جملات نمونه

<hr> معنی : مضحک، عجیب، خنده دار، خنده اور، با مزه، شوخی امیز، خوش دماغ <hr> معانی دیگر : خنده آور، با نمک، سرگرم کننده، (عامیانه) غیر عادی، عجیب و غریب، گول زننده، پر ترفند، فریب کار، حقه باز، (عامیانه) شوخی، بذله

معنی : مضحک، عجیب، خنده دار، خنده اور، با مزه، شوخی امیز، خوش دماغ معانی دیگر : خنده آور، با نمک، سرگرم کننده، (عامیانه) غیر عادی، عجیب و غریب، گول زننده، پر ترفند، فریب کار، حقه باز، (عامیانه) شوخی، بذله

funny

<hr> معنی : شوخی، استخوان ارنج <hr> معانی دیگر : کونه ی آرنج، خوش مزگی استخوان ارنج

معنی : شوخی، استخوان ارنج معانی دیگر : کونه ی آرنج، خوش مزگی استخوان ارنج

funny bone

<hr> معنی : مزاح <hr> معانی دیگر : مقلد، مسخره، لوده

معنی : مزاح معانی دیگر : مقلد، مسخره، لوده

funny man

<hr> معنی : خز، جامه خزدار، خزدار کردن، خز دوختن، باردار شدن <hr> معانی دیگر : (موی نرمی که بدن بسیاری از پستانداران را می پوشاند) مو، کرک، (پوست و موی نرم حیوان که از آن جامه یا حاشیه ی جامه و غیره می سازند) خز، (هر چیز خز مانند یا کرک دار مانند بار زبان بیماران) خز مصنوعی، بار (زبان)، (کتری و غیره) جرم، جرم گرفتن، بار گرفتن (یا داشتن)، با خز تزیین کردن (جامه)، خز پوش کردن، وابسته به خز، خزی، (مخفف) رجوع شود به: furlongs، پوستین، خز دوختن به، باردار شدن زبان

معنی : خز، جامه خزدار، خزدار کردن، خز دوختن، باردار شدن معانی دیگر : (موی نرمی که بدن بسیاری از پستانداران را می پوشاند) مو، کرک، (پوست و موی نرم حیوان که از آن جامه یا حاشیه ی جامه و غیره می سازند) خز، (هر چیز خز مانند یا کرک دار مانند بار زبان بیماران) خز مصنوعی، بار (زبان)، (کتری و غیره) جرم، جرم

<hr> معنی : پوستین <hr> معانی دیگر : پوستین خز

معنی : پوستین معانی دیگر : پوستین خز

fur coat

<hr> معنی : چین، حاشیه چیندار، چین دوختن روی، چین دوختن روی، چین دادن <hr> معانی دیگر : با زلم زیمبو آذین کردن، (جامه و آذین های زنانه)، چین (سر آستین یا یخه ی لباس)، پف کردگی، والان، (معمولا جمع - تزئینات پر زرق و برق ولی بی ارزش) زلم زیمبو

معنی : چین، حاشیه چیندار، چین دوختن روی، چین دوختن روی، چین دادن معانی دیگر : با زلم زیمبو آذین کردن، (جامه و آذین های زنانه)، چین (سر آستین یا یخه ی لباس)، پف کردگی، والان، (معمولا جمع - تزئینات پر زرق و برق ولی بی ارزش) زلم زیمبو

furbelow

<hr> معنی : پاک کردن، پرداخت کردن، جلا دادن، تجدید کردن، صورت تازه دادن به، تجدید نظر کردن در <hr> معانی دیگر : (با مالیدن) برق انداختن، براق کردن، صیقل دادن، (معمولا با: up) دوباره قابل استفاده کردن، دوباره جذاب کردن، نوسازی کردن

معنی : پاک کردن، پرداخت کردن، جلا دادن، تجدید کردن، صورت تازه دادن به، تجدید نظر کردن در معانی دیگر : (با مالیدن) برق انداختن، براق کردن، صیقل دادن، (معمولا با: up) دوباره قابل استفاده کردن، دوباره جذاب کردن، نوسازی کردن

furbish

<hr> (verb transitive) پرداخت کردن، پاک کردن، جلا دادن، تجدید کردن، صورتتازه دادن به، تجدید نظرکردن در

