، زیر اب، کشیدن، اب کشیدن از، زیر اب زدن، زه کشی کردن معانی دیگر : (به تدریج آب چیزی را) خالی کردن، زیرآب زدن، کشیدن (آب چیزی)، تهی ساختن، (رودخانه و دریاچه) آبکشی کردن، (ناحیه ای را از آب) تخلیه کردن، ریختن به، تخلیه شدن به، آبکشی شدن، (از ظرف) آشامیدن، سرکشی

drain

drain off

<hr> معنی : زه کشی، زیر اب زنی <hr> معانی دیگر : شبکه ی فاضلاب، زهاب سازی، فاضلاب، گنداب، آب ناودان

معنی : زه کشی، زیر اب زنی معانی دیگر : شبکه ی فاضلاب، زهاب سازی، فاضلاب، گنداب، آب ناودان

drainage

<hr> حوزه ی رودخانه، سرزمینی که همه ی آب های آن به رودخانه ای می ریزد، الکای رود

حوزه ی رودخانه، سرزمینی که همه ی آب های آن به رودخانه ای می ریزد، الکای رود

drainage basin

drainage system

drained

<hr> اب کشنده، خشک اندازنده، ظرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد

اب کشنده، خشک اندازنده، ظرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد

drainer

draining

draining board

<hr> معنی : چرک کش، کاریز، زه کشی، اب گذر <hr> معانی دیگر : لوله ی تخلیه ی آب، ناودان، زه کش، طب لوله ای که با ان چرک را خارج میکنند، لوله زهکش

معنی : چرک کش، کاریز، زه کشی، اب گذر معانی دیگر : لوله ی تخلیه ی آب، ناودان، زه کش، طب لوله ای که با ان چرک را خارج میکنند، لوله زهکش

drainpipe

<hr> 1- ته نشین، درده 2- بخش باقی مانده ی هر آبگونه

1- ته نشین، درده 2- بخش باقی مانده ی هر آبگونه

drains

<hr> معنی : مرغابی نر، اردک نر <hr> معانی دیگر : سر فرانسیس دریک (دریانورد انگلیسی)، (نر) مرغابی، اردک، توپ جنگی کوچک (قرن های هفدهم و هیجدهم)، رجوع شود به: mayfly

معنی : مرغابی نر، اردک نر معانی دیگر : سر فرانسیس دریک (دریانورد انگلیسی)، (نر) مرغابی، اردک، توپ جنگی کوچک (قرن های هفدهم و هیجدهم)، رجوع شود به: mayfly

drake

<hr> معنی : درم <hr> معانی دیگر : مقدار کم (از هرچیز)، کمی، ذره، مشروب کم (الکلی)، قدری مشروب، (داروسازی) درم (معیار وزن برابر با 3/89 گرم)، واحد وزن برابر با 1/77 گرم، رجوع شود به: fluid dram، درم مقیاس وزن رجوع شود به drachma، نوشانیدن، جرعه جرعه نوشیدن

معنی : درم معانی دیگر : مقدار کم (از هرچیز)، کمی، ذره، مشروب کم (الکلی)، قدری مشروب، (داروسازی) درم (معیار وزن برابر با 3/89 گرم)، واحد وزن برابر با 1/77 گرم، رجوع شود به: fluid dram، درم مقیاس وزن رجوع شود به drachma، نوشانیدن، جرعه جرعه نوشیدن

dram

<hr> معنی : نمایش، درام، نمایشنامه، تاتر <hr> معانی دیگر : (هنر نگارش و به صحنه آوری و بازی در نمایش نامه) نمایش، نمایش نامه نویسی، تئاتر، نمایش پردازی، (یک سلسله رویدادهای جالب توجه یا هیجان انگیز و زنده) ماجرا، سرگذشت هیجان انگیز، داستان شورانگیز، شگرفه، گیرایی، جذبه، هیجان

معنی : نمایش، درام، نمایشنامه، تاتر معانی دیگر : (هنر نگارش و به صحنه آوری و بازی در نمایش نامه) نمایش، نمایش نامه نویسی، تئاتر، نمایش پردازی، (یک سلسله رویدادهای جالب توجه یا هیجان انگیز و زنده) ماجرا، سرگذشت هیجان انگیز، داستان شورانگیز، شگرفه، گیرایی، جذبه، هیجان

drama

<hr> معنی : نمایشی، درهم <hr> معانی دیگر : (وابسته به هنر نمایش) نمایشی، تئاتری، نمایش مانند (از نظر برخوردها و ساختمان)، (رویداد یا سرگذشت پرهیجان و پر تحرک) پرماجرا، شگرف، پرشور (dramatical هم می گفتند)، مهیج

