جملات نمونه

function key

<hr> معنی : وظیفه مندی، تابعی، وظیفه ای، در حال کار، وابسته به وظایف اعضاء، وظیفه دار، وابسته به شغل و پیشه <hr> معانی دیگر : وابسته به عمل یا کار (رجوع شود به: function)، کنشی، کار دادی، عملی، به درد خور، کارور، به کار خور، کاری، کارا، به کار انداختنی، درست، (پزشکی - آنچه که کارکرد اندام را تحت تاثیر قرار می دهد ولی در ساختمان آن تغییری به وجود نمی آورد) کنشی، کارکردی

معنی : وظیفه مندی، تابعی، وظیفه ای، در حال کار، وابسته به وظایف اعضاء، وظیفه دار، وابسته به شغل و پیشه معانی دیگر : وابسته به عمل یا کار (رجوع شود به: function)، کنشی، کار دادی، عملی، به درد خور، کارور، به کار خور، کاری، کارا، به کار انداختنی، درست، (پزشکی - آنچه که کارکرد اندام را تحت تاثیر قرار می

functional

<hr> (این گرایش: شکل و ساختمان هر چیز باید تابع نوع کار آن باشد) کاربرد گرایی، کارکرد گرایی، در طراحی عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد، اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه

(این گرایش: شکل و ساختمان هر چیز باید تابع نوع کار آن باشد) کاربرد گرایی، کارکرد گرایی، در طراحی عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد، اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه

functionalism

<hr> (noun) نقش گرا، پیرو اصالت نقش

(noun) نقش گرا، پیرو اصالت نقش

functionalist

<hr> (noun) کارآمدی، قابلیت، نقشمندی، کارکرد داشتن

(noun) کارآمدی، قابلیت، نقشمندی، کارکرد داشتن

functionality

<hr> ازلحاظ وظیفه اندامها، چنانکه وابسته به وظیفه اندامی باشد

ازلحاظ وظیفه اندامها، چنانکه وابسته به وظیفه اندامی باشد

functionally

<hr> معنی : مامور، کارگذار <hr> معانی دیگر : کارمند، صاحب منصب

معنی : مامور، کارگذار معانی دیگر : کارمند، صاحب منصب

functionary

<hr> معنی : در حال کار، دایر <hr> معانی دیگر : درحال کار، دایر

معنی : در حال کار، دایر معانی دیگر : درحال کار، دایر

functioning

functions

<hr> معنی : پشتوانه، صندوق، سرمایه، تنخواه، وجوه، ذخیره وجوه احتیاطی، سرمایه ثابت یا همیشگی، تهیه وجه کردن، سرمایه گذاری کردن <hr> معانی دیگر : (جمع - پول یا معادل آن که برای کار بخصوصی کنار نهاده شود) وجه (وجوه)، بودجه (به منظور خاص)، پول، حساب، (برای پرداخت اصل یا فرع وام) وجه تامین کردن، (برای انجام کاری) پول اختصاص دادن، بودجه تامین کردن، سازمانی که این نوع صندوق ها و حساب های ویژه را سرپرستی می کند، (انگلیس - جمع - با: the) اوراق قرضه ی دولتی، تبدیل به قرضه ی مستمر کردن، تبدیل به وام دراز مدت و بهره دار کردن، به حساب ریختن، به صندوق واریز کردن، (پول) گردآوری کردن

معنی : پشتوانه، صندوق، سرمایه، تنخواه، وجوه، ذخیره وجوه احتیاطی، سرمایه ثابت یا همیشگی، تهیه وجه کردن، سرمایه گذاری کردن معانی دیگر : (جمع - پول یا معادل آن که برای کار بخصوصی کنار نهاده شود) وجه (وجوه)، بودجه (به منظور خاص)، پول، حساب، (برای پرداخت اصل یا فرع وام) وجه تامین کردن، (برای انجام کاری) 

fund

fund raiser

fund raising

<hr> معنی : پایه، اساس، بنیاد، ته، پی <hr> معانی دیگر : بنلاد، ویژگی های جغرافیایی، کپل، لمبر

