جملات نمونه

<hr> محله ی میخوران و ولگردان، محله مشروب فروشهای ارزان، ناحیه پست

محله ی میخوران و ولگردان، محله مشروب فروشهای ارزان، ناحیه پست

skid row

skied

<hr> معنی : اسکی باز <hr> معانی دیگر : کسی که اسکی می کند

معنی : اسکی باز معانی دیگر : کسی که اسکی می کند

skier

skies

<hr> معنی : کرجی پارویی کوچک، قایق سریعالسیر، قایق رانی کردن <hr> معانی دیگر : قایق، زورق

معنی : کرجی پارویی کوچک، قایق سریعالسیر، قایق رانی کردن معانی دیگر : قایق، زورق

skiff

<hr> معنی : اسکی بازی <hr> معانی دیگر : اسکی بازی

معنی : اسکی بازی معانی دیگر : اسکی بازی

skiing

<hr> معنی : ماهر، مدبر <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: skillful، استاد، با مهارت، استادانه، ماهرانه

معنی : ماهر، مدبر معانی دیگر : رجوع شود به: skillful، استاد، با مهارت، استادانه، ماهرانه

skilful

skilfully

<hr> معنی : سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی <hr> معانی دیگر : صنعتگری، توانایی، قدرت، (مهجور) دانش، فهم، درایت، (قدیمی) اهمیت داشتن، به درد خوردن، مهارت عملی داشتن، کاردان بودن، فهمیدن

معنی : سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی معانی دیگر : صنعتگری، توانایی، قدرت، (مهجور) دانش، فهم، درایت، (قدیمی) اهمیت داشتن، به درد خوردن، مهارت عملی داشتن، کاردان بودن، فهمیدن

skill

<hr> معنی : ماهر <hr> معانی دیگر : چیره دست، زبردست، حاذق، مجرب، مستلزم مهارت، کاردان، متخصص، مستلزم استادی، تخصصی

معنی : ماهر معانی دیگر : چیره دست، زبردست، حاذق، مجرب، مستلزم مهارت، کاردان، متخصص، مستلزم استادی، تخصصی

skilled

<hr> معنی : کتری، دیگچه، کماجدان پایه دار <hr> معانی دیگر : ماهیتابه (دسته دار)

معنی : کتری، دیگچه، کماجدان پایه دار معانی دیگر : ماهیتابه (دسته دار)

skillet

<hr> معنی : ماهر، استادکار <hr> معانی دیگر : زبردست، چیره دست، حاذق، مجرب

معنی : ماهر، استادکار معانی دیگر : زبردست، چیره دست، حاذق، مجرب

skillful

skillfully

skillfulness

<hr> فرق میکند، سودمی بخشد

skills

<hr> معنی : کف، ریم، کف گیری، شیر خامه گرفته، تماس اندک، تماس مختصر حاصل کردن، کف گرفتن از، سرشیر گرفتن از، بطور سطحی خواندن، بطور سطحی مورد توجه قرار دادن <hr> معانی دیگر : (آبگونه ها به ویژه شیر) رو گرفتن از، سرشیر گرفتن، چربی گرفتن، صافی کردن، سرباره را گرفتن، رویه پیدا کردن، با لایه ی نازک پوشاندن، سرباره پیدا کردن، (کتاب و غیره) به سرعت خواندن، برانداز کردن، نگاه اجمالی انداختن، ورق زدن، سرسری خواندن، مرورکردن، (سنگ و غیره را بر سطح آب و غیره پراندن به طوری که بلغزد یا جهش کند) سراندن، لغزاندن، (روی آب یا سطح یا در هوا) لغزیدن، سریدن، در ارتفاع کم پرواز کردن، رویه گرفتن، رویه بستن، چربی گرفته، سرشیر گرفته، بی چربی، وابسته به لایه ی آخر رنگ (در رنگ زنی مبل و غیره)، (امریکا - خودمانی) در پرداخت مالیات تقلب کردن، (بخشی از مبالغ قابل مالیات را) از قلم انداختن

