جملات نمونه

<hr> معنی : دیلم، فضول، اهرم، فضولی، کنجکاوی، فضولانه نگاه کردن، با دیلم یا اهرم بلند کردن، کاوش کردن، سر و گوش آب دادن، بادقت نگاه کردن <hr> معانی دیگر : (با زور و به کمک دیلم و غیره) باز کردن، بلند کردن، کندن، (پول یا اطلاع و غیره) در کشیدن، (ابزار برای کندن یا بلند کردن چیزی) دیلم، میخکش، دستک، پشنگ، بارخیز، میله، منقاش، عمل اهرم، پشنگش، اهرم بندی، کنجکاوی کردن، فضولی کردن، (کنجکاوانه) نگاه کردن

معنی : دیلم، فضول، اهرم، فضولی، کنجکاوی، فضولانه نگاه کردن، با دیلم یا اهرم بلند کردن، کاوش کردن، سر و گوش آب دادن، بادقت نگاه کردن معانی دیگر : (با زور و به کمک دیلم و غیره) باز کردن، بلند کردن، کندن، (پول یا اطلاع و غیره) در کشیدن، (ابزار برای کندن یا بلند کردن چیزی) دیلم، میخکش، دستک، پشنگ، بارخی

<hr> (به طور ناخوشایند) کنجکاو، فضول، کنجکاوانه، کاوش کننده

(به طور ناخوشایند) کنجکاو، فضول، کنجکاوانه، کاوش کننده

prying

<hr> معنی : مناجات، سرود روحانی، مزمور، سرود مذهبی، سرود، مناجات کردن، سرود مذهبی خواندن <hr> معانی دیگر : شعر مذهبی، (معمولا p بزرگ - انجیل) هر یک از مزامیر داوود

معنی : مناجات، سرود روحانی، مزمور، سرود مذهبی، سرود، مناجات کردن، سرود مذهبی خواندن معانی دیگر : شعر مذهبی، (معمولا p بزرگ - انجیل) هر یک از مزامیر داوود

psalm

<hr> معنی : مزمور خوان <hr> معانی دیگر : مصنف مزمور، سرود نویس، سراینده ی شعرهای مذهبی

معنی : مزمور خوان معانی دیگر : مصنف مزمور، سرود نویس، سراینده ی شعرهای مذهبی

psalmist

<hr> معنی : مزامیر <hr> معانی دیگر : (انجیل) کتاب مزامیر (مخفف: ps یا book of psalms) (psa هم می گویند)

معنی : مزامیر معانی دیگر : (انجیل) کتاب مزامیر (مخفف: ps یا book of psalms) (psa هم می گویند)

psalms

<hr> معنی : کتاب سرود <hr> معانی دیگر : (انجیل) کتاب مزامیر، سرود مذهبی، مزامیر

معنی : کتاب سرود معانی دیگر : (انجیل) کتاب مزامیر، سرود مذهبی، مزامیر

psalter

<hr> معنی : قانون یاسنتور انگشتی یا مضرابی <hr> معانی دیگر : (ساز زهی - سده های 12 تا 15) پسالتری، پسالتریون، رباب، psaltry : مو، سرود

معنی : قانون یاسنتور انگشتی یا مضرابی معانی دیگر : (ساز زهی - سده های 12 تا 15) پسالتری، پسالتریون، رباب، psaltry : مو، سرود

psaltery

<hr> معنی : ساختگی <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، دانشمندنما، فهیم نما، مخفف: نام مستعار، pseudo پیشوند بمعنی ' کاذب ' و ' ساختگی ' و 'دروه '، ( pseudo ) پیشوند بمعنی ' کاذب ' و ' ساختگی ' و 'دروغ '

