جملات نمونه

pricy

<hr> معنی : تکبر، غرور، عظمت، افتخار، سرافرازی، برتنی، افاده، سبب مباهات، مباهات، فخر، فخر کردن، تفاخر کردن، بالیدن <hr> معانی دیگر : نخوت، گردن فرازی، باد سری، باد و فیس، گنده دماغ، گران سری، عزت نفس، سربلندی، سرفرازی، مایه ی سربلندی، مایه ی افتخار، گل سرسبد، نخبه، سرآمد، عنفوان، اوج، شور، (شیر)گله، دسته، (اسب) طاقت، توان، (عامیانه) هر گروه برجسته یا مشهور، (قدیمی) شوکت، جلال، (قدیمی) آذین، تزیین، (مهجور)میل جنسی، (نادر) مغرور کردن، سربلند کردن، مفتخر کردن، تاماس پراید (افسر انگلیسی)، بهترین

معنی : تکبر، غرور، عظمت، افتخار، سرافرازی، برتنی، افاده، سبب مباهات، مباهات، فخر، فخر کردن، تفاخر کردن، بالیدن معانی دیگر : نخوت، گردن فرازی، باد سری، باد و فیس، گنده دماغ، گران سری، عزت نفس، سربلندی، سرفرازی، مایه ی سربلندی، مایه ی افتخار، گل سرسبد، نخبه، سرآمد، عنفوان، اوج، شور، (شیر)گله، دسته، (ا

pride

<hr> مقام شامخ، موقعیت ممتاز، اولین مقام، نخبه ترین

مقام شامخ، موقعیت ممتاز، اولین مقام، نخبه ترین

pride of place

<hr> معنی : مغرور، برتن، سرافراز، پرمباهات <hr> معانی دیگر : مغرور، پرمباهات، برتن، مغرور، باد درسر، تکبرامیز، متکبر، جاه فروش

معنی : مغرور، برتن، سرافراز، پرمباهات معانی دیگر : مغرور، پرمباهات، برتن، مغرور، باد درسر، تکبرامیز، متکبر، جاه فروش

prideful

<hr> معنی : کشیش، روحانی، مجتهد، کشیش بودن، کشیشی کردن <hr> معانی دیگر : کشیش (به ویژه کشیش کاتولیک و انگلیکان)، کاتوزی، کاهن، موبد، مچتهد

معنی : کشیش، روحانی، مجتهد، کشیش بودن، کشیشی کردن معانی دیگر : کشیش (به ویژه کشیش کاتولیک و انگلیکان)، کاتوزی، کاهن، موبد، مچتهد

priest

<hr> (زن) کشیش، کاهن (به ویژه در مذاهب عهد باستان)، کشیشه، کاهنه

(زن) کشیش، کاهن (به ویژه در مذاهب عهد باستان)، کشیشه، کاهنه

priestess

<hr> معنی : مقام کشیش <hr> معانی دیگر : کشیشی، کشیش بودن

معنی : مقام کشیش معانی دیگر : کشیشی، کشیش بودن

priesthood

<hr> وابسته به یا در خور کشیش، کشیشانه، کشیشی، در خور کشیش یا کاهن، مانند کشیش یا کاهن، وابسته به کشیش یا کاهن

وابسته به یا در خور کشیش، کشیشانه، کشیشی، در خور کشیش یا کاهن، مانند کشیش یا کاهن، وابسته به کشیش یا کاهن

priestly

<hr> معنی : ادم خودنما، دله دزد، ایرادگیر، شخص منفور، نکته گیر، دزدیدن، کش رفتن، التماس کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) آدم ناخوشایند، مردکه، زنکه، (مهجور) ملانقطی، (انگلیس - خودمانی) دزدیدن، جیب بری کردن، به جیب زدن، (اسکاتلند) چانه زدن، می&nbsp; کوچک

معنی : ادم خودنما، دله دزد، ایرادگیر، شخص منفور، نکته گیر، دزدیدن، کش رفتن، التماس کردن معانی دیگر : (در اصل) آدم ناخوشایند، مردکه، زنکه، (مهجور) ملانقطی، (انگلیس - خودمانی) دزدیدن، جیب بری کردن، به جیب زدن، (اسکاتلند) چانه زدن، می کوچک

prig

<hr> معنی : خود نما، سخت گیر، ایرادی <hr> معانی دیگر : خودنما، ایرادی، سخت گیر

معنی : خود نما، سخت گیر، ایرادی معانی دیگر : خودنما، ایرادی، سخت گیر

priggish

<hr> معنی : تمیز، رسمی و خشک، نوار ابیض، رسمی و خشک بودن، خود را گرفتن، اراستن <hr> معانی دیگر : قیافه ی خشک و رسمی به خود گرفتن، خشک و رسمی، شق و رق، مبادی آداب، مخفف:، نخستین، برگ نو، یاسم، نوار ابی­، خیلی محتاط