معنی : کف، ریم، کف گیری، شیر خامه گرفته، تماس اندک، تماس مختصر حاصل کردن، کف گرفتن از، سرشیر گرفتن از، بطور سطحی خواندن، بطور سطحی مورد توجه قرار دادن معانی دیگر : (آبگونه ها به ویژه شیر) رو گرفتن از، سرشیر گرفتن، چربی گرفتن، صافی کردن، سرباره را گرفتن، رویه پیدا کردن، با لایه ی نازک پوشاندن، سرباره

skim

<hr> معنی : شیر خامه گرفته ورقیق <hr> معانی دیگر : شیر بی چربی (skimmed milk هم می گویند)، دوشاب، milk skimmed : شیرخامه گرفته ورقیق

معنی : شیر خامه گرفته ورقیق معانی دیگر : شیر بی چربی (skimmed milk هم می گویند)، دوشاب، milk skimmed : شیرخامه گرفته ورقیق

skim milk

skim through

skimmed

<hr> معنی : شیر خامه گرفته، شیر خامه گرفته ورقیق <hr> معانی دیگر : milk skim : شیرخامه گرفته ورقیق

معنی : شیر خامه گرفته، شیر خامه گرفته ورقیق معانی دیگر : milk skim : شیرخامه گرفته ورقیق

skimmed milk

<hr> معنی : کفگیر، مطالعه کننده سطحی، الت سرشیرگیری <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) رویه گیر، سرشیرگیر، چربی گیر، (جانورشناسی) مرغ ماهیخوار (تیره ی rynchopidae)، آبدزدک (تیره ی libellulidae)

معنی : کفگیر، مطالعه کننده سطحی، الت سرشیرگیری معانی دیگر : (شخص یا چیز) رویه گیر، سرشیرگیر، چربی گیر، (جانورشناسی) مرغ ماهیخوار (تیره ی rynchopidae)، آبدزدک (تیره ی libellulidae)

skimmer

<hr> هر چیزی (مانند کف یا سرشیر و غیره) که از روی آبگونه گرفته شود

هر چیزی (مانند کف یا سرشیر و غیره) که از روی آبگونه گرفته شود

skimming

<hr> معنی : کم، نحیف، غیر کافی، کم دادن، مضایقه کردن <hr> معانی دیگر : بخیل بودن، خسیس بازی درآوردن، خست کردن، فروگذار کردن، کم خرج کردن، (عامیانه)، رجوع شود به: scanty، با بی دقتی انجام دادن، بدانجام دادن، خسیسانه دادن

معنی : کم، نحیف، غیر کافی، کم دادن، مضایقه کردن معانی دیگر : بخیل بودن، خسیس بازی درآوردن، خست کردن، فروگذار کردن، کم خرج کردن، (عامیانه)، رجوع شود به: scanty، با بی دقتی انجام دادن، بدانجام دادن، خسیسانه دادن

skimp

<hr> معنی : خسیس، لئیم، ناقص، اندک، نحیف، قلیل <hr> معانی دیگر : ناکافی، نابسنده، کم

معنی : خسیس، لئیم، ناقص، اندک، نحیف، قلیل معانی دیگر : ناکافی، نابسنده، کم

skimpy

<hr> معنی : خیک، خیگ، چرم، پوست انسان، جلد، پوست، لخت کردن، پوست کندن، با پوست پوشاندن <hr> معانی دیگر : وابسته به پوست، پوستی، جلدی، پوست جانور (به ویژه حیوان کوچکتر مانند گوسفند و روباه)، پوستین، تخته پوست، پوست میوه، پوسته ی غلات، روکش، دیواره ی برونی، جدار، رویه، روبند، سرشیر، لایه، رولایه، مشک، پوست کردن، کندن، (خودمانی) جامه یا کفش کندن، (در اثر افتادن و غیره) پوست خود را خراشاندن یا کندن، ورآمدن، (عامیانه) سخت نکوهش کردن، پوست کسی را کندن، (عامیانه - با: up یا down) بالا رفتن، پایین رفتن (معمولا چهاردست و پا)، (با: by یا through) به سختی رد شدن (از میان چیزی)، به سختی موفق شدن، (امریکا - عامیانه) وابسته به برهنگی، لختی، عکس لختی، پوست کالباس یا سوسیس، (امریکا - عامیانه - به ویژه ارکستر جاز) طبل و دمبک، سازهای ضربی، (امریکا - خودمانی) یک دلار، (زخم و غیره) پوست درآوردن، التیام یافتن، (عامیانه) گوش کسی را بریدن، کلاه سر کسی گذاشتن، (گاو یا قاطر و غیره) سکه زدن، راندن