معنی : ساختگی معانی دیگر : (عامیانه)، دانشمندنما، فهیم نما، مخفف: نام مستعار، pseudo پیشوند بمعنی ' کاذب ' و ' ساختگی ' و 'دروه '، ( pseudo ) پیشوند بمعنی ' کاذب ' و ' ساختگی ' و 'دروغ '

pseud

<hr> قلابی، چاخان، وانمودین، دروغین، پیشوند:، کاذب [pseudoscience]، ساختگی، جعلی، بدلی، شبه، شبیه (به طور گول زننده) [pseudomorph]، غیر واقعی، وهمی، خیالی [pseudopregnancy]، pseud پیشوند بمعنی ' کاذب ' و 'ساختگی ' و ' دروه '

قلابی، چاخان، وانمودین، دروغین، پیشوند:، کاذب [pseudoscience]، ساختگی، جعلی، بدلی، شبه، شبیه (به طور گول زننده) [pseudomorph]، غیر واقعی، وهمی، خیالی [pseudopregnancy]، pseud پیشوند بمعنی ' کاذب ' و 'ساختگی ' و ' دروه '

pseudo

<hr> شبه برنامه، شبه دستور الملها

شبه برنامه، شبه دستور الملها

pseudocode

pseudoephedrine

<hr> کتاب قلب، کتاب دغلی، کتاب جعلی، نوشته جعلی

کتاب قلب، کتاب دغلی، کتاب جعلی، نوشته جعلی

pseudograph

<hr> (باکتری میله مانند و هوازی از تیره ی pseudomonadaceae) شبه تک میله

(باکتری میله مانند و هوازی از تیره ی pseudomonadaceae) شبه تک میله

pseudomonas

<hr> (شکل دروغین یا نابسامان) درو دیس، دروغ دیس

(شکل دروغین یا نابسامان) درو دیس، دروغ دیس

pseudomorph

<hr> معنی : نام عاریه، اسم مستعار، تخلص <hr> معانی دیگر : (به ویژه نویسنده) نام مستعار، تخلص (pen name هم می گویند)

معنی : نام عاریه، اسم مستعار، تخلص معانی دیگر : (به ویژه نویسنده) نام مستعار، تخلص (pen name هم می گویند)

pseudonym

<hr> معنی : وابسته به نام مستعار، دارای تخلص <hr> معانی دیگر : دارای نام مستعار

معنی : وابسته به نام مستعار، دارای تخلص معانی دیگر : دارای نام مستعار

pseudonymous

<hr> معنی : شبه علم <hr> معانی دیگر : درو دانش، علم کاذب، دانش نما، مجموعه تئوریها وفرضیه ها وروشهایی که بغلط علمی قلمداد میگردند

معنی : شبه علم معانی دیگر : درو دانش، علم کاذب، دانش نما، مجموعه تئوریها وفرضیه ها وروشهایی که بغلط علمی قلمداد میگردند

pseudoscience

pseudoscientific

<hr> معنی : اه گفتن، اوه <hr> معانی دیگر : (ندا به نشان بی صبری یا تنفر یا تحقیر) ش !، اه !، علامت تعجب اه، واه، اوه

معنی : اه گفتن، اوه معانی دیگر : (ندا به نشان بی صبری یا تنفر یا تحقیر) ش !، اه !، علامت تعجب اه، واه، اوه

pshaw

<hr> (بیست و سومین حرف الفبای یونانی) سای، نام حرف بیست وسوم یونانی که برابراست با sp پ س

(بیست و سومین حرف الفبای یونانی) سای، نام حرف بیست وسوم یونانی که برابراست با sp پ س

<hr> (داروی هذیان آور که از قارچی به نام psilocybe mexicana گرفته می شود) سیلوسیبین

(داروی هذیان آور که از قارچی به نام psilocybe mexicana گرفته می شود) سیلوسیبین

psilocybin

<hr> (کالبد شناسی) ماهیچه ی رانکش، پسوآس، ماهیچه کمر، عضله قطن، پیسواس

(کالبد شناسی) ماهیچه ی رانکش، پسوآس، ماهیچه کمر، عضله قطن، پیسواس

psoas

<hr> معنی : پسوریازیس، داءالصدف <hr> معانی دیگر : (پزشکی) داالصدف، سوریاس، طب داء الصدف

