جملات نمونه

<hr> معنی : ژولیده، مرکب <hr> معانی دیگر : گرفتار، گیرکرده، گیرامده، گیرافتاده، گره دار، درهم

معنی : ژولیده، مرکب معانی دیگر : گرفتار، گیرکرده، گیرامده، گیرافتاده، گره دار، درهم

entangled

<hr> معنی : گرفتاری، گیر <hr> معانی دیگر : گیر، گرفتاری

معنی : گرفتاری، گیر معانی دیگر : گیر، گرفتاری

entanglement

<hr> معنی : موافقت، روابط حسنه، حسن تفاهم <hr> معانی دیگر : (به ویژه میان ملت ها) تفاهم، همدلی، طرفین روابط حسنه، طرفین قرارداد مودت، دولتهای متحابه ودوست، حسن تفاهم میان دول

معنی : موافقت، روابط حسنه، حسن تفاهم معانی دیگر : (به ویژه میان ملت ها) تفاهم، همدلی، طرفین روابط حسنه، طرفین قرارداد مودت، دولتهای متحابه ودوست، حسن تفاهم میان دول

entente

<hr> (به ویژه میان دو کشور) تفاهم درباره ی سیاست خارجی

(به ویژه میان دو کشور) تفاهم درباره ی سیاست خارجی

entente cordiale

<hr> معنی : بدست اوردن، وارد شدن، در امدن، ثبت کردن، نام نویسی کردن، داخل شدن، قدم نهادن در، داخل عضویت شدن، پا گذاشتن، تو آمدن، تو رفتن <hr> معانی دیگر : درون شدن، اندرون شدن، دخول کردن، (عضو دانشگاه یا کلیسا یا حرفه و غیره) وارد شدن به، پیوستن، شدن، وارد کردن، (مسابقه یا امتحان و غیره) شرکت کردن، (حقوق) دادن (اعتراض و دادخواست و غیره)، صاحب شدن، تملک کردن، گذاشتن، قرار دادن، (تئاتر و غیره) بر پهنه آمدن، وارد صحنه شدن، مورد توجه (یا بحث و غیره) قرار دادن، پرداختن به، دخالت داشتن در، کار داشتن با، دخیل بودن، (به فکر و غیره) خطور کردن، (کشتی و محموله و غیره) در گمرک ثبت کردن، توامدن، اجازه دخول دادن

معنی : بدست اوردن، وارد شدن، در امدن، ثبت کردن، نام نویسی کردن، داخل شدن، قدم نهادن در، داخل عضویت شدن، پا گذاشتن، تو آمدن، تو رفتن معانی دیگر : درون شدن، اندرون شدن، دخول کردن، (عضو دانشگاه یا کلیسا یا حرفه و غیره) وارد شدن به، پیوستن، شدن، وارد کردن، (مسابقه یا امتحان و غیره) شرکت کردن، (حقوق) داد

enter

<hr> 1- شرکت کردن در، وارد شدن (مکالمه و غیره)، 2- عامل بودن در، بخشی (از چیزی) بودن، تشکیل دادن، درکار بودن، 3- سروکار داشتن با، مذاکره (یا معامله) کردن با

1- شرکت کردن در، وارد شدن (مکالمه و غیره)، 2- عامل بودن در، بخشی (از چیزی) بودن، تشکیل دادن، درکار بودن، 3- سروکار داشتن با، مذاکره (یا معامله) کردن با

enter into

enter upon

<hr> enteric : روده ای، امعایی

enteral

<hr> معنی : رودهای، امعایی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) روده ای، وابسته به روده ها، گوارشی، شکمی (enteral هم می گویند)، enteral : روده ای

معنی : رودهای، امعایی معانی دیگر : (پزشکی) روده ای، وابسته به روده ها، گوارشی، شکمی (enteral هم می گویند)، enteral : روده ای

enteric

entering

<hr> (پزشکی) روده افروختگی (آماس روده ها به ویژه روده ی کوچک)، التهاب روده، اماس روده، التهاب امعاء

(پزشکی) روده افروختگی (آماس روده ها به ویژه روده ی کوچک)، التهاب روده، اماس روده، التهاب امعاء

enteritis

<hr> (پزشکی) آماس قولون، آماس روده، روده افروختگی

(پزشکی) آماس قولون، آماس روده، روده افروختگی

enterocolitis

<hr> (کالبد شناسی) مجرای گوارشی، گوارشراه (از گلو تا مقعد)، لوله هاضمه، روده، 1- آغاز کردن، شروع کردن 2- استفاده بردن از، متمتع شدن، بهره گرفتن

