جملات نمونه

drifting

<hr> معنی : تخته پاره روی اب، چوب اب اورده <hr> معانی دیگر : (چوب و الوار که موج به کرانه رانده است) چوب آب آورد

معنی : تخته پاره روی اب، چوب اب اورده معانی دیگر : (چوب و الوار که موج به کرانه رانده است) چوب آب آورد

driftwood

<hr> دارای انباشتگی (یا دارای تمایل به انباشته شدن)، رانه گرای، رانه دار، پشته پشته، پشته پشته in some places the snow has become drifty در برخی جاها برف انباشته شده است

دارای انباشتگی (یا دارای تمایل به انباشته شدن)، رانه گرای، رانه دار، پشته پشته، پشته پشته in some places the snow has become drifty در برخی جاها برف انباشته شده است

drifty

<hr> معنی : تمرین، مته، مشق، مشق نظامی، تمرین کردن، مته زدن، تعلیم دادن، تمرین دادن، مشق دادن، ممارست کردن <hr> معانی دیگر : پرماه، بهرمه، گردکاو، سنبه، (با مته) سوراخ کردن، انجیردن، سنبیدن، (نظام) مشق، (آموزش از راه مشق و تکرار) تمرین، (از راه تمرین و تکرار) آموزاندن، پرهیختن، (با: into) در مغز کسی جایگزین کردن (با تمرین و تکرار)، توی سر کسی فرو کردن، شیرفهم کردن، ملکه کردن یا شدن، (عامیانه) محکم پراندن، محکم زدن، (امریکا - خودمانی) با گلوله سوراخ کردن (یا سوراخ سوراخ کردن)، صدای مته، صدای سوراخ کردن، (انگلیس - عامیانه) روش انجام کار، اسلوب عملکرد، عرف، راه و رسم، (جانورشناسی) حلزون پرما (urosalpinx cinerea که آفت صدف های خوراکی است)، (کشاورزی)، شیار بذر، (ردیف تخم های کاشته شده) ردیف بذر، ماشین بذرکار (که زمین را شیار می کند و تخم را در آن می پاشد و سپس آن را صاف می کند)، پارچه ی کتانی (با بافت اریب)، (جانورشناسی) دریل (میمون دم کوتاه و سرخ گونه به نام لاتین mandrillus leucophaeus - بومی افریقای غربی)

معنی : تمرین، مته، مشق، مشق نظامی، تمرین کردن، مته زدن، تعلیم دادن، تمرین دادن، مشق دادن، ممارست کردن معانی دیگر : پرماه، بهرمه، گردکاو، سنبه، (با مته) سوراخ کردن، انجیردن، سنبیدن، (نظام) مشق، (آموزش از راه مشق و تکرار) تمرین، (از راه تمرین و تکرار) آموزاندن، پرهیختن، (با: into) در مغز کسی جایگزین ک

drill

<hr> معنی : سوراخ سوراخ، سوراخ دار <hr> معانی دیگر : تمرین، مشق نظامی، مته زدن، تعلیم دادن، تمرین کردن

معنی : سوراخ سوراخ، سوراخ دار معانی دیگر : تمرین، مشق نظامی، مته زدن، تعلیم دادن، تمرین کردن

drilled

driller

<hr> معنی : تمرین، حفر، مته زنی، تمرین نظامی، ایجاد سوراخ با مته <hr> معانی دیگر : تمرین، تمرین نظامی، حفر، مته زنی

معنی : تمرین، حفر، مته زنی، تمرین نظامی، ایجاد سوراخ با مته معانی دیگر : تمرین، تمرین نظامی، حفر، مته زنی

drilling

drills

<hr> معنی : با خشگی، بطور خشگ <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dryly، dryly : بطور خشگ

