جملات نمونه

<hr> معنی : بد بو <hr> معانی دیگر : بدبوی، گند، میگندر، متعفن

معنی : بد بو معانی دیگر : بدبوی، گند، میگندر، متعفن

malodorous

<hr> معنی : جابجا شدگی جنین، حالت غیر طبیعی جنین <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد جنین در زهدان) بد نهشت

معنی : جابجا شدگی جنین، حالت غیر طبیعی جنین معانی دیگر : (به ویژه در مورد جنین در زهدان) بد نهشت

malposition

<hr> معنی : سوء اداره، عمل سوء، معالجه غلط <hr> معانی دیگر : (پزشکی - جراحی: قصور یا سواستفاده از موقعیت و مقام) تخلف (تخلفات) پزشکی، لغزش (لغزش های) پزشکی، درمان اشتباه، بد درمانی -2 (در رشته های علمی و حرفه ای) بدکاری، لغزش (تخلف) حرفه ای، خلاف کاری، دشکاری

معنی : سوء اداره، عمل سوء، معالجه غلط معانی دیگر : (پزشکی - جراحی: قصور یا سواستفاده از موقعیت و مقام) تخلف (تخلفات) پزشکی، لغزش (لغزش های) پزشکی، درمان اشتباه، بد درمانی -2 (در رشته های علمی و حرفه ای) بدکاری، لغزش (تخلف) حرفه ای، خلاف کاری، دشکاری

malpractice

<hr> معنی : مالت، جو سبز شده خشک، ابجو ساختن، مالت زدن، بحالت مالت دراوردن <hr> معانی دیگر : (جو خیسانده که جوانه زده و سپس در کوره خشکانده شده است) مالت (که در ساختن مشروبات الکلی به کار می رود)، (هر گونه نوشیدنی ساخته شده از مالت) آبجو، آبجوسیاه، (عامیانه) رجوع شود به: malted milk، مالت دار، مالتی، (جو و گندم وغیره را) مالت کردن، تبدیل به چیز مالت مانند کردن، (به شیر و غیره) مالت زدن، مالتی کردن

معنی : مالت، جو سبز شده خشک، ابجو ساختن، مالت زدن، بحالت مالت دراوردن معانی دیگر : (جو خیسانده که جوانه زده و سپس در کوره خشکانده شده است) مالت (که در ساختن مشروبات الکلی به کار می رود)، (هر گونه نوشیدنی ساخته شده از مالت) آبجو، آبجوسیاه، (عامیانه) رجوع شود به: malted milk، مالت دار، مالتی، (جو و گن

malt

<hr> معنی : جزیره مالت <hr> معانی دیگر : جزیره ی مالت (در دریای مدیترانه)

معنی : جزیره مالت معانی دیگر : جزیره ی مالت (در دریای مدیترانه)

malta

malted

<hr> معنی : اهل مالت <hr> معانی دیگر : وابسته به جزیره ی مالت و مردم و فرهنگ و زبان آن، مالتی، مالتایی، (قرون وسطی) دلاوران مالتی، گویش عربی متداول در کشور مالت (که سخت از ایتالیایی متاثر است)، سگ مالتیز (که موهای بسیار بلند و دم چنبری دارد)

معنی : اهل مالت معانی دیگر : وابسته به جزیره ی مالت و مردم و فرهنگ و زبان آن، مالتی، مالتایی، (قرون وسطی) دلاوران مالتی، گویش عربی متداول در کشور مالت (که سخت از ایتالیایی متاثر است)، سگ مالتیز (که موهای بسیار بلند و دم چنبری دارد)

maltese

<hr> معنی : پیرو عقیده توماس مالتوس <hr> معانی دیگر : (وابسته به مالتوس و این اندیشه ی او: جمعیت با تصاعد هندسی زیاد می شود در حالی که تولید با تصاعد ریاضی افزوده می شود و در نتیجه اگر ازدیاد جمعیت مهار نشود دنیا دچار کمبود خوراک خواهد شد) مالتوسی

