جملات نمونه

<hr> انتخابات نسبی، گزینش برپار

انتخابات نسبی، گزینش برپار

proportional representation

<hr> معنی : تناسب <hr> معانی دیگر : تناسب

معنی : تناسب معانی دیگر : تناسب

proportionality

<hr> به تناسب، به نسبت، به اندازه، بفراخور

به تناسب، به نسبت، به اندازه، بفراخور

proportionally

<hr> معنی : متناسب، در خور، فرا خور، متناسب کردن <hr> معانی دیگر : همگر، سازوار، برپار

معنی : متناسب، در خور، فرا خور، متناسب کردن معانی دیگر : همگر، سازوار، برپار

proportionate

<hr> به تناسب، بفراخور، باندازه

به تناسب، بفراخور، باندازه

proportionately

proportions

<hr> معنی : اظهار، پیشنهاد، ابراز، طرح پیشنهادی <hr> معانی دیگر : طرح، خواستگاری، خواستاری

معنی : اظهار، پیشنهاد، ابراز، طرح پیشنهادی معانی دیگر : طرح، خواستگاری، خواستاری

proposal

<hr> معنی : پیشنهاد کردن، طرح کردن <hr> معانی دیگر : قصد داشتن، در نظر داشتن، نقشه داشتن، به سلامتی کسی نوشیدن (معمولا با: toast)، (به ویژه عضویت یا شغل) نامزد کردن، خواستگاری کردن

معنی : پیشنهاد کردن، طرح کردن معانی دیگر : قصد داشتن، در نظر داشتن، نقشه داشتن، به سلامتی کسی نوشیدن (معمولا با: toast)، (به ویژه عضویت یا شغل) نامزد کردن، خواستگاری کردن

propose

proposed

<hr> معنی : پیشنهاد کننده <hr> معانی دیگر : پیشنهاد کننده

معنی : پیشنهاد کننده معانی دیگر : پیشنهاد کننده

proposer

<hr> معنی : کار، پیشنهاد، قضیه، قیاس منطقی، گزاره، پیشنهاد کردن به، دعوت بمقاربت جنسی کردن <hr> معانی دیگر : خواستاری (رجوع شود به: proposal)، هر چیز پیشنهاد شده، طرح، نقشه، برنامه، پیشگذارد، (عامیانه) پیشنهاد همخوابگی، پیشنهاد همخوابگی کردن، متلک جنسی گفتن، مطلب، موضوع، مسئله، اصل، عمل، چیز، گرفتاری، (عامیانه) معامله ی پیشنهادی، کاسبی، کارو کاسبی، (قدیمی) ارائه، در مد نظر گذاری، نوید، (منطق و ریاضیات) گزاره، حکم، (دستور زبان) رجوع شود به: statement، مقصود

معنی : کار، پیشنهاد، قضیه، قیاس منطقی، گزاره، پیشنهاد کردن به، دعوت بمقاربت جنسی کردن معانی دیگر : خواستاری (رجوع شود به: proposal)، هر چیز پیشنهاد شده، طرح، نقشه، برنامه، پیشگذارد، (عامیانه) پیشنهاد همخوابگی، پیشنهاد همخوابگی کردن، متلک جنسی گفتن، مطلب، موضوع، مسئله، اصل، عمل، چیز، گرفتاری، (عامیان

proposition

<hr> معنی : پیشنهاد کردن، طرح کردن، ارائه دادن، مطرح کردن، رواج دادن، تقدیم کردن <hr> معانی دیگر : درمیان گذاشتن، پیش کشیدن

معنی : پیشنهاد کردن، طرح کردن، ارائه دادن، مطرح کردن، رواج دادن، تقدیم کردن معانی دیگر : درمیان گذاشتن، پیش کشیدن

propound

<hr> معنی : اختصاصی، ملکی، وابسته به مالک، متعلق به ملاک <hr> معانی دیگر : وابسته به مالک یا مالکیت، مالکانه، کدیورانه، زمین دار، ملاک، خصوصی، غیر دولتی، دارای حقوق انحصاری (طبق patent یا copyright و غیره)، دارندگان (ملک)، مالکیت، کدیوری، (امریکا) مالک کوچ نشین گاه، مالک مستعمره (طبق حکم پادشاه انگلیس)، مالک کوچستان

