جملات نمونه

<hr> صحرای گوبی (در مغولستان)

صحرای گوبی (در مغولستان)

gobi

gobi desert

<hr> معنی : جام، قطعه، قطره، ساغر، گیلاس شراب <hr> معانی دیگر : (در اصل) کاسه (برای آشامیدن)، پارچ، تکه

معنی : جام، قطعه، قطره، ساغر، گیلاس شراب معانی دیگر : (در اصل) کاسه (برای آشامیدن)، پارچ، تکه

goblet

<hr> معنی : دیو، جن، جنی <hr> معانی دیگر : (فرهنگ عامه) روح خبیث و زشت سیما، عفریت، آل، مثل دیو و جن

معنی : دیو، جن، جنی معانی دیگر : (فرهنگ عامه) روح خبیث و زشت سیما، عفریت، آل، مثل دیو و جن

goblin

gobsmacked

<hr> معنی : خدا، تعالی، خداوند، ایزد، الله، پروردگار، یزدان، یاهو <hr> معانی دیگر : (g بزرگ) خدا، کردگار، دادار، معبود، الهه، بت، دارگونه، شخص یا چیز مورد پرستش یا تکریم، خداوندگار

معنی : خدا، تعالی، خداوند، ایزد، الله، پروردگار، یزدان، یاهو معانی دیگر : (g بزرگ) خدا، کردگار، دادار، معبود، الهه، بت، دارگونه، شخص یا چیز مورد پرستش یا تکریم، خداوندگار

god almighty

god-given

godard

<hr> معنی : فرزند خوانده، بچه تعمیدی <hr> معانی دیگر : (در مسیحیت) ((پسر خوانده ی روحانی)) یا ((دختر خوانده ی روحانی)) (در مذهب کاتولیک هنگام تعمید طفل کسی که بانی تعمید است ((پدر خوانده ی روحانی)) یا ((مادر خوانده ی روحانی)) نامیده می شود و طفل ((پسر خوانده ی روحانی)) یا ((دختر خوانده ی روحانی)) نامیده می شود)، فرزند تعمیدی، طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخصدر میاید، بچه تعمیدی، فرزندتعمیدی

معنی : فرزند خوانده، بچه تعمیدی معانی دیگر : (در مسیحیت) ((پسر خوانده ی روحانی)) یا ((دختر خوانده ی روحانی)) (در مذهب کاتولیک هنگام تعمید طفل کسی که بانی تعمید است ((پدر خوانده ی روحانی)) یا ((مادر خوانده ی روحانی)) نامیده می شود و طفل ((پسر خوانده ی روحانی)) یا ((دختر خوانده ی روحانی)) نامیده می شو

godchild

goddam

goddamn

<hr> (زننده) ملعون، لعنت شده، لعنتی (goddamn و goddam هم می نویسند)

(زننده) ملعون، لعنت شده، لعنتی (goddamn و goddam هم می نویسند)

goddamned

<hr> دختر خوانده ی روحانی ( رجوع شود به: godchild)، دخترتعمیدی

دختر خوانده ی روحانی ( رجوع شود به: godchild)، دخترتعمیدی

goddaughter

<hr> معنی : الهه، ربهالنوع <hr> معانی دیگر : خدای زن

معنی : الهه، ربهالنوع معانی دیگر : خدای زن

goddess

godet

<hr> معنی : پدر تعمیدی، نامگذاردن بر، سرپرستی کردن از <hr> معانی دیگر : پدر خوانده روحانی (رجوع شود به: godchild)

معنی : پدر تعمیدی، نامگذاردن بر، سرپرستی کردن از معانی دیگر : پدر خوانده روحانی (رجوع شود به: godchild)

godfather

<hr> لعنتی، نابکار، شریر، بدکردار، متروک، خرابه، منزوی، متروکه

لعنتی، نابکار، شریر، بدکردار، متروک، خرابه، منزوی، متروکه

godforsaken

<hr> معنی : خدا، خدایی، الوهیت، ربالنوع، جوهر الوهیت <hr> معانی دیگر : (معمولا با g بزرگ و the) خداوند، پروردگار