(کالبد شناسی) مجرای گوارشی، گوارشراه (از گلو تا مقعد)، لوله هاضمه، روده، 1- آغاز کردن، شروع کردن 2- استفاده بردن از، متمتع شدن، بهره گرفتن

enteron

enterotoxin

<hr> (زیست شناسی) روده ویش (ویروس روده از جنس enterovirus که موجب بیماری های گوناگون می شود)

(زیست شناسی) روده ویش (ویروس روده از جنس enterovirus که موجب بیماری های گوناگون می شود)

enterovirus

<hr> معنی : سرمایه گذاری، تشکیلات اقتصادی، عمل تهورامیز، امرخطیر، اقدام مهم <hr> معانی دیگر : (کار یا طرح یا تقبل مشکل یا پرمخاطره) سیجکاری، اقدام، عمل، کاسبی (و به مخاطره اندازی سرمایه)، شرکت، بنگاه، موسسه ی بازرگانی، همت، مخاطره پذیری، عرضه، پشتکار، مانند تاسیس کارخانه وغیره، مبادرت بکاری کردن، اقدام کردن

معنی : سرمایه گذاری، تشکیلات اقتصادی، عمل تهورامیز، امرخطیر، اقدام مهم معانی دیگر : (کار یا طرح یا تقبل مشکل یا پرمخاطره) سیجکاری، اقدام، عمل، کاسبی (و به مخاطره اندازی سرمایه)، شرکت، بنگاه، موسسه ی بازرگانی، همت، مخاطره پذیری، عرضه، پشتکار، مانند تاسیس کارخانه وغیره، مبادرت بکاری کردن، اقدام کردن

enterprise

enterpriser

enterprises

<hr> (اهل دست زدن به کارهای تولیدی یا بدیع و دارای احتمال زیان) پر همت، بلندهمت، سیجکار، پرپشتکار، متهوردراقدام بکارهای مهم، دلدار، بی باک، دل بدریازن

(اهل دست زدن به کارهای تولیدی یا بدیع و دارای احتمال زیان) پر همت، بلندهمت، سیجکار، پرپشتکار، متهوردراقدام بکارهای مهم، دلدار، بی باک، دل بدریازن

enterprising

<hr> معنی : قبول کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن، گرامی داشتن، پذیرایی کردن، مهمانیکردن از <hr> معانی دیگر : موجب تفریح و تفرج شدن، خرم دل کردن، خرسند کردن، پذیرایی کردن (از)، میزبانی کردن، مهمان داری کردن، مهمانی کردن، (انگلیس - با: to) دعوت کردن، در سرداشتن (فکر و تصمیم و غیره)، در سر پروراندن، خیال داشتن، (قدیمی) ادامه دادن، حفظ کردن، داشتن (مکاتبه و غیره)، عزیزداشتن

معنی : قبول کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن، گرامی داشتن، پذیرایی کردن، مهمانیکردن از معانی دیگر : موجب تفریح و تفرج شدن، خرم دل کردن، خرسند کردن، پذیرایی کردن (از)، میزبانی کردن، مهمان داری کردن، مهمانی کردن، (انگلیس - با: to) دعوت کردن، در سرداشتن (فکر و تصمیم و غیره)، در سر پروراندن، خیا

entertain

entertainer

<hr> تفریحی، سرگرم کننده، خرسند ساز، تفریح دهنده، دلکش

تفریحی، سرگرم کننده، خرسند ساز، تفریح دهنده، دلکش

entertaining

<hr> بطوریکه سرگرم کند، بطورتفریح دهنده

بطوریکه سرگرم کند، بطورتفریح دهنده

entertainingly

<hr> معنی : سرگرمی، پذیرایی، مشغولیت، مهمانی <hr> معانی دیگر : تفریح، وسیله ی تفریح، نمایش، برنامه ی تفریحی (در رادیو و تئاتر و غیره)

معنی : سرگرمی، پذیرایی، مشغولیت، مهمانی معانی دیگر : تفریح، وسیله ی تفریح، نمایش، برنامه ی تفریحی (در رادیو و تئاتر و غیره)

entertainment

entertainment center

entertainment industry

<hr> (فیزیک) در دما، انتالپی (گرمای درونی دستگاه برحسب واحد جرم)