معنی : اختصاصی، ملکی، وابسته به مالک، متعلق به ملاک معانی دیگر : وابسته به مالک یا مالکیت، مالکانه، کدیورانه، زمین دار، ملاک، خصوصی، غیر دولتی، دارای حقوق انحصاری (طبق patent یا copyright و غیره)، دارندگان (ملک)، مالکیت، کدیوری، (امریکا) مالک کوچ نشین گاه، مالک مستعمره (طبق حکم پادشاه انگلیس)، مالک 

proprietary

proprieties

<hr> معنی : مالک، متصرف، صاحب حق طبق کتاب <hr> معانی دیگر : صاحب، کدیور، ملاک

معنی : مالک، متصرف، صاحب حق طبق کتاب معانی دیگر : صاحب، کدیور، ملاک

proprietor

proprietorial

<hr> معنی : مالکیت، صاحب ملک یا مغازه بودن <hr> معانی دیگر : مالکیت، صاحب ملک یامغازه بودن

معنی : مالکیت، صاحب ملک یا مغازه بودن معانی دیگر : مالکیت، صاحب ملک یامغازه بودن

proprietorship

<hr> معنی : مالک <hr> معانی دیگر : مونک مالک، ملاک

معنی : مالک معانی دیگر : مونک مالک، ملاک

proprietress

<hr> معنی : تناسب، نزاکت، مراعات اداب نزاکت، برازندگی <hr> معانی دیگر : مناسبت، مناسب بودن، بجا بودن، پسندیدگی، سزاواری، شایستگی، ادب، (قدیمی) خصوصیت، ویژگی، وضع، (مهجور) ملک خصوصی، قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن

معنی : تناسب، نزاکت، مراعات اداب نزاکت، برازندگی معانی دیگر : مناسبت، مناسب بودن، بجا بودن، پسندیدگی، سزاواری، شایستگی، ادب، (قدیمی) خصوصیت، ویژگی، وضع، (مهجور) ملک خصوصی، قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن

propriety

proprioception

<hr> (زیست شناسی) وابسته به عصب خود پذیر، خود پذیرانه، تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده

(زیست شناسی) وابسته به عصب خود پذیر، خود پذیرانه، تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده

proprioceptive

props

<hr> (پزشکی) بیرون زدگی، برقلمبیدگی، (پایین) افتادگی، جلو امدگی تخم چشم، چشم ورقلنبیده

(پزشکی) بیرون زدگی، برقلمبیدگی، (پایین) افتادگی، جلو امدگی تخم چشم، چشم ورقلنبیده

proptosis

<hr> معنی : راندن، دفع، نیروی محرکه <hr> معانی دیگر : پیشرانی، پیش رانش، رانش، نیروی رانشی، رانشگر، پیش رانشگر، (قدیمی) برون افکنی، خروج، پیش راندن

معنی : راندن، دفع، نیروی محرکه معانی دیگر : پیشرانی، پیش رانش، رانش، نیروی رانشی، رانشگر، پیش رانشگر، (قدیمی) برون افکنی، خروج، پیش راندن

propulsion

<hr> معنی : دافع، بیرون ریزنده <hr> معانی دیگر : دافع، بیرون ریزنده

معنی : دافع، بیرون ریزنده معانی دیگر : دافع، بیرون ریزنده

propulsive

<hr> (شیمی) پروپیلن (ch2:ch3ch)

propylene

<hr> معنی : سرشکن کردن، به نسبت تقسیم کردن <hr> معانی دیگر : بخش کردن

معنی : سرشکن کردن، به نسبت تقسیم کردن معانی دیگر : بخش کردن

prorate

<hr> معنی : بخش به تناسب، سرشکنی، تقسیم به نسبت، توزیع بر حسب مدت یا نسبت <hr> معانی دیگر : بخش به تناسب، سرشکنی، تقسیم به نسبت، توزیع برحسب مدت یانسبت

