جملات نمونه

leeward islands

<hr> معنی : انحراف، مهلت، راه گریز، حرکت یکوری، یک ورشدگی کشتی در اثر باد <hr> معانی دیگر : (عامیانه) آزادی عمل، (هواپیما و کشتی) انحراف از مسیر در اثر باد، کجراهی، عقب افتادگی

معنی : انحراف، مهلت، راه گریز، حرکت یکوری، یک ورشدگی کشتی در اثر باد معانی دیگر : (عامیانه) آزادی عمل، (هواپیما و کشتی) انحراف از مسیر در اثر باد، کجراهی، عقب افتادگی

leeway

<hr> معنی : متروکه، متروک، چپ، در طرف چپ <hr> معانی دیگر : دست چپ، یسار، (از نظر سیاسی) چپ، لیبرال، به سوی چپ، به طرف چپ، (مشت زنی) دست چپ، مشت چپ، ضربه یا مشت با دست چپ، ضربه ی چپ، سمت چپ رودخانه (برای کسی که در جهت مسیر آن نگاه می کند)، چپی، سوی چپ، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: leave، جناح چپ، leaveof past : زمان ماضی فعل leave

معنی : متروکه، متروک، چپ، در طرف چپ معانی دیگر : دست چپ، یسار، (از نظر سیاسی) چپ، لیبرال، به سوی چپ، به طرف چپ، (مشت زنی) دست چپ، مشت چپ، ضربه یا مشت با دست چپ، ضربه ی چپ، سمت چپ رودخانه (برای کسی که در جهت مسیر آن نگاه می کند)، چپی، سوی چپ، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: leave، جناح چپ، leaveof past :

left

<hr> (بیس بال) سمت چپ زمین (از دیدگاه plate)، بازی در طرف چپ زمین

(بیس بال) سمت چپ زمین (از دیدگاه plate)، بازی در طرف چپ زمین

left field

<hr> سمت چپ، چپ سوی، در چپ، با دست چپ، وابسته به دست چپ، دست چپ

سمت چپ، چپ سوی، در چپ، با دست چپ، وابسته به دست چپ، دست چپ

left hand

<hr> چپ دست، انجام شده با دست چپ (left-hand هم می گویند)، برای دست چپ یا افراد چپ دست، (به ویژه در مورد تعریف و تمجید) کنایه آمیز، دو پهلو، دست و پا چلفتی، یغور، بد قواره، رجوع شود به: morganatic، (در جهت خلاف عقربه های ساعت) راست به چپ، راست چپ، چپ سوی، واقع در سمت چپ، ناشی

چپ دست، انجام شده با دست چپ (left-hand هم می گویند)، برای دست چپ یا افراد چپ دست، (به ویژه در مورد تعریف و تمجید) کنایه آمیز، دو پهلو، دست و پا چلفتی، یغور، بد قواره، رجوع شود به: morganatic، (در جهت خلاف عقربه های ساعت) راست به چپ، راست چپ، چپ سوی، واقع در سمت چپ، ناشی

left handed

left hander

left hemisphere

left side

<hr> معنی : جناح چپ، شخص دست چپی <hr> معانی دیگر : (حزب یا دسته ی سیاسی) جناح چپ، چپ، مربوط به جناح چپ

معنی : جناح چپ، شخص دست چپی معانی دیگر : (حزب یا دسته ی سیاسی) جناح چپ، چپ، مربوط به جناح چپ

left wing

left-hand

left-handed

<hr> معنی : چپ گرا <hr> معانی دیگر : دست چپی، آدم چپ گرا، (سیاست)

معنی : چپ گرا معانی دیگر : دست چپی، آدم چپ گرا، (سیاست)

leftist

leftmost

<hr> معنی : پس مانده، پس مانده غذا، بقایا، قایمانده <hr> معانی دیگر : ته مانده، پس خور، نیم خورده، شب مانده، بساروب

معنی : پس مانده، پس مانده غذا، بقایا، قایمانده معانی دیگر : ته مانده، پس خور، نیم خورده، شب مانده، بساروب

leftover

leftovers

<hr> (در جهت یا واقع در چپ) چپ سوی، چپ جای (به صورت قید leftwards هم می گویند)

(در جهت یا واقع در چپ) چپ سوی، چپ جای (به صورت قید leftwards هم می گویند)

leftward

<hr> (خودمانی) چپ دست (southpaw هم می گویند)

(خودمانی) چپ دست (southpaw هم می گویند)

lefty

<hr> معنی : پا، قسمت، پایه، بخش، ساق پا، ساق، مرحله، پاچه، ران، دوندگی کردن <hr> معانی دیگر : پا (از بالای زانو تا مچ پا)، لنگ، لنگ و پاچه، (گوشت) ران، (هر چیزی که به شکل پا باشد و یا عمل پا را انجام دهد) پایه، رکن، ستون، (مسابقه و سفر و غیره) مرحله، دور (یک دور دور میدان یا یک درازای مسیر دویدن و غیره)، گامه، پایی، وابسته به پا، (عامیانه) راه رفتن، شلنگ انداختن، دویدن، (شلوار) پاچه، (جوراب زنانه) ساق، (مثلث) ضلع (ولی نه وتر)، پهلو، بر، (جمع - خودمانی - فیلم سینمایی) قدرت جلب مشتری، محبوبیت، با پا به جلو راندن (به ویژه قایق را)، مخفف:، قانونی، مقننه، ساقه، پاچه شلوار، پا زدن