معنی : با خشگی، بطور خشگ معانی دیگر : رجوع شود به: dryly، dryly : بطور خشگ

drily

<hr> معنی : نوشابه، مشروب، اشامیدنی، نوشیدن، اشامیدن، خوردن، نوشانیدن، اسقاء کردن <hr> معانی دیگر : آشامیدن، (آبگونه) خوردن، در آشامیدن، (آبگونه را) جذب کردن، به درون خود کشیدن، (مجازی) نفس کشیدن، (با: to) به سلامتی (کسی یا چیزی) نوشیدن (to toast هم می گویند)، مشروب الکلی خوردن، می نوشیدن، گساردن، باده خوردن، (بیشتر با: -self) با میگساری خود را به وضع خاصی درآوردن، (با: up) تا ته خوردن، تمام کردن (مشروب خود را)، (با: away) به هدر دادن (با می گساری)، به سر آوردن، بر باد دادن، (معمولا با: in) پذیرفتن، آشامیدنی، نوشیدنی، می خوارگی، عادت به الکل، می خواری، میگساری، (مقدار مشروبی که در هر بار آشامیده می شود: مثلا گیلاس یا لیوان یا استکان)، سرکشیدن، تا ته خوردن، بالا دادن

معنی : نوشابه، مشروب، اشامیدنی، نوشیدن، اشامیدن، خوردن، نوشانیدن، اسقاء کردن معانی دیگر : آشامیدن، (آبگونه) خوردن، در آشامیدن، (آبگونه را) جذب کردن، به درون خود کشیدن، (مجازی) نفس کشیدن، (با: to) به سلامتی (کسی یا چیزی) نوشیدن (to toast هم می گویند)، مشروب الکلی خوردن، می نوشیدن، گساردن، باده خوردن،

drink

drink down

<hr> (با اشتیاق) پذیرفتن، قبول کردن، به ضمیر خود وارد کردن

(با اشتیاق) پذیرفتن، قبول کردن، به ضمیر خود وارد کردن

drink in

<hr> در می خوارگی زیاده روی کردن، در میخوارگی افراط کردن، خیلی مشروب خوردن

در می خوارگی زیاده روی کردن، در میخوارگی افراط کردن، خیلی مشروب خوردن

drink like a fish

drink up

<hr> معنی : مشروب، قابل شرب، قابل اشامیدن <hr> معانی دیگر : آشامیدنی، خوردنی، قابل خوردن

معنی : مشروب، قابل شرب، قابل اشامیدن معانی دیگر : آشامیدنی، خوردنی، قابل خوردن

drinkable

<hr> نوشنده، آشامنده، مشروب خور، میگسار، باده نوش

نوشنده، آشامنده، مشروب خور، میگسار، باده نوش

drinker

drinking

<hr> آب خوری، آب سرد کن، محل عمومی در خیابان برای اب نوشیدن جایگاه ابخوری، سقاخانه

آب خوری، آب سرد کن، محل عمومی در خیابان برای اب نوشیدن جایگاه ابخوری، سقاخانه

drinking fountain

<hr> آب خوردن، آب آشامیدنی

drinking water

<hr> معنی : نوشیدنی ها

drinks

<hr> معنی : چکه، چکه کردن، ژوشیدن، چکیدن، چکانیدن <hr> معانی دیگر : چکاندن، چکه چکه ریختن، کاملا خیس بودن (به طوری که آبگونه از آن بچکد)، تراوش، تراوایی، چکانش، صدای چک چک آب، (معماری) آبریز (شیار باریکی که در لبه ی بام یا پنجره و غیره می سازند)، جوبک، (خودمانی) آدم لوس و بیمزه، (پزشکی) سرم

معنی : چکه، چکه کردن، ژوشیدن، چکیدن، چکانیدن معانی دیگر : چکاندن، چکه چکه ریختن، کاملا خیس بودن (به طوری که آبگونه از آن بچکد)، تراوش، تراوایی، چکانش، صدای چک چک آب، (معماری) آبریز (شیار باریکی که در لبه ی بام یا پنجره و غیره می سازند)، جوبک، (خودمانی) آدم لوس و بیمزه، (پزشکی) سرم

drip

<hr> بسیار خیس، چکان، (معمولا جمع - هر چیزی که می چکد به ویژه چربی که از گوشت کبابی می چکد) اشک کباب، چکانه، چربی، چکه کردن، قطره قطره فرود آمدن، چکیده گوشت، اشک کباب، جزغال، صدای چکیدن