معنی : پسوریازیس، داءالصدف معانی دیگر : (پزشکی) داالصدف، سوریاس، طب داء الصدف

psoriasis

psoriatic

<hr> (معمولا با: up) عصبی کردن، روحیه ی کسی را خراب کردن، جنگ اعصاب کردن، (خودمانی)، (معمولا با: out) به ماهیت کسی پی بردن، (از نظر روحی) شناختن، (معمولا با: up) خود را آماده کردن (از نظر روحی)، رجوع شود به: psycho- (پیش از واکه می آید)، مخفف:، وابسته به روانپزشکی، روانپزشکی، وابسته به روانشناسی <hr> psych(e) ورزش : تضعیف روحیه، (verb transitive) (خودمانی) (معمولا با: up) عصبی کردن، روحیهی کسی را خراب کردن، جنگ اعصاب کردن to psych up his opponent, he kept whistling برای خراب کردن روحیهی طرف مرتبا سوت میزد (verb transitive) (خودمانی) (معمولا با: out) به ماهیت کسی پی بردن، (از نظر روحی) شناختن (verb transitive) (خودمانی) (معمولا با: up) خود را آماده کردن (از نظر روحی) psych out (خودمانی) 1 روحیهی خود را از دست دادن، دچار تزلزل روحی شدن، دستپاچه شدن 2 (برای احتراز از کار یا موقعیت بخصوص)خود را به دستپاچگی زدن، هراس نمایی کردن مخفف: وابسته به روانپزشکی مخفف: روانپزشکی مخفف: وابسته به روانشناسی مخفف: روانشناسی

(معمولا با: up) عصبی کردن، روحیه ی کسی را خراب کردن، جنگ اعصاب کردن، (خودمانی)، (معمولا با: out) به ماهیت کسی پی بردن، (از نظر روحی) شناختن، (معمولا با: up) خود را آماده کردن (از نظر روحی)، رجوع شود به: psycho- (پیش از واکه می آید)، مخفف:، وابسته به روانپزشکی، روانپزشکی، وابسته به روانشناسی psych(e)

psych

<hr> (خودمانی) 1- روحیه ی خود را از دست دادن، دچار تزلزل روحی شدن، دستپاچه شدن 2- (برای احتراز از کار یا موقعیت بخصوص)خود را به دستپاچگی زدن، هراس نمایی کردن

(خودمانی) 1- روحیه ی خود را از دست دادن، دچار تزلزل روحی شدن، دستپاچه شدن 2- (برای احتراز از کار یا موقعیت بخصوص)خود را به دستپاچگی زدن، هراس نمایی کردن

psych out

<hr> معنی : روح، روان <hr> معانی دیگر : ذهن، قوای دماغی، عقل و درایت، (افسانه ی روم) سای کی (معشوقه ی cupid)، افسانه یونان شاهزاده زیبایی که ' کوپید' cupid بدام عشقش گرفتارشد

معنی : روح، روان معانی دیگر : ذهن، قوای دماغی، عقل و درایت، (افسانه ی روم) سای کی (معشوقه ی cupid)، افسانه یونان شاهزاده زیبایی که ' کوپید' cupid بدام عشقش گرفتارشد

psyche

<hr> وابسته به توهم زایی، توهم زا، روان گردان، وابسته به داروهای توهم زا، روان گردان وابسته به داروهای توهم زا داروی توهم زا، داروی روان گردان

وابسته به توهم زایی، توهم زا، روان گردان، وابسته به داروهای توهم زا، روان گردان وابسته به داروهای توهم زا داروی توهم زا، داروی روان گردان

psychedelic

<hr> معنی : وابسته به روانپزشکی <hr> معانی دیگر : وابسته به روانپزشکی

معنی : وابسته به روانپزشکی معانی دیگر : وابسته به روانپزشکی

psychiatric

<hr> معنی : روانپزشک <hr> معانی دیگر : روانپزشک

معنی : روانپزشک معانی دیگر : روانپزشک

psychiatrist

<hr> معنی : روانپزشکی، معالجه ناخوشیهای دماغی، پزشکی روانی، طب روحی <hr> معانی دیگر : طب معالجه ناخوشیهای دماغی

