جملات نمونه

<hr> معنی : بدست اورنده، مهیا کننده <hr> معانی دیگر : مهیا کننده، بدست اورنده

معنی : بدست اورنده، مهیا کننده معانی دیگر : مهیا کننده، بدست اورنده

provider

provides

<hr> معنی : مشروط بر اینکه، در صورت <hr> معانی دیگر : (معمولا با: that) به شرط آنکه، مگر

معنی : مشروط بر اینکه، در صورت معانی دیگر : (معمولا با: that) به شرط آنکه، مگر

providing

<hr> معنی : ایالت، استان، ولایت <hr> معانی دیگر : حوزه، قلمرو، زمینه، حیطه، هریک از سرزمین های خارج از خود ایتالیا که جزو امپراطوری روم بود، پرگنه، شهرستان، سرزمین، (جمع) خارج از مرکز، جاهای دور افتاده، شهرستان ها

معنی : ایالت، استان، ولایت معانی دیگر : حوزه، قلمرو، زمینه، حیطه، هریک از سرزمین های خارج از خود ایتالیا که جزو امپراطوری روم بود، پرگنه، شهرستان، سرزمین، (جمع) خارج از مرکز، جاهای دور افتاده، شهرستان ها

province

<hr> معنی : کوته فکر، استانی، ایالتی، ایالت نشین <hr> معانی دیگر : شهرستانی، ولایتی، دهاتی وار، کوته فکر(انه)، روستامنش(انه)، امل، کوته نظر(انه)، کوته اندیش

معنی : کوته فکر، استانی، ایالتی، ایالت نشین معانی دیگر : شهرستانی، ولایتی، دهاتی وار، کوته فکر(انه)، روستامنش(انه)، امل، کوته نظر(انه)، کوته اندیش

provincial

<hr> معنی : گویش یا لهجه محلی، عقاید وافکار محدود محلی <hr> معانی دیگر : محلی گرایی، ناحیه گرایی، کوته اندیشی، کوته نظری، دهاتی واری، رسم محلی، ویژگی محلی

معنی : گویش یا لهجه محلی، عقاید وافکار محدود محلی معانی دیگر : محلی گرایی، ناحیه گرایی، کوته اندیشی، کوته نظری، دهاتی واری، رسم محلی، ویژگی محلی

provincialism

<hr> بشیوه ولایتی، با فکر محدودولایتی

بشیوه ولایتی، با فکر محدودولایتی

provincially

<hr> معنی : اثبات، ثابت کردن <hr> معانی دیگر : اثبات

معنی : اثبات، ثابت کردن معانی دیگر : اثبات

proving

<hr> معنی : ازمایشگاه، ازمونگاه، محل تحقیقات علمی <hr> معانی دیگر : (محل آزمایش ابزار یا عقاید تازه) آزمونگاه

معنی : ازمایشگاه، ازمونگاه، محل تحقیقات علمی معانی دیگر : (محل آزمایش ابزار یا عقاید تازه) آزمونگاه

proving ground

<hr> معنی : ماده، شرط، بند، قید، اغذیه، علوفه، توشه، تهیه، قوانین، تدارک، شرط کردن، شرط کردن، سورسات رساندن <hr> معانی دیگر : فراهمی، فراهم سازی، تامین، وسیله ی امرار معاش، منبع درآمد، آذوقه، (جمع) تدارکات، خواربار، سورسات، ارزاق، وابسته به مواد خوراکی، مال اندیشی، دور اندیشی، فکر آتیه، تامین آتیه، (به ویژه قرارداد و غیره) قید، تصریح، ماده ی پیش بینی شده (در معاهده و غیره)، تبصره، آذوقه رساندن، توشه دادن، خواربار تهیه کردن، تامین کردن، آماده سازی، آمایش، آمادگی، گماشتن به شغل کلیسایی (توسط پاپ اعظم)، مقررداشتن

معنی : ماده، شرط، بند، قید، اغذیه، علوفه، توشه، تهیه، قوانین، تدارک، شرط کردن، شرط کردن، سورسات رساندن معانی دیگر : فراهمی، فراهم سازی، تامین، وسیله ی امرار معاش، منبع درآمد، آذوقه، (جمع) تدارکات، خواربار، سورسات، ارزاق، وابسته به مواد خوراکی، مال اندیشی، دور اندیشی، فکر آتیه، تامین آتیه، (به ویژه ق

provision

<hr> معنی : مشروط، شرطی، سپنج، موقتی، موقت <hr> معانی دیگر : کوته زمان، دم گذر (provisionary هم می گویند)، (قدیمی) پیش نگرانه، آینده نگرانه، محتاطانه، (پست) تمبر موقت