بسیار خیس، چکان، (معمولا جمع - هر چیزی که می چکد به ویژه چربی که از گوشت کبابی می چکد) اشک کباب، چکانه، چربی، چکه کردن، قطره قطره فرود آمدن، چکیده گوشت، اشک کباب، جزغال، صدای چکیدن

dripping

<hr> معنی : کسل کننده، بارانی، هوای گرفته <hr> معانی دیگر : وابسته به چکه کردن، چکه کننده

معنی : کسل کننده، بارانی، هوای گرفته معانی دیگر : وابسته به چکه کردن، چکه کننده

drippy

<hr> معنی : تحریک کردن، بردن، کوبیدن، راندن، اتومبیل راندن، عقب نشاندن <hr> معانی دیگر : رانندگی کردن، (با وسیله ی نقلیه) بردن، - کردن، (به شدت) وادار به کاری کردن، (به کاری) واداشتن، انگیزاندن، کوشیدن، سخت کار کردن، (با فشار) داخل چیزی کردن، (از درون چیزی) رد کردن، (سوراخ) کندن، به جنبش آوردن، به حرکت درآوردن، به جلو راندن، به کار انداختن، (با نیرومندی) پیش راندن، پس راندن، پیشروی، ماشین رانی، (دامداری) گردآوری دام ها برای ذبح یا داغ زدن، دام های گردآوری شده (یا رانده شده)، پیکار، مبارزه، تلاش، پشتکار، اهل کار و کوشش، سخت کوش، (مکانیک) محرک، رانش گر، چرخ دنده ی گردنده، گرداننده، گردانگر، (با ضربه ی چوگان یا راکت و غیره) زدن، (توپ را محکم) پراندن، مشت زدن، ضربه ی محکم، پرانش، موشک پراندن، (شکار را به سوی تله) راندن، (از پنهانگاه بیرون) تاراندن، راه اتومبیل رو، جاده ی اختصاصی، راه ورودی (به کاخ یا خانه ی مجلل)، (فوتبال امریکایی و بازی گلف) درایو، فشار، اضطرار، نیاز سخت، (کامپیوتر) درایو، (روان شناسی) سائقه، کشش، رانه، سائق، بیرون کردن باout، سواری کردن، کوبیدن می&nbsp; وغیره

معنی : تحریک کردن، بردن، کوبیدن، راندن، اتومبیل راندن، عقب نشاندن معانی دیگر : رانندگی کردن، (با وسیله ی نقلیه) بردن، - کردن، (به شدت) وادار به کاری کردن، (به کاری) واداشتن، انگیزاندن، کوشیدن، سخت کار کردن، (با فشار) داخل چیزی کردن، (از درون چیزی) رد کردن، (سوراخ) کندن، به جنبش آوردن، به حرکت درآورد

drive

<hr> 1- مقصود داشتن، منظور داشتن، 2- هدف گیری کردن

1- مقصود داشتن، منظور داشتن، 2- هدف گیری کردن

drive at

<hr> معنی : راندن <hr> معانی دیگر : فرار دادن، تا راندن، دورراندن

معنی : راندن معانی دیگر : فرار دادن، تا راندن، دورراندن

drive away

drive back

drive by

<hr> 1- فهماندن 2- به هدف زدن

drive home

<hr> 1- (به زور) به درون (چیزی) راندن (مثلا با ضربه ی چکش) 2- (بیس بال) درایو این، (امریکا) درایواین (رستوران یا بانک و غیره که مشتریان بدون پیاده شدن از اتومبیل کار خود را انجام می دهند)