(verb transitive) پرداخت کردن، پاک کردن، جلا دادن، تجدید کردن، صورتتازه دادن به، تجدید نظرکردن در

furbished

<hr> معنی : خشمگین، خشمناک، متعصب، عصبانی، اتشی <hr> معانی دیگر : برآشفته، شدید و پر خشونت، سهمگین، بی امان، رمبشگر، ویرانگر، دیوانه وار، سرسام آور، پرجوش و خروش، جوشان و خروشان، متلاطم

معنی : خشمگین، خشمناک، متعصب، عصبانی، اتشی معانی دیگر : برآشفته، شدید و پر خشونت، سهمگین، بی امان، رمبشگر، ویرانگر، دیوانه وار، سرسام آور، پرجوش و خروش، جوشان و خروشان، متلاطم

furious

<hr> معنی : خشمگینانه <hr> معانی دیگر : باخشم زیاد، دیوانه وار، باحالت اتشی

معنی : خشمگینانه معانی دیگر : باخشم زیاد، دیوانه وار، باحالت اتشی

furiously

<hr> معنی : پیچ، پیچیدگی، طومار، جمع کردن، پیچیدن، پیچیدن وبالا زدن، بدور چیزی پیچیدن، ورتابیدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه پرچم یا بادبان کشتی) دور چوب (یا دیرک یا دکل) پیچیدن (به طوری که در باد به اهتزاز در نیاید)، جمع شدن، بسته شدن

معنی : پیچ، پیچیدگی، طومار، جمع کردن، پیچیدن، پیچیدن وبالا زدن، بدور چیزی پیچیدن، ورتابیدن معانی دیگر : (به ویژه پرچم یا بادبان کشتی) دور چوب (یا دیرک یا دکل) پیچیدن (به طوری که در باد به اهتزاز در نیاید)، جمع شدن، بسته شدن

furl

furled

<hr> (یکان سنجش مسافت) فرلانگ (18 میل یا 201/2 متر)، واحد درازا مساوی با یک هشتم میل

(یکان سنجش مسافت) فرلانگ (18 میل یا 201/2 متر)، واحد درازا مساوی با یک هشتم میل

furlong

<hr> معنی : حکم مرخصی، مرخصی سرباز، مرخصی دادن به، مرخص کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه سرباز وظیفه) مرخصی، مرخصی دادن

معنی : حکم مرخصی، مرخصی سرباز، مرخصی دادن به، مرخص کردن معانی دیگر : (به ویژه سرباز وظیفه) مرخصی، مرخصی دادن

furlough

<hr> معنی : دیگ، پاتیل، کوره، تنور، تون حمام و غیره، بوته آزمایش، گرم کردن، مشتعل کردن <hr> معانی دیگر : تون، (دستگاه) گرمازا، (مجازی - هرجای بسیارگرم) جهنم، جهنم دره، بوته ازمایش

معنی : دیگ، پاتیل، کوره، تنور، تون حمام و غیره، بوته آزمایش، گرم کردن، مشتعل کردن معانی دیگر : تون، (دستگاه) گرمازا، (مجازی - هرجای بسیارگرم) جهنم، جهنم دره، بوته ازمایش

furnace

<hr> معنی : تهیه کردن، مجهز کردن، مزین کردن، مبله کردن، دارای اثاثه کردن <hr> معانی دیگر : فراهم کردن، دادن، در دسترس گذاشتن، (اتاق یا خانه یا اداره و غیره) اسباب و اثاثیه گذاشتن در، (به تسهیلات لازم) مجهز کردن، مانه کردن، کاچال کردن

معنی : تهیه کردن، مجهز کردن، مزین کردن، مبله کردن، دارای اثاثه کردن معانی دیگر : فراهم کردن، دادن، در دسترس گذاشتن، (اتاق یا خانه یا اداره و غیره) اسباب و اثاثیه گذاشتن در، (به تسهیلات لازم) مجهز کردن، مانه کردن، کاچال کردن

furnish

<hr> (verb transitive) مبله کردن، دارای اثاثه کردن، مجهز کردن، مزین کردن، تهیه کردن

