جملات نمونه

<hr> معنی : بخاطر آوردن، بخاطر داشتن، یاد اوردن <hr> معانی دیگر : به یاد آوردن، به خاطر آوردن، یاد آمدن، به خاطر سپردن، به یاد سپردن، فراموش نکردن، سلام رساندن، درود گفتن، (قدیمی) یادآوری کردن، (از کسی یا چیزی) یاد کردن، بخاطراوردن

معنی : بخاطر آوردن، بخاطر داشتن، یاد اوردن معانی دیگر : به یاد آوردن، به خاطر آوردن، یاد آمدن، به خاطر سپردن، به یاد سپردن، فراموش نکردن، سلام رساندن، درود گفتن، (قدیمی) یادآوری کردن، (از کسی یا چیزی) یاد کردن، بخاطراوردن

remember

remembering

<hr> معنی : تذکر، یاداوری، خاطر، یادگاری، ذهن <hr> معانی دیگر : حافظه، یاد، ویر، یاده، خاطره، یادگار، یادبود، یادآور، (جمع) درود، سلام، بزرگداشت، یاد داری، به یادآوری، به خاطرآوری، رجوع شود به: souvenir

معنی : تذکر، یاداوری، خاطر، یادگاری، ذهن معانی دیگر : حافظه، یاد، ویر، یاده، خاطره، یادگار، یادبود، یادآور، (جمع) درود، سلام، بزرگداشت، یاد داری، به یادآوری، به خاطرآوری، رجوع شود به: souvenir

remembrance

<hr> (کانادا) روز بزرگداشت (کشته شدگان جنگ های جهانی اول و دوم - یازدهم نوامبر)

(کانادا) روز بزرگداشت (کشته شدگان جنگ های جهانی اول و دوم - یازدهم نوامبر)

remembrance day

<hr> معنی : بیاد اوردن، یاداوری کردن، یاداور شدن <hr> معانی دیگر : یادآوری کردن، تذکر دادن، به یاد کسی آوردن، یاد انداختن

معنی : بیاد اوردن، یاداوری کردن، یاداور شدن معانی دیگر : یادآوری کردن، تذکر دادن، به یاد کسی آوردن، یاد انداختن

remind

<hr> معنی : تذکر، یاداوری، یاداور <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) یادآور، یاد انداز، تذکار، یاداوری کننده

معنی : تذکر، یاداوری، یاداور معانی دیگر : (شخص یا چیز) یادآور، یاد انداز، تذکار، یاداوری کننده

reminder

<hr> به یاد (چیزی)، در فکر، پرخاطره

به یاد (چیزی)، در فکر، پرخاطره

remindful

<hr> معنی : بخاطر آوردن، یاداوری کردن، یاد کردن <hr> معانی دیگر : (گذشته را) به خاطر آوردن، یاد آوردن، (درباره ی گذشته ها) نوشتن، حرف زدن، بخاطراوردن

معنی : بخاطر آوردن، یاداوری کردن، یاد کردن معانی دیگر : (گذشته را) به خاطر آوردن، یاد آوردن، (درباره ی گذشته ها) نوشتن، حرف زدن، بخاطراوردن

reminisce

<hr> معنی : نشانه، یاداوری، یادداشت، یادبود، خاطره <hr> معانی دیگر : (خاطرات گذشته) یادآوری، به خاطرآوری، گذشته اندیشی، (جمع) شرح گذشته، گذشته گویی، خاطره گویی

معنی : نشانه، یاداوری، یادداشت، یادبود، خاطره معانی دیگر : (خاطرات گذشته) یادآوری، به خاطرآوری، گذشته اندیشی، (جمع) شرح گذشته، گذشته گویی، خاطره گویی

reminiscence

<hr> معنی : یادبود، یاداور <hr> معانی دیگر : متمایل به گذشته اندیشی، گذشته اندیش، پرخاطره، یادآور، خاطره انگیز، شبیه، وابسته به یادآوری، یادآورانه

معنی : یادبود، یاداور معانی دیگر : متمایل به گذشته اندیشی، گذشته اندیش، پرخاطره، یادآور، خاطره انگیز، شبیه، وابسته به یادآوری، یادآورانه

reminiscent

<hr> معنی : واگذار کردن، انتقال دادن، گذشت کردن <hr> معانی دیگر : (حقوق) واگذار کردن، (رسما) صرفنظر کردن، از حق خود گذشتن

