جملات نمونه

<hr> معنی : شکل دهی <hr> معانی دیگر : شکل دهی

معنی : شکل دهی معانی دیگر : شکل دهی

shaping

shaping machine

<hr> معنی : صدف، سفال، پاره سفال، کوزه شکسته <hr> معانی دیگر : (بخش های شکسته ی سفال و چینی و غیره - به ویژه در کاوش های باستان شناسی) پاره سفال، پاره آجر، خرده سفال (potsherd هم می گویند)، خرده ریز، شکستن وبصورت قطعات ریز دراوردن

معنی : صدف، سفال، پاره سفال، کوزه شکسته معانی دیگر : (بخش های شکسته ی سفال و چینی و غیره - به ویژه در کاوش های باستان شناسی) پاره سفال، پاره آجر، خرده سفال (potsherd هم می گویند)، خرده ریز، شکستن وبصورت قطعات ریز دراوردن

shard

<hr> معنی : قسمت، قطعه، بخش، خیش، حصه، بهره، سهم، سهمیه، قیچی کردن، بخش کردن، سهم بردن، تسهیم کردن <hr> معانی دیگر : لخت، بخشه، پرمه، بون، بهر، برخ، نقش، رل، سهم شرکت یا کارخانه، تقسیم کردن، حصه کردن، قسمت کردن، مشترکا استفاده کردن (از چیزی)، در میان گذاشتن، سهیم بودن، شریک بودن، انباز بودن، هم سود بودن، هم بهره بودن، دانگ، برخه، (دستگاه شخم و غیره) تیغه، لبه ی خیش (plowshare هم می گویند)

معنی : قسمت، قطعه، بخش، خیش، حصه، بهره، سهم، سهمیه، قیچی کردن، بخش کردن، سهم بردن، تسهیم کردن معانی دیگر : لخت، بخشه، پرمه، بون، بهر، برخ، نقش، رل، سهم شرکت یا کارخانه، تقسیم کردن، حصه کردن، قسمت کردن، مشترکا استفاده کردن (از چیزی)، در میان گذاشتن، سهیم بودن، شریک بودن، انباز بودن، هم سود بودن، هم ب

share

share and share alike

share capital

shareable

<hr> معنی : زارع، مستاجر، زارع سهم گیر <hr> معانی دیگر : زارع، مستاجر، زارع سهم گیر

معنی : زارع، مستاجر، زارع سهم گیر معانی دیگر : زارع، مستاجر، زارع سهم گیر

sharecropper

shared

<hr> معنی : سهیم، سهم دار، صاحب سهم <hr> معانی دیگر : (در شرکت ها و غیره) سهام دار

معنی : سهیم، سهم دار، صاحب سهم معانی دیگر : (در شرکت ها و غیره) سهام دار

shareholder

shareholding

<hr> معنی : شریک، سهیم، سهم دار <hr> معانی دیگر : سهیم، سهم دار، شریک

معنی : شریک، سهیم، سهم دار معانی دیگر : سهیم، سهم دار، شریک

sharer

shares

shareware

sharia

shariah

<hr> معنی : تسهیم، اشتراک <hr> معانی دیگر : اشتراک، تسهیم

معنی : تسهیم، اشتراک معانی دیگر : اشتراک، تسهیم

sharing

<hr> معنی : متقلب، سگ دریایی، کوسه ماهی، گوش بری، گوش بری کردن <hr> معانی دیگر : شیاد، گوشبر، دغل، کلاهبردار، (امریکا - خودمانی) زبردست، تردست، چیره دست، خبره، (جانورشناسی) کوسه ماهی (ماهی های رده ی chondrichtyes از پره غضروفیان)

معنی : متقلب، سگ دریایی، کوسه ماهی، گوش بری، گوش بری کردن معانی دیگر : شیاد، گوشبر، دغل، کلاهبردار، (امریکا - خودمانی) زبردست، تردست، چیره دست، خبره، (جانورشناسی) کوسه ماهی (ماهی های رده ی chondrichtyes از پره غضروفیان)

