جملات نمونه

<hr> معنی : لو لو، مترسک، ادمک سرخرمن <hr> معانی دیگر : لولو سر خرمن، هراسه، افچه، داهل، هر چیز ترس آور (که واقعا بی خطر است)، ترس بیجا، دهشت بی مورد، موجب ترس

معنی : لو لو، مترسک، ادمک سرخرمن معانی دیگر : لولو سر خرمن، هراسه، افچه، داهل، هر چیز ترس آور (که واقعا بی خطر است)، ترس بیجا، دهشت بی مورد، موجب ترس

scarecrow

scared

<hr> معنی : ترساننده، ادمی که ایجاد وحشت بیمورد کند <hr> معانی دیگر : کسی که شایعات هراس انگیز پراکنده می کند، ترس گستر، alarmist : ادمی که ایجاد وحشت بیموردکند

معنی : ترساننده، ادمی که ایجاد وحشت بیمورد کند معانی دیگر : کسی که شایعات هراس انگیز پراکنده می کند، ترس گستر، alarmist : ادمی که ایجاد وحشت بیموردکند

scaremonger

scarer

<hr> معنی : ترسان، ترسناک <hr> معانی دیگر : scary ترسناک

معنی : ترسان، ترسناک معانی دیگر : scary ترسناک

scarey

<hr> معنی : شال گردن، روسری، شال، حمایل ابریشمی و امثال ان، شال گردن بستن، در شال پیچیدن <hr> معانی دیگر : چارقد، سرانداز، لچک، باشامه، اشارپ، (ارتش) کاشکول، (نجاری) اتصال، (اتصال) نیم و نیم، (آهنگری و وصله زنی) نیما نیم (scarf joint هم می گویند)، پهلوی نهنگ را بریدن (برای درآوردن پیه)، شکاف یا بریدگی پهلوی نهنگ، (خودمانی - معمولا با: down یا up) با ولع خوردن، بلعیدن، بالادادن

معنی : شال گردن، روسری، شال، حمایل ابریشمی و امثال ان، شال گردن بستن، در شال پیچیدن معانی دیگر : چارقد، سرانداز، لچک، باشامه، اشارپ، (ارتش) کاشکول، (نجاری) اتصال، (اتصال) نیم و نیم، (آهنگری و وصله زنی) نیما نیم (scarf joint هم می گویند)، پهلوی نهنگ را بریدن (برای درآوردن پیه)، شکاف یا بریدگی پهلوی ن

scarf

scarface

<hr> معنی : تیغ زنی <hr> معانی دیگر : ایجاد خراش های سطحی در پوست (مثلا در تلقیح آبله)، خراشگذاری، جوشگاه سازی

معنی : تیغ زنی معانی دیگر : ایجاد خراش های سطحی در پوست (مثلا در تلقیح آبله)، خراشگذاری، جوشگاه سازی

scarification

<hr> معنی : نیش زدن، تیغ زدن، از رو شکافتن، شدیدا انتقاد کردن <hr> معانی دیگر : (جراحی) خراشگذاری کردن، (پوست را) خراشاندن (مثلا در تلقیح آبله)، شیاراندن، (سخت) نکوهش کردن، انتقاد جانخراش کردن، بهم زدن

معنی : نیش زدن، تیغ زدن، از رو شکافتن، شدیدا انتقاد کردن معانی دیگر : (جراحی) خراشگذاری کردن، (پوست را) خراشاندن (مثلا در تلقیح آبله)، شیاراندن، (سخت) نکوهش کردن، انتقاد جانخراش کردن، بهم زدن

scarify

<hr> معنی : تب مخملک <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: scarlet fever، fever scarlet : طب تب مخملک

معنی : تب مخملک معانی دیگر : رجوع شود به: scarlet fever، fever scarlet : طب تب مخملک

scarlatina

<hr> معنی : پارچه مخمل، سرخ شدگی، سرخ، قرمز مایل به زرد، سرخ جامه <hr> معانی دیگر : قرمز روشن، قرمز متمایل به نارنجی، لباس قرمز روشن، گناه آمیز، روسپی وار، شرم آور، سر&nbsp; شدگی، سر&nbsp; جامه

