جملات نمونه

<hr> معنی : فرستنده <hr> معانی دیگر : فرستنده

معنی : فرستنده معانی دیگر : فرستنده

sender

sending

<hr> سرخپوست سنکا (قبیله ی سنکا امروزه در شمال ایالت نیویورک واستان انتاریو در کانادا زیست می کنند)، سنکا (نویسنده و دولتمرد رومی)

سرخپوست سنکا (قبیله ی سنکا امروزه در شمال ایالت نیویورک واستان انتاریو در کانادا زیست می کنند)، سنکا (نویسنده و دولتمرد رومی)

seneca

senegalese

senesce

<hr> معنی : پیری، سالخوردگی <hr> معانی دیگر : پیری

معنی : پیری، سالخوردگی معانی دیگر : پیری

senescence

<hr> معنی : سالخورده، پیر <hr> معانی دیگر : در حال پیرشدن، رو به پیری، سالخوده

معنی : سالخورده، پیر معانی دیگر : در حال پیرشدن، رو به پیری، سالخوده

senescent

<hr> (در کاخ اشراف قرون وسطی) سرمباشر، سرپیشخدمت

(در کاخ اشراف قرون وسطی) سرمباشر، سرپیشخدمت

seneschal

<hr> معنی : سالخورده، پیر، خرف، وابسته به پیری <hr> معانی دیگر : پیرانه، فرتوت، کمپیر، هاف هافو، خنگ، پیر مرد

معنی : سالخورده، پیر، خرف، وابسته به پیری معانی دیگر : پیرانه، فرتوت، کمپیر، هاف هافو، خنگ، پیر مرد

senile

senile dementia

<hr> معنی : پیری، خمود، کهولت، سالخوردگی <hr> معانی دیگر : خرف بودن

معنی : پیری، خمود، کهولت، سالخوردگی معانی دیگر : خرف بودن

senility

<hr> معنی : بالاتر، بزرگ، قدیمی، ارشد، بزرگتر، بالا رتبه <hr> معانی دیگر : (s بزرگ - در مورد پدر هم اسم با پسرش) پدر، بزرگ (در برابر: کوچک یا پسر junior)، مافوق، بالادست، مهتر، کیا، مهین، پرسابقه (تر)، (دبیرستان یا دانشگاه) سال آخری، سال چهارمی، وابسته به سال آخری ها (دبیرستان یا دانشگاه)، سالخورده، پیر، پیرانسال، کهنسال

معنی : بالاتر، بزرگ، قدیمی، ارشد، بزرگتر، بالا رتبه معانی دیگر : (s بزرگ - در مورد پدر هم اسم با پسرش) پدر، بزرگ (در برابر: کوچک یا پسر junior)، مافوق، بالادست، مهتر، کیا، مهین، پرسابقه (تر)، (دبیرستان یا دانشگاه) سال آخری، سال چهارمی، وابسته به سال آخری ها (دبیرستان یا دانشگاه)، سالخورده، پیر، پیرا

senior

<hr> شهروند سالخورده، بازنشسته، پیرانسال

شهروند سالخورده، بازنشسته، پیرانسال

senior citizen

<hr> معنی : مدرسه متوسطه <hr> معانی دیگر : (امریکا) دبیرستان (معمولا برای سال های نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم)، مدرسه متوسطه معمولا کالاسهای 01 و 11 و 21

معنی : مدرسه متوسطه معانی دیگر : (امریکا) دبیرستان (معمولا برای سال های نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم)، مدرسه متوسطه معمولا کالاسهای 01 و 11 و 21

senior high school

senior partner

<hr> معنی : ارشدیت <hr> معانی دیگر : مهتری، کیانی، پرسابقگی، مدت خدمت

معنی : ارشدیت معانی دیگر : مهتری، کیانی، پرسابقگی، مدت خدمت

seniority

<hr> معنی : سنا، فرش سنهی کردستان <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی - گیاه شناسی)، فلوس، سنا (جنس cassia از خانواده ی caesalpinia)

معنی : سنا، فرش سنهی کردستان معانی دیگر : (از ریشه ی عربی - گیاه شناسی)، فلوس، سنا (جنس cassia از خانواده ی caesalpinia)

senna

<hr> معنی : حساس، اماده پذیرش حس، احساس کردن، با احساسات درک کردن <hr> معانی دیگر : دارای قدرت حس، حس دار، سوهشدار

معنی : حساس، اماده پذیرش حس، احساس کردن، با احساسات درک کردن معانی دیگر : دارای قدرت حس، حس دار، سوهشدار

sensate

<hr> معنی : تاثیر، ظاهر، احساس، شور، حس <hr> معانی دیگر : سترسا، پولاب، سوهش، سهش، غلغله، هیجان، جوش و خروش، شور و هیجان