معنی : نمایشی، درهم معانی دیگر : (وابسته به هنر نمایش) نمایشی، تئاتری، نمایش مانند (از نظر برخوردها و ساختمان)، (رویداد یا سرگذشت پرهیجان و پر تحرک) پرماجرا، شگرف، پرشور (dramatical هم می گفتند)، مهیج

dramatic

dramatically

<hr> معنی : هنر تاتر، روش نمایش، فن نمایش <hr> معانی دیگر : تب و تاب، فعالیت و هیجان، شوروشر، (معمولا با فعل مفرد) نمایش پردازی (هنر به صحنه آوری و ایفای نقش در نمایش نامه)، به صحنه آوری و بازی در نمایش توسط اشخاص غیرحرفه ای، کارهای هنری وخارج از برنامه دبیرستان و دانشکده

معنی : هنر تاتر، روش نمایش، فن نمایش معانی دیگر : تب و تاب، فعالیت و هیجان، شوروشر، (معمولا با فعل مفرد) نمایش پردازی (هنر به صحنه آوری و ایفای نقش در نمایش نامه)، به صحنه آوری و بازی در نمایش توسط اشخاص غیرحرفه ای، کارهای هنری وخارج از برنامه دبیرستان و دانشکده

dramatics

<hr> فهرست بازیگران نمایش، بازیگران، بازیگران نمایشنامه، هنرپیشگان نمایشنامه

فهرست بازیگران نمایش، بازیگران، بازیگران نمایشنامه، هنرپیشگان نمایشنامه

dramatis personae

dramatisation

dramatise

<hr> معنی : نمایشنامه نویس <hr> معانی دیگر : نمایش نامه نویس (playwright هم می گویند)، نمایش پرداز

معنی : نمایشنامه نویس معانی دیگر : نمایش نامه نویس (playwright هم می گویند)، نمایش پرداز

dramatist

<hr> معنی : بصورت نمایش در اوردن <hr> معانی دیگر : به صورت نمایش درآوردن

معنی : بصورت نمایش در اوردن معانی دیگر : به صورت نمایش درآوردن

dramatization

<hr> (داستان و رمان و رویداد و غیره را) به صورت نمایش درآوردن، روی صحنه ی تئاتر (یا پرده ی سینما و تلویزیون) نشان دادن، مجسم کردن، (به صورت پرشور یا غلوآمیز) بیان کردن، (به طور زنده و موثر) آشکار کردن، بشکل درام یا نمایش دراوردن

(داستان و رمان و رویداد و غیره را) به صورت نمایش درآوردن، روی صحنه ی تئاتر (یا پرده ی سینما و تلویزیون) نشان دادن، مجسم کردن، (به صورت پرشور یا غلوآمیز) بیان کردن، (به طور زنده و موثر) آشکار کردن، بشکل درام یا نمایش دراوردن

dramatize

<hr> معنی : شبیه سازی، فن درام نویسی، فن نمایش داستانها <hr> معانی دیگر : هنرنگارش و به صحنه آوری نمایش نامه

معنی : شبیه سازی، فن درام نویسی، فن نمایش داستانها معانی دیگر : هنرنگارش و به صحنه آوری نمایش نامه

dramaturgy

<hr> زمان گذشته (و اسم مفعول عامیانه ی) فعل: drink، اشامید، نوشید، خورد، سرکشید، مکید، نوشابه خورد، مستی کرد، عرق خورد

زمان گذشته (و اسم مفعول عامیانه ی) فعل: drink، اشامید، نوشید، خورد، سرکشید، مکید، نوشابه خورد، مستی کرد، عرق خورد

drank

<hr> معنی : با پارچه مزین کردن، فروهشتن، با پارچه پوشانیدن <hr> معانی دیگر : با پارچه پوشاندن، پرده نصب کردن به، آویختن، مزین کردن با، (جامه یا پارچه) چین دار شدن، (معمولا جمع) پرده، پارچه ی شل و لخت، آویزه، پشت دری