shark

<hr> معنی : سیاه بند، دیز، بران، هشیار، تند، زننده، نوک تیز، نوک دار، حاد، تیز، زیرک، باکله، تیز کردن <hr> معانی دیگر : بران (در برابر: کند blunt یا dull)، سر تیز، دارای گوشه یا لبه های تیز، برنده، لبه تیز، (زاویه یا خمیدگی و غیره) تند، واضح، آشکار، هویدا، مشخص، تیزهوش، زودآموز، زرنگ، تیزبین، دقیق، هشیارانه، نیشدار، تند و تیز، دردآور، شدید، ستهم، پرخشونت، سخت، پرکنش، فعال، فرز، پر حرارت، چالاک، (مزه - بو) تند، (گوش یا چشم) تیز، (صدا) زیر، گوشخراش، (نور و غیره) درخشان، (باد و سرما) تند، سوزدار، (خودمانی) شیک، خوش لباس، دقیقا، درست، زبر، خراشنده، نامرد، اهل نارو زدن، حیله گر، حقه باز، (موسیقی) نیم پرده زیرتر، ناهنجار، زیرتراز حد خوشایند، با تندی، به شدت، با تیزی، به طور بران، سوزن خیاطی (به ویژه سوزن بسیار تیز)، (عامیانه) خبره، کارشناس، ماهر، زبردست، (عامیانه) شیاد، دغل، گوشبر، کلاهبردار

معنی : سیاه بند، دیز، بران، هشیار، تند، زننده، نوک تیز، نوک دار، حاد، تیز، زیرک، باکله، تیز کردن معانی دیگر : بران (در برابر: کند blunt یا dull)، سر تیز، دارای گوشه یا لبه های تیز، برنده، لبه تیز، (زاویه یا خمیدگی و غیره) تند، واضح، آشکار، هویدا، مشخص، تیزهوش، زودآموز، زرنگ، تیزبین، دقیق، هشیارانه، 

sharp

sharp edged

<hr> معنی : کلاه برداری، گول زنی <hr> معانی دیگر : حقه بازی

معنی : کلاه برداری، گول زنی معانی دیگر : حقه بازی

sharp practice

sharp tongue

<hr> معنی : تند کردن، تیز کردن، تقلب کردن، تیز شدن، نوک تیز کردن <hr> معانی دیگر : تند کردن یا شدن، شدید کردن یا شدن

معنی : تند کردن، تیز کردن، تقلب کردن، تیز شدن، نوک تیز کردن معانی دیگر : تند کردن یا شدن، شدید کردن یا شدن

sharpen

sharpened

<hr> معنی : تیز کننده، مداد تراش، تیز گر <hr> معانی دیگر : تیز کننده، مداد تراش، تیز گر

معنی : تیز کننده، مداد تراش، تیز گر معانی دیگر : تیز کننده، مداد تراش، تیز گر

sharpener

sharpening

<hr> معنی : مداد تراش، ادم دغل و کلاه بردار <hr> معانی دیگر : (به ویژه قمارباز) متقلب، شیاد، ورق جور کن

معنی : مداد تراش، ادم دغل و کلاه بردار معانی دیگر : (به ویژه قمارباز) متقلب، شیاد، ورق جور کن

sharper

sharpie

<hr> بزیرکی، بطور تیز، تند، سخت، با صراحت

بزیرکی، بطور تیز، تند، سخت، با صراحت

sharply

<hr> معنی : تیزی، هشیاری، برندگی <hr> معانی دیگر : تیزی، هشیاری

معنی : تیزی، هشیاری، برندگی معانی دیگر : تیزی، هشیاری

sharpness

<hr> معنی : تیرانداز ماهر، زنجره دارای سر مخروطی <hr> معانی دیگر : تیرزن

معنی : تیرانداز ماهر، زنجره دارای سر مخروطی معانی دیگر : تیرزن

sharpshooter

<hr> معنی : قطعات شکسته، خرد کردن، داغان کردن، شکستن <hr> معانی دیگر : (در اثر ضربه یا انفجار و غیره) خرد کردن یا شدن، داغون کردن یاشدن، خرد و خاک شیر کردن، متلاشی کردن یا شدن، درب و داغون کردن یا شدن، درهم کوبیدن، از هم پاشیدن، به هم پاشیدن، (جمع) قطعات شکسته، (در اصل) پراکندن، پخش کردن، درجمع قطعات شکسته

معنی : قطعات شکسته، خرد کردن، داغان کردن، شکستن معانی دیگر : (در اثر ضربه یا انفجار و غیره) خرد کردن یا شدن، داغون کردن یاشدن، خرد و خاک شیر کردن، متلاشی کردن یا شدن، درب و داغون کردن یا شدن، درهم کوبیدن، از هم پاشیدن، به هم پاشیدن، (جمع) قطعات شکسته، (در اصل) پراکندن، پخش کردن، درجمع قطعات شکسته

shatter

shattered

shattering

<hr> معنی : نشکن، ضد خرد شده، خرد نشو <hr> معانی دیگر : (به ویژه شیشه ی عینک و اتومبیل) نشکن، خرد نشدنی، ضد خرد شدن

