جملات نمونه

<hr> معنی : پست، رسوا، ننگین، رسوایی اور، بد نام، مفتضح، نفرت انگیز شنیع <hr> معانی دیگر : کیاده، ننگ آور، رسوا کننده، شرم آور

معنی : پست، رسوا، ننگین، رسوایی اور، بد نام، مفتضح، نفرت انگیز شنیع معانی دیگر : کیاده، ننگ آور، رسوا کننده، شرم آور

infamous

<hr> معنی : خاتوله، ننگ، رسوایی، بد نامی، افتضاح، سابقهبد <hr> معانی دیگر : بی آبرویی، پستی، رذالت، بدجنسی

معنی : خاتوله، ننگ، رسوایی، بد نامی، افتضاح، سابقهبد معانی دیگر : بی آبرویی، پستی، رذالت، بدجنسی

infamy

<hr> معنی : خردی، نخستین دوره رشد، عدم بلوغ <hr> معانی دیگر : نوزادی، کودکی، بچگی، طفولیت، شیرخوارگی، دوران آغازین هر چیز، مراحل اولیه، صباوت، نخستین، دوره رشد

معنی : خردی، نخستین دوره رشد، عدم بلوغ معانی دیگر : نوزادی، کودکی، بچگی، طفولیت، شیرخوارگی، دوران آغازین هر چیز، مراحل اولیه، صباوت، نخستین، دوره رشد

infancy

<hr> معنی : کودک، طفل، بچه، بچه کمتر از هفت سال، غیر بالغ <hr> معانی دیگر : نوزاد، شیرخوار، وابسته به کودک، وابسته به دوران آغازین هر چیز، (میوه) نرسیده، کال، نوپا، نورسته

معنی : کودک، طفل، بچه، بچه کمتر از هفت سال، غیر بالغ معانی دیگر : نوزاد، شیرخوار، وابسته به کودک، وابسته به دوران آغازین هر چیز، (میوه) نرسیده، کال، نوپا، نورسته

infant

<hr> (اسپانیا و پرتغال) پسر پادشاه (بجز ولیعهد)، شاهپور، جوانترین پسر پادشاه و ملکه اسپانیا و پرتقال

(اسپانیا و پرتغال) پسر پادشاه (بجز ولیعهد)، شاهپور، جوانترین پسر پادشاه و ملکه اسپانیا و پرتقال

infante

<hr> معنی : کودک کشی، بچه کش، قاتل بچه جدید الولاده <hr> معانی دیگر : نوزادکشی، بچه کشی

معنی : کودک کشی، بچه کش، قاتل بچه جدید الولاده معانی دیگر : نوزادکشی، بچه کشی

infanticide

<hr> معنی : ابتدایی، بچگانه، مربوط بدوران کودکی <hr> معانی دیگر : کودکانه، خردسالانه، وابسته به نوزاد، کودک مانند، غیرعاقلانه، (به ویژه در زمین شناسی) در مراحل اولیه، در دوران آغازین، جوان، بچگی

معنی : ابتدایی، بچگانه، مربوط بدوران کودکی معانی دیگر : کودکانه، خردسالانه، وابسته به نوزاد، کودک مانند، غیرعاقلانه، (به ویژه در زمین شناسی) در مراحل اولیه، در دوران آغازین، جوان، بچگی

infantile

<hr> معنی : خوی بچگانه، کندی رشد جسمانی و عقلانی <hr> معانی دیگر : رفتار بچگانه (و احمقانه)، خوی بچگانه (در اشخاص بالغ)، نابخردی، ناپختگی، سبک مغزی، خوی بچگانه در اشخاص بزرگ

معنی : خوی بچگانه، کندی رشد جسمانی و عقلانی معانی دیگر : رفتار بچگانه (و احمقانه)، خوی بچگانه (در اشخاص بالغ)، نابخردی، ناپختگی، سبک مغزی، خوی بچگانه در اشخاص بزرگ

infantilism

<hr> معنی : پیاده نظام <hr> معانی دیگر : (ارتش - اسم جمع) پیاده نظام، سرباز(ان) پیاده، سرباز پیاده

معنی : پیاده نظام معانی دیگر : (ارتش - اسم جمع) پیاده نظام، سرباز(ان) پیاده، سرباز پیاده

infantry

<hr> معنی : سرباز پیاده <hr> معانی دیگر : پیاده، سرباز پیاده، پیاده

معنی : سرباز پیاده معانی دیگر : پیاده، سرباز پیاده، پیاده

infantryman

infants

<hr> معنی : سکته، دچار انفارکتوس <hr> معانی دیگر : (پزشکی - ناحیه ی بافت های مرده یا نیمه مرده در اثر قطع یا کمبود جریان خون) انفارکتوس، سکته ی قلبی، رگ بست، طب ناحیه ای که در اثر وقفه گردش خون دررگ بافتهای ان مرده باشد