معنی : تاثیر، ظاهر، احساس، شور، حس معانی دیگر : سترسا، پولاب، سوهش، سهش، غلغله، هیجان، جوش و خروش، شور و هیجان

sensation

<hr> معنی : موثر، مهیج، احساساتی، حسی، شورانگیز <hr> معانی دیگر : غلغله انگیز، پرشور و هیجان، هیجان انگیز، (خودمانی) عالی، معرکه، خیلی خوب، احساسی، سترسایی، پولابی، سوهشی

معنی : موثر، مهیج، احساساتی، حسی، شورانگیز معانی دیگر : غلغله انگیز، پرشور و هیجان، هیجان انگیز، (خودمانی) عالی، معرکه، خیلی خوب، احساسی، سترسایی، پولابی، سوهشی

sensational

<hr> معنی : پیروی از عواطف واحساسات <hr> معانی دیگر : (هنر و ادبیات - توسل افراط آمیز به احساسات و مبالغه و سبک مصنوعی و غیره به منظور تولید هیجان و تکان و غیره) سوهش ـ افروزی، احساس افروزی، پیروی از مسائل احساساتی وشورانگیز

معنی : پیروی از عواطف واحساسات معانی دیگر : (هنر و ادبیات - توسل افراط آمیز به احساسات و مبالغه و سبک مصنوعی و غیره به منظور تولید هیجان و تکان و غیره) سوهش ـ افروزی، احساس افروزی، پیروی از مسائل احساساتی وشورانگیز

sensationalism

sensationalist

sensationalistic

<hr> (به طور افراط آمیز) احساسی کردن، سوهشی کردن

(به طور افراط آمیز) احساسی کردن، سوهشی کردن

sensationalize

sensationally

sensations

<hr> معنی : معنی، جهت، احساس، مفهوم، مفاد، مضمون، هوش، حس، شعور، حس تشخیص، حواس پنجگانه، حس کردن، فهمیدن، پی بردن، احساس کردن، دیدن، دریافتن <hr> معانی دیگر : سوهش، سترسا، پولاب، (جمع) شعور (مشاعر)، ویر، ادراک، حواس، فهم، عقل، خرد، درایت، منطق، حسی، سوهشی، از راه حس، چم، منظور، لب، مدلول، سوهش کردن، درک کردن، (ریاضی) سو

معنی : معنی، جهت، احساس، مفهوم، مفاد، مضمون، هوش، حس، شعور، حس تشخیص، حواس پنجگانه، حس کردن، فهمیدن، پی بردن، احساس کردن، دیدن، دریافتن معانی دیگر : سوهش، سترسا، پولاب، (جمع) شعور (مشاعر)، ویر، ادراک، حواس، فهم، عقل، خرد، درایت، منطق، حسی، سوهشی، از راه حس، چم، منظور، لب، مدلول، سوهش کردن، درک کردن،

sense

sense of direction

sense of duty

sense of hearing

sense of humor

sense of humour

sense of smell

sense of taste

sense of touch

<hr> اندام سوهشی، اعضای حسی، عضو حس، عامل احساس

اندام سوهشی، اعضای حسی، عضو حس، عامل احساس

sense organ

sensed

<hr> معنی : بی معنی، احمق، بی حس، احمقانه، عاری از احساسات <hr> معانی دیگر : غش کرده، از هوش رفته، بیهوش، غیر منطقی، بی شعور، ابله، خر، ابلهانه، خرانه

معنی : بی معنی، احمق، بی حس، احمقانه، عاری از احساسات معانی دیگر : غش کرده، از هوش رفته، بیهوش، غیر منطقی، بی شعور، ابله، خر، ابلهانه، خرانه

senseless

senselessly

<hr> بیحسی، بیهوشی، بی شعوری

بیحسی، بیهوشی، بی شعوری

senselessness

senses

<hr> معنی : حساسیت، احساس و درک، هش <hr> معانی دیگر : سوهش پذیری، سوهشمندی، توانایی احساس، (معمولا جمع) احساسات، نازک طبعی، ظرافت طبع، زودرنجی

معنی : حساسیت، احساس و درک، هش معانی دیگر : سوهش پذیری، سوهشمندی، توانایی احساس، (معمولا جمع) احساسات، نازک طبعی، ظرافت طبع، زودرنجی

sensibility

<hr> معنی : معقول، محسوس، بارز، لامسهای <hr> معانی دیگر : قابل احساس، سوهش پذیر، عاقلانه، خردمند، منطقی، خردمندانه، با شعور، فهمیده، (لباس و غیره) مناسب، جور، حساس، سوهشمند، آگاه، مشهود

معنی : معقول، محسوس، بارز، لامسهای معانی دیگر : قابل احساس، سوهش پذیر، عاقلانه، خردمند، منطقی، خردمندانه، با شعور، فهمیده، (لباس و غیره) مناسب، جور، حساس، سوهشمند، آگاه، مشهود

sensible

<hr> بطور نمایان یا محسوس

sensibly

<hr> معنی : احساس <hr> معانی دیگر : دریافت

واژه های حرف "s" - جملات نمونه