معنی : تمیز، رسمی و خشک، نوار ابیض، رسمی و خشک بودن، خود را گرفتن، اراستن معانی دیگر : قیافه ی خشک و رسمی به خود گرفتن، خشک و رسمی، شق و رق، مبادی آداب، مخفف:، نخستین، برگ نو، یاسم، نوار ابی­، خیلی محتاط

prim

prima

<hr> (در رقص باله) رقصگر اول، هنرپیشه اول بالت

(در رقص باله) رقصگر اول، هنرپیشه اول بالت

prima ballerina

<hr> (در اپرا) خواننده ی اول، خواننده برجسته زن اپرا یا کنسرت

(در اپرا) خواننده ی اول، خواننده برجسته زن اپرا یا کنسرت

prima donna

<hr> معنی : بدیهی، در نظر اول، با یک نظر <hr> معانی دیگر : (لاتین) در نظر اول، پیش از بررسی، در وهله ی اول، ظاهر امر، مشهود، در نظر اول، در بادی امر، قابل قبول، موجه نما

معنی : بدیهی، در نظر اول، با یک نظر معانی دیگر : (لاتین) در نظر اول، پیش از بررسی، در وهله ی اول، ظاهر امر، مشهود، در نظر اول، در بادی امر، قابل قبول، موجه نما

prima facie

<hr> معنی : برتری، تقدم <hr> معانی دیگر : تفوق، ارشدیت، سالاری، مهتری، رجحان، پیشینگی، سزیدگی، اولویت

معنی : برتری، تقدم معانی دیگر : تفوق، ارشدیت، سالاری، مهتری، رجحان، پیشینگی، سزیدگی، اولویت

primacy

<hr> معنی : اولیه، بسیار قدیمی <hr> معانی دیگر : مهم، اساسی، اصلی، آغازین، نخستین، بدوی

معنی : اولیه، بسیار قدیمی معانی دیگر : مهم، اساسی، اصلی، آغازین، نخستین، بدوی

primal

<hr> در درجه ی اول، عمدتا، بیشتر، اساسا، بدایه، مقدمه، اولا، اصولا، اصلا

در درجه ی اول، عمدتا، بیشتر، اساسا، بدایه، مقدمه، اولا، اصولا، اصلا

primarily

<hr> معنی : ابتدایی، اصلی، مقدماتی، عمده، اولیه، نخستین، ابتدای <hr> معانی دیگر : آغازین، اساسی، بنیادی، نخستینی، دست اول، (شیمی) نوع اول، وابسته به رنگ های اصلی (سرخ و زرد و آبی و غیره)، رنگ اصلی، (زمین شناسی - صخره و سنگ) وابسته به کهن سنگ ها، (زبان شناسی - واژه یا واج) ناگسست، (پرندگان - وابسته به پرهای بزرگ انتهای بال) شهپر، شهپری، چیز مهم یا اساسی، (امریکا) انتخابات مقدماتی، رجوع شود به: election direct primary، (نجوم) موقعیت سیاره یا خورشید نسبت به اقمار آن، (ستاره های دوگانه) ستاره ی درخشانتر

معنی : ابتدایی، اصلی، مقدماتی، عمده، اولیه، نخستین، ابتدای معانی دیگر : آغازین، اساسی، بنیادی، نخستینی، دست اول، (شیمی) نوع اول، وابسته به رنگ های اصلی (سرخ و زرد و آبی و غیره)، رنگ اصلی، (زمین شناسی - صخره و سنگ) وابسته به کهن سنگ ها، (زبان شناسی - واژه یا واج) ناگسست، (پرندگان - وابسته به پرهای بز

primary

primary data

primary election

<hr> معنی : مکتب <hr> معانی دیگر : دبستان، مدرسه ی ابتدایی (elementary school هم می گویند)

معنی : مکتب معانی دیگر : دبستان، مدرسه ی ابتدایی (elementary school هم می گویند)

primary school

<hr> معنی : پیشوا، کشیش ارشد، راسته پستانداران نخستین پایه <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) نخستی (راسته ی نخستیان: primates که انسان و گوریل ومیمون هم جزو آن هستند)، (نادر) آدم برجسته یا ارشد، مهتر، سالار