معنی : پایه، اساس، بنیاد، ته، پی معانی دیگر : بنلاد، ویژگی های جغرافیایی، کپل، لمبر

fundament

<hr> معنی : اصلی، اساسی، بنیادی، بنیانی، تشکیل دهنده، واجب <hr> معانی دیگر : پایه ای، اولیه، مقدماتی، ابتدایی، زیرین، اهم، مهمترین، مهند، (موسیقی) زیرترین آوا یا آهنگ یک آکورد، آهنگ بنیادی، (فیزیک) زیرترین بسامد هر چیز (مثلا تار ویولن یا ستونی از هوا)

معنی : اصلی، اساسی، بنیادی، بنیانی، تشکیل دهنده، واجب معانی دیگر : پایه ای، اولیه، مقدماتی، ابتدایی، زیرین، اهم، مهمترین، مهند، (موسیقی) زیرترین آوا یا آهنگ یک آکورد، آهنگ بنیادی، (فیزیک) زیرترین بسامد هر چیز (مثلا تار ویولن یا ستونی از هوا)

fundamental

<hr> قانون اساسی، قانون پایه

قانون اساسی، قانون پایه

fundamental law

<hr> معنی : بنیاد گرایی <hr> معانی دیگر : اعتقاد به عقاید نیاکانی مسیحیت واصول دین پروتستان

معنی : بنیاد گرایی معانی دیگر : اعتقاد به عقاید نیاکانی مسیحیت واصول دین پروتستان

fundamentalism

<hr> کسیکه نسبت بکتاب مقدس واصول دین پروتستان طرفدارعقایدکهنه است

کسیکه نسبت بکتاب مقدس واصول دین پروتستان طرفدارعقایدکهنه است

fundamentalist

fundamentality

fundamentally

<hr> قانون ـ فقه : امهات ورزش : مهارتهاى اصولى

قانون ـ فقه : امهات ورزش : مهارتهاى اصولى

fundamentals

<hr> وجوه، سرمایه، تنخواه، ذخیره وجوه احتیاطی، صندوق، سرمایه ثابت یا همیشگی، پشتوانه، تهیه وجه کردن، سرمایه گذاری کردن

وجوه، سرمایه، تنخواه، ذخیره وجوه احتیاطی، صندوق، سرمایه ثابت یا همیشگی، پشتوانه، تهیه وجه کردن، سرمایه گذاری کردن

funded

<hr> سرمایه گذاری، تامین وجوه لازم، تامین بودجه

سرمایه گذاری، تامین وجوه لازم، تامین بودجه

funding

fundraise

<hr> معنی : مایه <hr> معانی دیگر : قانون ـ فقه : وجوه

معنی : مایه معانی دیگر : قانون ـ فقه : وجوه

funds

<hr> معنی : قعر، ته رحم، عمق ویا انتهای هر عضو مجوفی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) ته، بن، ته گاه، فوندوس، قاعده، کف

معنی : قعر، ته رحم، عمق ویا انتهای هر عضو مجوفی معانی دیگر : (کالبد شناسی) ته، بن، ته گاه، فوندوس، قاعده، کف

fundus

<hr> معنی : بخاک سپاری، مراسم تشییع جنازه، مراسم دفن، مجلس ترحیموتذکر، دفنی، وابسته به تشییع جنازه، وابسته به ایین تشییع جنازه <hr> معانی دیگر : (مراسم ختم و به خاک سپاری) خاک سپاری، کفن و دفن، آیین سوگواری، تشییع جنازه، مراسم ختم و سوزاندن جسد

معنی : بخاک سپاری، مراسم تشییع جنازه، مراسم دفن، مجلس ترحیموتذکر، دفنی، وابسته به تشییع جنازه، وابسته به ایین تشییع جنازه معانی دیگر : (مراسم ختم و به خاک سپاری) خاک سپاری، کفن و دفن، آیین سوگواری، تشییع جنازه، مراسم ختم و سوزاندن جسد

funeral

<hr> معنی : مرده شوی خانه <hr> معانی دیگر : (امریکا) بنگاه کفن و دفن، ماتم کده، محلی که دران مرده را جهت انجام مراسم تدفین یا سوزاندن اماده میکنند