معنی : سکته، دچار انفارکتوس معانی دیگر : (پزشکی - ناحیه ی بافت های مرده یا نیمه مرده در اثر قطع یا کمبود جریان خون) انفارکتوس، سکته ی قلبی، رگ بست، طب ناحیه ای که در اثر وقفه گردش خون دررگ بافتهای ان مرده باشد

infarct

<hr> معنی : انفارکتوس <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، رگ بست، رگ بستگی، سکته قلبی

معنی : انفارکتوس معانی دیگر : (پزشکی)، رگ بست، رگ بستگی، سکته قلبی

infarction

<hr> معنی : از خود بی خود، واله و شیفته، شیفته و شیدا شدن، از خود بیخود کردن <hr> معانی دیگر : هوش از سر (کسی) بردن، احمق کردن، گولو کردن، (با تداعی منفی: دچار عشقی سطحی و نابخردانه کردن) شیفتن، خاطرخواه کردن، واله کردن، شیدا کردن، رجوع شود به: infatuated، احمقانه

معنی : از خود بی خود، واله و شیفته، شیفته و شیدا شدن، از خود بیخود کردن معانی دیگر : هوش از سر (کسی) بردن، احمق کردن، گولو کردن، (با تداعی منفی: دچار عشقی سطحی و نابخردانه کردن) شیفتن، خاطرخواه کردن، واله کردن، شیدا کردن، رجوع شود به: infatuated، احمقانه

infatuate

<hr> معنی : احمقانه <hr> معانی دیگر : شیفته، شیدا، واله، نابخرد، دارای داوری بد، بدگزین

معنی : احمقانه معانی دیگر : شیفته، شیدا، واله، نابخرد، دارای داوری بد، بدگزین

infatuated

<hr> معنی : شیفتگی، شیدایی <hr> معانی دیگر : دلباختگی، حماقت، نابخردی، بدداوری، بدگزینی

معنی : شیفتگی، شیدایی معانی دیگر : دلباختگی، حماقت، نابخردی، بدداوری، بدگزینی

infatuation

<hr> معنی : غیر عملی، نشدنی، اجراء نشدنی <hr> معانی دیگر : نشدنی، غیر عملی، اجراء نشدنی

معنی : غیر عملی، نشدنی، اجراء نشدنی معانی دیگر : نشدنی، غیر عملی، اجراء نشدنی

infeasible

<hr> معنی : الوده کردن، عفونی کردن، پر کردن، گند زده کردن، مبتلا و دچار کردن، سرایت کردن <hr> معانی دیگر : آلودن، آلوده کردن، پلشت کردن، مبتلا کردن، دچار عفونت کردن، ناسور کردن، پیله کردن، چخین کردن، ریمناک کردن، ماده کردن، شوخگن کردن، چرک کردن، گند زدن، تحت تاثیر قرار دادن، اثر گذاردن به، ملوک کردن

معنی : الوده کردن، عفونی کردن، پر کردن، گند زده کردن، مبتلا و دچار کردن، سرایت کردن معانی دیگر : آلودن، آلوده کردن، پلشت کردن، مبتلا کردن، دچار عفونت کردن، ناسور کردن، پیله کردن، چخین کردن، ریمناک کردن، ماده کردن، شوخگن کردن، چرک کردن، گند زدن، تحت تاثیر قرار دادن، اثر گذاردن به، ملوک کردن

infect

infected

<hr> معنی : سرایت، گند، عفونت، سرایت مرض، مریض کن <hr> معانی دیگر : آلودگی، پلشتی، آلوده شدگی، ابتلا، دچاری، واگیری، بیماری عفونی، گندش، گندزدگی، چرک کردگی، شوخگنی، ریمناکی، اثر، هنایش، نفوذ، اثر گذاری، هر چیز گندش آور، سرایت مر­

معنی : سرایت، گند، عفونت، سرایت مرض، مریض کن معانی دیگر : آلودگی، پلشتی، آلوده شدگی، ابتلا، دچاری، واگیری، بیماری عفونی، گندش، گندزدگی، چرک کردگی، شوخگنی، ریمناکی، اثر، هنایش، نفوذ، اثر گذاری، هر چیز گندش آور، سرایت مر­

infection

<hr> معنی : ساری، واگیر، مسری، فاسد کننده، عفونی، سام <hr> معانی دیگر : آلودگر، گندآور، آلوده کننده، پلشتگر، شوخ آور، گندشی، واگیردار، (مجازی) همه گیر، رجوع شود به: infective