معنی : پارچه مخمل، سرخ شدگی، سرخ، قرمز مایل به زرد، سرخ جامه معانی دیگر : قرمز روشن، قرمز متمایل به نارنجی، لباس قرمز روشن، گناه آمیز، روسپی وار، شرم آور، سر شدگی، سر جامه

scarlet

<hr> معنی : تب مخملک، تب سرخ <hr> معانی دیگر : (پزشکی) مخملک، طب تب سر

معنی : تب مخملک، تب سرخ معانی دیگر : (پزشکی) مخملک، طب تب سر

scarlet fever

<hr> (آمریکا - سابقا) حرف a قرمز رنگی که (به نشان adultry) بر جلو پیراهن زنانی که به شوهر خود خیانت می کردند می دوختند، حرف a برنگ سر&nbsp; که روی سینه زناکاران نصب میشده

(آمریکا - سابقا) حرف a قرمز رنگی که (به نشان adultry) بر جلو پیراهن زنانی که به شوهر خود خیانت می کردند می دوختند، حرف a برنگ سر که روی سینه زناکاران نصب میشده

scarlet letter

scarlet woman

<hr> معنی : دیوار درونی خندق، سراشیبی خندق، بریدن، سراشیب کردن، عمودی بریدن <hr> معانی دیگر : (شیب تند صخره در لبه ی فلات یا زمین مسطح و بلند) سنگ شیب

معنی : دیوار درونی خندق، سراشیبی خندق، بریدن، سراشیب کردن، عمودی بریدن معانی دیگر : (شیب تند صخره در لبه ی فلات یا زمین مسطح و بلند) سنگ شیب

scarp

<hr> معنی : فرار کردن <hr> معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی) فرار کردن، به چاک زدن، جیم شدن، گریختن

معنی : فرار کردن معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی) فرار کردن، به چاک زدن، جیم شدن، گریختن

scarper

scarred

scarring

scarves

<hr> معنی : ترسان، ترسناک <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، ترس آور، هراس انگیز، دهشتناک، scarey ترسناک

معنی : ترسان، ترسناک معانی دیگر : (عامیانه)، ترس آور، هراس انگیز، دهشتناک، scarey ترسناک

scary

<hr> معنی : رگبار باران، اواز بی معنی، صدای پاره شدن چیزی، گمشو، مالیات، دور شدن، گم شدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه - معمولا به صورت امر) چخ !، برو!، گمشو!، بیرون !، چخ کردن، دور کردن، (موسیقی جاز)، صدایی شبیه به صدای ساز موسیقی درآوردن، (به ویژه حیوان وحشی) سرگین، نجاست، پشگل، موسیقی جاز اواز بی معنی، بشوخی گمشو، دورشو

معنی : رگبار باران، اواز بی معنی، صدای پاره شدن چیزی، گمشو، مالیات، دور شدن، گم شدن معانی دیگر : (عامیانه - معمولا به صورت امر) چخ !، برو!، گمشو!، بیرون !، چخ کردن، دور کردن، (موسیقی جاز)، صدایی شبیه به صدای ساز موسیقی درآوردن، (به ویژه حیوان وحشی) سرگین، نجاست، پشگل، موسیقی جاز اواز بی معنی، بشوخی 

scat

<hr> معنی : صدمه، خسارت، زیان، صدمه زدن، رنجه دادن، سبب خسارت شدن <hr> معانی دیگر : (شدیدا) نکوهیدن، به باد انتقاد گرفتن، محکوم کردن، مردود شمردن، آسیب، صدمه زدن (به ویژه از راه سوزاندن)، آسیب رساندن