معنی : بخش به تناسب، سرشکنی، تقسیم به نسبت، توزیع بر حسب مدت یا نسبت معانی دیگر : بخش به تناسب، سرشکنی، تقسیم به نسبت، توزیع برحسب مدت یانسبت

proration

<hr> معنی : بتعویق انداختن، تعطیل کردن، تعطیل شدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه پارلمان انگلیس) جلسه را ختم کردن، prorogate تعطیل کردن

معنی : بتعویق انداختن، تعطیل کردن، تعطیل شدن معانی دیگر : (به ویژه پارلمان انگلیس) جلسه را ختم کردن، prorogate تعطیل کردن

prorogue

<hr> موافقین بازرگانى : طرفداران

موافقین بازرگانى : طرفداران

pros

<hr> معنی : بی روح، کسل کننده، وابسته به نثر، نثری، با اطناب <hr> معانی دیگر : به نثر (در برابر: به شعر یا به نظم: poetic)، عاری از تخیل، ثقیل و بی لطف، ملال آور، خالی از لطف

معنی : بی روح، کسل کننده، وابسته به نثر، نثری، با اطناب معانی دیگر : به نثر (در برابر: به شعر یا به نظم: poetic)، عاری از تخیل، ثقیل و بی لطف، ملال آور، خالی از لطف

prosaic

<hr> بدون لطافت، بطور عاری از لطافت، بطورکسل کننده یا بی مزه

بدون لطافت، بطور عاری از لطافت، بطورکسل کننده یا بی مزه

prosaically

<hr> معنی : پیشگاه، صحنه نمایش، جلو صحنه، پیش صحنه <hr> معانی دیگر : (تئاتر یونان و روم باستان) صحنه، بخش جلو پرده

معنی : پیشگاه، صحنه نمایش، جلو صحنه، پیش صحنه معانی دیگر : (تئاتر یونان و روم باستان) صحنه، بخش جلو پرده

proscenium

<hr> معنی : تبعید کردن، تحریم کردن، بد دانستن، نهی کردن، بازداشتن از <hr> معانی دیگر : (روم باستان) نام محکوم به اعدام یا تبعید را اعلام کردن، از حمایت قانون محروم کردن، ممنوع کردن، قدغن کردن، ممنوع ساختن

معنی : تبعید کردن، تحریم کردن، بد دانستن، نهی کردن، بازداشتن از معانی دیگر : (روم باستان) نام محکوم به اعدام یا تبعید را اعلام کردن، از حمایت قانون محروم کردن، ممنوع کردن، قدغن کردن، ممنوع ساختن

proscribe

proscribed

<hr> معنی : ترک، تبعید، محرومیت، محکومیت، تخطئه <hr> معانی دیگر : ممنوعیت، قدغن سازی، حرام اعلام کردن، منع

معنی : ترک، تبعید، محرومیت، محکومیت، تخطئه معانی دیگر : ممنوعیت، قدغن سازی، حرام اعلام کردن، منع

proscription

<hr> معنی : نثر، سخن منثور، به نثر دراوردن، نثر نوشتن <hr> معانی دیگر : سخن ناسروده (در برابر: شعر poetry)، نثری، منثور، خسته کننده، عاری از لطف، ملال آور، به نثر نوشتن، نثر نویسی کردن، به صورت کسل کننده بیان کردن

معنی : نثر، سخن منثور، به نثر دراوردن، نثر نوشتن معانی دیگر : سخن ناسروده (در برابر: شعر poetry)، نثری، منثور، خسته کننده، عاری از لطف، ملال آور، به نثر نوشتن، نثر نویسی کردن، به صورت کسل کننده بیان کردن

prose

<hr> معنی : تعقیب کردن، تعقیب قانونی کردن، دنبال کردن پیگرد کردن <hr> معانی دیگر : پیگیری کردن، به پایان رساندن، دنبال کردن، وارد (کاری) شدن، به عهده گرفتن، اقدام کردن، (حقوق) تحت پیگرد قرار دادن، تحت تعقیب (قانونی) قراردادن، عارض شدن