(verb transitive) مبله کردن، دارای اثاثه کردن، مجهز کردن، مزین کردن، تهیه کردن

furnished

<hr> تهیه کننده سامان واثاثیه

تهیه کننده سامان واثاثیه

furnisher

furnishing

<hr> (اثاثیه ی اتاق یا خانه و غیره: میز و صندلی و فرش و غیره) اثاثیه، اسباب منزل، تجهیزات و لوازم (زندگی یاکار)، مانه ها، کاچالگان، پوشاک، رخت، لوازم

(اثاثیه ی اتاق یا خانه و غیره: میز و صندلی و فرش و غیره) اثاثیه، اسباب منزل، تجهیزات و لوازم (زندگی یاکار)، مانه ها، کاچالگان، پوشاک، رخت، لوازم

furnishings

<hr> معنی : سامان، اسباب، مبل، وسایل، اثاثه، اثای خانه، پایه مبل وصندلی <hr> معانی دیگر : اثاثیه ی اتاق (یا خانه و غیره)، اسباب خانه، مانه، کاچال، (در اصل) فراهم سازی، در دسترس گذاری، مجهز سازی، (ابزار و ماشین آلات کشتی یا کارخانه یا هر حرفه و کار) اسباب و آلات، ابزار کار، ابزارگان، اثاک خانه

معنی : سامان، اسباب، مبل، وسایل، اثاثه، اثای خانه، پایه مبل وصندلی معانی دیگر : اثاثیه ی اتاق (یا خانه و غیره)، اسباب خانه، مانه، کاچال، (در اصل) فراهم سازی، در دسترس گذاری، مجهز سازی، (ابزار و ماشین آلات کشتی یا کارخانه یا هر حرفه و کار) اسباب و آلات، ابزار کار، ابزارگان، اثاک خانه

furniture

<hr> معنی : دیوانگی، عشق مفرط، خشم زیاد <hr> معانی دیگر : جوش و خروش، غوغا، آشفتگی، جنجال، هیاهو، غضب

معنی : دیوانگی، عشق مفرط، خشم زیاد معانی دیگر : جوش و خروش، غوغا، آشفتگی، جنجال، هیاهو، غضب

furor

<hr> معنی : خشم، اضطراب عمومی، هیجان واضطراب مسری <hr> معانی دیگر : هیجان واضطراب مسری، اضطراب عمومی

معنی : خشم، اضطراب عمومی، هیجان واضطراب مسری معانی دیگر : هیجان واضطراب مسری، اضطراب عمومی

furore

<hr> معنی : باردار، تهیه شده باخز <hr> معانی دیگر : خز آذین، خزدار، دارای حاشیه ی خز (جامه و غیره)، خزین، خز پوش، (جانور) خز دار، دارای موی نرم، کرک دار، (زبان) باردار، در مورد زبان باردار

معنی : باردار، تهیه شده باخز معانی دیگر : خز آذین، خزدار، دارای حاشیه ی خز (جامه و غیره)، خزین، خز پوش، (جانور) خز دار، دارای موی نرم، کرک دار، (زبان) باردار، در مورد زبان باردار

furred

<hr> معنی : خز فروش، پوست فروش، تاجر خز، خزدوز <hr> معانی دیگر : فروشنده ی خز

معنی : خز فروش، پوست فروش، تاجر خز، خزدوز معانی دیگر : فروشنده ی خز

furrier

<hr> معنی : خط گود، زمین یا مزرعه شخم زده، شیار، خیش زدن، خیش کشیدن، شیار دار کردن، شیار زدن، شخم زدن <hr> معانی دیگر : شیار (در اثر شخم زدن زمین)، شتکار، شدیار، (هر چیز مانند شیار زمین شخم خورده) چین، چروک، شیار دار کردن یا شدن، شومیزیدن، کولیدن، شیاریدن، چین و چروک دار شدن یا کردن، (مهجور) زمین شخم زده