معنی : پیرو عقیده توماس مالتوس معانی دیگر : (وابسته به مالتوس و این اندیشه ی او: جمعیت با تصاعد هندسی زیاد می شود در حالی که تولید با تصاعد ریاضی افزوده می شود و در نتیجه اگر ازدیاد جمعیت مهار نشود دنیا دچار کمبود خوراک خواهد شد) مالتوسی

malthusian

<hr> مالتوز (ماده ی شیرین و سپید و بلورین که با تاثیر دیاستاز مالت بر نشاسته به وجود می آید)، ماده قندی سمنو

مالتوز (ماده ی شیرین و سپید و بلورین که با تاثیر دیاستاز مالت بر نشاسته به وجود می آید)، ماده قندی سمنو

maltose

<hr> معنی : بدرفتاری کردن، بدکار کردن <hr> معانی دیگر : بد رفتاری کردن (با)، سورفتار از خود نشان دادن، خشونت از خود نشان دادن (mistreat هم می گویند)

معنی : بدرفتاری کردن، بدکار کردن معانی دیگر : بد رفتاری کردن (با)، سورفتار از خود نشان دادن، خشونت از خود نشان دادن (mistreat هم می گویند)

maltreat

<hr> بد رفتاری، سو استعمال

maltreatment

malunion

<hr> معنی : اختلاس، خیانت در امانت، تقلب، دغل بازی <hr> معانی دیگر : (حقوق - به ویژه کارمند دولت: رفتار حاکی از فساد یا بی امانتی و نادرستی) خلاف کاری، فساد اداری، خلاف

معنی : اختلاس، خیانت در امانت، تقلب، دغل بازی معانی دیگر : (حقوق - به ویژه کارمند دولت: رفتار حاکی از فساد یا بی امانتی و نادرستی) خلاف کاری، فساد اداری، خلاف

malversation

<hr> ماما، لفظ کودکانه برای مادر نه نه

ماما، لفظ کودکانه برای مادر نه نه

<hr> معنی : مامان، مادر <hr> معانی دیگر : (زبان بچگانه) مادر، ننه، ننه جان (mamma هم می نویسند)، mamma مادر

معنی : مامان، مادر معانی دیگر : (زبان بچگانه) مادر، ننه، ننه جان (mamma هم می نویسند)، mamma مادر

mama

<hr> معنی : مارهای زهردار مناطق گرمسیر <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) مامبا (انواع مارهای بسیار زهرین و درخت زی افریقایی از جنس dendroaspins به ویژه نوعی مار دراز و سبز به نام d. angusticeps)

معنی : مارهای زهردار مناطق گرمسیر معانی دیگر : (جانور شناسی) مامبا (انواع مارهای بسیار زهرین و درخت زی افریقایی از جنس dendroaspins به ویژه نوعی مار دراز و سبز به نام d. angusticeps)

mamba

<hr> (موسیقی دریای کارائیب و امریکای لاتین) مامبو، رقص مامبو (همراه این موسیقی)، mambu یک نوع رقص تند

(موسیقی دریای کارائیب و امریکای لاتین) مامبو، رقص مامبو (همراه این موسیقی)، mambu یک نوع رقص تند

mambo

<hr> معنی : پستان، مام، مامان، مادر، ممه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: mama، (غده ی تراونده ی شیر در پستان جنس ماده - در نرینه ها این غده به صورت رشد نکرده وجود دارد) غده ی شیرتراو (mammary gland هم می گویند)، شیرتراو، mama مادر

معنی : پستان، مام، مامان، مادر، ممه معانی دیگر : رجوع شود به: mama، (غده ی تراونده ی شیر در پستان جنس ماده - در نرینه ها این غده به صورت رشد نکرده وجود دارد) غده ی شیرتراو (mammary gland هم می گویند)، شیرتراو، mama مادر

mamma

<hr> معنی : پستاندار <hr> معانی دیگر : پستاندار (هر یک از انواع جاندارانی که پستان مادینه های آنها غده ی شیرتراو دارد و به بچه ی خود شیر می دهند)

معنی : پستاندار معانی دیگر : پستاندار (هر یک از انواع جاندارانی که پستان مادینه های آنها غده ی شیرتراو دارد و به بچه ی خود شیر می دهند)

mammal

mammalia

<hr> پستاندار، جانور پستاندار

پستاندار، جانور پستاندار

mammalian

<hr> روانشناسى : پستانداران

روانشناسى : پستانداران

mammals

<hr> معنی : مربوط به پستانداران، مربوط به پستان <hr> معانی دیگر : وابسته به غده های تراونده ی شیر در پستان، شیرتراو، پستانی