معنی : ساری، واگیر، مسری، فاسد کننده، عفونی، سام معانی دیگر : آلودگر، گندآور، آلوده کننده، پلشتگر، شوخ آور، گندشی، واگیردار، (مجازی) همه گیر، رجوع شود به: infective

infectious

infectious disease

<hr> (پزشکی) تک هسته فزونی گندشی، مونو نوکلئوز عفونی

(پزشکی) تک هسته فزونی گندشی، مونو نوکلئوز عفونی

infectious mononucleosis

<hr> عفونی بودن، تعفن، سرایت

عفونی بودن، تعفن، سرایت

infectiousness

<hr> معنی : عفونت زا، گند زا <hr> معانی دیگر : واگیر، واگیردار، سرایت دهنده (یا کننده)

معنی : عفونت زا، گند زا معانی دیگر : واگیر، واگیردار، سرایت دهنده (یا کننده)

infective

<hr> نابارور، نابرومند، بی ثمر، نازا، عقیم، غیر حاصلخیز

نابارور، نابرومند، بی ثمر، نازا، عقیم، غیر حاصلخیز

infecund

<hr> معنی : شوم، ناموفق، نا مناسب، نالایق، بد بخت، غیر مقتضی، نحس، سیاه بخت <hr> معانی دیگر : نامبارک، منحوس، نامیمون، بی موقع، نابجا

معنی : شوم، ناموفق، نا مناسب، نالایق، بد بخت، غیر مقتضی، نحس، سیاه بخت معانی دیگر : نامبارک، منحوس، نامیمون، بی موقع، نابجا

infelicitous

<hr> معنی : سیاه بختی، نا مناسبی، شومی <hr> معانی دیگر : نامبارکی، نامیمونی، نحوست، بیموقعی، نابجایی

معنی : سیاه بختی، نا مناسبی، شومی معانی دیگر : نامبارکی، نامیمونی، نحوست، بیموقعی، نابجایی

infelicity

<hr> معنی : استنتاج کردن، حدس زدن، استنباط کردن، اشاره کردن بر، پی بردن به <hr> معانی دیگر : نتیجه گیری کردن، برداشت کردن، پی بردن، نشان دادن، (به طور غیرمستقیم) فهماندن، اشاره کردن، (در اصل) موجب شدن، به وجود آوردن، ایجاد کردن

معنی : استنتاج کردن، حدس زدن، استنباط کردن، اشاره کردن بر، پی بردن به معانی دیگر : نتیجه گیری کردن، برداشت کردن، پی بردن، نشان دادن، (به طور غیرمستقیم) فهماندن، اشاره کردن، (در اصل) موجب شدن، به وجود آوردن، ایجاد کردن

infer

<hr> inferrible قابل استنتاج، استنتاج پذیر

inferrible قابل استنتاج، استنتاج پذیر

inferable

<hr> معنی : استنتاج <hr> معانی دیگر : استنباط، برداشت، دریافت، نتیجه گیری، (منطق) استنتاج

معنی : استنتاج معانی دیگر : استنباط، برداشت، دریافت، نتیجه گیری، (منطق) استنتاج

inference

<hr> معنی : وابسته به استنتاج <hr> معانی دیگر : وابسته به برداشت یا نتیجه گیری، استنباطی

معنی : وابسته به استنتاج معانی دیگر : وابسته به برداشت یا نتیجه گیری، استنباطی

inferential

<hr> معنی : پست، فرعی، درجه دوم، نا مرغوب، پایین رتبه <hr> معانی دیگر : (از نظر جا) در پایین، پایینی، فرودین (در برابر فرازین)، زیرین، (از نظر مقام و رتبه) دون، دون پایه، زیردست، تابع، فرمانبردار، کهتر، پسمند، پسوا، چاکر، خوار، حقیر، (کالا و غیره - از نظر مرغوبیت) بد، بنجل، وازده، نازل، (کالبدشناسی) تحتانی، (نجوم - وابسته به سیارات میان خورشید و زمین) تنگ خورشیدی، (گیاه شناسی - در مورد تخمدان برخی گل ها - دارای کاسبرگ و گلبرگ و پرچم چسبیده به تارک) همبند، (چاپ) واقع در زیر خط

