جملات نمونه

emprise or emprize

emptily

<hr> تهی بودن، خالی بودن، جای تهی، بیهودگی

تهی بودن، خالی بودن، جای تهی، بیهودگی

emptiness

emptor

<hr> معنی : تهی، مجوف، خالی، چیز تهی، پوچ، خالی کردن، تهی شدن <hr> معانی دیگر : خالی از سکنه، خالی از مردم، خلوت، توخالی، پوک، کاواک، بی معنی، (عامیانه) گرسنه، تهی کردن، (محتویات چیزی را) بیرون ریختن، (با into یا onto یا on) کاسه به کاسه کردن، ریختن، لخت، برهنه، بی اثاثیه (یا لوازم مربوطه)، (بطری و واگن و کامیون و غیره) بی محتوا، بطری خالی، واگن خالی (و غیره)

معنی : تهی، مجوف، خالی، چیز تهی، پوچ، خالی کردن، تهی شدن معانی دیگر : خالی از سکنه، خالی از مردم، خلوت، توخالی، پوک، کاواک، بی معنی، (عامیانه) گرسنه، تهی کردن، (محتویات چیزی را) بیرون ریختن، (با into یا onto یا on) کاسه به کاسه کردن، ریختن، لخت، برهنه، بی اثاثیه (یا لوازم مربوطه)، (بطری و واگن و کام

empty

empty talk

<hr> تهی سازی، تخلیه، چیزخالی شده

تهی سازی، تخلیه، چیزخالی شده

emptying

<hr> (پزشکی - انباشتگی چرک در حفره ی بدنی به ویژه در ریه یا فضای جنب) چرک انباشت، جنب چرکی

(پزشکی - انباشتگی چرک در حفره ی بدنی به ویژه در ریه یا فضای جنب) چرک انباشت، جنب چرکی

empyema

<hr> معنی : آسمانی، فلکی، عرشی، اتشین <hr> معانی دیگر : سپهری، گرزمانی، علوی

معنی : آسمانی، فلکی، عرشی، اتشین معانی دیگر : سپهری، گرزمانی، علوی

empyreal

<hr> معنی : عرش، فلکالافلاک، کره اتش، علوی، آسمانی، عرشی <hr> معانی دیگر : (شعرای مسیحی) عرش، خدایگاه، سپهر، گرزمان، (در عهد باستان) آسمان هفتم، مدار نور یا آتش (که آخرین دایره ی دور زمین محسوب می شد)، اسمانی

معنی : عرش، فلکالافلاک، کره اتش، علوی، آسمانی، عرشی معانی دیگر : (شعرای مسیحی) عرش، خدایگاه، سپهر، گرزمان، (در عهد باستان) آسمان هفتم، مدار نور یا آتش (که آخرین دایره ی دور زمین محسوب می شد)، اسمانی

empyrean

<hr> رودخانه ی امز (در شمال آلمان)، مخفف:، خدمات اورژانس پزشکی (زاوری ناگه آیندهای پزشکی)

رودخانه ی امز (در شمال آلمان)، مخفف:، خدمات اورژانس پزشکی (زاوری ناگه آیندهای پزشکی)

<hr> معنی : شترمرغ استرالیایی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ایمو (پرندگان درشت و بی پرواز بومی استرالیا از تیره ی dromaiidae)، شترمره استرالیایی

معنی : شترمرغ استرالیایی معانی دیگر : (جانور شناسی) ایمو (پرندگان درشت و بی پرواز بومی استرالیا از تیره ی dromaiidae)، شترمره استرالیایی

<hr> معنی : تقلید کردن، رقابت کردن با، برابری جستن با، هم چشمی کردن با، پهلو زدن <hr> معانی دیگر : (از راه تقلید) برتری جویی کردن، سرمشق قرار دادن، برتری (یا برابری) جستن، هم چشمی کردن، نوسیدن، دنباله روی کردن، رقابت کردن (همراه با موفقیت)

معنی : تقلید کردن، رقابت کردن با، برابری جستن با، هم چشمی کردن با، پهلو زدن معانی دیگر : (از راه تقلید) برتری جویی کردن، سرمشق قرار دادن، برتری (یا برابری) جستن، هم چشمی کردن، نوسیدن، دنباله روی کردن، رقابت کردن (همراه با موفقیت)

emulate

<hr> معنی : تقلید، مسابقه، هم چشمی، پژهان <hr> معانی دیگر : رقابت، برتری جویی، هماوردی، پیشی خواهی، (مهجور) جاه طلبی (از راه تقلید و رقابت)