معنی : صدمه، خسارت، زیان، صدمه زدن، رنجه دادن، سبب خسارت شدن معانی دیگر : (شدیدا) نکوهیدن، به باد انتقاد گرفتن، محکوم کردن، مردود شمردن، آسیب، صدمه زدن (به ویژه از راه سوزاندن)، آسیب رساندن

scathe

<hr> معنی : سوزان، داغدار <hr> معانی دیگر : (سخن یا حمله و غیره) تند، کوبنده، خرد کننده، تلخ

معنی : سوزان، داغدار معانی دیگر : (سخن یا حمله و غیره) تند، کوبنده، خرد کننده، تلخ

scathing

scathingly

<hr> معنی : پراکنده شدن، پراکنده وپریشان کردن، افشاندن، پخش کردن، از هم جدا کردن، متفرق کردن <hr> معانی دیگر : پاشیدن، پراکندن، فتالیدن، ولو کردن، پخش و پلا کردن، پاشیده شدن، ولو شدن، پخش و پلا شدن، متفرق شدن، هر چیز پراکنده (به ویژه به طور نامنظم و تنک)، (قدیمی) هدر دادن، هرز دادن، حرام کردن، ولخرجی کردن، (فیزیک) به طور نامنظم پراکنده یا منکسر کردن، پرافکن کردن، پراکنش، تفرق، پاشیدگی

معنی : پراکنده شدن، پراکنده وپریشان کردن، افشاندن، پخش کردن، از هم جدا کردن، متفرق کردن معانی دیگر : پاشیدن، پراکندن، فتالیدن، ولو کردن، پخش و پلا کردن، پاشیده شدن، ولو شدن، پخش و پلا شدن، متفرق شدن، هر چیز پراکنده (به ویژه به طور نامنظم و تنک)، (قدیمی) هدر دادن، هرز دادن، حرام کردن، ولخرجی کردن، (ف

scatter

<hr> پریشان خیال، پرت گو، گیج

پریشان خیال، پرت گو، گیج

scatter brained

<hr> معنی : ادم پریشان فکر، ادم گیج و بی فکر <hr> معانی دیگر : آدم حواس پرت، آدم گیج، آدم پریشان فکر

معنی : ادم پریشان فکر، ادم گیج و بی فکر معانی دیگر : آدم حواس پرت، آدم گیج، آدم پریشان فکر

scatterbrain

<hr> پراکنده، متفرق، پرت وپلا، ریخته وپاشیده، تارومار

پراکنده، متفرق، پرت وپلا، ریخته وپاشیده، تارومار

scattered

scattergun

<hr> معنی : پراکندگی، تفرق <hr> معانی دیگر : پراکنده، متفرق، پخش و پلا، (به ویژه رای انتخابات) متشتت، (فیزیک) پراکندگی، پرافکنی، پراکنده سازی، پراکنش، پخش سازی، تشتت

معنی : پراکندگی، تفرق معانی دیگر : پراکنده، متفرق، پخش و پلا، (به ویژه رای انتخابات) متشتت، (فیزیک) پراکندگی، پرافکنی، پراکنده سازی، پراکنش، پخش سازی، تشتت

scattering

<hr> (مجازی) پخش و پلا، قاتی پاتی، ولو، گسترده، (فشنگ ساچمه ای) پراکنده شونده، پخشی

(مجازی) پخش و پلا، قاتی پاتی، ولو، گسترده، (فشنگ ساچمه ای) پراکنده شونده، پخشی

scattershot

<hr> (انگلیس - خودمانی) خل، ابله

(انگلیس - خودمانی) خل، ابله

scatty

<hr> معنی : تمیز کردن، جاروب کردن، تنظیف کردن، در اشغال کاوش کردن، سپوری کردن <hr> معانی دیگر : (در میان چیزهای اسقاط و دور انداخته و غیره گشتن و بخش های بدرد خور را جدا کردن) زباله گردی کردن، لاشخوری کردن، آخال گزینی کردن، دنبال خوراک گشتن، (موتورهای درون سوز) بیرون راندن دود، گازروبی کردن، زباله روبی کردن، خاکروبه گردآوری کردن، رفتگری کردن