معنی : مرده شوی خانه معانی دیگر : (امریکا) بنگاه کفن و دفن، ماتم کده، محلی که دران مرده را جهت انجام مراسم تدفین یا سوزاندن اماده میکنند

funeral home

funeral parlor

<hr> توده هیزم که مرده را روی ان میسوزانند

توده هیزم که مرده را روی ان میسوزانند

funeral pyre

<hr> معنی : تدفینی، ترحیمی، وابسته به مراسم تشییع جنازه <hr> معانی دیگر : خاک سپاری، سوگوارانه

معنی : تدفینی، ترحیمی، وابسته به مراسم تشییع جنازه معانی دیگر : خاک سپاری، سوگوارانه

funerary

<hr> معنی : محزون <hr> معانی دیگر : (در خور مراسم کفن و دفن) سوگوارانه، ترحیمی، جنازه ای، تیره، غم انگیز، دلتنگ کننده

معنی : محزون معانی دیگر : (در خور مراسم کفن و دفن) سوگوارانه، ترحیمی، جنازه ای، تیره، غم انگیز، دلتنگ کننده

funereal

funfair

<hr> معنی : اسفنجی، قارچی <hr> معانی دیگر : سماروغی

معنی : اسفنجی، قارچی معانی دیگر : سماروغی

fungal

<hr> جمع واژه ی: fungus، پیشوند: قارچی، سماروغی [fungicide] (پیش از واکه: fung-)، گیاه قارچی، قارچ، سماروه، گوشت زیادی

جمع واژه ی: fungus، پیشوند: قارچی، سماروغی [fungicide] (پیش از واکه: fung-)، گیاه قارچی، قارچ، سماروه، گوشت زیادی

fungi

<hr> معنی : قابل تعویض، اموال مثلی <hr> معانی دیگر : (حقوق) قابل تبدیل به پول، تبدیل پذیر، معاوضه پذیر، پایاپا، کالای پایاپا، هر چیز معاوضه پذیر، کالای مثلی، عو­ دار، مثلی، قابل تعوی­

معنی : قابل تعویض، اموال مثلی معانی دیگر : (حقوق) قابل تبدیل به پول، تبدیل پذیر، معاوضه پذیر، پایاپا، کالای پایاپا، هر چیز معاوضه پذیر، کالای مثلی، عو­ دار، مثلی، قابل تعوی­

fungible

<hr> معنی : کشنده قارچ <hr> معانی دیگر : کشنده قارچ

معنی : کشنده قارچ معانی دیگر : کشنده قارچ

fungicidal

<hr> معنی : ماده دافع یا نابود کننده قارچ <hr> معانی دیگر : قارچ کش

معنی : ماده دافع یا نابود کننده قارچ معانی دیگر : قارچ کش

fungicide

<hr> معنی : قارچی، قارچ مانند، دارای رشد سریع <hr> معانی دیگر : قارچ سان، سماروغی

معنی : قارچی، قارچ مانند، دارای رشد سریع معانی دیگر : قارچ سان، سماروغی

fungoid

<hr> معنی : زود گذر، اسفنجی، قارچی، سماروغی <hr> معانی دیگر : قارچ مانند، قارچ سان

معنی : زود گذر، اسفنجی، قارچی، سماروغی معانی دیگر : قارچ مانند، قارچ سان

fungous

<hr> معنی : قارچ، گیاه قارچی، سماروغ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، قارچ (از گروه eumycota - بخشی از thallophytes - کپک ها و زنگ ها و سیاهک ها نیز جزو آن هستند)، گولک، سماروه

معنی : قارچ، گیاه قارچی، سماروغ معانی دیگر : (گیاه شناسی)، قارچ (از گروه eumycota - بخشی از thallophytes - کپک ها و زنگ ها و سیاهک ها نیز جزو آن هستند)، گولک، سماروه

fungus

<hr> معنی : بندی، کشیدنی بابند، متکی برکشش طناب یا کابل <hr> معانی دیگر : بند مانند، بند سان، بندیزه ای، وابسته به یا آویخته از طناب یا سیم، طنابی، کابلی، کشیدنی (با کابل یا زنجیر و غیره)