معنی : خط گود، زمین یا مزرعه شخم زده، شیار، خیش زدن، خیش کشیدن، شیار دار کردن، شیار زدن، شخم زدن معانی دیگر : شیار (در اثر شخم زدن زمین)، شتکار، شدیار، (هر چیز مانند شیار زمین شخم خورده) چین، چروک، شیار دار کردن یا شدن، شومیزیدن، کولیدن، شیاریدن، چین و چروک دار شدن یا کردن، (مهجور) زمین شخم زده

furrow

<hr> زمین یامزرعه شخم زده، شیار، خط گود، شیاردار کردن، شیار زدن، شخم زدن

زمین یامزرعه شخم زده، شیار، خط گود، شیاردار کردن، شیار زدن، شخم زدن

furrowed

<hr> معنی : خزدار، خز مانند، خز پوشیده <hr> معانی دیگر : پوشیده از موی نرم یا کرک، پشمالو، خز پوش، نرم، (وابسته به یا از خز) خزی، خزین

معنی : خزدار، خز مانند، خز پوشیده معانی دیگر : پوشیده از موی نرم یا کرک، پشمالو، خز پوش، نرم، (وابسته به یا از خز) خزی، خزین

furry

<hr> معنی : اضافی، دیگر، بیشتر، زائد، جلوتر، بعدی، مجدد، کمک کردن به، ادامه دادن، پیشرفت کردن، جلو بردن، پیش بردن، بعلاوه، دورتر <hr> معانی دیگر : دورتر (مسافت یا زمان)، فراتر، پس تر، بیش (از این)، علاوه بر این، به علاوه، اضافه بر این، همچنین، تحقق بخشیدن، به پیشرفت چیزی کمک کردن، پشتیبانی کردن، صفت تفضیلی: farther) far هم می گویند)، دوتر

معنی : اضافی، دیگر، بیشتر، زائد، جلوتر، بعدی، مجدد، کمک کردن به، ادامه دادن، پیشرفت کردن، جلو بردن، پیش بردن، بعلاوه، دورتر معانی دیگر : دورتر (مسافت یا زمان)، فراتر، پس تر، بیش (از این)، علاوه بر این، به علاوه، اضافه بر این، همچنین، تحقق بخشیدن، به پیشرفت چیزی کمک کردن، پشتیبانی کردن، صفت تفضیلی: f

further

<hr> معنی : تقویت، پیشرفت، کمک، تهیه وسایل <hr> معانی دیگر : پیشبرد، تحقق بخشی، پشتیبانی، پیش بردن

معنی : تقویت، پیشرفت، کمک، تهیه وسایل معانی دیگر : پیشبرد، تحقق بخشی، پشتیبانی، پیش بردن

furtherance

<hr> معنی : بعلاوه، گذشته از این، وانگهی، از این گذشته <hr> معانی دیگر : علاوه بر این، از سوی دیگر

معنی : بعلاوه، گذشته از این، وانگهی، از این گذشته معانی دیگر : علاوه بر این، از سوی دیگر

furthermore

<hr> معنی : دورترین، اقصی نقطه <hr> معانی دیگر : دور دست ترین، بعیدترین، منتهی الیه

معنی : دورترین، اقصی نقطه معانی دیگر : دور دست ترین، بعیدترین، منتهی الیه

furthermost

<hr> دورترین، دور افتاده ترین، بعیدترین، بیشترین (درجه یا میزان)، به حد اکثر، زیادترین، صفت عالی: farthest) far هم می گویند)، دورترازهمه، دردورترین نقطه

دورترین، دور افتاده ترین، بعیدترین، بیشترین (درجه یا میزان)، به حد اکثر، زیادترین، صفت عالی: farthest) far هم می گویند)، دورترازهمه، دردورترین نقطه

furthest

<hr> معنی : پنهان، رمزی، نهانی، مخفی، زیر جلی، دزدکی <hr> معانی دیگر : دزدانه، پنهانی، یواشکی، مخفیانه

معنی : پنهان، رمزی، نهانی، مخفی، زیر جلی، دزدکی معانی دیگر : دزدانه، پنهانی، یواشکی، مخفیانه

furtive

<hr> نهانی، به پنهانی، دزدانه

نهانی، به پنهانی، دزدانه

furtively

<hr> معنی : دانه، کورک، جوش <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: boil2