معنی : مربوط به پستانداران، مربوط به پستان معانی دیگر : وابسته به غده های تراونده ی شیر در پستان، شیرتراو، پستانی

mammary

mammary gland

<hr> عکس پستان (با اشعه ی ایکس)، پستان نگاره

عکس پستان (با اشعه ی ایکس)، پستان نگاره

mammogram

<hr> پستان نگاری، عکس برداری از پستان

پستان نگاری، عکس برداری از پستان

mammography

<hr> معنی : ثروت، دولت، ممونا <hr> معانی دیگر : (اغلب با m بزرگ - با تداعی منفی) ثروت، مال، پول، مال پرستی، در کتب عهد جدید ممونا

معنی : ثروت، دولت، ممونا معانی دیگر : (اغلب با m بزرگ - با تداعی منفی) ثروت، مال، پول، مال پرستی، در کتب عهد جدید ممونا

mammon

<hr> زرپرستی، ثروت پرستی، دیو صفتی

زرپرستی، ثروت پرستی، دیو صفتی

mammonism

mammoplasty

<hr> معنی : ماموت، فیل بزرگ دوره ماقبل تاریخ <hr> معانی دیگر : (مجازی) عظیم، بسیار بزرگ، سترگ، غول پیکر، (دیرین شناسی) ماموت (نوعی فیل پشمالو و بزرگ از جنس mammuthus که اکنون منقرض شده است)، فیل بزرگ دوره ماقبل تاری

معنی : ماموت، فیل بزرگ دوره ماقبل تاریخ معانی دیگر : (مجازی) عظیم، بسیار بزرگ، سترگ، غول پیکر، (دیرین شناسی) ماموت (نوعی فیل پشمالو و بزرگ از جنس mammuthus که اکنون منقرض شده است)، فیل بزرگ دوره ماقبل تاری

mammoth

<hr> معنی : لله، مامان، دده سیاه <hr> معانی دیگر : (زبان کودکان) مادر، ننه

معنی : لله، مامان، دده سیاه معانی دیگر : (زبان کودکان) مادر، ننه

mammy

<hr> معنی : رفیق، مرد، شخص، نوکر، انسان، شوهر، فرد، مردی، بشر، نفر، ادمی، مهره شطرنج، آدم، اداره کردن، گرداندن <hr> معانی دیگر : مرد (در برابر: زن woman)، نوع بشر (homo sapiens)، بنی آدم، بشریت، نژاد بشر، (با:the) شخص مناسب، آدم به درد خور، فرد دلخواه، کارگر (مرد)، زیر دست، (معمولا جمع) ملوان، ناوی، سرباز، فرد (افراد)، معشوق، دلیر، جوانمرد، نیرومند، (خودمانی - در خطاب) رفیق، ای مرد، (کشتی رانی - در ترکیب) کشتی، کارگر دادن (به)، کارگری کردن (در)، کارگر گذاشتن (سر کار بخصوص)، (خود را) آماده کردن، تقویت کردن، قوت قلب دادن، (حرف ندا برای تاکید - خودمانی) ای بابا، ببین، (قدیمی) رجوع شود به: vassal، (تیم ورزشی) بازیکن، عضو تیم، (شطرنج و چکرز و غیره) مهره، مردانه، مستخدم، گرداندن امور، مردی <hr> man _ پسوند: مرد، آدم [chairman یا fireman]

معنی : رفیق، مرد، شخص، نوکر، انسان، شوهر، فرد، مردی، بشر، نفر، ادمی، مهره شطرنج، آدم، اداره کردن، گرداندن معانی دیگر : مرد (در برابر: زن woman)، نوع بشر (homo sapiens)، بنی آدم، بشریت، نژاد بشر، (با:the) شخص مناسب، آدم به درد خور، فرد دلخواه، کارگر (مرد)، زیر دست، (معمولا جمع) ملوان، ناوی، سرباز، فر

