جملات نمونه

<hr> معنی : سست، نازک، شکننده، زود گذر، گول خور، نحیف، بی مایه، سست در برابر وسوسه شیطانی <hr> معانی دیگر : نزار، رنجور، (از نظر اخلاق و اراده) ضعیف، ضعیف النفس، زودشکن، زودآسیب، ظریف، لطیف، کاووس، پاژ، سبد علفی (که انجیر در آن می ریزند)

معنی : سست، نازک، شکننده، زود گذر، گول خور، نحیف، بی مایه، سست در برابر وسوسه شیطانی معانی دیگر : نزار، رنجور، (از نظر اخلاق و اراده) ضعیف، ضعیف النفس، زودشکن، زودآسیب، ظریف، لطیف، کاووس، پاژ، سبد علفی (که انجیر در آن می ریزند)

frail

<hr> بسستی، بطورشکننده، باضعف اخلاقی

بسستی، بطورشکننده، باضعف اخلاقی

frailly

frailness

<hr> معنی : سستی، نا استواری، بیمایگی، نحیفی، خطایی که ناشیازضعف اخلاقی باشد <hr> معانی دیگر : (به ویژه اخلاق و اراده) ضعف، ضعف نفس، گمراهی پذیری، ضعف اخلاق

معنی : سستی، نا استواری، بیمایگی، نحیفی، خطایی که ناشیازضعف اخلاقی باشد معانی دیگر : (به ویژه اخلاق و اراده) ضعف، ضعف نفس، گمراهی پذیری، ضعف اخلاق

frailty

<hr> معنی : قاب، اسکلت، چهارچوب، قاعده، چارچوب، سفت کاری، ساختمان، بدن، تنه، بیان کردن، تنظیم کردن، قاب کردن، قاب گرفتن، چارچوب گرفتن <hr> معانی دیگر : بدنه، استخوان بندی (ساختمان و پل و غیره)، هیکل، اندام، پیکر، جثه، چارچوبه، فرتورجا، (نجاری) چارچوب (در یا پنجره و غیره)، هر ماشین یا ابزاری که بر چارچوبی قرار گرفته باشد، زمینه، روحیه، وضع، (خانه) چوبی، دارای اسکلت چوبی، تدوین کردن، ساختن، انشا کردن، گفتن، تعدیل کردن، (حقوق - عامیانه - شهادت یا مدرک و غیره ی دروغین دادن به منظور گناهکار جلوه دادن آدم بیگناه) تقصیرکار جلوه دادن، پرونده سازی کردن، پاپوش درست کردن، توطئه کردن، پاپوش سازی، (در اصل - هر چیزی که از پهلوی هم گذاری بخش های مختلف طبق طرح معینی درست شده باشد) ساختمان، سازه، ساختار، نظام، (اتومبیل) چارچوب (که شاسی برآن سوار است)، اسکلت ماشین، (عینک) شاخ، دور عینک، قاب عینک، نظام موجود، حکومت وقت، (فلیم سینما) قاب، (تلویزیون) تصویر، (بیلیارد و پول و بولینگ) یک دوره بازی، (کشتی سازی) اسکلت کشتی، (مهجور) موجب شدن، باعث شدن، قالب، کالب، (مهجور) رفتن، ادامه دادن، جانشین شدن، (ریاضی) کنج، دستگاه مختصات، طرح کردن، فرمول، منطق

معنی : قاب، اسکلت، چهارچوب، قاعده، چارچوب، سفت کاری، ساختمان، بدن، تنه، بیان کردن، تنظیم کردن، قاب کردن، قاب گرفتن، چارچوب گرفتن معانی دیگر : بدنه، استخوان بندی (ساختمان و پل و غیره)، هیکل، اندام، پیکر، جثه، چارچوبه، فرتورجا، (نجاری) چارچوب (در یا پنجره و غیره)، هر ماشین یا ابزاری که بر چارچوبی قرار

frame

frame of mind

<hr> مبنای داوری، ملاک، چارچوب سنجش، چارچوب داوری

مبنای داوری، ملاک، چارچوب سنجش، چارچوب داوری

frame of reference

<hr> معنی : پاپوش درست کردن <hr> معانی دیگر : پاپوش سازی، پرونده سازی (برای آدم بیگناه)، مقصر نمایی، گناهکارنمایی، توطئه، دوز وکلک، دسیسه توطئه