معنی : مشروط، شرطی، سپنج، موقتی، موقت معانی دیگر : کوته زمان، دم گذر (provisionary هم می گویند)، (قدیمی) پیش نگرانه، آینده نگرانه، محتاطانه، (پست) تمبر موقت

provisional

<hr> معنی : موقتا <hr> معانی دیگر : بطور موقت، بطور سردستی، عجاله

معنی : موقتا معانی دیگر : بطور موقت، بطور سردستی، عجاله

provisionally

<hr> معنی : خواربار، تدارکات، مقررات <hr> معانی دیگر : قیود

معنی : خواربار، تدارکات، مقررات معانی دیگر : قیود

provisions

<hr> معنی : شرط، بند، قید، جمله شرطی <hr> معانی دیگر : (در قرارداد و غیره) شرط، تبصره

معنی : شرط، بند، قید، جمله شرطی معانی دیگر : (در قرارداد و غیره) شرط، تبصره

proviso

<hr> معنی : فتنه انگیزی، انگیزش، انگیختگی <hr> معانی دیگر : تحریک، برانگیزش، خشم، برافروختگی، اغضاب، علت انگیختگی

معنی : فتنه انگیزی، انگیزش، انگیختگی معانی دیگر : تحریک، برانگیزش، خشم، برافروختگی، اغضاب، علت انگیختگی

provocation

<hr> معنی : محرک، برانگیزنده، فتنه گر، عصبانی کننده <hr> معانی دیگر : بحث انگیز، انگیزگر، تحریک آمیز، پیش انگیز، شهوت انگیز

معنی : محرک، برانگیزنده، فتنه گر، عصبانی کننده معانی دیگر : بحث انگیز، انگیزگر، تحریک آمیز، پیش انگیز، شهوت انگیز

provocative

provocatively

<hr> معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، خشمگین کردن، بر افروختن، دامن زدن <hr> معانی دیگر : انگیزاندن، پیش انگیز کردن، ایجاد کردن، (دعوا و غیره) دامن زدن، شوراندن، عصبانی کردن، خشم (کسی را) برانگیختن، بر آشفتن، به وجود آوردن، باعث شدن، موجب شدن، (با تحریک و تهییج به کاری) واداشتن، وادار کردن

معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، خشمگین کردن، بر افروختن، دامن زدن معانی دیگر : انگیزاندن، پیش انگیز کردن، ایجاد کردن، (دعوا و غیره) دامن زدن، شوراندن، عصبانی کردن، خشم (کسی را) برانگیختن، بر آشفتن، به وجود آوردن، باعث شدن، موجب شدن، (با تحریک و تهییج به کاری) واداشتن، وادار کردن

provoke

provoked

<hr> خشم انگیز، ناراحت کننده، آزار دهنده

خشم انگیز، ناراحت کننده، آزار دهنده

provoking

<hr> معنی : کشیش، رئیس، شهردار، ناظم دانشکده <hr> معانی دیگر : سرپرست، متصدی کل، (اسکاتلند) رئیس انجمن شهر، (مهجور) زندانیان، سرکشیش، (انگلیس) رئیس دانشکده یا دانشگاه

معنی : کشیش، رئیس، شهردار، ناظم دانشکده معانی دیگر : سرپرست، متصدی کل، (اسکاتلند) رئیس انجمن شهر، (مهجور) زندانیان، سرکشیش، (انگلیس) رئیس دانشکده یا دانشگاه

provost

<hr> معنی : کشتی، دماغه کشتی، عرشه کشتی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) دلاور، دلیر، گرد، شجاع، دماغه ی ناو، سینه ی کشتی (یا قایق)، پوزه ی کشتی، در شعر کشتی

