جملات نمونه

<hr> حق، استحقاق، هده، سزیدگی، (آنچه که شخص نسبت به آن حق دارد به ویژه مزایایی که دولت یا کارفرما ارزانی می دارد) مورد استحقاق، مورد سزیدگی، مستمری، مقرری، اعتبار (پرداختی توسط دولت)

حق، استحقاق، هده، سزیدگی، (آنچه که شخص نسبت به آن حق دارد به ویژه مزایایی که دولت یا کارفرما ارزانی می دارد) مورد استحقاق، مورد سزیدگی، مستمری، مقرری، اعتبار (پرداختی توسط دولت)

entitlement

<hr> معنی : وجود <hr> معانی دیگر : هستی (به ویژه اگر مستقل و خودکفا و مجزا باشد)، موجودیت، هستش، تمامیت، هستومندی، شی، چیز، باشنده، ذات، جوهر، ماهیت، نهاد

معنی : وجود معانی دیگر : هستی (به ویژه اگر مستقل و خودکفا و مجزا باشد)، موجودیت، هستش، تمامیت، هستومندی، شی، چیز، باشنده، ذات، جوهر، ماهیت، نهاد

entity

<hr> معنی : دفن کردن، زیر خاک کردن، مقبره ساختن <hr> معانی دیگر : در گور گذاشتن، خاک کردن

معنی : دفن کردن، زیر خاک کردن، مقبره ساختن معانی دیگر : در گور گذاشتن، خاک کردن

entomb

<hr> دفن، تدفین، درگورگذاری

دفن، تدفین، درگورگذاری

entombment

entomological

entomologist

<hr> معنی : حشره شناسی، علم حشره شناسی <hr> معانی دیگر : جمنده شناسی

معنی : حشره شناسی، علم حشره شناسی معانی دیگر : جمنده شناسی

entomology

<hr> معنی : محیط، همراهان، دوستان، دوروبر اطرافیان <hr> معانی دیگر : ملتزمین رکاب، ملازمان، دارودسته، (نادر) اطراف، پرگیر

معنی : محیط، همراهان، دوستان، دوروبر اطرافیان معانی دیگر : ملتزمین رکاب، ملازمان، دارودسته، (نادر) اطراف، پرگیر

entourage

<hr> معنی : احشاء و امعاء، اندرونه، اخال <hr> معانی دیگر : درونه، امعا و احشا، دل و روده

معنی : احشاء و امعاء، اندرونه، اخال معانی دیگر : درونه، امعا و احشا، دل و روده

entrails

<hr> معنی : کشیدن، اهسته دنبال کسی رفتن، بقطار سوار کردن، بدنبال کشیدن <hr> معانی دیگر : سوار ترن شدن، (سربازان و غیره را) سوار قطار کردن، (نادر) به دنبال خود کشیدن، روی زمین کشاندن، بقطار راه اهن سوار کردن

معنی : کشیدن، اهسته دنبال کسی رفتن، بقطار سوار کردن، بدنبال کشیدن معانی دیگر : سوار ترن شدن، (سربازان و غیره را) سوار قطار کردن، (نادر) به دنبال خود کشیدن، روی زمین کشاندن، بقطار راه اهن سوار کردن

entrain

entrained

<hr> معنی : مدخل، ورود، ورودیه، اجازه ورود، درون رفت، حق ورود، دروازهءدخول، درب مدخل، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن <hr> معانی دیگر : درآیش، درآیند، دخول، (وسیله ی دخول) در، دروازه، درون رو، دالان، هشتی، راه ورود، اقدام (به کاری کردن)، پرداختن به، وسیله ی دستیابی، ابتدا، آغاز، مجذوب کردن، مسحور کردن، دل فریفته کردن، به عالم خلسه فروبردن، به خواب واره فروبردن، مدهوش کردن، بار، مج ازخودبیخودکردن