معنی : خدا، خدایی، الوهیت، ربالنوع، جوهر الوهیت معانی دیگر : (معمولا با g بزرگ و the) خداوند، پروردگار

godhead

<hr> معنی : الوهیت <hr> معانی دیگر : خدایی

معنی : الوهیت معانی دیگر : خدایی

godhood

<hr> معنی : بی خدا <hr> معانی دیگر : خدانشناس، کافر، بی دین، لامذهب

معنی : بی خدا معانی دیگر : خدانشناس، کافر، بی دین، لامذهب

godless

godlessness

<hr> معنی : خدا مانند <hr> معانی دیگر : الهی، یزدانی، مناسب خدا، ملکوتی، آسمانی

معنی : خدا مانند معانی دیگر : الهی، یزدانی، مناسب خدا، ملکوتی، آسمانی

godlike

<hr> معنی : عبادت <hr> معانی دیگر : دینداری، خداشناسی

معنی : عبادت معانی دیگر : دینداری، خداشناسی

godliness

<hr> معنی : عابد، خدا پرست، با خدا، خدا شناس <hr> معانی دیگر : مذهبی، زاهد، پاکدامن، پارسا، پرهیزکار، الهی، یزدانی، ایزدی، خدایی

معنی : عابد، خدا پرست، با خدا، خدا شناس معانی دیگر : مذهبی، زاهد، پاکدامن، پارسا، پرهیزکار، الهی، یزدانی، ایزدی، خدایی

godly

<hr> معنی : مادر خوانده روحانی، نام گذار بچه، مادر تعمیدی <hr> معانی دیگر : مادر خوانده ی روحانی (رجوع شود به: godchild)

معنی : مادر خوانده روحانی، نام گذار بچه، مادر تعمیدی معانی دیگر : مادر خوانده ی روحانی (رجوع شود به: godchild)

godmother

<hr> معنی : پدر یا مادر تعمیدی، والدین تعمیدی <hr> معانی دیگر : ولد روحانی، پدر یا مادر تعمیدی (رجوع شود به: godchild)، پدریامادرتعمیدى، نام گذاربچه

معنی : پدر یا مادر تعمیدی، والدین تعمیدی معانی دیگر : ولد روحانی، پدر یا مادر تعمیدی (رجوع شود به: godchild)، پدریامادرتعمیدى، نام گذاربچه

godparent

gods

<hr> معنی : نعمت غیر مترقبه، چیز خدا داده <hr> معانی دیگر : نعمت خدا داده، موهبت الهی، باد آورده، خرابی

معنی : نعمت غیر مترقبه، چیز خدا داده معانی دیگر : نعمت خدا داده، موهبت الهی، باد آورده، خرابی

godsend

<hr> معنی : خدایی <hr> معانی دیگر : الوهیت

معنی : خدایی معانی دیگر : الوهیت

godship

<hr> معنی : پسر تعمیدی، مرد تعمیدی <hr> معانی دیگر : پسر خوانده ی روحانی (رجوع شود به: godchild)

معنی : پسر تعمیدی، مرد تعمیدی معانی دیگر : پسر خوانده ی روحانی (رجوع شود به: godchild)

godson

<hr> خدا بهمراه، خدا نگهدار، بامان حق، پایان، انجام، خدابهمراه، بامان حق

خدا بهمراه، خدا نگهدار، بامان حق، پایان، انجام، خدابهمراه، بامان حق

godspeed

<hr> معنی : قدم، دوستدار، رونده <hr> معانی دیگر : کسی که می رود، عازم

معنی : قدم، دوستدار، رونده معانی دیگر : کسی که می رود، عازم

goer

goes

<hr> یوهان ولفگانگ گوته (شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی)

یوهان ولفگانگ گوته (شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی)

goethe

<hr> کلوچه ای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر

کلوچه ای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر

gofer

<hr> معنی : چین دار یا مچاله کردن <hr> معانی دیگر : (کاغذ یا پارچه را) چین دار یا چروک نما کردن، اتوی ویژه ی چروک اندازی، (پارچه یا لباس) چین دار یا چروک نما کردن، چین دادن، مجعدکردن، برجسته کردن، اهنی که باان توری راچین میدهند