معنی : کشتی، دماغه کشتی، عرشه کشتی معانی دیگر : (قدیمی) دلاور، دلیر، گرد، شجاع، دماغه ی ناو، سینه ی کشتی (یا قایق)، پوزه ی کشتی، در شعر کشتی

prow

<hr> معنی : سلحشوری، دلاوری <hr> معانی دیگر : زبردستی، مهارت، چالاکی، چستی

معنی : سلحشوری، دلاوری معانی دیگر : زبردستی، مهارت، چالاکی، چستی

prowess

<hr> معنی : جستجو، پرسه، پرسه زدن، در پی شکار گشتن <hr> معانی دیگر : (در جستجوی طعمه) دور گشتن، پلکیدن، تلاش، تکاپو، سرقت

معنی : جستجو، پرسه، پرسه زدن، در پی شکار گشتن معانی دیگر : (در جستجوی طعمه) دور گشتن، پلکیدن، تلاش، تکاپو، سرقت

prowl

<hr> معنی : ولگرد، کنجکاو، پویان <hr> معانی دیگر : پویان، کنجکاو، ولگرد

معنی : ولگرد، کنجکاو، پویان معانی دیگر : پویان، کنجکاو، ولگرد

prowler

<hr> (با فعل مفرد - شناخت طرز استفاده ی افراد از جا و فضا) جا کاربرد شناسی

(با فعل مفرد - شناخت طرز استفاده ی افراد از جا و فضا) جا کاربرد شناسی

proxemics

<hr> معنی : نزدیک مبدا، مبدایی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: proximate

معنی : نزدیک مبدا، مبدایی معانی دیگر : رجوع شود به: proximate

proximal

<hr> معنی : نزدیک، پیوسته، تقریبی، بیفاصله <hr> معانی دیگر : (زمان یا ترتیب یا فاصله) نزدیک ترین، مستقیم

معنی : نزدیک، پیوسته، تقریبی، بیفاصله معانی دیگر : (زمان یا ترتیب یا فاصله) نزدیک ترین، مستقیم

proximate

proximate cause

<hr> معنی : مجاورت، نزدیکی، نزدیک بودن، قرابت <hr> معانی دیگر : جوار

معنی : مجاورت، نزدیکی، نزدیک بودن، قرابت معانی دیگر : جوار

proximity

<hr> معنی : مربوط بماه اینده، در ماه اینده <hr> معانی دیگر : (قدیمی) ماه دیگر، برج آتی، در ماه آینده (در برابر: ماه گذشته ultimo و ماه جاری instant)

معنی : مربوط بماه اینده، در ماه اینده معانی دیگر : (قدیمی) ماه دیگر، برج آتی، در ماه آینده (در برابر: ماه گذشته ultimo و ماه جاری instant)

proximo

<hr> معنی : وکالت، نماینده، وکیل، وکالتنامه <hr> معانی دیگر : وابسته به وکالت یا نمایندگی، نمایندگی، اختیار رای دادن از طرف شخص غایب، (به ویژه در مجمع عمومی سهامداران) اجازه نامه ی حضور و رای دادن از سوی شخص دیگر، وکالت نامه ی رای، بنمایندگی دیگری رای دادن

معنی : وکالت، نماینده، وکیل، وکالتنامه معانی دیگر : وابسته به وکالت یا نمایندگی، نمایندگی، اختیار رای دادن از طرف شخص غایب، (به ویژه در مجمع عمومی سهامداران) اجازه نامه ی حضور و رای دادن از سوی شخص دیگر، وکالت نامه ی رای، بنمایندگی دیگری رای دادن

proxy

prozac

<hr> معنی : کوته فکر <hr> معانی دیگر : (کسی که بیش از حد در لباس پوشیدن و رفتار و سخن محتاط و محافظه کار است) خشک و مبادی آداب، نجیب نما، زهد فروش، جانماز آب بکش، امل، متظاهر

معنی : کوته فکر معانی دیگر : (کسی که بیش از حد در لباس پوشیدن و رفتار و سخن محتاط و محافظه کار است) خشک و مبادی آداب، نجیب نما، زهد فروش، جانماز آب بکش، امل، متظاهر

prude

<hr> معنی : احتیاط، ملاحظه، حزم <hr> معانی دیگر : دور اندیشی، هوشکاری، صرفه جویی، حسابگری، اسم خاص مونث (مخفف: prue)، پروا