معنی : تعقیب کردن، تعقیب قانونی کردن، دنبال کردن پیگرد کردن معانی دیگر : پیگیری کردن، به پایان رساندن، دنبال کردن، وارد (کاری) شدن، به عهده گرفتن، اقدام کردن، (حقوق) تحت پیگرد قرار دادن، تحت تعقیب (قانونی) قراردادن، عارض شدن

prosecute

prosecuted

<hr> معنی : تعقیب قانونی، پیگرد کننده

معنی : تعقیب قانونی، پیگرد کننده

prosecuting

<hr> معنی : دادستان، مدعی العموم <hr> معانی دیگر : عضو دادسرا، صاحب منصب پارکه

معنی : دادستان، مدعی العموم معانی دیگر : عضو دادسرا، صاحب منصب پارکه

prosecuting attorney

<hr> معنی : تعقیب قانونی <hr> معانی دیگر : پیگیری، اقدام، دنبال کردن، (حقوق) پیگرد، دادخواهی، شکایت، شاکی، خواهان، پیگرد، پیگرد کننده، تعقیب کننده

معنی : تعقیب قانونی معانی دیگر : پیگیری، اقدام، دنبال کردن، (حقوق) پیگرد، دادخواهی، شکایت، شاکی، خواهان، پیگرد، پیگرد کننده، تعقیب کننده

prosecution

<hr> معنی : مدعی، تعقیب کننده، پیگرد، پیگرد کننده <hr> معانی دیگر : پیگیری کننده، ادامه دهنده، شاکی، پیگردگر، دادخواه، prosecution تعقیب قانونی

معنی : مدعی، تعقیب کننده، پیگرد، پیگرد کننده معانی دیگر : پیگیری کننده، ادامه دهنده، شاکی، پیگردگر، دادخواه، prosecution تعقیب قانونی

prosecutor

<hr> معنی : جدید الایمان، نو اموزمذهبی، عضو تازه حزب، کسیکه تازه بدینی وارد شود، تبلیغ کردن، بدین تازه وارد کردن، تبلیغ شدن <hr> معانی دیگر : نوآیین، نوکیش، جدید الاسلام، نومسیحی (و غیره)، به کیش خود درآوردن، (برای به مذهب خود درآوردن) کوشیدن، بدین تازه ای وارد کردن

معنی : جدید الایمان، نو اموزمذهبی، عضو تازه حزب، کسیکه تازه بدینی وارد شود، تبلیغ کردن، بدین تازه وارد کردن، تبلیغ شدن معانی دیگر : نوآیین، نوکیش، جدید الاسلام، نومسیحی (و غیره)، به کیش خود درآوردن، (برای به مذهب خود درآوردن) کوشیدن، بدین تازه ای وارد کردن

proselyte

proselytise

<hr> تبلیغ مذهبی کردن (برای جلب افراد سایر مذاهب)، گروش انگیزی کردن، بدین تازه ای وارد شدن یاکردن

تبلیغ مذهبی کردن (برای جلب افراد سایر مذاهب)، گروش انگیزی کردن، بدین تازه ای وارد شدن یاکردن

proselytize

<hr> معنی : عروضی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا طبق قواعد نظم نویسی، شعری، عروضی (prosodical هم می گویند) <hr> prosodic(al) عروضی، موافق، ایین عرو­

معنی : عروضی معانی دیگر : وابسته به یا طبق قواعد نظم نویسی، شعری، عروضی (prosodical هم می گویند) prosodic(al) عروضی، موافق، ایین عرو­

prosodic

<hr> معنی : علم عروض، قواعد بدیعی و عروضی <hr> معانی دیگر : سبک شاعرانه، شعر نگاری، عروض، علم عرو­، علم بدیع

معنی : علم عروض، قواعد بدیعی و عروضی معانی دیگر : سبک شاعرانه، شعر نگاری، عروض، علم عرو­، علم بدیع

واژه های حرف "p" - جملات نمونه