معنی : چین دار یا مچاله کردن معانی دیگر : (کاغذ یا پارچه را) چین دار یا چروک نما کردن، اتوی ویژه ی چروک اندازی، (پارچه یا لباس) چین دار یا چروک نما کردن، چین دادن، مجعدکردن، برجسته کردن، اهنی که باان توری راچین میدهند

goffer

<hr> معنی : گشتن، چپ نگاه کردن، چشم گرداندن <hr> معانی دیگر : (با چشم بسیار باز یا از حدقه بیرون زده) نگاه کردن، (از روی کنجکاوی یا تعجب) نظاره کردن، زل زدن، خیره شدن، عینک ایمنی، (در هواپیماهای روباز قدیمی) عینک خلبانی، عینک جوشکاری، عینک زیرآبی (برای شنا در زیر آب)، (از روی بی صبری یا ناراحتی) چشم بالا انداختن، نگاه خیره، زل زل

معنی : گشتن، چپ نگاه کردن، چشم گرداندن معانی دیگر : (با چشم بسیار باز یا از حدقه بیرون زده) نگاه کردن، (از روی کنجکاوی یا تعجب) نظاره کردن، زل زدن، خیره شدن، عینک ایمنی، (در هواپیماهای روباز قدیمی) عینک خلبانی، عینک جوشکاری، عینک زیرآبی (برای شنا در زیر آب)، (از روی بی صبری یا ناراحتی) چشم بالا اندا

goggle

goggled

<hr> معنی : عینک ایمنی، عینک حفاظ دار <hr> معانی دیگر : عینکی که اطرافش پوشیده شده وبرای محافظت چشم بکار میرود

معنی : عینک ایمنی، عینک حفاظ دار معانی دیگر : عینکی که اطرافش پوشیده شده وبرای محافظت چشم بکار میرود

goggles

<hr> معنی : جریان، رفتن، عزیمت، گام، وضع زمین، وضع جاده، زمین جاده، پهنای پله، مشی زندگی، رایج، جاری، سایر، موجود <hr> معانی دیگر : - رو، وضعیت، شرایط (راه رفتن و پیشرفت کردن)، موفق، با رونق، معمول، متعارف، پیشرفت، مسیر، معماری پهنای پله، عازم

معنی : جریان، رفتن، عزیمت، گام، وضع زمین، وضع جاده، زمین جاده، پهنای پله، مشی زندگی، رایج، جاری، سایر، موجود معانی دیگر : - رو، وضعیت، شرایط (راه رفتن و پیشرفت کردن)، موفق، با رونق، معمول، متعارف، پیشرفت، مسیر، معماری پهنای پله، عازم

going

going concern

going-over

goings-on

<hr> معنی : گواتر، غمباد، بزرگ شدن غده تیروئید <hr> معانی دیگر : goitre طب

معنی : گواتر، غمباد، بزرگ شدن غده تیروئید معانی دیگر : goitre طب

goiter

<hr> معنی : گواتر، غمباد، بزرگ شدن غده تیروئید <hr> معانی دیگر : goiter طب

معنی : گواتر، غمباد، بزرگ شدن غده تیروئید معانی دیگر : goiter طب

goitre

golan heights

<hr> معنی : طلا، پول، ثروت، زر، سکه زر، رنگ زرد طلایی، اندود زرد، نخ زری، جامه زری، پول زر <hr> معانی دیگر : زرین، طلایی، از طلا، پرارزش، عالی، (مخفف) مدال طلا، ابریز (عنصر فلزی - نشان: au، وزن اتمی: 196/967، شماره ی اتمی: 79، چگالی: 18/88، نقطه ی گداز: 1064/4c نقطه ی جوش: 3080c)، سکه ی طلا، تمول، دارایی، رنگ طلایی، زرد طلایی، ن&nbsp; زری

معنی : طلا، پول، ثروت، زر، سکه زر، رنگ زرد طلایی، اندود زرد، نخ زری، جامه زری، پول زر معانی دیگر : زرین، طلایی، از طلا، پرارزش، عالی، (مخفف) مدال طلا، ابریز (عنصر فلزی - نشان: au، وزن اتمی: 196/967، شماره ی اتمی: 79، چگالی: 18/88، نقطه ی گداز: 1064/4c نقطه ی جوش: 3080c)، سکه ی طلا، تمول، دارایی، رنگ

واژه های حرف "g" - جملات نمونه