<hr> رجوع شود به: friday، کمک با ارزش، مستخدم یا یار خیلی مفید

رجوع شود به: friday، کمک با ارزش، مستخدم یا یار خیلی مفید

man friday

<hr> (واحد سنجش کار به ویژه در صنعت، مقدار کار یک نفر در یک ساعت) کار - ساعت، واحد زمان کار که برابر یک ساعت کار یک فرد است وبرای پرداخت مزد منظورمیشود

(واحد سنجش کار به ویژه در صنعت، مقدار کار یک نفر در یک ساعت) کار - ساعت، واحد زمان کار که برابر یک ساعت کار یک فرد است وبرای پرداخت مزد منظورمیشود

man hour

man made

man of action

<hr> دانشمند (به ویژه در ادبیات)، ادیب

دانشمند (به ویژه در ادبیات)، ادیب

man of letters

man of means

<hr> آدم دنیا دیده، آدم پر تجربه و گسترده اندیش

آدم دنیا دیده، آدم پر تجربه و گسترده اندیش

man of the world

man-eater

man-made

<hr> (در جزایر اقیانوسیه) روح نیرومند که موجب نیکی یا بدی می شود

(در جزایر اقیانوسیه) روح نیرومند که موجب نیکی یا بدی می شود

mana

<hr> معنی : بند، قید، زنجیر، دست بند، بخو، دستبند زدن، زنجیر کردن <hr> معانی دیگر : غل و زنجیر، (معمولا جمع) باز دارنده، جلوگیر، بازداری کردن، جلوگیری کردن، دست و بال کسی را بستن، دست بند مخصوص دزدان وغیره

معنی : بند، قید، زنجیر، دست بند، بخو، دستبند زدن، زنجیر کردن معانی دیگر : غل و زنجیر، (معمولا جمع) باز دارنده، جلوگیر، بازداری کردن، جلوگیری کردن، دست و بال کسی را بستن، دست بند مخصوص دزدان وغیره

manacle

<hr> معنی : اسب اموخته، اداره کردن، ضبط کردن، سرپرستی کردن، از پیش بردن، گرداندن، مباشرت کردن <hr> معانی دیگر : سامان گری کردن، مهارکردن، (حرکت چیزی را) کنترل کردن، واپاد کردن، (نادر) با دقت به کار بردن یا استفاده کردن، موجب شدن، ترتیب دادن، (به انجام کاری) موفق شدن، انجام دادن، از عهده برآمدن، (در اصل) اسب را آموخته کردن، (اسب را) تعلیم دادن، (با چاپلوسی یا مهارت یا زور و غیره) وادارکردن، تسلیم کردن، سر به زیر کردن، (قدیمی) رجوع شود به: manege

معنی : اسب اموخته، اداره کردن، ضبط کردن، سرپرستی کردن، از پیش بردن، گرداندن، مباشرت کردن معانی دیگر : سامان گری کردن، مهارکردن، (حرکت چیزی را) کنترل کردن، واپاد کردن، (نادر) با دقت به کار بردن یا استفاده کردن، موجب شدن، ترتیب دادن، (به انجام کاری) موفق شدن، انجام دادن، از عهده برآمدن، (در اصل) اسب ر

manage

<hr> معنی : قابلیت اداره <hr> معانی دیگر : قابلیت اداره

معنی : قابلیت اداره معانی دیگر : قابلیت اداره

manageability

<hr> معنی : رام، قابل اداره، کنترل پذیر <hr> معانی دیگر : اداره کردنی، قابل کنترل، مهارپذیر، قابل اداره کردن

معنی : رام، قابل اداره، کنترل پذیر معانی دیگر : اداره کردنی، قابل کنترل، مهارپذیر، قابل اداره کردن

manageable

managed

<hr> معنی : ترتیب، تصدی، اداره، مدیران، مدریت، کارفرمایی <hr> معانی دیگر : مدیریت، سرپرستی، اداره (کردن)، سامان گری، مهارگری، کنترل، واپاد، کارفرما(یان)، مدیر(ان)، گردانندگان، سامان گران

معنی : ترتیب، تصدی، اداره، مدیران، مدریت، کارفرمایی معانی دیگر : مدیریت، سرپرستی، اداره (کردن)، سامان گری، مهارگری، کنترل، واپاد، کارفرما(یان)، مدیر(ان)، گردانندگان، سامان گران

واژه های حرف "m" - جملات نمونه