معنی : پست، فرعی، درجه دوم، نا مرغوب، پایین رتبه معانی دیگر : (از نظر جا) در پایین، پایینی، فرودین (در برابر فرازین)، زیرین، (از نظر مقام و رتبه) دون، دون پایه، زیردست، تابع، فرمانبردار، کهتر، پسمند، پسوا، چاکر، خوار، حقیر، (کالا و غیره - از نظر مرغوبیت) بد، بنجل، وازده، نازل، (کالبدشناسی) تحتانی، (

inferior

inferior court

inferior vena cava

<hr> معنی : پستی، مادونی <hr> معانی دیگر : پستی، مادونی

معنی : پستی، مادونی معانی دیگر : پستی، مادونی

inferiority

<hr> معنی : عقده حقارت، خود کم بینی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) خودکوچک بینی، عقده ی حقارت، همتافت خود فروبینی

معنی : عقده حقارت، خود کم بینی معانی دیگر : (روان شناسی) خودکوچک بینی، عقده ی حقارت، همتافت خود فروبینی

inferiority complex

<hr> معنی : شریر، دوزخی، شیطان صفت، دیو صفت <hr> معانی دیگر : جهنمی، شیطانی، اهریمنی، شریرانه، (عامیانه) لعنتی، ملعون، (اسطوره های یونان و روم) وابسته به جهان مردگان، وابسته به عالم اسفل

معنی : شریر، دوزخی، شیطان صفت، دیو صفت معانی دیگر : جهنمی، شیطانی، اهریمنی، شریرانه، (عامیانه) لعنتی، ملعون، (اسطوره های یونان و روم) وابسته به جهان مردگان، وابسته به عالم اسفل

infernal

<hr> بادیو خویی، دیوخویانه، باشیطان صفتی

بادیو خویی، دیوخویانه، باشیطان صفتی

infernally

<hr> معنی : دوزخ، جهنم، جای دوزح مانند و وحشتناک <hr> معانی دیگر : گرمای شدید، جای دوزخ مانند، جای گرم و پر سر و صدا، (کتاب اول از سه کتابی که کمدی الهی دانته شاعر ایتالیایی را تشکیل می دهد) کتاب دوزخ

معنی : دوزخ، جهنم، جای دوزح مانند و وحشتناک معانی دیگر : گرمای شدید، جای دوزخ مانند، جای گرم و پر سر و صدا، (کتاب اول از سه کتابی که کمدی الهی دانته شاعر ایتالیایی را تشکیل می دهد) کتاب دوزخ

inferno

inferred

inferring

<hr> معنی : بی حاصل، غیر حاصلخیز، بی بار <hr> معانی دیگر : بایر، نابارور، بی ثمر

معنی : بی حاصل، غیر حاصلخیز، بی بار معانی دیگر : بایر، نابارور، بی ثمر

infertile

<hr> معنی : بی حاصلی، بی باری <hr> معانی دیگر : بی باری، بی حاصلی

معنی : بی حاصلی، بی باری معانی دیگر : بی باری، بی حاصلی

infertility

<hr> معنی : هجوم کردن در، ول نکردن، فراوان بودن در <hr> معانی دیگر : (به تعداد زیاد هجوم آوردن و یا به طور زیان آور ساکن شدن در جایی) هجوم آوردن، (به ویژه در مورد حشرات یا چیزهای ناخوشایند و انگل) فرا گرفتن، درآلودن، پربودن از، انگل شدن

معنی : هجوم کردن در، ول نکردن، فراوان بودن در معانی دیگر : (به تعداد زیاد هجوم آوردن و یا به طور زیان آور ساکن شدن در جایی) هجوم آوردن، (به ویژه در مورد حشرات یا چیزهای ناخوشایند و انگل) فرا گرفتن، درآلودن، پربودن از، انگل شدن

infest

<hr> معنی : هجوم <hr> معانی دیگر : هجوم

معنی : هجوم معانی دیگر : هجوم

infestation

infested

<hr> معنی : کافر، بیدین، بت پرست، شخص غیر مومن، بی ایمان، سست پیمان <hr> معانی دیگر : نامسلمان، غیرمسیحی (کسی که مذهبی جز دین اکثریت دارد)، کفر آمیز، لامذهب، (کسی که به عقیده ی خاصی پایبند نیست) وی ستود، نامعتقد، ناباور، ناپایبند

معنی : کافر، بیدین، بت پرست، شخص غیر مومن، بی ایمان، سست پیمان معانی دیگر : نامسلمان، غیرمسیحی (کسی که مذهبی جز دین اکثریت دارد)، کفر آمیز، لامذهب، (کسی که به عقیده ی خاصی پایبند نیست) وی ستود، نامعتقد، ناباور، ناپایبند

واژه های حرف "i" - جملات نمونه