معنی : خیک، خیگ، چرم، پوست انسان، جلد، پوست، لخت کردن، پوست کندن، با پوست پوشاندن معانی دیگر : وابسته به پوست، پوستی، جلدی، پوست جانور (به ویژه حیوان کوچکتر مانند گوسفند و روباه)، پوستین، تخته پوست، پوست میوه، پوسته ی غلات، روکش، دیواره ی برونی، جدار، رویه، روبند، سرشیر، لایه، رولایه، مشک، پوست کردن

skin

<hr> خیلی لاغر، (از لاغری) گوشت و استخوان <hr> skin and bone(s) پوست واستخوان، لاغر

خیلی لاغر، (از لاغری) گوشت و استخوان skin and bone(s) پوست واستخوان، لاغر

skin and bone

skin and bones

skin cancer

<hr> پیوند پوست، پوست به بدن پیوند زدن

پیوند پوست، پوست به بدن پیوند زدن

skin graft

<hr> معنی : خسیس، جوکی، ادم دندان گرد، ادم ممسک <hr> معانی دیگر : چشم تنگ

معنی : خسیس، جوکی، ادم دندان گرد، ادم ممسک معانی دیگر : چشم تنگ

skinflint

<hr> به اندازه ی یک خیک یا یک مشک، باندازه یک خیک پر، شکم پر

به اندازه ی یک خیک یا یک مشک، باندازه یک خیک پر، شکم پر

skinful

<hr> (خودمانی)، کچل، سرتراشیده، چاقوکش

(خودمانی)، کچل، سرتراشیده، چاقوکش

skinhead

<hr> معنی : سقنقور، انواع سوسمارهای شن زی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) سقنقور، سقنقر (تیره ی scincidae)، بیرون کشیدن، ریختن

معنی : سقنقور، انواع سوسمارهای شن زی معانی دیگر : (جانور شناسی) سقنقور، سقنقر (تیره ی scincidae)، بیرون کشیدن، ریختن

skink

<hr> معنی : بی پوست <hr> معانی دیگر : پوست کنده، بی روکش، خیلی حساس

معنی : بی پوست معانی دیگر : پوست کنده، بی روکش، خیلی حساس

skinless

<hr> skinned _ پسوند: - پوست، چرده

skinned _ پسوند: - پوست، چرده

skinned

<hr> معنی : گول زن، پوست فروش، قاطرچی، پوست کن <hr> معانی دیگر : کسی که کارش پوست کندن است، چرم ساز

معنی : گول زن، پوست فروش، قاطرچی، پوست کن معانی دیگر : کسی که کارش پوست کندن است، چرم ساز

skinner

<hr> معنی : لاغر، پوستی، پوست واستخوان <hr> معانی دیگر : نحیف، استخوانی، وابسته به پوست، جلدی، پوست مانند

معنی : لاغر، پوستی، پوست واستخوان معانی دیگر : نحیف، استخوانی، وابسته به پوست، جلدی، پوست مانند