1- (به زور) به درون (چیزی) راندن (مثلا با ضربه ی چکش) 2- (بیس بال) درایو این، (امریکا) درایواین (رستوران یا بانک و غیره که مشتریان بدون پیاده شدن از اتومبیل کار خود را انجام می دهند)

drive in

<hr> (حمله ی دشمن و غیره را) پس زدن، پس راندن

(حمله ی دشمن و غیره را) پس زدن، پس راندن

drive off

<hr> معنی : خارج کردن، بیرون کردن <hr> معانی دیگر : بیرون راندن، دور کردن

معنی : خارج کردن، بیرون کردن معانی دیگر : بیرون راندن، دور کردن

drive out

drive up

<hr> معنی : گلیز، دری وری سخن گفتن، پریشان گفتن، اب دهان جاری ساختن، از دهن یا بینی جاری شدن <hr> معانی دیگر : گلیز داشتن، (به ویژه کودک) آب دهان (از گوشه ی دهان) جاری کردن، آب بینی کسی راه افتادن، بزاق (از دهان) راه افتادن، حرف بچگانه زدن، چرند گفتن، دری وری گفتن، یاوه گفتن، سخن بچگانه، حرف بی معنی، (نادر) بزاق، آب دهان (آویزان از لب و لوچه)، بفچ، راب (drool هم می گویند)

معنی : گلیز، دری وری سخن گفتن، پریشان گفتن، اب دهان جاری ساختن، از دهن یا بینی جاری شدن معانی دیگر : گلیز داشتن، (به ویژه کودک) آب دهان (از گوشه ی دهان) جاری کردن، آب بینی کسی راه افتادن، بزاق (از دهان) راه افتادن، حرف بچگانه زدن، چرند گفتن، دری وری گفتن، یاوه گفتن، سخن بچگانه، حرف بی معنی، (نادر) ب

drivel

<hr> (توسط باد) رانده و انباشته شده، توده شده، اهل کوشش و پرکاری، کوشا، پشتکاردار، اسم مفعول فعل: drive، رانده، رانده شده

(توسط باد) رانده و انباشته شده، توده شده، اهل کوشش و پرکاری، کوشا، پشتکاردار، اسم مفعول فعل: drive، رانده، رانده شده

driven

<hr> معنی : محرک، شوفر، سورچی، راننده، گاری چی <hr> معانی دیگر : (اتومبیل و کامیون و گاری و غیره) راننده، گاوران، گله چران، شبان، چکش (فلزی و چوبی)، کوب گر، (چوگان گلف) چوگان سرچوبی، (مکانیک) محرک، رانش گر، گردان گر

معنی : محرک، شوفر، سورچی، راننده، گاری چی معانی دیگر : (اتومبیل و کامیون و گاری و غیره) راننده، گاوران، گله چران، شبان، چکش (فلزی و چوبی)، کوب گر، (چوگان گلف) چوگان سرچوبی، (مکانیک) محرک، رانش گر، گردان گر

driver

driver's license

drives

<hr> راه اختصاصی، راه ورودی

راه اختصاصی، راه ورودی

driveway

<hr> معنی : رانندگی، محرک <hr> معانی دیگر : (حرکت کننده با نیرو و شدت) تند و شلاقی، شدید، جانانه، پرنیرو و حرارت، رانندگی (اتومبیل و غیره)، (مکانیک - انتقال دهنده ی نیرو یا جنبش) رانش گر، راننده، پیش برنده، راندن، سواری

معنی : رانندگی، محرک معانی دیگر : (حرکت کننده با نیرو و شدت) تند و شلاقی، شدید، جانانه، پرنیرو و حرارت، رانندگی (اتومبیل و غیره)، (مکانیک - انتقال دهنده ی نیرو یا جنبش) رانش گر، راننده، پیش برنده، راندن، سواری

driving

driving force

driving licence

<hr> معنی : گواهینامه رانندگی

معنی : گواهینامه رانندگی

driving license

driving school

<hr> معنی : ژاله، باران ریز، نمنم باران، ریز باریدن <hr> معانی دیگر : نم نم باریدن، نم نم باران آمدن، ارکاک، نرمه باران، ریز بار

معنی : ژاله، باران ریز، نمنم باران، ریز باریدن معانی دیگر : نم نم باریدن، نم نم باران آمدن، ارکاک، نرمه باران، ریز بار

drizzle

<hr> معنی : نم نم باران

drizzling

drizzly

<hr> (کشتیرانی) لنگر چتری، مهار چتری (sea anchor هم می گویند)

(کشتیرانی) لنگر چتری، مهار چتری (sea anchor هم می گویند)

واژه های حرف "d" - جملات نمونه