معنی : مدخل، ورود، ورودیه، اجازه ورود، درون رفت، حق ورود، دروازهءدخول، درب مدخل، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن معانی دیگر : درآیش، درآیند، دخول، (وسیله ی دخول) در، دروازه، درون رو، دالان، هشتی، راه ورود، اقدام (به کاری کردن)، پرداختن به، وسیله ی دستیابی

entrance

entrance examination

entrance fee

entrance hall

entranced

entranceway

entrancing

<hr> معنی : داوطلب، وارد شونده <hr> معانی دیگر : (امتحان یا مسابقه و غیره) شرکت کننده، تازه کار (در)، تازه وارد، درون رو

معنی : داوطلب، وارد شونده معانی دیگر : (امتحان یا مسابقه و غیره) شرکت کننده، تازه کار (در)، تازه وارد، درون رو

entrant

<hr> معنی : گول زدن، اغفال کردن، بغرنج کردن، بدام انداختن، گوریده شدن، تله انداختن <hr> معانی دیگر : (ماده یا دود و غیره) حبس کردن، گیرانداختن، (با وعده یا فریب و غیره) گرفتار کردن، به تله انداختن، به دام انداختن

معنی : گول زدن، اغفال کردن، بغرنج کردن، بدام انداختن، گوریده شدن، تله انداختن معانی دیگر : (ماده یا دود و غیره) حبس کردن، گیرانداختن، (با وعده یا فریب و غیره) گرفتار کردن، به تله انداختن، به دام انداختن

entrap

entrapment

<hr> معنی : لابه کردن، استدعاء کردن، درخواست کردن التماس کردن <hr> معانی دیگر : تمنا کردن، استدعا کردن، یوبیدن، یوزیدن، بیش خواهش کردن، التماس کردن، (قدیمی) رفتار کردن (نسبت به کسی)، درخواست کردن از التماس کردن، به لابه کردن

معنی : لابه کردن، استدعاء کردن، درخواست کردن التماس کردن معانی دیگر : تمنا کردن، استدعا کردن، یوبیدن، یوزیدن، بیش خواهش کردن، التماس کردن، (قدیمی) رفتار کردن (نسبت به کسی)، درخواست کردن از التماس کردن، به لابه کردن

entreat

<hr> معنی : التماس، استدعاء، عجز <hr> معانی دیگر : استدعا، تمنا، بیش خواهش، یوبه، یوزه

معنی : التماس، استدعاء، عجز معانی دیگر : استدعا، تمنا، بیش خواهش، یوبه، یوزه

entreaty

<hr> معنی : مدخل، ورود، دخول، اجازهء ورود، غذای اصلی <hr> معانی دیگر : ورود، دخول، مدخل، اجازه ء ورود، غذای اصلی

معنی : مدخل، ورود، دخول، اجازهء ورود، غذای اصلی معانی دیگر : ورود، دخول، مدخل، اجازه ء ورود، غذای اصلی

entree

<hr> معنی : تجاوز کردن به، خندق کندن، در سنگر قرار دادن، سنگربندی کردن <hr> معانی دیگر : (با فعل مجهول و یا ضمیر انعکاسی) جایگیر شدن، (محکم) سرجای خود نشستن، (با: on یا upon) تجاوز کردن (به زمین یا دارایی و غیره)، (به طور غیر مجاز) وارد شدن، فراتاز کردن، فراتاختن، فزون روی کردن، به سنگر رفتن، سنگر گرفتن، با سنگر محصور کردن، (در اثر فرسایش) آبکند ساختن، پر شکاف کردن

معنی : تجاوز کردن به، خندق کندن، در سنگر قرار دادن، سنگربندی کردن معانی دیگر : (با فعل مجهول و یا ضمیر انعکاسی) جایگیر شدن، (محکم) سرجای خود نشستن، (با: on یا upon) تجاوز کردن (به زمین یا دارایی و غیره)، (به طور غیر مجاز) وارد شدن، فراتاز کردن، فراتاختن، فزون روی کردن، به سنگر رفتن، سنگر گرفتن، با س

entrench

entrenched

<hr> معنی : خندق، سنگر بندی، سنگر <hr> معانی دیگر : سنگربندی

معنی : خندق، سنگر بندی، سنگر معانی دیگر : سنگربندی

entrenchment

<hr> معنی : انبار، انبارموقتی، انبار کالا، مرکز بازرگانی <hr> معانی دیگر : انبار، انبارکالا، انبارموقتی، مرکزبازرگانی