معنی : پا، قسمت، پایه، بخش، ساق پا، ساق، مرحله، پاچه، ران، دوندگی کردن معانی دیگر : پا (از بالای زانو تا مچ پا)، لنگ، لنگ و پاچه، (گوشت) ران، (هر چیزی که به شکل پا باشد و یا عمل پا را انجام دهد) پایه، رکن، ستون، (مسابقه و سفر و غیره) مرحله، دور (یک دور دور میدان یا یک درازای مسیر دویدن و غیره)، گامه

<hr> معنی : اری، میرای <hr> معانی دیگر : ارث، مرده ریگ، میراث، ترکه، ماترک، ارثیه، (مجازی) بازمانده، یادبود، میراک، ارک

معنی : اری، میرای معانی دیگر : ارث، مرده ریگ، میراث، ترکه، ماترک، ارثیه، (مجازی) بازمانده، یادبود، میراک، ارک

legacy

<hr> معنی : شرعی، قانونی، حقوقی، مشروع <hr> معانی دیگر : روا، مطابق قانون، دادیکی، مشروع (در برابر: غیرقانونی illegal)، وابسته به وکلای دادگستری، وابسته به علم حقوق، قضایی، (الهیات مسیحی) وابسته به احکام موسی، وابسته به این فلسفه: رستگاری جاودانی بیشتر در اثر کارهای نیک حاصل می شود تا مشیت الهی و قسمت

معنی : شرعی، قانونی، حقوقی، مشروع معانی دیگر : روا، مطابق قانون، دادیکی، مشروع (در برابر: غیرقانونی illegal)، وابسته به وکلای دادگستری، وابسته به علم حقوق، قضایی، (الهیات مسیحی) وابسته به احکام موسی، وابسته به این فلسفه: رستگاری جاودانی بیشتر در اثر کارهای نیک حاصل می شود تا مشیت الهی و قسمت

legal

legal age

legal entity

legal heir

<hr> (امریکا) تعطیل رسمی، تعطیلات رسمی وقانونی

(امریکا) تعطیل رسمی، تعطیلات رسمی وقانونی

legal holiday

legal instrument

legal liability

legal person

legal proceeding

legal proceedings

legal protection

legal remedy

legal representation

<hr> (وجوهی که بانک ها و غیره موظف اند به عنوان ذخیره در صندوق داشته باشند) اندوخته ی قانونی

(وجوهی که بانک ها و غیره موظف اند به عنوان ذخیره در صندوق داشته باشند) اندوخته ی قانونی

legal reserve

<hr> پول رایج (کشور)، پول قانونی، پول رایجیاقانونی

پول رایج (کشور)، پول قانونی، پول رایجیاقانونی

legal tender

legalisation

<hr> معنی : برسمیت شناختن، اعتبار قانونی دادن

معنی : برسمیت شناختن، اعتبار قانونی دادن

legalise

<hr> معنی : رستگاری از راه نیکوکاری، افراط در مراعات قانون، اصول قانون پرستی <hr> معانی دیگر : پیروی سفت و سخت از قانون، قانون پرستی

معنی : رستگاری از راه نیکوکاری، افراط در مراعات قانون، اصول قانون پرستی معانی دیگر : پیروی سفت و سخت از قانون، قانون پرستی

legalism

<hr> آدم زیاد قانونی، کسیکه دراجرای آیین های قانونی زیاده روی میکند

آدم زیاد قانونی، کسیکه دراجرای آیین های قانونی زیاده روی میکند

legalist

legalistic

<hr> معنی : قانونی بودن، مطابقت با قانون، رعایت قانون <hr> معانی دیگر : قانونیت

معنی : قانونی بودن، مطابقت با قانون، رعایت قانون معانی دیگر : قانونیت

legality

legalization

<hr> معنی : برسمیت شناختن، قانونی کردن، اعتبار قانونی دادن <hr> معانی دیگر : روا کردن، دادیک کردن

معنی : برسمیت شناختن، قانونی کردن، اعتبار قانونی دادن معانی دیگر : روا کردن، دادیک کردن

legalize

legalized

<hr> معنی : قانونا <hr> معانی دیگر : شرعا

معنی : قانونا معانی دیگر : شرعا

legally

<hr> معنی : سفیر، ایلچی، فرماندار، نماینده تامالاختیار، نماینده پاپ، باری گذاشتن <hr> معانی دیگر : فرستاده، بارک گذاشتن، ارک

معنی : سفیر، ایلچی، فرماندار، نماینده تامالاختیار، نماینده پاپ، باری گذاشتن معانی دیگر : فرستاده، بارک گذاشتن، ارک

legate

<hr> معنی : اری بر، میرای بر، موصی له <hr> معانی دیگر : وارث، ارث بر، موصی علیه، میراک بر، ارک بر

معنی : اری بر، میرای بر، موصی له معانی دیگر : وارث، ارث بر، موصی علیه، میراک بر، ارک بر

legatee

<hr> معنی : نمایندگی، اری، سفارت، ایلچی گری، وزارت مختار <hr> معانی دیگر : سفارتخانه (اهمیت آن از embassy کمتر است)، کارمندان سفارتخانه

معنی : نمایندگی، اری، سفارت، ایلچی گری، وزارت مختار معانی دیگر : سفارتخانه (اهمیت آن از embassy کمتر است)، کارمندان سفارتخانه

واژه های حرف "l" - جملات نمونه