(فیزیک) در دما، انتالپی (گرمای درونی دستگاه برحسب واحد جرم)

enthalpy

<hr> معنی : اسیر کردن، شیفته کردن، بنده کردن، بغلامی دراوردن، مفتون ساختن <hr> معانی دیگر : enthrall : بنده کردن

معنی : اسیر کردن، شیفته کردن، بنده کردن، بغلامی دراوردن، مفتون ساختن معانی دیگر : enthrall : بنده کردن

enthral

<hr> معنی : اسیر کردن، شیفته کردن، بنده کردن، بغلامی دراوردن، مفتون ساختن <hr> معانی دیگر : enthral : بنده کردن

معنی : اسیر کردن، شیفته کردن، بنده کردن، بغلامی دراوردن، مفتون ساختن معانی دیگر : enthral : بنده کردن

enthrall

enthrall or enthral

<hr> ( enthrall : ) بنده کردن، بغلامی درآوردن، شیفته کردن، اسیرکردن، مفتون ساختن

( enthrall : ) بنده کردن، بغلامی درآوردن، شیفته کردن، اسیرکردن، مفتون ساختن

enthralled

enthralling

<hr> معنی : بالا بردن، بلند کردن، برتخت سلطنت نشاندن <hr> معانی دیگر : (پادشاه یا مطران و غیره) بر تخت نشاندن، شاه کردن، بر اورنگ نشاندن، اریکه دار کردن، تجلیل کردن، والامقام کردن، به بالاترین مقام رساندن

معنی : بالا بردن، بلند کردن، برتخت سلطنت نشاندن معانی دیگر : (پادشاه یا مطران و غیره) بر تخت نشاندن، شاه کردن، بر اورنگ نشاندن، اریکه دار کردن، تجلیل کردن، والامقام کردن، به بالاترین مقام رساندن

enthrone

<hr> برتخت نشانی، اجلاس بتخت یامسند، جلوس

برتخت نشانی، اجلاس بتخت یامسند، جلوس

enthronement

<hr> شوق و ذوق نشان دادن، اشتیاق بروز دادن، شورنمایی کردن، سر ذوق آوردن، به شوق آوردن، (عامیانه)، احساسات رابرانگیختن، غیرت کسی رابخوش اوردن، جسورومتهور ساختن

شوق و ذوق نشان دادن، اشتیاق بروز دادن، شورنمایی کردن، سر ذوق آوردن، به شوق آوردن، (عامیانه)، احساسات رابرانگیختن، غیرت کسی رابخوش اوردن، جسورومتهور ساختن

enthuse

<hr> معنی : جدیت، حیرت، الهام، اشتیاق، غیرت، شور و ذوق، هواخواهی با حرارت، وجد و سرور <hr> معانی دیگر : شورنمایی، شورمندی، شوق مندی، شوق نمایی، شور و شوق، مایه ی دلخوشی، مایه ی ذوق و شوق، شور انگیز، اشتیاق انگیز، (در اصل) الهام الهی، راهنمایی یا تلقین آسمانی، خلسه ی شاعرانه یا پیامبرانه، (قدیمی) تعصب مذهبی، م الهام

معنی : جدیت، حیرت، الهام، اشتیاق، غیرت، شور و ذوق، هواخواهی با حرارت، وجد و سرور معانی دیگر : شورنمایی، شورمندی، شوق مندی، شوق نمایی، شور و شوق، مایه ی دلخوشی، مایه ی ذوق و شوق، شور انگیز، اشتیاق انگیز، (در اصل) الهام الهی، راهنمایی یا تلقین آسمانی، خلسه ی شاعرانه یا پیامبرانه، (قدیمی) تعصب مذهبی، م

enthusiasm

<hr> معنی : هواخواه، علاقهمند <hr> معانی دیگر : آدم پر شوق و ذوق، شورمند، مشتاق

معنی : هواخواه، علاقهمند معانی دیگر : آدم پر شوق و ذوق، شورمند، مشتاق

enthusiast

<hr> معنی : مشتاق، علاقهمند <hr> معانی دیگر : شورمند، پر ذوق، پر اشتیاق، پر شور، وابسته به ذوق و شوق، شورمندانه

معنی : مشتاق، علاقهمند معانی دیگر : شورمند، پر ذوق، پر اشتیاق، پر شور، وابسته به ذوق و شوق، شورمندانه

enthusiastic

<hr> با شوق و ذوق، از روى غیرت

با شوق و ذوق، از روى غیرت

enthusiastically

<hr> معنی : جلب کردن، فریفتن، اغوا کردن، بدام کشیدن <hr> معانی دیگر : وسوسه کردن، تطمیع کردن، فریب دادن، گمراه کردن، (به سویی) کشاندن