معنی : انبار، انبارموقتی، انبار کالا، مرکز بازرگانی معانی دیگر : انبار، انبارکالا، انبارموقتی، مرکزبازرگانی

entrepot

<hr> معنی : موسس شرکت، کارگشا، مقدم کمپانی، پیش قدم درتاسیس <hr> معانی دیگر : (کسی که با قبول مخاطرات احتمالی سرمایه ی خود را در کارهای تولیدی به کار می اندازد و کار ایجاد می کند) کار آفرین، کارکیا

معنی : موسس شرکت، کارگشا، مقدم کمپانی، پیش قدم درتاسیس معانی دیگر : (کسی که با قبول مخاطرات احتمالی سرمایه ی خود را در کارهای تولیدی به کار می اندازد و کار ایجاد می کند) کار آفرین، کارکیا

entrepreneur

entrepreneurial

<hr> روانشناسى : کارافرینى بازرگانى : کارفرمائى

روانشناسى : کارافرینى بازرگانى : کارفرمائى

entrepreneurship

<hr> معنی : واحد اندازهگیری ترمودینامیک <hr> معانی دیگر : (فیزیک) گشتاور، هرزش، درونگشتی، فیزیک واحد اندازه گیری ترمودینامیک، درگاشت

معنی : واحد اندازهگیری ترمودینامیک معانی دیگر : (فیزیک) گشتاور، هرزش، درونگشتی، فیزیک واحد اندازه گیری ترمودینامیک، درگاشت

entropy

<hr> معنی : واگذار کردن، سپردن، بامانت سپردن <hr> معانی دیگر : به عهده ی کسی گذاشتن، (مسئولیت و غیره) واگذار کردن، محول کردن، برگماشتن، اطمینان کردن به، سپردن به

معنی : واگذار کردن، سپردن، بامانت سپردن معانی دیگر : به عهده ی کسی گذاشتن، (مسئولیت و غیره) واگذار کردن، محول کردن، برگماشتن، اطمینان کردن به، سپردن به

entrust

entrust with

<hr> معنی : سپرده <hr> معانی دیگر : قانون ـ فقه : عهده دار

معنی : سپرده معانی دیگر : قانون ـ فقه : عهده دار

entrusted

<hr> معنی : راه، مدخل، ورود، دخول، ثبت، ادخال، راهرودر، ثبت در دفتر، چیز ثبت شده یا وارد شده <hr> معانی دیگر : وارد شدن، درون روی (رجوع شود به: entrance)، حق ورود، اجازه ی ورود، اذن دخول، (به عضویت) وارد شدن، راهرو، هشتی، درآیه، درون راه، دهلیز، دروازه، (در دفتر و غیره) وارد کردن، درنگاشت، یادداشت، فقره، قلم، مقوله، درگذاشت (هر چیز وارد شده در کتاب و دفتر و غیره)، (دایره المعارف و غیره) ماده، مقاله، دهانه ی رودخانه، مصب، رجوع شود به: headword، (شخص یا چیز) شرکت کننده در مسابقه (یا امتحان)، (حقوق) تصرف ملک (از طریق وارد شدن به آن)، اشغال

معنی : راه، مدخل، ورود، دخول، ثبت، ادخال، راهرودر، ثبت در دفتر، چیز ثبت شده یا وارد شده معانی دیگر : وارد شدن، درون روی (رجوع شود به: entrance)، حق ورود، اجازه ی ورود، اذن دخول، (به عضویت) وارد شدن، راهرو، هشتی، درآیه، درون راه، دهلیز، دروازه، (در دفتر و غیره) وارد کردن، درنگاشت، یادداشت، فقره، قلم،

entry

<hr> راه ورودی، درونراه، راهرو، دهلیز، هشتی، دالان، درون رو، درآیه

راه ورودی، درونراه، راهرو، دهلیز، هشتی، دالان، درون رو، درآیه

entryway

<hr> معنی : بافتن، در اغوش گرفتن، بهم پیچیدن، بهم پیچاندن، مثل طناب تابیدن <hr> معانی دیگر : (دورچیزی) حلقه زدن، به هم بافتن، به هم پیچیدن، هم باف کردن، entwist : بهم پیچیدن، مج بافتن