معنی : تقلید، مسابقه، هم چشمی، پژهان معانی دیگر : رقابت، برتری جویی، هماوردی، پیشی خواهی، (مهجور) جاه طلبی (از راه تقلید و رقابت)

emulation

<hr> هم چشمی کننده، رقابت امیز

هم چشمی کننده، رقابت امیز

emulative

<hr> معنی : مقلد <hr> معانی دیگر : تقلید کننده، دنباله رو، هماورد، رقابت کننده، رقیب

معنی : مقلد معانی دیگر : تقلید کننده، دنباله رو، هماورد، رقابت کننده، رقیب

emulator

<hr> معنی : طالب، رشک برنده <hr> معانی دیگر : رقابتگر، هماوردگر، پیشی جوی، برتری خواه، (مهجور) حسود، هم چشمی کننده

معنی : طالب، رشک برنده معانی دیگر : رقابتگر، هماوردگر، پیشی جوی، برتری خواه، (مهجور) حسود، هم چشمی کننده

emulous

emulsification

<hr> معنی : مادهامولسیون کننده <hr> معانی دیگر : ماده امولسیون کننده

معنی : مادهامولسیون کننده معانی دیگر : ماده امولسیون کننده

emulsifier

<hr> معنی : بحالت تعلیق دراوردن، بشکل ذرات ریز و پایدار دراوردن <hr> معانی دیگر : تبدیل به امولسیون کردن، پیمایه کردن، امولسیونی کردن، بشکل ذرات ریز و پایدار دراوردن جسمی در محلولی

معنی : بحالت تعلیق دراوردن، بشکل ذرات ریز و پایدار دراوردن معانی دیگر : تبدیل به امولسیون کردن، پیمایه کردن، امولسیونی کردن، بشکل ذرات ریز و پایدار دراوردن جسمی در محلولی

emulsify

<hr> معنی : شیرابه، ذرات چربی دراب <hr> معانی دیگر : (داروسازی) امولسیون، پیمایه، (عکاسی) لایه ی حساس، تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار درمحلولی مانند ذرات چربی در شیر

معنی : شیرابه، ذرات چربی دراب معانی دیگر : (داروسازی) امولسیون، پیمایه، (عکاسی) لایه ی حساس، تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار درمحلولی مانند ذرات چربی در شیر

emulsion

<hr> (چاپ - فاصله ای به اندازه ی نصف یک ((ام))) نیم ام، پیشوند:، داخل شدن، درون رفتن، به درون گذاشتن، درون روی [enthrone و enplane]، پوشاندن با، پیچیدن در [enrobe]، به ... انداختن [...، [endanger کردن [enthral]، در [encase]، پیشوند: در، درون [endemic] <hr> en_ پسوند:، (فعل ساز) شدن، کردن [darken و weaken]، موجب داشتن شدن، داراکردن، - دارکردن [strengthen]، (صفت ساز) دارای، ساخته شده از، - ی [waxen - wooden]، (اسم مفعول ساز) - شده [written]، (جمع ساز برخی اسم ها) - ها، - ان [children]، (مونث ساز برخی از اسم ها) ماده [vixen]

(چاپ - فاصله ای به اندازه ی نصف یک ((ام))) نیم ام، پیشوند:، داخل شدن، درون رفتن، به درون گذاشتن، درون روی [enthrone و enplane]، پوشاندن با، پیچیدن در [enrobe]، به ... انداختن [...، [endanger کردن [enthral]، در [encase]، پیشوند: در، درون [endemic] en_ پسوند:، (فعل ساز) شدن، کردن [darken و weaken]، مو

<hr> معنی : یک پارچه، دربست، یک تکه، در یک بلوک <hr> معانی دیگر : جملگی، همگی، باهم، جمعا