معنی : پیشوا، کشیش ارشد، راسته پستانداران نخستین پایه معانی دیگر : (جانور شناسی) نخستی (راسته ی نخستیان: primates که انسان و گوریل ومیمون هم جزو آن هستند)، (نادر) آدم برجسته یا ارشد، مهتر، سالار

primate

<hr> پستانداران نخستین پایه، پستانداران بزرگتر

پستانداران نخستین پایه، پستانداران بزرگتر

primates

primatology

<hr> معنی : زبده، کمال، بهار جوانی، بهترین قسمت، اغاز، عمده، درجه یک، اولیه، اول، نخستین، نخست، باستانی، اصلی، بهترین، برجسته، بار کردن، بتونه کاری کردن، تحریک کردن، تفنگ را پر کردن، قبلا تعلیم دادن، اماده کردن <hr> معانی دیگر : اصیل، بدوی، آغازین، پروزی، (مقام یا قدرت) نخست، اساسی، بنیادی، ممتاز، مرغوب، عالی، (ریاضی) اول، پریم، بهار، بهار عمر، جوانی، عنفوان جوانی، شباب، دوران شکوفایی، اوج، آماده کردن، مهیا کردن، (بمب و دینامیت و غیره) چاشنی گذاشتن، (سلاح) آماده ی تیر اندازی کردن، (موتور و تلمبه و غیره) راه انداختن، آماده ی کار کردن، (رنگ زدن در و دیوار و غیره) بتونه کاری کردن، آستر زدن، بتونه زدن، (با دادن اطلاعات یا جواب سوالات کسی را) برای امتحان و غیره آماده کردن، تعلیم دادن، (کلیسای کاتولیک) دعای سحر، نخستین ساعت بامداد (معمولا میان شش و هفت)، دوران اولیه ی هر چیز، گل سرسبد، نخبه، سرامد، نوبر، باکره، (موسیقی) رجوع شود به: unison، مجهز ساختن

معنی : زبده، کمال، بهار جوانی، بهترین قسمت، اغاز، عمده، درجه یک، اولیه، اول، نخستین، نخست، باستانی، اصلی، بهترین، برجسته، بار کردن، بتونه کاری کردن، تحریک کردن، تفنگ را پر کردن، قبلا تعلیم دادن، اماده کردن معانی دیگر : اصیل، بدوی، آغازین، پروزی، (مقام یا قدرت) نخست، اساسی، بنیادی، ممتاز، مرغوب، عالی

prime

<hr> معنی : نصف النهار گرینویچ <hr> معانی دیگر : نصف النهار درجه ی صفر

معنی : نصف النهار گرینویچ معانی دیگر : نصف النهار درجه ی صفر

prime meridian

<hr> معنی : صدر اعظم، نخست وزیر <hr> معانی دیگر : رییس الوزرا، نخست وزیر، رئیس الوزرا قانون ـ فقه : صدر اعظم

معنی : صدر اعظم، نخست وزیر معانی دیگر : رییس الوزرا، نخست وزیر، رئیس الوزرا قانون ـ فقه : صدر اعظم

prime minister

<hr> معنی : منشاء، عامل محرک کل <hr> معانی دیگر : (مکانیک) نیروی محرک، نیروی جنباور، محرک اصلی، نیروزا (مانند توربین)، خدا با حرف بزرگ

معنی : منشاء، عامل محرک کل معانی دیگر : (مکانیک) نیروی محرک، نیروی جنباور، محرک اصلی، نیروزا (مانند توربین)، خدا با حرف بزرگ

prime mover

<hr> (ریاضی) عدد اول، عدد اول

(ریاضی) عدد اول، عدد اول

prime number

<hr> بهار عمر، عنفوان جوانی

بهار عمر، عنفوان جوانی

prime of life

<hr> (بانکداری و بازرگانی) نرخ بهره ی ممتاز، بهره ی کمینه (که بانک به مشتریان عمده و خوب خود می دهد)، بهره ی حداقل، بهره ی پایه (prime interest rate و prime lending rate هم می گویند)

(بانکداری و بازرگانی) نرخ بهره ی ممتاز، بهره ی کمینه (که بانک به مشتریان عمده و خوب خود می دهد)، بهره ی حداقل، بهره ی پایه (prime interest rate و prime lending rate هم می گویند)

prime rate

<hr> (رادیو و تلویزیون وغیره) ساعات پر بیننده، ساعات پر شنونده، ساعات اوج (معمولا در سر شب)