معنی : واگذار کردن، انتقال دادن، گذشت کردن معانی دیگر : (حقوق) واگذار کردن، (رسما) صرفنظر کردن، از حق خود گذشتن

remise

<hr> معنی : سست، لا ابالی، غفلت کار، بی قید، بی مبالات <hr> معانی دیگر : قصور کننده، اهمال کار، مسامحه کننده، سست انگار، فروگذار، بی عرضه، سهل انگار، فراموشکار، بی دقت، پشت گوش انداز، پرویش، تنبل، ولنگار، شل و ول، فراموشکارانه، با بی دقتی، با قصور، با پشت گوش اندازی

معنی : سست، لا ابالی، غفلت کار، بی قید، بی مبالات معانی دیگر : قصور کننده، اهمال کار، مسامحه کننده، سست انگار، فروگذار، بی عرضه، سهل انگار، فراموشکار، بی دقت، پشت گوش انداز، پرویش، تنبل، ولنگار، شل و ول، فراموشکارانه، با بی دقتی، با قصور، با پشت گوش اندازی

remiss

<hr> معنی : تخفیف، عفو، گذشت، خمود، بخشش، امرزش، بهبودی بیماری <hr> معانی دیگر : (به ویژه گناه یا جرم) بخشیدن، اغماض، چشم پوشی، مغفرت، آمرزش، (مالیات) بخشودگی، معافیت، واهلش، (درد یا حرارت و غیره) فروکش، واگذاشت، کاهش، (بیماری) بهبود

معنی : تخفیف، عفو، گذشت، خمود، بخشش، امرزش، بهبودی بیماری معانی دیگر : (به ویژه گناه یا جرم) بخشیدن، اغماض، چشم پوشی، مغفرت، آمرزش، (مالیات) بخشودگی، معافیت، واهلش، (درد یا حرارت و غیره) فروکش، واگذاشت، کاهش، (بیماری) بهبود

remission

<hr> معنی : خرد شدن، بخشیدن، امرزیدن، معاف کردن، پول رسانیدن، وجه فرستادن <hr> معانی دیگر : (گناه یا جرم) بخشیدن، گذشت کردن، اغماض کردن، عفو کردن، آمرزیدن، (بدهی و مسئولیت و غیره) بخشودن، بازپرداخت کردن، پس دادن، (از نظر مالی) جبران کردن، (درد و بیماری و غیره) فروکش کردن، فرو نشاندن، بهبود یافتن، بهتر شدن، تسکین یافتن یا دادن، کاستن، ارجاع کردن، احاله کردن، (به ویژه پول) فرستادن، حواله کردن، ارسال کردن، عقب انداختن، به تعویق انداختن، به بعد موکول کردن، پس افکندن، رجوع شود به: remand، (قدیمی) تسلیم کردن، صرفنظر کردن، ارسال پول

معنی : خرد شدن، بخشیدن، امرزیدن، معاف کردن، پول رسانیدن، وجه فرستادن معانی دیگر : (گناه یا جرم) بخشیدن، گذشت کردن، اغماض کردن، عفو کردن، آمرزیدن، (بدهی و مسئولیت و غیره) بخشودن، بازپرداخت کردن، پس دادن، (از نظر مالی) جبران کردن، (درد و بیماری و غیره) فروکش کردن، فرو نشاندن، بهبود یافتن، بهتر شدن، تس

remit

<hr> معنی : پرداخت، انتقال، پول، تادیه، وجه ارسالی، فرستادن پول <hr> معانی دیگر : (پول) فرستادن، ارسال، حواله

معنی : پرداخت، انتقال، پول، تادیه، وجه ارسالی، فرستادن پول معانی دیگر : (پول) فرستادن، ارسال، حواله

remittance

<hr> معنی : سبک شونده، تخفیف یابنده <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تب راجعه، تب بازگشتی، موقتا تسکین دهنده

معنی : سبک شونده، تخفیف یابنده معانی دیگر : (پزشکی) تب راجعه، تب بازگشتی، موقتا تسکین دهنده

remittent

remix

<hr> معنی : اثر، باقی مانده، بقیه <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) پس مانده، ته مانده، (معمولا جمع) باقیماندگان، بازماندگان، بقایا، تتمه، اثر کم، نشانه(ی کوچک)، (روبان و پارچه و غیره) ته توپ، ته تاقه، بقایا درجمع، اثار