معنی : بندی، کشیدنی بابند، متکی برکشش طناب یا کابل معانی دیگر : بند مانند، بند سان، بندیزه ای، وابسته به یا آویخته از طناب یا سیم، طنابی، کابلی، کشیدنی (با کابل یا زنجیر و غیره)

funicular

<hr> معنی : خوف، بیم، عبوسی، کج خلقی، ادم ترسو، بوی بد، وحشت، هراس، عصبانی کردن، دود ایجاد کردن، رم کردن، بدبو کردن <hr> معانی دیگر : اندوه، حزن، دلتنگی، افسردگی (blue funk هم می گویند)، نگرانی، (از شدت ترس) دوری کردن از، خودداری کردن از، چندش گرفتن، (عامیانه) مخمصه، مهلکه، هچل، اکراه، امتناع، (عامیانه) ترسو، (عامیانه) هراسیدن، ترسیدن (از)، واهمه داشتن، دلهره داشتن، (مهجور) بوی نم، بوی کپک زدگی، نا، طفره زدن، رم کردن بدبو کردن

معنی : خوف، بیم، عبوسی، کج خلقی، ادم ترسو، بوی بد، وحشت، هراس، عصبانی کردن، دود ایجاد کردن، رم کردن، بدبو کردن معانی دیگر : اندوه، حزن، دلتنگی، افسردگی (blue funk هم می گویند)، نگرانی، (از شدت ترس) دوری کردن از، خودداری کردن از، چندش گرفتن، (عامیانه) مخمصه، مهلکه، هچل، اکراه، امتناع، (عامیانه) ترسو،

funk

<hr> معنی : بد بو، بوی ناه گرفته <hr> معانی دیگر : (محلی) بد بو، دارای بوی نم و کپک زدگی، (انگلیس - خودمانی) شیک، وابسته به موسیقی ((بلوز)) یا موسیقی مذهبی، (خودمانی) قدیمی مسلک، عجیب و غریب، غیر عادی، نا روال، نا جور، (خودمانی) بسیار احساساتی، (خودمانی) غیر رسمی، بی رو در بایستی، آسوده، متوحش

معنی : بد بو، بوی ناه گرفته معانی دیگر : (محلی) بد بو، دارای بوی نم و کپک زدگی، (انگلیس - خودمانی) شیک، وابسته به موسیقی ((بلوز)) یا موسیقی مذهبی، (خودمانی) قدیمی مسلک، عجیب و غریب، غیر عادی، نا روال، نا جور، (خودمانی) بسیار احساساتی، (خودمانی) غیر رسمی، بی رو در بایستی، آسوده، متوحش

funky

<hr> معنی : بادگیر، دودکش، قیف، عضو یا اندام قیفی شکل، شکل قیفی داشتن، باریک شدن <hr> معانی دیگر : بتو، تگاب، (هر چیز قیف شکل) قیف سان، با قیف ریختن، در مرکز جمع شدن، به یک نقطه ی مرکزی رفتن یا رساندن، دودکش فلزی (مانند دودکش کشتی)، دودکش استوانه ای، به صورت قیف در آوردن یا در آمدن

معنی : بادگیر، دودکش، قیف، عضو یا اندام قیفی شکل، شکل قیفی داشتن، باریک شدن معانی دیگر : بتو، تگاب، (هر چیز قیف شکل) قیف سان، با قیف ریختن، در مرکز جمع شدن، به یک نقطه ی مرکزی رفتن یا رساندن، دودکش فلزی (مانند دودکش کشتی)، دودکش استوانه ای، به صورت قیف در آوردن یا در آمدن

funnel

<hr> قیف، دودکش، بادگیر، شکل قیفی داشتن، (مجازا) باریک شدن، (کالبدشناسی) عضو یا اندام قیفی شکل

قیف، دودکش، بادگیر، شکل قیفی داشتن، (مجازا) باریک شدن، (کالبدشناسی) عضو یا اندام قیفی شکل

funneled

funnelled

<hr> (عامیانه)، داستان فکاهی مصور، داستان کاریکاتوری

(عامیانه)، داستان فکاهی مصور، داستان کاریکاتوری

funnies

<hr> بطورمضحک، چنانکه خنده اورد

بطورمضحک، چنانکه خنده اورد

واژه های حرف "f" - جملات نمونه