معنی : یک پارچه، دربست، یک تکه، در یک بلوک معانی دیگر : جملگی، همگی، باهم، جمعا

en bloc

en clair

en croûte

<hr> معنی : کلا، یکهو، یک مرتبه، یکدفعه <hr> معانی دیگر : جملگی، همگی، یک جا، دسته جمعی، جمعا، جمعا the fish began to die en masse ماهیها همگی شروع به مردن کردند، یکدفعه، یک مرتبه، یکهو، کلا، بطورکلی

معنی : کلا، یکهو، یک مرتبه، یکدفعه معانی دیگر : جملگی، همگی، یک جا، دسته جمعی، جمعا، جمعا the fish began to die en masse ماهیها همگی شروع به مردن کردند، یکدفعه، یک مرتبه، یکهو، کلا، بطورکلی

en masse

<hr> معنی : تصادفا <hr> معانی دیگر : (فرانسه)، در حال گذشتن، ضمنا، کشتن و رد شدن، ضمنا درحین، درضمن، تصادفا

معنی : تصادفا معانی دیگر : (فرانسه)، در حال گذشتن، ضمنا، کشتن و رد شدن، ضمنا درحین، درضمن، تصادفا

en passant

<hr> معنی : در مسیر <hr> معانی دیگر : (فرانسه) سرراه، ضمن رفتن به جایی، در راه، درراه، در مسیر

معنی : در مسیر معانی دیگر : (فرانسه) سرراه، ضمن رفتن به جایی، در راه، درراه، در مسیر

en route

<hr> (فرانسه) در دسته (به عنوان بخشی از یک سرویس چینی آلات یا یک دسته از هر چیز)، بطورسری، بدنبال هم

(فرانسه) در دسته (به عنوان بخشی از یک سرویس چینی آلات یا یک دسته از هر چیز)، بطورسری، بدنبال هم

en suite

<hr> معنی : اختیار دادن، قادر ساختن، توانا ساختن، وسیله فراهم کردن، تهیه کردن برای <hr> معانی دیگر : قادر کردن، توانا کردن، توانمند کردن، میسر کردن، ممکن کردن، شدنی کردن، امکان دادن

معنی : اختیار دادن، قادر ساختن، توانا ساختن، وسیله فراهم کردن، تهیه کردن برای معانی دیگر : قادر کردن، توانا کردن، توانمند کردن، میسر کردن، ممکن کردن، شدنی کردن، امکان دادن

enable

<hr> (verb transitive) توانا ساختن، قادر ساختن (verb transitive) قادر ساختن، وسیله فراهم کردن، تهیه کردن برای، اختیار دادن

(verb transitive) توانا ساختن، قادر ساختن (verb transitive) قادر ساختن، وسیله فراهم کردن، تهیه کردن برای، اختیار دادن

enabled

enabling

<hr> معنی : نمایش دادن، بصورت قانون دراوردن، وضع کردن تصویب کردن <hr> معانی دیگر : (لایحه و غیره) وضع کردن، تصویب کردن، به صورت قانون درآوردن، رواگاندن، (در نمایش و غیره) بازی کردن، ایفا کردن، (مجازی - نقش یا صحنه) اجرا کردن، وضع کردن قانون تصویب کردن

معنی : نمایش دادن، بصورت قانون دراوردن، وضع کردن تصویب کردن معانی دیگر : (لایحه و غیره) وضع کردن، تصویب کردن، به صورت قانون درآوردن، رواگاندن، (در نمایش و غیره) بازی کردن، ایفا کردن، (مجازی - نقش یا صحنه) اجرا کردن، وضع کردن قانون تصویب کردن

enact

<hr> معنی : تصویب، بصورت قانون در امدن <hr> معانی دیگر : وضع، رواگانی، (آنچه که وضع یا تصویب شده است) قانون، لایحه، مصوبه

معنی : تصویب، بصورت قانون در امدن معانی دیگر : وضع، رواگانی، (آنچه که وضع یا تصویب شده است) قانون، لایحه، مصوبه

enactment

<hr> معنی : مینا، لعاب، مینایی، مینا ساختن، میناکاری کردن، لعاب دادن <hr> معانی دیگر : لعاب (که به سفال و فلز و غیره می دهند)، لاب، لایه آب، لیزابه، لعابدار کردن، مینادار کردن، لعاب زدن به، با رنگ های گوناگون آذین کردن، رنگارنگ کردن، میناکاری، (دندان) مینا، (هر چیز لعاب مانند) لعابسانه، میناسانه، روکش جلادار، ظرف لعابی، لعابی، گنجانه ی لعابی، (رنگی که پس از خشک شدن سخت و براق و لعاب مانند می شود) رنگ مینایی، رنگ لعابی