معنی : پاپوش درست کردن معانی دیگر : پاپوش سازی، پرونده سازی (برای آدم بیگناه)، مقصر نمایی، گناهکارنمایی، توطئه، دوز وکلک، دسیسه توطئه

frame up

frame-work

framed

<hr> درست کننده، تنظیم کننده، تدوین کننده، کالبدساز، قالب ساز

درست کننده، تنظیم کننده، تدوین کننده، کالبدساز، قالب ساز

framer

<hr> معنی : استخوان بندی، بدنه، کالبد، چارچوب، چهارچوبه، چوب بست <hr> معانی دیگر : چوب بست، چهارچوبه، کالبد، استخوان بندی، بدنه، (اسکلت ساختمان یا ماشین آلات و غیره) چارچوبه، کالب، کالب دار، سازه، بدنه، استخوان بندی (ساختمان و غیره)، چوب بست، قاب بندی، (مجازی) چارچوب یا ساختمان اصلی هرچیز، اسطقس، زیرساخت، ساختار، محدوده، اصول و اساس هرچیز

معنی : استخوان بندی، بدنه، کالبد، چارچوب، چهارچوبه، چوب بست معانی دیگر : چوب بست، چهارچوبه، کالبد، استخوان بندی، بدنه، (اسکلت ساختمان یا ماشین آلات و غیره) چارچوبه، کالب، کالب دار، سازه، بدنه، استخوان بندی (ساختمان و غیره)، چوب بست، قاب بندی، (مجازی) چارچوب یا ساختمان اصلی هرچیز، اسطقس، زیرساخت، ساخ

framework

<hr> معنی : ساخت <hr> معانی دیگر : قاب گیری، قاب سازی، چارچوب بندی، پیکربندی، کالب بندی، طرز قرارگیری در قاب یا چارچوب، سازه، ساختار، زیرسازی، چوب بست سازی، کالبد، پیکره، چوب بندی، طرح

معنی : ساخت معانی دیگر : قاب گیری، قاب سازی، چارچوب بندی، پیکربندی، کالب بندی، طرز قرارگیری در قاب یا چارچوب، سازه، ساختار، زیرسازی، چوب بست سازی، کالبد، پیکره، چوب بندی، طرح

framing

<hr> معنی : فرانک <hr> معانی دیگر : (واحد پولی فرانسه و بلژیک و لوکزامبورگ و سوئیس) فرانک، فرانک واحد پول، امتیاز، حق مخصوص، حق انتخاب، حق رای

معنی : فرانک معانی دیگر : (واحد پولی فرانسه و بلژیک و لوکزامبورگ و سوئیس) فرانک، فرانک واحد پول، امتیاز، حق مخصوص، حق انتخاب، حق رای

franc

<hr> معنی : فرانسه <hr> معانی دیگر : آناتول فرانس (نویسنده ی فرانسوی)، کشور فرانسه (نام کامل: republique francaise)

معنی : فرانسه معانی دیگر : آناتول فرانس (نویسنده ی فرانسوی)، کشور فرانسه (نام کامل: republique francaise)

france

<hr> معنی : حق رای، حق مخصوص، ازاد کردن، حق رای دادن <hr> معانی دیگر : (اجازه یا امتیازی که از سوی دولت و غیره به شخص یا شرکتی داده می شود) امتیاز، فرداد، برترانه، (اجازه یا امتیازی که برخی شرکت ها به افراد می دهند تا زیر نظر آنها فعالیت کنند) امتیاز، (معمولا با: the) حق رای (در انتخابات)، (مغازه یا محل کسب دارای امتیاز از شرکت اصلی) مغازه ی امتیازی، فردادی، (در اصل) معافیت (از بیگاری یا مالیات یا خدمت و غیره)، بخشودگی، جواز، پروانه، (برخی ورزش های حرفه ای) امتیاز تشکیل یا داشتن تیم، enfranchise : امتیاز، حق انتخاب

معنی : حق رای، حق مخصوص، ازاد کردن، حق رای دادن معانی دیگر : (اجازه یا امتیازی که از سوی دولت و غیره به شخص یا شرکتی داده می شود) امتیاز، فرداد، برترانه، (اجازه یا امتیازی که برخی شرکت ها به افراد می دهند تا زیر نظر آنها فعالیت کنند) امتیاز، (معمولا با: the) حق رای (در انتخابات)، (مغازه یا محل کسب د

franchise

<hr> دارنده ی امتیاز، امتیازدار، فرداددار

دارنده ی امتیاز، امتیازدار، فرداددار

franchisee

<hr> دهنده ی امتیاز، امتیاز دهنده، فردادگر (franchisor هم می نویسند)

دهنده ی امتیاز، امتیاز دهنده، فردادگر (franchisor هم می نویسند)

franchiser

francis bacon

francis crick

francis scott key

<hr> وابسته به فرانسیس مقدس (saint francis of assisi)، وابسته به راهبان فرانسیسکان (که در سال 1209 میلادی توسط فرانسیس مقدس متشکل شدند)، وابسته بدسته راهبان فرقه فرانسیس مقدس