معنی : جلب کردن، فریفتن، اغوا کردن، بدام کشیدن معانی دیگر : وسوسه کردن، تطمیع کردن، فریب دادن، گمراه کردن، (به سویی) کشاندن

entice

<hr> معنی : تطمیع، فریب، اغوا، بدام انداختن <hr> معانی دیگر : اغوا، فریب، بدام انداختن

معنی : تطمیع، فریب، اغوا، بدام انداختن معانی دیگر : اغوا، فریب، بدام انداختن

enticement

<hr> (verb transitive) کشنده، فریبنده، اغواکننده

(verb transitive) کشنده، فریبنده، اغواکننده

enticing

<hr> معنی : درست، تمام، سراسر، بی عیب، دست نخورده، یکتیع <hr> معانی دیگر : کامل، مطلق، محض، سراپا، آزگار، گشت، سرتاسر، همه، قاطبه، همگی، یکپارچه، یک تکه، یکی، تک، ناب، یکدست، خالص، بی غش، دربست، یک سر، سالم، بی نقص، بی کاستی، بی کم و کاست، (دامداری و غیره) اخته نشده، نریان، اسب تخم کشی، (نادر) رجوع شود به: entirety

معنی : درست، تمام، سراسر، بی عیب، دست نخورده، یکتیع معانی دیگر : کامل، مطلق، محض، سراپا، آزگار، گشت، سرتاسر، همه، قاطبه، همگی، یکپارچه، یک تکه، یکی، تک، ناب، یکدست، خالص، بی غش، دربست، یک سر، سالم، بی نقص، بی کاستی، بی کم و کاست، (دامداری و غیره) اخته نشده، نریان، اسب تخم کشی، (نادر) رجوع شود به: en

entire

<hr> معنی : سرتاسر، سربسر، کاملا، کلا، یکجا <hr> معانی دیگر : تماما، به طور محض، مطلقا، سراپا، سراسر، همگی، به طور یکپارچه (یا ناب)، گشت، منحصرا، به تنهایی، تنها

معنی : سرتاسر، سربسر، کاملا، کلا، یکجا معانی دیگر : تماما، به طور محض، مطلقا، سراپا، سراسر، همگی، به طور یکپارچه (یا ناب)، گشت، منحصرا، به تنهایی، تنها

entirely

entireness

<hr> معنی : مشارکت، تمامیت، جمع کل، چیز درست و دست نخورده <hr> معانی دیگر : کمال، کل، یکپارچگی، چیز بی عیب و کامل، بی کم و کاستی، درستگی، (حقوق) مالکیت انحصاری، مالکیت فردی

معنی : مشارکت، تمامیت، جمع کل، چیز درست و دست نخورده معانی دیگر : کمال، کل، یکپارچگی، چیز بی عیب و کامل، بی کم و کاستی، درستگی، (حقوق) مالکیت انحصاری، مالکیت فردی

entirety

<hr> معنی : نامیدن، حق دادن مستحق دانستن، لقب دادن، ملقب ساختن، نام نهادن <hr> معانی دیگر : نام گذاردن، دارای عنوان کردن، عنوان داشتن، نامیدن (مقاله و کتاب و غیره)، ذی حق کردن، حق دادن به، محق کردن، (قانونا) اجازه دادن، مشمول کردن، (با دادن عنوان یا لقب) قدردانی کردن، لقب (اشرافی) دادن

معنی : نامیدن، حق دادن مستحق دانستن، لقب دادن، ملقب ساختن، نام نهادن معانی دیگر : نام گذاردن، دارای عنوان کردن، عنوان داشتن، نامیدن (مقاله و کتاب و غیره)، ذی حق کردن، حق دادن به، محق کردن، (قانونا) اجازه دادن، مشمول کردن، (با دادن عنوان یا لقب) قدردانی کردن، لقب (اشرافی) دادن

entitle

<hr> معنی : موکل، محق <hr> معانی دیگر : (verb transitive) حق دادن مستحق دانستن، لقب دادن، ملقب ساختن، نام نهادن، نامیدن

معنی : موکل، محق معانی دیگر : (verb transitive) حق دادن مستحق دانستن، لقب دادن، ملقب ساختن، نام نهادن، نامیدن

واژه های حرف "e" - جملات نمونه