معنی : روانپزشکی، معالجه ناخوشیهای دماغی، پزشکی روانی، طب روحی معانی دیگر : طب معالجه ناخوشیهای دماغی

psychiatry

<hr> معنی : پدیده روحی، روانی، واسطه، معنوی، روحی، ذهنی <hr> معانی دیگر : وابسته به روان، دماغی، فرا روان شناختی، فرا روانی، فرامادی، ماورای طبیعی، غیبی، فرا جهانی (psychical هم می گویند)، دارای علم غیب، فرا جهان بین، فرا روان بین

معنی : پدیده روحی، روانی، واسطه، معنوی، روحی، ذهنی معانی دیگر : وابسته به روان، دماغی، فرا روان شناختی، فرا روانی، فرامادی، ماورای طبیعی، غیبی، فرا جهانی (psychical هم می گویند)، دارای علم غیب، فرا جهان بین، فرا روان بین

psychic

<hr> روحی، روانی، ذهنی، وابسته بجان یا زندگی حیوانی انسان

روحی، روانی، ذهنی، وابسته بجان یا زندگی حیوانی انسان

psychical

<hr> روان شناسی، دانش قوا و کارهای ذهنی، معرفت النفس، معرفت الروح

روان شناسی، دانش قوا و کارهای ذهنی، معرفت النفس، معرفت الروح

psychics

<hr> (عامیانه) مخفف:، پیشوند:، روان [psychology]

(عامیانه) مخفف:، پیشوند:، روان [psychology]

psycho

<hr> (دارو و غیره) روان گردان

(دارو و غیره) روان گردان

psychoactive

<hr> معنی : روانکاوی، تجزیه و تحلیل روانی، تحلیل روانی <hr> معانی دیگر : روانکاوی، تحلیل روانی، تجزیه و تجلیل روحى

معنی : روانکاوی، تجزیه و تحلیل روانی، تحلیل روانی معانی دیگر : روانکاوی، تحلیل روانی، تجزیه و تجلیل روحى

psychoanalysis

<hr> معنی : روانکاو <hr> معانی دیگر : روانکاو

معنی : روانکاو معانی دیگر : روانکاو

psychoanalyst

<hr> معنی : وابسته به روانکاوی <hr> معانی دیگر : وابسته به روانکاوی

معنی : وابسته به روانکاوی معانی دیگر : وابسته به روانکاوی

psychoanalytic

psychoanalytical

psychoanalyze

<hr> (عامیانه - سخن یا نوشته) به سبک روانکاوان ولی سطحی

(عامیانه - سخن یا نوشته) به سبک روانکاوان ولی سطحی

psychobabble

<hr> (روانپزشکی) نمایش روان درمانی، نقش گزاری روانی، روان نمایش، نمایش اخلاقی وانتقادی

(روانپزشکی) نمایش روان درمانی، نقش گزاری روانی، روان نمایش، نمایش اخلاقی وانتقادی

psychodrama

<hr> وابسته به محرکات وانگیزه های موثر در فکر

وابسته به محرکات وانگیزه های موثر در فکر

psychodynamic

<hr> معنی : موجد محرکات ذهنی <hr> معانی دیگر : دارای سرچشمه ی روانی، روانزاد، معلول ناراحتی وجدان یا روان، psychgenetic موجد محرکات ذهنی

معنی : موجد محرکات ذهنی معانی دیگر : دارای سرچشمه ی روانی، روانزاد، معلول ناراحتی وجدان یا روان، psychgenetic موجد محرکات ذهنی

واژه های حرف "p" - جملات نمونه