وابسته به فرانسیس مقدس (saint francis of assisi)، وابسته به راهبان فرانسیسکان (که در سال 1209 میلادی توسط فرانسیس مقدس متشکل شدند)، وابسته بدسته راهبان فرقه فرانسیس مقدس

franciscan

francisco

francisco franco

francisco pizarro

<hr> ژنرال فرانکو (دیکتاتور اسپانیا)، پیشوند: فرانسه، فرانسوی، فرانسوی و [francophobe و franco-prussian]

ژنرال فرانکو (دیکتاتور اسپانیا)، پیشوند: فرانسه، فرانسوی، فرانسوی و [francophobe و franco-prussian]

franco

<hr> فرانسه زبان، فرانسه دان، فرانسهدان وابسته به فرانسه زبانان

فرانسه زبان، فرانسه دان، فرانسهدان وابسته به فرانسه زبانان

francophone

<hr> معنی : شکننده، ترد <hr> معانی دیگر : زودشکن، شکستنی

معنی : شکننده، ترد معانی دیگر : زودشکن، شکستنی

frangible

<hr> معنی : بوته یاسمن، عطر یاسمین، نوعی کلوچه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) یاس (جنس plumeria از خانواده ی dogbane)، عطر گل یاس

معنی : بوته یاسمن، عطر یاسمین، نوعی کلوچه معانی دیگر : (گیاه شناسی) یاس (جنس plumeria از خانواده ی dogbane)، عطر گل یاس

frangipani

<hr> معنی : سوسیس، صمیمی، بی پرده، رک، رک گو، صریح، صادق، باطل کردن، اجازه عبور دادن، مجانا فرستادن، مهر زدن، چپانیدن، معاف کردن <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر، راد، رادمنش، رادمرد، پرصداقت، راستکار، یک رو (در برابر: دو رو)، بی رودربایستی، بی شیله پیله، آشکار، (قدیمی - در اصل) سخاوتمند، گشاده دست، سخی، دهش مند، بخششگر، (به خاطر امتیاز ویژه یا شغل و غیره) از الصاق تمبر به نامه های خود معاف بودن، داشتن حق ارسال نامه های پستی به طور رایگان (مانند نمایندگان کنگره ی امریکا)، این اجازه یا امتیاز، امضا یا مهر و غیره به جای تمبر پست (که اشخاص دارای امتیاز ویژه حق آن را دارند)، (در مورد شرکت ها و غیره که پاکت هایی مصرف می کنند که از قبل روی آن تمبر یا مهر پرداخت چاپ شده است) پاکت تمبردار، پاکت مهردار، (امریکا - عامیانه) سوسیس دودی، مخفف: فرانکی، وابسته به قبیله ی فرانک ها، بی پرده حرف زن، نیرومند، مجانی، پرکردن، مصون ساختن

معنی : سوسیس، صمیمی، بی پرده، رک، رک گو، صریح، صادق، باطل کردن، اجازه عبور دادن، مجانا فرستادن، مهر زدن، چپانیدن، معاف کردن معانی دیگر : اسم خاص مذکر، راد، رادمنش، رادمرد، پرصداقت، راستکار، یک رو (در برابر: دو رو)، بی رودربایستی، بی شیله پیله، آشکار، (قدیمی - در اصل) سخاوتمند، گشاده دست، سخی، دهش من

frank

<hr> ابداع یا اختراعی که سازنده ی خود را نابود می کند، رمان فرانکن اشتاین و نام شخصیت اصلی این رمان (اثر نویسنده ی انگلیسی ماری شلی که در سال 1818 نگاشته شد)، هر کسی که توسط کار یا اختراع خود نابود شود

ابداع یا اختراعی که سازنده ی خود را نابود می کند، رمان فرانکن اشتاین و نام شخصیت اصلی این رمان (اثر نویسنده ی انگلیسی ماری شلی که در سال 1818 نگاشته شد)، هر کسی که توسط کار یا اختراع خود نابود شود

frankenstein

<hr> شهر فرانکفورت (در باختر آلمان) (نام کامل: frankfurt am main)، frankforter : کالباس یاروده پرکرده از گوشت گاو، سوسیس

شهر فرانکفورت (در باختر آلمان) (نام کامل: frankfurt am main)، frankforter : کالباس یاروده پرکرده از گوشت گاو، سوسیس

frankfurt

<hr> معنی : سوسیس <hr> معانی دیگر : frankforter : کالباس یاروده پرکرده از گوشت گاو

معنی : سوسیس معانی دیگر : frankforter : کالباس یاروده پرکرده از گوشت گاو

frankfurter

<hr> معنی : درخت مرمکی، کندر، لبان، بوته کندر، درخت کندر سرخ، کندر هندی <hr> معانی دیگر : کندر (انگم گیاهی از جنس boswellia از خانواده ی bursera)، درخت کندر سر