skinny

<hr> (انگلیسی - خودمانی) مفلس، آس و پاس، بی پول

(انگلیسی - خودمانی) مفلس، آس و پاس، بی پول

skint

<hr> (جامه) تنگ، چسبیده، بپوست چسبیده، در مورد لباس چسبیده بتن

(جامه) تنگ، چسبیده، بپوست چسبیده، در مورد لباس چسبیده بتن

skintight

<hr> معنی : جست، جست بزن، جست زدن، از قلم اندازی، رقص کنان حرکت کردن، سفید گذاردن قسمتی از نقاشی، پریدن، جست و خیز کردن، ورجه ورجه کردن، پرش کردن، لی لی کردن، بالا و پایین رفتن، تپیدن <hr> معانی دیگر : ورجه وورجه کردن، (روی یک پا) ورجستن، از روی طناب پریدن، طناب بازی کردن (jump rope هم می گویند)، (عامیانه) سفر تند یا کوتاه کردن، رفتن، پرواز کردن، پریدن و رفتن، سرسری خواندن، (به سرعت یا ندیده) رد شدن، موضع را عوض کردن، نخوانده رد شدن، دو کلاس یک کلاس کردن، از روی یک کلاس پریدن، جهشی خواندن، از روی یک (یا چند سطر) پریدن، یک سطر در میان (یا چند سطر در میان) کردن، (معمولا با: out of یا off) جیم شدن، در رفتن، زدن به چاک، فرار کردن، (کلاس یا جلسه و غیره) نرفتن، غایب شدن، (مثل سنگ مسطحی که برسطح آب بیاندازند) ورجه وورجه کردن، جهش و واجهش کردن، واجهیدن، پرش، خیز، حذف، (مخفف) skipper، (در بولینگ و نعل پرانی و غیره) کاپیتان تیم، سردسته، از روی چیزی پریدن

معنی : جست، جست بزن، جست زدن، از قلم اندازی، رقص کنان حرکت کردن، سفید گذاردن قسمتی از نقاشی، پریدن، جست و خیز کردن، ورجه ورجه کردن، پرش کردن، لی لی کردن، بالا و پایین رفتن، تپیدن معانی دیگر : ورجه وورجه کردن، (روی یک پا) ورجستن، از روی طناب پریدن، طناب بازی کردن (jump rope هم می گویند)، (عامیانه) سف

skip

<hr> معنی : جوان ژیگولو و خود نما، نوعی ماهی زیستگردر سطح اب <hr> معانی دیگر : (انواع ماهی هایی که از آب بیرون می پرند یا در سطح آب شنا می کنند) ماهی جهنده، بازیچه ای که از جناه مره درست میکنند

معنی : جوان ژیگولو و خود نما، نوعی ماهی زیستگردر سطح اب معانی دیگر : (انواع ماهی هایی که از آب بیرون می پرند یا در سطح آب شنا می کنند) ماهی جهنده، بازیچه ای که از جناه مره درست میکنند

skipjack

<hr> معنی : رهبر، کاپیتان، فرمانده یا خلبان هواپیما، ناخدای کشتی، فرمانده کشتی بازگانی، جست و خیزکننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) جهنده، خیزان، ورجه، رجوع شود به: saury، (جانور شناسی) پروانه ی جهنده (تیره ی hesperiidae)، (به ویژه کشتی کوچک و قایق) ناخدا، سردسته، مدیر، فرمانده دسته نظامی

معنی : رهبر، کاپیتان، فرمانده یا خلبان هواپیما، ناخدای کشتی، فرمانده کشتی بازگانی، جست و خیزکننده معانی دیگر : (شخص یا چیز) جهنده، خیزان، ورجه، رجوع شود به: saury، (جانور شناسی) پروانه ی جهنده (تیره ی hesperiidae)، (به ویژه کشتی کوچک و قایق) ناخدا، سردسته، مدیر، فرمانده دسته نظامی

skipper

skipping

skipping rope

skips

<hr> معنی : جیغ، صدای جیغ، صدای زیر، صدای نی انبان، صدای گردباد، بسرعت باد فرار کردن <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند)، صدای بگ پایپ (bagpipe)، صدای تیز

معنی : جیغ، صدای جیغ، صدای زیر، صدای نی انبان، صدای گردباد، بسرعت باد فرار کردن معانی دیگر : (اسکاتلند)، صدای بگ پایپ (bagpipe)، صدای تیز

skirl

<hr> معنی : زد و خورد، کشمکش، جنگ جزئی، زد و خورد کردن <hr> معانی دیگر : زدوخورد (معمولا از نبرد کوچکتر و اتفاقی است)، کارزار، رزم، ستیز، درگیری، رودررویی، مشاجره، چالش

معنی : زد و خورد، کشمکش، جنگ جزئی، زد و خورد کردن معانی دیگر : زدوخورد (معمولا از نبرد کوچکتر و اتفاقی است)، کارزار، رزم، ستیز، درگیری، رودررویی، مشاجره، چالش

skirmish

<hr> معنی : زد و خورد کننده <hr> معانی دیگر : زد وخوردکننده

معنی : زد و خورد کننده معانی دیگر : زد وخوردکننده

واژه های حرف "s" - جملات نمونه