معنی : با پارچه مزین کردن، فروهشتن، با پارچه پوشانیدن معانی دیگر : با پارچه پوشاندن، پرده نصب کردن به، آویختن، مزین کردن با، (جامه یا پارچه) چین دار شدن، (معمولا جمع) پرده، پارچه ی شل و لخت، آویزه، پشت دری

drape

<hr> معنی : پارچه فروش، بزاز، پارچه پشمی باف، ماهوت فروش <hr> معانی دیگر : (در اصل) پارچه ساز، نساج، پارچه باف

معنی : پارچه فروش، بزاز، پارچه پشمی باف، ماهوت فروش معانی دیگر : (در اصل) پارچه ساز، نساج، پارچه باف

draper

<hr> معنی : پارچه فروشی، ماهوت فروشی، تزئینات پردهای <hr> معانی دیگر : (انگلیس) مغازه ی پارچه فروشی، بزازی، (جمع) پرده (از پارچه ی ضخیم)، (انگلیس) رجوع شود به: dry goods، (جامه یا پرده یا روکش) چین دار و آویخته، پارچه بافی

معنی : پارچه فروشی، ماهوت فروشی، تزئینات پردهای معانی دیگر : (انگلیس) مغازه ی پارچه فروشی، بزازی، (جمع) پرده (از پارچه ی ضخیم)، (انگلیس) رجوع شود به: dry goods، (جامه یا پرده یا روکش) چین دار و آویخته، پارچه بافی

drapery

<hr> معنی : کاری، جدی، موثر، قوی، شدید، عنیف <hr> معانی دیگر : بازور، پرنیرو، حاد، تند، تند و تیز، زیاده، طاقت فرسا، مفرط

معنی : کاری، جدی، موثر، قوی، شدید، عنیف معانی دیگر : بازور، پرنیرو، حاد، تند، تند و تیز، زیاده، طاقت فرسا، مفرط

drastic

drastically

<hr> (حرف ندا) اه !، آی، وای، خاک عالم

(حرف ندا) اه !، آی، وای، خاک عالم

drat

<hr> املای انگلیسی واژه ی: draft، draft : صورت انگلیسی کلمه draft

املای انگلیسی واژه ی: draft، draft : صورت انگلیسی کلمه draft

draught

<hr> ابجوی که درچلیک شیردارریخته باشند

ابجوی که درچلیک شیردارریخته باشند

draught beer

<hr> (انگلیس) بازی چکرز، نوعی بازی چکرز checkers

(انگلیس) بازی چکرز، نوعی بازی چکرز checkers

draughts

<hr> املای انگلیسی واژه ی: draftsman، نقشه کش، طراح، طرح نویس

املای انگلیسی واژه ی: draftsman، نقشه کش، طراح، طرح نویس

draughtsman

<hr> املای انگلیسی واژه ی: drafty

املای انگلیسی واژه ی: drafty

draughty

<hr> معنی : کشش، قرعه کشی، طراحی کردن، نزدیک کردن، بیرون کشیدن، کشیدن، قرعه کشیدن، طرح کردن، دریافت کردن، گرفتار کردن، رسم کردن، منقوش کردن <hr> معانی دیگر : (به سوی خود یا در جهت معینی) کشیدن، کشیده شدن، هنجیدن، تکاریدن، (پرده یا بادبان کشتی یا سایبان یا پشت دری) جمع کردن (در یک کنار)، کنار کشیدن، پس زدن، (کشتی) آبخور، (به خود) جلب کردن، گیرا شدن، به خود کشیدن، شیفتن، دلباخته کردن، گیرایی، جذبه، (هوا یا دود سیگار و غیره) فرو دادن، درون کشیدن، تو دادن، درون دمیدن، پک، (معمولا صیغه ی مجهول) برانگیختن، کشاندن، موجب شدن، درآوردن، (پزشکی - خون یا چرک و غیره را) به سویی کشیدن، (در جایی) جمع کردن، گرفتن، (سلاح یا دندان یا سر بطری و غیره را) درآوردن، آختن، کشیدن مایعات (از جایی)، از چاه کشیدن، (شیر آب و غیره را) باز کردن، دل و روده را درآوردن (از حیوان شکار شده)، پول درآوردن، (از حساب بانکی) برداشت کردن، بهره دادن، نتیجه گرفتن، استنباط کردن، استنتاج کردن، (در بازی با ورق یا فال گیری یا قرعه کشی و غیره) ورق کشیدن، (مسابقه و غیره) مساوی کردن یا شدن، مساوی، (طناب و زنجیر و غیره) محکم کشیدن، سفت کردن، (با قلم یا مداد و یا قلم مو و غیره) رسم کردن، بیان کردن، شرح دادن، آشکار کردن، (مقایسه) کردن، (نزدیک) شدن، کوچک شدن، آب رفتن، به هم فشرده شدن، به هم کشیده کردن، جمع کردن، (لوله ی بخاری و غیره) دود کشیدن، درکشیدن از، زه کمان را کشیدن، از شکل انداختن، دگردیس کردن، فلز را کشیدن یا پهن کردن یا شکل دادن (از راه چکش زنی یا ماشین فشار)، تبدیل به سیم کردن (فلز)، سیم سازی کردن، کشش داشتن، (با: on یا upon) درخواست کردن، کشیدگی (با معنی های بالا)، کشیده شدگی، هرچیز کشیده شده، بخش متحرک پل (در پل های متحرک)، (بخش متحرک پل را) بالا کشیدن، راه آب، آبکند، جوی