معنی : اثر، باقی مانده، بقیه معانی دیگر : (معمولا جمع) پس مانده، ته مانده، (معمولا جمع) باقیماندگان، بازماندگان، بقایا، تتمه، اثر کم، نشانه(ی کوچک)، (روبان و پارچه و غیره) ته توپ، ته تاقه، بقایا درجمع، اثار

remnant

<hr> معنی : عوض کردن، تعمیر کردن، تغییر وضع دادن <hr> معانی دیگر : بازسازی کردن، نوسازی کردن، تعمیر کردن و تغییر دادن، عو­ کردن

معنی : عوض کردن، تعمیر کردن، تغییر وضع دادن معانی دیگر : بازسازی کردن، نوسازی کردن، تعمیر کردن و تغییر دادن، عو­ کردن

remodel

<hr> دوباره معادل پول شناختن، پول سازی کردن، دوباره رایج کردن

دوباره معادل پول شناختن، پول سازی کردن، دوباره رایج کردن

remonetize

<hr> معنی : اعتراض، تعرض، سرزنش، نکوهش <hr> معانی دیگر : بازخواست، شکایت، ملامت، تعر­، مخالفت

معنی : اعتراض، تعرض، سرزنش، نکوهش معانی دیگر : بازخواست، شکایت، ملامت، تعر­، مخالفت

remonstrance

<hr> معنی : تعرض کردن، با تعرض و نکوهش گفتن <hr> معانی دیگر : (با: with یا against) سرزنش کردن، نکوهش کردن، ملامت کردن، اعتراض کردن، (به طور نکوهش آمیز) گفتن، تعر­ کردن، با تعر­ و نکوهش گفتن

معنی : تعرض کردن، با تعرض و نکوهش گفتن معانی دیگر : (با: with یا against) سرزنش کردن، نکوهش کردن، ملامت کردن، اعتراض کردن، (به طور نکوهش آمیز) گفتن، تعر­ کردن، با تعر­ و نکوهش گفتن

remonstrate

<hr> معنی : نکوهش <hr> معانی دیگر : نکوهش

معنی : نکوهش معانی دیگر : نکوهش

remonstration

<hr> معنی : پریشانی، افسوس، پشیمانی، ندامت، سرزنش وجدان <hr> معانی دیگر : دریغ، رحم، مروت، عطوفت

معنی : پریشانی، افسوس، پشیمانی، ندامت، سرزنش وجدان معانی دیگر : دریغ، رحم، مروت، عطوفت

remorse

<hr> معنی : پشیمان، اندوهناک، نادم <hr> معانی دیگر : پژمان

معنی : پشیمان، اندوهناک، نادم معانی دیگر : پژمان

remorseful

<hr> معنی : ظالم <hr> معانی دیگر : بی امان، بی وقفه، بی رحم، دلسنگ، سنگدل، بی رحمانه، ظالمانه، سنگدلانه، سرسخت

معنی : ظالم معانی دیگر : بی امان، بی وقفه، بی رحم، دلسنگ، سنگدل، بی رحمانه، ظالمانه، سنگدلانه، سرسخت

remorseless

remorselessly

<hr> معنی : دور، کم، جزئی، دور دست، بعید <hr> معانی دیگر : فاصله ی زیاد، (زمان) آینده، دورافتاده، اقصی، (مجازی) کوچک، (دوست و آشنا) سرد، بیگانه وار، غریبه مانند، بی اعتنا، پرت، متحرک

معنی : دور، کم، جزئی، دور دست، بعید معانی دیگر : فاصله ی زیاد، (زمان) آینده، دورافتاده، اقصی، (مجازی) کوچک، (دوست و آشنا) سرد، بیگانه وار، غریبه مانند، بی اعتنا، پرت، متحرک

remote

remote access

<hr> (مهار کردن موشک یا هواپیما و تلویزیون و غیره از راه دور با امواج رادیویی) کنترل از راه دور، دور لگام، دور واپاد، دور فرمان، کنترل از دور

(مهار کردن موشک یا هواپیما و تلویزیون و غیره از راه دور با امواج رادیویی) کنترل از راه دور، دور لگام، دور واپاد، دور فرمان، کنترل از دور

remote control

remote sensing

remotely

<hr> معنی : دوری <hr> معانی دیگر : دوردستی

معنی : دوری معانی دیگر : دوردستی

remoteness

remould

<hr> معنی : برگشتن، دوباره سوار کردن، دوباره بالا رفتن <hr> معانی دیگر : اسب تازه نفس