معنی : مینا، لعاب، مینایی، مینا ساختن، میناکاری کردن، لعاب دادن معانی دیگر : لعاب (که به سفال و فلز و غیره می دهند)، لاب، لایه آب، لیزابه، لعابدار کردن، مینادار کردن، لعاب زدن به، با رنگ های گوناگون آذین کردن، رنگارنگ کردن، میناکاری، (دندان) مینا، (هر چیز لعاب مانند) لعابسانه، میناسانه، روکش جلادار،

enamel

enamelled

<hr> معنی : شیفتن، شیفته کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا در صیغه ی مجهول و با: of) شیفته بودن، واله بودن، شیدا بودن، دلباخته بودن، عاشق بودن (در انگلیس enamour می نویسند)

معنی : شیفتن، شیفته کردن معانی دیگر : (معمولا در صیغه ی مجهول و با: of) شیفته بودن، واله بودن، شیدا بودن، دلباخته بودن، عاشق بودن (در انگلیس enamour می نویسند)

enamor

<hr> (verb transitive) شیفته کردن، شیفتن

(verb transitive) شیفته کردن، شیفتن

enamored

<hr> معنی : شیفتن، شیفته کردن <hr> معانی دیگر : شیفته کردن، شیفتن

معنی : شیفتن، شیفته کردن معانی دیگر : شیفته کردن، شیفتن

enamour

enamoured

enantiomer

<hr> معنی : چادر زدن، اردو زدن، خیمه برپا کردن <hr> معانی دیگر : خیمه سرا برپا کردن، اردوگاه ساختن، در اردوگاه (یا خیمه سرا) جادادن، در اردوگاه مستقر شدن، منزل دادن

معنی : چادر زدن، اردو زدن، خیمه برپا کردن معانی دیگر : خیمه سرا برپا کردن، اردوگاه ساختن، در اردوگاه (یا خیمه سرا) جادادن، در اردوگاه مستقر شدن، منزل دادن

encamp

<hr> معنی : محل اردو زدن، قرار گاه <hr> معانی دیگر : استقرار در اردوگاه، اردوگاه سازی، خیمه سرا افرازی

معنی : محل اردو زدن، قرار گاه معانی دیگر : استقرار در اردوگاه، اردوگاه سازی، خیمه سرا افرازی

encampment

<hr> (مجازی) خلاصه کردن، کوته وار کردن، لب مطلب را گفتن (یا نوشتن) (encapsule هم می گویند)، در پوشینه (کپسول) قرار دادن، پوشینه دار کردن، بصورت کپسول دراوردن، در کپسول گذاردن، در محفظه ای قرار دادن

(مجازی) خلاصه کردن، کوته وار کردن، لب مطلب را گفتن (یا نوشتن) (encapsule هم می گویند)، در پوشینه (کپسول) قرار دادن، پوشینه دار کردن، بصورت کپسول دراوردن، در کپسول گذاردن، در محفظه ای قرار دادن

encapsulate

<hr> بصورت کپسول درآوردن، در کپسول گذاردن، در محفظهای قرار دادن

بصورت کپسول درآوردن، در کپسول گذاردن، در محفظهای قرار دادن

encapsulated

encapsulation

<hr> معنی : روکش کردن، در قفس یا جعبه گذاردن <hr> معانی دیگر : نیام کردن، پوشش دار کردن، درجعبه (یا قوطی و غیره) قرار دادن، (مجازی) محصور شدن یا کردن، پوشاندن با، در برگرفتن، احاطه کردن

معنی : روکش کردن، در قفس یا جعبه گذاردن معانی دیگر : نیام کردن، پوشش دار کردن، درجعبه (یا قوطی و غیره) قرار دادن، (مجازی) محصور شدن یا کردن، پوشاندن با، در برگرفتن، احاطه کردن

encase

<hr> معنی : محفظه، قفسه <hr> معانی دیگر : قفسه، محفظه

معنی : محفظه، قفسه معانی دیگر : قفسه، محفظه

واژه های حرف "e" - جملات نمونه