معنی : دانه، کورک، جوش معانی دیگر : رجوع شود به: boil2

furuncle

<hr> معنی : شدت، اشوب، خشم، غضب، غیظ، اضطراب، درنده خویی، هیجان شدید و تند، روح انتقام <hr> معانی دیگر : (از "anger" شدیدتر) خشم زیاد، خشم جنون آمیز، غضب وحشیانه، خشمگینی، حالت خشم، خشم زدگی، حمله ی عصبی توام با غضب شدید، (باد و توفان و غیره) ویرانگری، خشونت شدید، شدت و حدت، (شخص به ویژه زن) خشن، کینه توز، پر کین، انتقام جو، کینه جو f ) - 5 بزرگ - اسطوره ی یونان و روم) فیوری (رجوع شود به: -6 (furies (قدیمی) خلسه ی جنون آمیز، (از anger شدیدتر) خشم زیاد

معنی : شدت، اشوب، خشم، غضب، غیظ، اضطراب، درنده خویی، هیجان شدید و تند، روح انتقام معانی دیگر : (از "anger" شدیدتر) خشم زیاد، خشم جنون آمیز، غضب وحشیانه، خشمگینی، حالت خشم، خشم زدگی، حمله ی عصبی توام با غضب شدید، (باد و توفان و غیره) ویرانگری، خشونت شدید، شدت و حدت، (شخص به ویژه زن) خشن، کینه توز، پر

fury

<hr> معنی : اولکس فرنگی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) اولکس فرنگی (ulex europaeus از خانواده ی pea که همیشه بهار است) (gorse یا whin هم می گویند)، پروانه واران

معنی : اولکس فرنگی معانی دیگر : (گیاه شناسی) اولکس فرنگی (ulex europaeus از خانواده ی pea که همیشه بهار است) (gorse یا whin هم می گویند)، پروانه واران

furze

<hr> معنی : تیره، گندم گون، سیه فام <hr> معانی دیگر : (رنگ) خاکستری تیره، خاکستری مایل به قهوه ای، گندمکون

معنی : تیره، گندم گون، سیه فام معانی دیگر : (رنگ) خاکستری تیره، خاکستری مایل به قهوه ای، گندمکون

fuscous

<hr> معنی : فیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، امیختن، مخلوط کردن، گداختن <hr> معانی دیگر : (فلزات و غیره) به هم جوش دادن یا خوردن، گداخته شدن، ذوب شدن (و در هم آمیختن)، هم گداز کردن یا شدن، (مجازی) در هم آمیختن، هم آمیختن، به هم پیوند دادن، (فیزیک اتمی) همجوش کردن، (بمب و دینامیت و غیره) فتیله، چاشنی، ماسوره ی انفجاری (امریکا: fuze هم می گویند)، (برق) فیوز

معنی : فیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، امیختن، مخلوط کردن، گداختن معانی دیگر : (فلزات و غیره) به هم جوش دادن یا خوردن، گداخته شدن، ذوب شدن (و در هم آمیختن)، هم گداز کردن یا شدن، (مجازی) در هم آمیختن، هم آمیختن، به هم پیوند

fuse

<hr> معنی : ذوب شده <hr> معانی دیگر : فیوز، گداختن، امیختن (نظامی) فتیله مواد منفجره، فتیله گذاشتن در، سیم گذاشتن، فیوزدارکردن، ترکیب کردن یاشدن، ذوب شدن

معنی : ذوب شده معانی دیگر : فیوز، گداختن، امیختن (نظامی) فتیله مواد منفجره، فتیله گذاشتن در، سیم گذاشتن، فیوزدارکردن، ترکیب کردن یاشدن، ذوب شدن

fused

<hr> معنی : امرود، برامدگی ساق پای اسب، تفنگ چخماقی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) چوب کبریت بزرگ (که در باد به آسانی خاموش نمی شود)، فشفشه ی رنگین (که برای آگاهی دادن توسط رانندگان کامیون و لوکوموتیورانان و غیره به کار می رود)، (قدیمی) ساعت (مچی یا دیواری)، fuzee : در ساعت امرود، فتیله دینامیت

معنی : امرود، برامدگی ساق پای اسب، تفنگ چخماقی معانی دیگر : (قدیمی) چوب کبریت بزرگ (که در باد به آسانی خاموش نمی شود)، فشفشه ی رنگین (که برای آگاهی دادن توسط رانندگان کامیون و لوکوموتیورانان و غیره به کار می رود)، (قدیمی) ساعت (مچی یا دیواری)، fuzee : در ساعت امرود، فتیله دینامیت

fusee

<hr> معنی : بدنه، بدنه هواپیما <hr> معانی دیگر : بدنه ی هواپیما (بدون بال ها و دم و موتور)