معنی : تمیز کردن، جاروب کردن، تنظیف کردن، در اشغال کاوش کردن، سپوری کردن معانی دیگر : (در میان چیزهای اسقاط و دور انداخته و غیره گشتن و بخش های بدرد خور را جدا کردن) زباله گردی کردن، لاشخوری کردن، آخال گزینی کردن، دنبال خوراک گشتن، (موتورهای درون سوز) بیرون راندن دود، گازروبی کردن، زباله روبی کردن، 

scavenge

scavenged

<hr> معنی : سپور، روبنده، جانور کثافت خور، جانور لاشخور <hr> معانی دیگر : (آدمی که در آشغال یا چیزهای دور انداخته دنبال خوراک یا چیزهای به دردخور می گردد) آخال گزین، زباله گرد، آشغال خور، (جانور) لاشخور، آخالخور، تنظیف کردن، سپوری کردن، جاروب کردن

معنی : سپور، روبنده، جانور کثافت خور، جانور لاشخور معانی دیگر : (آدمی که در آشغال یا چیزهای دور انداخته دنبال خوراک یا چیزهای به دردخور می گردد) آخال گزین، زباله گرد، آشغال خور، (جانور) لاشخور، آخالخور، تنظیف کردن، سپوری کردن، جاروب کردن

scavenger

scavenging

<hr> معنی : متن یانمایشنامه فیلم سینمایی، زمینه یا طرح راهنمای فیلم صامت <hr> معانی دیگر : فیلمنامه، سناریو، (نمایش و اپرا و غیره) خلاصه داستان و شرح شخصیت ها، کوته نوشت، درجمع دستور نوشته ورود وخروج بازیگران نمایش

معنی : متن یانمایشنامه فیلم سینمایی، زمینه یا طرح راهنمای فیلم صامت معانی دیگر : فیلمنامه، سناریو، (نمایش و اپرا و غیره) خلاصه داستان و شرح شخصیت ها، کوته نوشت، درجمع دستور نوشته ورود وخروج بازیگران نمایش

scenario

<hr> معنی : صحنه ارا، سن ارا <hr> معانی دیگر : صحنه ارا، سن ارا

معنی : صحنه ارا، سن ارا معانی دیگر : صحنه ارا، سن ارا

scenarist

<hr> معنی : صحنه، چشم انداز، منظره، پرده جزء صحنه نمایش، جای وقوع <hr> معانی دیگر : (تئاتر و غیره) صحنه، پهنه، جلوگاه، پیش نما، محل روی دادن (واقعی یا تخیلی)، - گاه، سن، دورنما، نگرگاه، الم شنگه، معرکه، قشقرق، هنگامه، محیط، زمینه، بخشی از نمایشنامه (نمایشنامه معمولا پنج پرده یا act دارد و هر پرده چند scene یا صحنه دارد)، رجوع شود به: scenery، مجلس، مرحله

معنی : صحنه، چشم انداز، منظره، پرده جزء صحنه نمایش، جای وقوع معانی دیگر : (تئاتر و غیره) صحنه، پهنه، جلوگاه، پیش نما، محل روی دادن (واقعی یا تخیلی)، - گاه، سن، دورنما، نگرگاه، الم شنگه، معرکه، قشقرق، هنگامه، محیط، زمینه، بخشی از نمایشنامه (نمایشنامه معمولا پنج پرده یا act دارد و هر پرده چند scene یا

scene

<hr> معنی : صحنه سازی، چشم انداز، منظره <hr> معانی دیگر : (در تئاتر و اپرا و غیره) وسایل صحنه آرایی (مانند پس آویزها و مبل و غیره)، پهنه ابزار، صحنه ابزار، صحنه آرایی، صحنه پردازی، دورنما، نگرگاه