(رادیو و تلویزیون وغیره) ساعات پر بیننده، ساعات پر شنونده، ساعات اوج (معمولا در سر شب)

prime time

primed

<hr> (نادر) بسیار خوب، به طور عالی، بطور اعلی، خیلی خوب

(نادر) بسیار خوب، به طور عالی، بطور اعلی، خیلی خوب

primely

<hr> معنی : کتاب الفباء، فشنگ، چاشنی، بتونه، مبادی اولیه <hr> معانی دیگر : (کلاس اول) کتاب الفبا، کتاب قرائت، کتاب نوآموز، (اسلحه و بمب و غیره) چاشنی، وابسته بدوران بشر اولیه، باستانی، ابتدایی

معنی : کتاب الفباء، فشنگ، چاشنی، بتونه، مبادی اولیه معانی دیگر : (کلاس اول) کتاب الفبا، کتاب قرائت، کتاب نوآموز، (اسلحه و بمب و غیره) چاشنی، وابسته بدوران بشر اولیه، باستانی، ابتدایی

primer

<hr> معنی : پیشین، باستانی، اولیه، بسیار کهن <hr> معانی دیگر : نخستینی، آغازین، فطری، غریزی، سرشتی

معنی : پیشین، باستانی، اولیه، بسیار کهن معانی دیگر : نخستینی، آغازین، فطری، غریزی، سرشتی

primeval

<hr> معنی : بتونه کاری، چیدن برگ رسیده تنباکو، استر کاری <hr> معانی دیگر : (بمب و غیره) چاشنی گذاری، (رنگ) آستر کردن

معنی : بتونه کاری، چیدن برگ رسیده تنباکو، استر کاری معانی دیگر : (بمب و غیره) چاشنی گذاری، (رنگ) آستر کردن

priming

<hr> (زن)، دارای یک فرزند، تک فرزند، دارای یک اولاد، زنی که شکم اولش است

(زن)، دارای یک فرزند، تک فرزند، دارای یک اولاد، زنی که شکم اولش است

primipara

primiparous

<hr> معنی : انسان اولیه، پیشین، قدیم، اصلی، بدوی، اولیه <hr> معانی دیگر : کهن، باستانی، قدیمی، آغازین، نخستینی، ابتدایی، وابسته به ماقبل تاریخ، وابسته به انسان های اولیه، بی تمدن، خشن، زمخت، ساده، وابسته به قبل از تمدن، انسان بی تمدن، (جبر و هندسه) ابتدایی، بنیادی، اصیل، نامشتق، (زیست شناسی) تکامل نیافته، نافرگشته، آغازدیسه، انسان نخستینی، شی نخستینی، هنرمند نخستینی، (زبان شناسی) واج ریشه، ناگسستنی

معنی : انسان اولیه، پیشین، قدیم، اصلی، بدوی، اولیه معانی دیگر : کهن، باستانی، قدیمی، آغازین، نخستینی، ابتدایی، وابسته به ماقبل تاریخ، وابسته به انسان های اولیه، بی تمدن، خشن، زمخت، ساده، وابسته به قبل از تمدن، انسان بی تمدن، (جبر و هندسه) ابتدایی، بنیادی، اصیل، نامشتق، (زیست شناسی) تکامل نیافته، ناف

primitive

primitively

primitiveness

<hr> معنی : توحش، بدویت، اتکا به مبادی اولیه <hr> معانی دیگر : ویژگی های هنر انسان های کهن، نخستینی هنر

معنی : توحش، بدویت، اتکا به مبادی اولیه معانی دیگر : ویژگی های هنر انسان های کهن، نخستینی هنر

primitivism

<hr> از روى دقت و خودنمائى

primly

<hr> (لاتین) اولا، (موسیقی)، بخش اصلی، آواز اصلی، اولا، ابتدایی

(لاتین) اولا، (موسیقی)، بخش اصلی، آواز اصلی، اولا، ابتدایی

primo

<hr> معنی : نیاکان <hr> معانی دیگر : (قوم یا خانواده) سرسلسله، سرنیا، نخستین جد، اجداد

معنی : نیاکان معانی دیگر : (قوم یا خانواده) سرسلسله، سرنیا، نخستین جد، اجداد

primogenitor

<hr> معنی : ارشدیت، حق ارشدی، نخست زادگی <hr> معانی دیگر : (اولین فرزند بودن و حقوق و مزایای آن) پیش زادگی

معنی : ارشدیت، حق ارشدی، نخست زادگی معانی دیگر : (اولین فرزند بودن و حقوق و مزایای آن) پیش زادگی

واژه های حرف "p" - جملات نمونه