معنی : بدنه، بدنه هواپیما معانی دیگر : بدنه ی هواپیما (بدون بال ها و دم و موتور)

fuselage

<hr> معنی : زود گداز، گداختنی <hr> معانی دیگر : همجوش پذیر، گدازپذیر، قابل جوش دادن به هم، جوش خوردنی، قابل ذوب

معنی : زود گداز، گداختنی معانی دیگر : همجوش پذیر، گدازپذیر، قابل جوش دادن به هم، جوش خوردنی، قابل ذوب

fusible

<hr> معنی : شلیک متوالی، تیرباران، اتش پی درپی <hr> معانی دیگر : (مجازی) هرچیز تند و پی درپی، (شلیک تند و پیاپی و دسته جمعی) رگبار (گلوله)، گلوله باران

معنی : شلیک متوالی، تیرباران، اتش پی درپی معانی دیگر : (مجازی) هرچیز تند و پی درپی، (شلیک تند و پیاپی و دسته جمعی) رگبار (گلوله)، گلوله باران

fusillade

<hr> معنی : ادغام، امتزاج، امیزش، گداختگی، ذوب، ترکیب و امتزاج، ائتلاف یک شرکت با شرکت دیگر <hr> معانی دیگر : همجوشی، به هم جوش دادن، هم گدازش، هم گدازی، لحیم کردن، کنجل، (مجازی) هم آمیزی، پیوند، ائتلاف، یگانستن، پیوستگی، همجوشی هسته ای (اسم کامل آن: nuclear fusion)، (زبان شناسی) آمیختگی، لحیم صوتی، تکواژآمیزی

معنی : ادغام، امتزاج، امیزش، گداختگی، ذوب، ترکیب و امتزاج، ائتلاف یک شرکت با شرکت دیگر معانی دیگر : همجوشی، به هم جوش دادن، هم گدازش، هم گدازی، لحیم کردن، کنجل، (مجازی) هم آمیزی، پیوند، ائتلاف، یگانستن، پیوستگی، همجوشی هسته ای (اسم کامل آن: nuclear fusion)، (زبان شناسی) آمیختگی، لحیم صوتی، تکواژآمیز

fusion

<hr> معنی : نزاع، اشوب، سر و صدا، تلاش، هایهوی، نق نق زدن، هایهو کردن، ایراد گرفتن، خردهگیری کردن، اعتراض کردن <hr> معانی دیگر : (فعالیت هیجان آمیز و غیرضروری) جنجال، غوغا، بیا و برو، جوش و خروش، فتنه، الم شنگه، هارت و پورت، های و هوی، هیجان زدگی، غیظ و اعراض شدید، سراسیمگی، کولی بازی، کچلک بازی، مشاجره، هم ستیزی، ستیز، یکی به دو کردن، جر و بحث، جوش و خروش کردن، سر و صدا (ی بی مورد) راه انداختن، جنجال به پا کردن، لفت دادن، مزاحمت ایجاد کردن، (به ویژه درباره ی چیزهای ناچیز) نگران بودن، (بی خود) جوش زدن، (با هیجان) بیا و برو کردن، (به ویژه کودک) بی قراری کردن، بدخلقی کردن، بهانه گیری کردن، زق زق کردن، کولی بازی کردن، غرولند کردن، (توام با سر و صدا) اظهار خرسندی، خشنودی نمایی، تحسین، اعترا­ کردن

معنی : نزاع، اشوب، سر و صدا، تلاش، هایهوی، نق نق زدن، هایهو کردن، ایراد گرفتن، خردهگیری کردن، اعتراض کردن معانی دیگر : (فعالیت هیجان آمیز و غیرضروری) جنجال، غوغا، بیا و برو، جوش و خروش، فتنه، الم شنگه، هارت و پورت، های و هوی، هیجان زدگی، غیظ و اعراض شدید، سراسیمگی، کولی بازی، کچلک بازی، مشاجره، هم س

fuss

<hr> بادادوبیداد، ازروی بیقراری، بااهمیت دادن بچیزهای جزئی

بادادوبیداد، ازروی بیقراری، بااهمیت دادن بچیزهای جزئی

واژه های حرف "f" - جملات نمونه