معنی : درخت مرمکی، کندر، لبان، بوته کندر، درخت کندر سرخ، کندر هندی معانی دیگر : کندر (انگم گیاهی از جنس boswellia از خانواده ی bursera)، درخت کندر سر

frankincense

<hr> معنی : فرد ازاده، ملاک ازاداز طبقه سوم <hr> معانی دیگر : (انگلیس - به ویژه سده های 14 و 15 - کشاورزی که مالک زمین خود بود) دهقان، اسم خاص مذکر، ملاک ازاداز طبقه سوم در سده های 41 و51 میلادی، طبقه متوسط اجتماع

معنی : فرد ازاده، ملاک ازاداز طبقه سوم معانی دیگر : (انگلیس - به ویژه سده های 14 و 15 - کشاورزی که مالک زمین خود بود) دهقان، اسم خاص مذکر، ملاک ازاداز طبقه سوم در سده های 41 و51 میلادی، طبقه متوسط اجتماع

franklin

franklin delano roosevelt

franklin pierce

franklin roosevelt

<hr> معنی : صادقانه، رک و پوست کنده، صراحتا، جوانمردانه <hr> معانی دیگر : به طور رک و بی ریا، رادمنشانه، رادگرانه، با بی پردگی، صاف و پوست کنده، بی رودربایستی، به راستی، اگر راستش را بخواهی، واقعا

معنی : صادقانه، رک و پوست کنده، صراحتا، جوانمردانه معانی دیگر : به طور رک و بی ریا، رادمنشانه، رادگرانه، با بی پردگی، صاف و پوست کنده، بی رودربایستی، به راستی، اگر راستش را بخواهی، واقعا

frankly

<hr> رک گویی، بی پرده گویی، راست بازی، سادگی، پوست کندگی

رک گویی، بی پرده گویی، راست بازی، سادگی، پوست کندگی

frankness

<hr> معنی : اشفته، عصبانی، از کوره در رفته، بی عقل، اتشی <hr> معانی دیگر : سراسیمه، (کاملا) بی تاب، برآشفته، (از شدت درد یا خشم یا دلواپسی) از خود بی خود، دل شوریده، با سراسیمگی، با بی تابی، دیوانه وار، (قدیمی) دیوانه

معنی : اشفته، عصبانی، از کوره در رفته، بی عقل، اتشی معانی دیگر : سراسیمه، (کاملا) بی تاب، برآشفته، (از شدت درد یا خشم یا دلواپسی) از خود بی خود، دل شوریده، با سراسیمگی، با بی تابی، دیوانه وار، (قدیمی) دیوانه

frantic

<hr> دیوانه وار، باشدت خشم

frantically

franz ferdinand

<hr> معنی : زدن، کوبیدن، محکم بستن، سفت بستن، سفت کشیدن <hr> معانی دیگر : (کشتیرانی) طناب پیچ کردن (به منظور محکم سازی یا پابرجا سازی)، سیم پیچ کردن، درکشتی گیری سفت بستن، ضرب زدن

معنی : زدن، کوبیدن، محکم بستن، سفت بستن، سفت کشیدن معانی دیگر : (کشتیرانی) طناب پیچ کردن (به منظور محکم سازی یا پابرجا سازی)، سیم پیچ کردن، درکشتی گیری سفت بستن، ضرب زدن

frap

<hr> معنی : یخ در بهشت <hr> معانی دیگر : نیمه منجمد، نیمه یخزده، نیمه ماسیده (خوراک پردازی) پسخوراک متشکل از نوشیدنی یا آبمیوه ی نیمه ماسیده مشروب و ذرات یخ (یخ رنده شده) (شمال شرق آمریکا) رجوع شود به: milkshake

معنی : یخ در بهشت معانی دیگر : نیمه منجمد، نیمه یخزده، نیمه ماسیده (خوراک پردازی) پسخوراک متشکل از نوشیدنی یا آبمیوه ی نیمه ماسیده مشروب و ذرات یخ (یخ رنده شده) (شمال شرق آمریکا) رجوع شود به: milkshake

frappe

<hr> مخفف: (عامیانه) باشگاه و خوابگاه خصوصی دانشجویی

مخفف: (عامیانه) باشگاه و خوابگاه خصوصی دانشجویی

frat

<hr> معنی : دوستانه، برادرانه، ائتلافی، اتحادی، برادر وار <hr> معانی دیگر : اخوت آمیز، وابسته به باشگاه و خوابگاه خصوصی دانشجویی، اخوتی

معنی : دوستانه، برادرانه، ائتلافی، اتحادی، برادر وار معانی دیگر : اخوت آمیز، وابسته به باشگاه و خوابگاه خصوصی دانشجویی، اخوتی

واژه های حرف "f" - جملات نمونه