معنی : احتیاط، ملاحظه، حزم معانی دیگر : دور اندیشی، هوشکاری، صرفه جویی، حسابگری، اسم خاص مونث (مخفف: prue)، پروا

prudence

<hr> معنی : محتاط، از روی احتیاط، با احتیاط، معقو ل <hr> معانی دیگر : دوراندیش، هوشکار، مصلحت، مصلحت آمیز، صلاح، محتاطانه، (عمل) دست به عصا، حساب شده، سنجیده، حسابگر، سنجشگر، صرفه جو

معنی : محتاط، از روی احتیاط، با احتیاط، معقو ل معانی دیگر : دوراندیش، هوشکار، مصلحت، مصلحت آمیز، صلاح، محتاطانه، (عمل) دست به عصا، حساب شده، سنجیده، حسابگر، سنجشگر، صرفه جو

prudent

<hr> معنی : محتاط، از روی احتیاط <hr> معانی دیگر : وابسته به حزم و احتیاط، احتیاطی، مصلحتی، prudent محتاط

معنی : محتاط، از روی احتیاط معانی دیگر : وابسته به حزم و احتیاط، احتیاطی، مصلحتی، prudent محتاط

prudential

prudently

<hr> معنی : تظاهر، غری، کوته فکری، امل بودن <hr> معانی دیگر : نجیب نمایی، زهد فروشی، ریا کاری، تزویر

معنی : تظاهر، غری، کوته فکری، امل بودن معانی دیگر : نجیب نمایی، زهد فروشی، ریا کاری، تزویر

prudery

<hr> معنی : متظاهر، با احتیاط، امل <hr> معانی دیگر : خشک و مبادی آداب، نجیب نما، زهد فروش

معنی : متظاهر، با احتیاط، امل معانی دیگر : خشک و مبادی آداب، نجیب نما، زهد فروش

prudish

<hr> عفت فروشی، نمایش عفت یا اداب بحد افراط، جانماز اب کشی

عفت فروشی، نمایش عفت یا اداب بحد افراط، جانماز اب کشی

prudishness

<hr> معنی : الو، الوبخارا، گوجه برقانی، سیاه آلو، هرس کردن، ساده کردن، اراستن، سرشاخه زدن <hr> معانی دیگر : آلو خشک، آلوبخارا، آلو (ویژه ی خشکاندن)، شاخ و برگ زدن، خشودن، (حشو و زوائد چیزی را) زدن، حذف کردن، مختصر کردن، کوتاه کردن، (به ویژه بودجه) کاستن، تقلیل دادن، (قدیمی) خود را آراستن، آرایش کردن

معنی : الو، الوبخارا، گوجه برقانی، سیاه آلو، هرس کردن، ساده کردن، اراستن، سرشاخه زدن معانی دیگر : آلو خشک، آلوبخارا، آلو (ویژه ی خشکاندن)، شاخ و برگ زدن، خشودن، (حشو و زوائد چیزی را) زدن، حذف کردن، مختصر کردن، کوتاه کردن، (به ویژه بودجه) کاستن، تقلیل دادن، (قدیمی) خود را آراستن، آرایش کردن

prune

<hr> معنی : هرس <hr> معانی دیگر : هرس

معنی : هرس معانی دیگر : هرس

pruning

<hr> معنی : هرزه، خارش دار، کرمکی، دارای فکر شهوانی <hr> معانی دیگر : شهوت انگیز، شهوتی، شهوانی، حشری، هیز

معنی : هرزه، خارش دار، کرمکی، دارای فکر شهوانی معانی دیگر : شهوت انگیز، شهوتی، شهوانی، حشری، هیز

prurient

pruritic

<hr> معنی : خارش <hr> معانی دیگر : خارش شدید، حکه

معنی : خارش معانی دیگر : خارش شدید، حکه

pruritus

<hr> (نام سرزمینی که امروزه بخش شرقی آلمان و بخش غربی لهستان را در بر دارد) پروس، پروس

(نام سرزمینی که امروزه بخش شرقی آلمان و بخش غربی لهستان را در بر دارد) پروس، پروس

prussia

<hr> وابسته به پروس و مردم و زبان و فرهنگ آن، پروسی، اهل پروس، (مانند پروسی ها) پر انضباط، سخت کوش، ارتشی ماب، نظامی وار، مغرور، خشن

وابسته به پروس و مردم و زبان و فرهنگ آن، پروسی، اهل پروس، (مانند پروسی ها) پر انضباط، سخت کوش، ارتشی ماب، نظامی وار، مغرور، خشن

واژه های حرف "p" - جملات نمونه