معنی : کشش، قرعه کشی، طراحی کردن، نزدیک کردن، بیرون کشیدن، کشیدن، قرعه کشیدن، طرح کردن، دریافت کردن، گرفتار کردن، رسم کردن، منقوش کردن معانی دیگر : (به سوی خود یا در جهت معینی) کشیدن، کشیده شدن، هنجیدن، تکاریدن، (پرده یا بادبان کشتی یا سایبان یا پشت دری) جمع کردن (در یک کنار)، کنار کشیدن، پس زدن، (ک

draw

<hr> 1- (بخت آزمایی و غیره) بلیط بازنده داشتن 2- (عامیانه) ناموفق بودن، با شکست مواجه شدن 3- به خاطر نیاوردن، (به کلی و ناگهان)فراموش کردن، قرعه ی پوچ بردن، چیز بی ارزشی را به دست آوردن

1- (بخت آزمایی و غیره) بلیط بازنده داشتن 2- (عامیانه) ناموفق بودن، با شکست مواجه شدن 3- به خاطر نیاوردن، (به کلی و ناگهان)فراموش کردن، قرعه ی پوچ بردن، چیز بی ارزشی را به دست آوردن

draw a blank

draw a conclusion

<hr> حد (برای چیزی) قائل شدن، محدوده ی مقرراتی (و غیره) تعیین کردن

حد (برای چیزی) قائل شدن، محدوده ی مقرراتی (و غیره) تعیین کردن

draw a line

<hr> دور شدن از، جلو زدن از، جلوتر از دیگران حرکت کردن در مسابقه وغیره، دیگران را پست سرگذاشتن

دور شدن از، جلو زدن از، جلوتر از دیگران حرکت کردن در مسابقه وغیره، دیگران را پست سرگذاشتن

draw away

<hr> معنی : پس زدن، عقب کشیدن، مانع، علت، اشکال، زیان، بی فایدگی <hr> معانی دیگر : عقب نشستن، پس کشیدن، نقطه ضعف، عیب، ایراد، کاستی، آهو، بازپرداخت، پس پرداخت، استراد حقوق گمرگی (به ویژه به کسی که کالای وارداتی را دوباره صادر کند)

معنی : پس زدن، عقب کشیدن، مانع، علت، اشکال، زیان، بی فایدگی معانی دیگر : عقب نشستن، پس کشیدن، نقطه ضعف، عیب، ایراد، کاستی، آهو، بازپرداخت، پس پرداخت، استراد حقوق گمرگی (به ویژه به کسی که کالای وارداتی را دوباره صادر کند)

draw back

draw in

<hr> پشک انداختن، قرعه کشیدن

پشک انداختن، قرعه کشیدن

draw lots

draw near

<hr> معنی : کاستن، جدا کردن، کم کردن، مجزا کردن، دور کردن از <hr> معانی دیگر : کاستن، کم کردن، جدا کردن، مجزا کردن، دور کردن از

معنی : کاستن، جدا کردن، کم کردن، مجزا کردن، دور کردن از معانی دیگر : کاستن، کم کردن، جدا کردن، مجزا کردن، دور کردن از

واژه های حرف "d" - جملات نمونه