معنی : بافتن، در اغوش گرفتن، بهم پیچیدن، بهم پیچاندن، مثل طناب تابیدن معانی دیگر : (دورچیزی) حلقه زدن، به هم بافتن، به هم پیچیدن، هم باف کردن، entwist : بهم پیچیدن، مج بافتن

entwine

<hr> معنی : روشن کردن، کندن، توضیح دادن، مغزکردن، هسته دراوردن <hr> معانی دیگر : (جراحی - غده و دژپیه و غیره را از کیسه یا پوشش خود بیرون آوردن) هسته بری کردن، (قدیمی) شرح دادن، واضح کردن، (زیست شناسی) هسته ی سلول را درآوردن، بی هسته کردن، مج روشن کردن

معنی : روشن کردن، کندن، توضیح دادن، مغزکردن، هسته دراوردن معانی دیگر : (جراحی - غده و دژپیه و غیره را از کیسه یا پوشش خود بیرون آوردن) هسته بری کردن، (قدیمی) شرح دادن، واضح کردن، (زیست شناسی) هسته ی سلول را درآوردن، بی هسته کردن، مج روشن کردن

enucleate

<hr> مغزبیرون اورى، توضیح، روشن سازى، هسته دراورى

مغزبیرون اورى، توضیح، روشن سازى، هسته دراورى

enucleation

enumerable

<hr> معنی : شمردن، برشمردن، یکایک شمردن، بشمار اوردن، محسوب داشتن <hr> معانی دیگر : یک به یک ذکر کردن، فهرست وار گفتن

معنی : شمردن، برشمردن، یکایک شمردن، بشمار اوردن، محسوب داشتن معانی دیگر : یک به یک ذکر کردن، فهرست وار گفتن

enumerate

<hr> معنی : سرشماری، شمارش، یکایک شماری <hr> معانی دیگر : تعیین شماره، یک یک شماری، ریزگویی، صورت

معنی : سرشماری، شمارش، یکایک شماری معانی دیگر : تعیین شماره، یک یک شماری، ریزگویی، صورت

enumeration

<hr> شمارنده، یکایک گوینده، صورت دهنده

شمارنده، یکایک گوینده، صورت دهنده

enumerator

<hr> معنی : اعلام کردن، تلفظ کردن، صریحا گفتن <hr> معانی دیگر : (به وضوح و به طور قاطع) گفتن، شرح دادن، (واژه و غیره را به وضوح) تلفظ کردن، شمرده گفتن، مژده دادن

معنی : اعلام کردن، تلفظ کردن، صریحا گفتن معانی دیگر : (به وضوح و به طور قاطع) گفتن، شرح دادن، (واژه و غیره را به وضوح) تلفظ کردن، شمرده گفتن، مژده دادن

enunciate

<hr> معنی : بشارت، اعلام <hr> معانی دیگر : مژده، مژدگانی

معنی : بشارت، اعلام معانی دیگر : مژده، مژدگانی

enunciation

<hr> (پزشکی - ناتوانی در مهار پیشاب به ویژه خیس کردن بستر) شاشویی، بی اختیاری درنگاهداری پیشاب

(پزشکی - ناتوانی در مهار پیشاب به ویژه خیس کردن بستر) شاشویی، بی اختیاری درنگاهداری پیشاب

enuresis

<hr> معنی : فرا گرفتن، پوشاندن، احاطه کردن، پیچیدن، در لفاف گذاشتن، دور چیزی را گرفتن <hr> معانی دیگر : (در چیز دیگری) پیچیدن، (در تاریکی یا ابر و غیره) فرو بردن، پنهان کردن، مستورکردن، (مجازی) احاطه کردن، دوره کردن، در پاکت گذاشتن

معنی : فرا گرفتن، پوشاندن، احاطه کردن، پیچیدن، در لفاف گذاشتن، دور چیزی را گرفتن معانی دیگر : (در چیز دیگری) پیچیدن، (در تاریکی یا ابر و غیره) فرو بردن، پنهان کردن، مستورکردن، (مجازی) احاطه کردن، دوره کردن، در پاکت گذاشتن

واژه های حرف "e" - جملات نمونه