معنی : برگشتن، دوباره سوار کردن، دوباره بالا رفتن معانی دیگر : اسب تازه نفس

remount

<hr> معنی : برداشتنی، قابل رفع، رفع شدنی، برچیدنی، زدودنی <hr> معانی دیگر : تغییر جا دادنی، از جا کندنی (رجوع شود به: remove)

معنی : برداشتنی، قابل رفع، رفع شدنی، برچیدنی، زدودنی معانی دیگر : تغییر جا دادنی، از جا کندنی (رجوع شود به: remove)

removable

<hr> معنی : عزل، رفع، برداشت، ازاله <hr> معانی دیگر : برداشتن، نقل مکان، جابجایی، انتقال، بردن

معنی : عزل، رفع، برداشت، ازاله معانی دیگر : برداشتن، نقل مکان، جابجایی، انتقال، بردن

removal

<hr> معنی : دور کردن، بردن، برطرف کردن، حمل کردن، رفع کردن، زدودن، برداشتن، عزل کردن، بلند کردن، برچیدن، برداشت کردن، از جا برداشتن <hr> معانی دیگر : (از جای خود) تکان دادن، در آوردن، کندن، برداشته شدن، درآمدن، ورآمدن، کنده شدن، انتقال دادن، جابجا کردن، نقل مکان کردن یا دادن، از شغل برداشتن، پاک کردن، کشتن، مقتول کردن، از بین بردن، از میان برداشتن، (از چیزی) گرفتن، بیرون کشیدن، فاصله، درجه، گام، قدم، (شعر قدیم) رفتن، عزیمت کردن، عمل برداشتن، تکان دهی، جابجا سازی

معنی : دور کردن، بردن، برطرف کردن، حمل کردن، رفع کردن، زدودن، برداشتن، عزل کردن، بلند کردن، برچیدن، برداشت کردن، از جا برداشتن معانی دیگر : (از جای خود) تکان دادن، در آوردن، کندن، برداشته شدن، درآمدن، ورآمدن، کنده شدن، انتقال دادن، جابجا کردن، نقل مکان کردن یا دادن، از شغل برداشتن، پاک کردن، کشتن، م

remove

<hr> فاصله ی خانوادگی، نسل

removed

<hr> برنده، پاک ساز، زایل کننده، - بر، - زدا، اسباب کش، رنگ بر، چیزیکه رنگ راحل میکند

برنده، پاک ساز، زایل کننده، - بر، - زدا، اسباب کش، رنگ بر، چیزیکه رنگ راحل میکند

remover

removing

<hr> معنی : ترقی کردن، پاداش دادن، تاوان دادن، سزا دادن، یاداش دادن به <hr> معانی دیگر : مزد دادن، اجرت دادن، (در مقابل کار یا خسارت و غیره) پول دادن

معنی : ترقی کردن، پاداش دادن، تاوان دادن، سزا دادن، یاداش دادن به معانی دیگر : مزد دادن، اجرت دادن، (در مقابل کار یا خسارت و غیره) پول دادن

remunerate

<hr> معنی : اجر، پرداخت، پاداش، سزا <hr> معانی دیگر : پاداش دهی، سزادهی، مزدپردازی

معنی : اجر، پرداخت، پاداش، سزا معانی دیگر : پاداش دهی، سزادهی، مزدپردازی

remuneration

<hr> معنی : پاداشی <hr> معانی دیگر : سودبخش، سودآور، پرفایده

معنی : پاداشی معانی دیگر : سودبخش، سودآور، پرفایده

remunerative

<hr> معنی : رنسانس <hr> معانی دیگر : (r بزرگ) رنسانس، دوره ی باززایی علم و هنر در اروپا، باززایش، تولد مجدد، باززاد، نوزایی، دوره تجدد ادبی و فرهنگی

معنی : رنسانس معانی دیگر : (r بزرگ) رنسانس، دوره ی باززایی علم و هنر در اروپا، باززایش، تولد مجدد، باززاد، نوزایی، دوره تجدد ادبی و فرهنگی

renaissance

<hr> کلیوی، گرده ای، کلیه ای، وابسته به کلیه ها

کلیوی، گرده ای، کلیه ای، وابسته به کلیه ها

واژه های حرف "r" - جملات نمونه