معنی : نشکن، ضد خرد شده، خرد نشو معانی دیگر : (به ویژه شیشه ی عینک و اتومبیل) نشکن، خرد نشدنی، ضد خرد شدن

shatterproof

shatters

<hr> معنی : تراش، ریش تراشی، رنده کردن، تراشیدن، صاف کردن، ستردن <hr> معانی دیگر : (ریش یا مو) تراشیدن، زدن، اصلاح کردن، (چوب و غیره) تراشیدن، تراشه کردن، لایه لایه کردن (مثلا کالباس را)، خراشاندن، از نزدیک چیزی رد شدن، مالیدن و رد شدن، (سهام و اوراق قرضه) از حد معمول و قانونی تخفیف بیشتر دادن، (خودمانی - قیمت) کمی تخفیف دادن، ابزار تراش، تراشه ساز، هر چیز تراشیده و لایه لایه شده، اصلاح صورت

معنی : تراش، ریش تراشی، رنده کردن، تراشیدن، صاف کردن، ستردن معانی دیگر : (ریش یا مو) تراشیدن، زدن، اصلاح کردن، (چوب و غیره) تراشیدن، تراشه کردن، لایه لایه کردن (مثلا کالباس را)، خراشاندن، از نزدیک چیزی رد شدن، مالیدن و رد شدن، (سهام و اوراق قرضه) از حد معمول و قانونی تخفیف بیشتر دادن، (خودمانی - قیم

shave

<hr> (adjective) زمان گذشته ساده فعل shave (adjective) قسمت سوم فعل shave

(adjective) زمان گذشته ساده فعل shave (adjective) قسمت سوم فعل shave

shaved

<hr> اسم مفعول فعل: shave، تراشیده

اسم مفعول فعل: shave، تراشیده

shaven

<hr> معنی : تراشنده، رنده، صورت تراش <hr> معانی دیگر : کسی که ریش می تراشد، ریش تراش (بویژه برقی)، (عامیانه) پسر بچه، سلمانی

معنی : تراشنده، رنده، صورت تراش معانی دیگر : کسی که ریش می تراشد، ریش تراش (بویژه برقی)، (عامیانه) پسر بچه، سلمانی

shaver

<hr> معنی : اصلاح، تراشه، تراش، صورت تراشی، چیز تراشیده، چیز تراشیده <hr> معانی دیگر : ریش تراشی، ریش زنی

معنی : اصلاح، تراشه، تراش، صورت تراشی، چیز تراشیده، چیز تراشیده معانی دیگر : ریش تراشی، ریش زنی

shaving

shaving brush

shaving cream

<hr> معنی : بیشه، درختستان، ردیف درختان <hr> معانی دیگر : (محلی) بیشه، جرج برنارد شاو (نویسنده ی انگلیسی - زاده ی ایرلند)

معنی : بیشه، درختستان، ردیف درختان معانی دیگر : (محلی) بیشه، جرج برنارد شاو (نویسنده ی انگلیسی - زاده ی ایرلند)

shaw

<hr> معنی : دستمال گردن، سرانداز، حجاب، چپی، شال، شال گردن بستن <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) شال، شال گردن

معنی : دستمال گردن، سرانداز، حجاب، چپی، شال، شال گردن بستن معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) شال، شال گردن

shawl

<hr> معنی : درشکه دو چرخه دو نفره <hr> معانی دیگر : (محلی) کالسکه ی سبک، chaise : درشکه دوچرخه دونفره

معنی : درشکه دو چرخه دو نفره معانی دیگر : (محلی) کالسکه ی سبک، chaise : درشکه دوچرخه دونفره

shay

<hr> معنی : جانور ماده، او، خودش، ان دختر یا زن <hr> معانی دیگر : (ضمیر فاعلی مونث، سوم شخص مفرد) او، آن، وی، دختر، زن، لاس، پیشوند (با هایفن): زن، ماده

معنی : جانور ماده، او، خودش، ان دختر یا زن معانی دیگر : (ضمیر فاعلی مونث، سوم شخص مفرد) او، آن، وی، دختر، زن، لاس، پیشوند (با هایفن): زن، ماده

<hr> مخفف:، مخفف کلمات dah ehs وdluow ehs

مخفف:، مخفف کلمات dah ehs وdluow ehs

واژه های حرف "s" - جملات نمونه