معنی : صحنه سازی، چشم انداز، منظره معانی دیگر : (در تئاتر و اپرا و غیره) وسایل صحنه آرایی (مانند پس آویزها و مبل و غیره)، پهنه ابزار، صحنه ابزار، صحنه آرایی، صحنه پردازی، دورنما، نگرگاه

scenery

scenes

<hr> معنی : خوش منظر، نمایشی، صحنهای، مجسم کننده <hr> معانی دیگر : وابسته به تئاتر و صحنه ی آن و پهنه پردازی، وابسته به منظره، چشم انداز، خوش منظره، تماشایی، خوش نما (scenical هم می گویند)

معنی : خوش منظر، نمایشی، صحنهای، مجسم کننده معانی دیگر : وابسته به تئاتر و صحنه ی آن و پهنه پردازی، وابسته به منظره، چشم انداز، خوش منظره، تماشایی، خوش نما (scenical هم می گویند)

scenic

<hr> معنی : تصویر، نقاشی پرده های نمایش، مجلس سازی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در یونان باستان) نقاشی صحنه ی نمایش، پس آویزنگاری

معنی : تصویر، نقاشی پرده های نمایش، مجلس سازی معانی دیگر : (به ویژه در یونان باستان) نقاشی صحنه ی نمایش، پس آویزنگاری

scenography

<hr> معنی : عطر، رایحه، بو، خوشبویی، ادراک، رد پا، پی، بو کشیدن، عطر زدن <hr> معانی دیگر : بو (به ویژه بوی خوش)، بو کردن، بوییدن، استشمام کردن (به ویژه در مورد سگ شکاری)، (به ویژه سگ - از راه بویایی) شکار کردن، ردیابی کردن، رد بوی شکار را گرفتن، دریافتن، بو بردن، پی بردن، بودار کردن، معطر کردن، شم، استعداد فهم و دریافت، حس شامه، بویایی، عطر (perfume هم می گویند)، بوی شکار (که به کمک آن سگ شکار را ردیابی می کند)، رد شکار، ردیابی شکار، پی گیری، (در کشف هر چیز) کلید، نشانه، سراه، سررشته

معنی : عطر، رایحه، بو، خوشبویی، ادراک، رد پا، پی، بو کشیدن، عطر زدن معانی دیگر : بو (به ویژه بوی خوش)، بو کردن، بوییدن، استشمام کردن (به ویژه در مورد سگ شکاری)، (به ویژه سگ - از راه بویایی) شکار کردن، ردیابی کردن، رد بوی شکار را گرفتن، دریافتن، بو بردن، پی بردن، بودار کردن، معطر کردن، شم، استعداد فه

scent

<hr> معنی : معطر، خوشبو، عطر زده <hr> معانی دیگر : عطر زده، معطر، خوشبو

معنی : معطر، خوشبو، عطر زده معانی دیگر : عطر زده، معطر، خوشبو

scented

<hr> معنی : فاقد بو <hr> معانی دیگر : فاقد بو

معنی : فاقد بو معانی دیگر : فاقد بو

scentless

<hr> معنی : قدرت یا اقتدار سلطنتی، عصای سلطنتی، گرزه <hr> معانی دیگر : (گرز مرصع و تزیینی که شاهان در مراسم تاجگذاری و غیره به دست می گیرند و نشان سلطنت است) کوپال، مقام سلطنت، فر شاهی، فرمانروایی، دارای قدرت واختیارات سلطنتی بودن

معنی : قدرت یا اقتدار سلطنتی، عصای سلطنتی، گرزه معانی دیگر : (گرز مرصع و تزیینی که شاهان در مراسم تاجگذاری و غیره به دست می گیرند و نشان سلطنت است) کوپال، مقام سلطنت، فر شاهی، فرمانروایی، دارای قدرت واختیارات سلطنتی بودن

scepter

<hr> معنی : شکاک، پیرو فلسفه بدبینی، ادم بدبین، شکاک <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: skeptic، skeptic : شکاک، سوفسطایی

معنی : شکاک، پیرو فلسفه بدبینی، ادم بدبین، شکاک معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: skeptic، skeptic : شکاک، سوفسطایی

واژه های حرف "s" - جملات نمونه