جملات نمونه

<hr> معنی : شیپور خاموشی <hr> معانی دیگر : (ارتش)، (سربازخانه و اردوگاه) شیپور خاموشی، شیپور خواب

معنی : شیپور خاموشی معانی دیگر : (ارتش)، (سربازخانه و اردوگاه) شیپور خاموشی، شیپور خواب

taps

<hr> معنی : قیر، قیر مالیدن به، قیر زدن، ازردن <hr> معانی دیگر : (در لوله و حقه ی چپق و پیپ و غیره) جرم، (لوله و حقه ی وافور) سوخته، (لوله ی بخاری) دوده (به ویژه اگر چسبان باشد والا soot بیشتر کاربرد دارد)، قیرمالی کردن، با قیر پوشاندن، قیراندود کردن، قطران، قیر مانند، قیرگون، قیری، قطرانی، قیرپوش، قیرخورده، (عامیانه) ملوان، ناوی، vt :برانگیخته، خشمگین کردن

معنی : قیر، قیر مالیدن به، قیر زدن، ازردن معانی دیگر : (در لوله و حقه ی چپق و پیپ و غیره) جرم، (لوله و حقه ی وافور) سوخته، (لوله ی بخاری) دوده (به ویژه اگر چسبان باشد والا soot بیشتر کاربرد دارد)، قیرمالی کردن، با قیر پوشاندن، قیراندود کردن، قطران، قیر مانند، قیرگون، قیری، قطرانی، قیرپوش، قیرخورده، 

<hr> معنی : رقص تند دو نفری ایتالیایی <hr> معانی دیگر : (رقص تند جنوب ایتالیا) تارانتلا

معنی : رقص تند دو نفری ایتالیایی معانی دیگر : (رقص تند جنوب ایتالیا) تارانتلا

tarantella

<hr> معنی : رطیل <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی)، رتیل (lycosa tarentula)

معنی : رطیل معانی دیگر : (جانور شناسی)، رتیل (lycosa tarentula)

tarantula

<hr> معنی : جانور کندرو، جانور تنبل، کندرو <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) کندرو (نام شاخه ای از جانوران ریزتن و آبزی به نام tardigrada)، تاردی گراد

معنی : جانور کندرو، جانور تنبل، کندرو معانی دیگر : (جانور شناسی) کندرو (نام شاخه ای از جانوران ریزتن و آبزی به نام tardigrada)، تاردی گراد

tardigrade

tardily

<hr> معنی : تاخیر ورود، دیرکردی، دیر امدنی <hr> معانی دیگر : دیرکرد، دیر امدن

معنی : تاخیر ورود، دیرکردی، دیر امدنی معانی دیگر : دیرکرد، دیر امدن

tardiness

<hr> (پزشکی - نوعی نابهنجاری عصبی و عضلانی) دیر جنبایی

(پزشکی - نوعی نابهنجاری عصبی و عضلانی) دیر جنبایی

tardive dyskinesia

<hr> معنی : دیر، کند، تنبل، کندرو، دارای تاخیر <hr> معانی دیگر : دیرآیند، کم سرعت، آهسته، آهسته رو، بطی، دیر اینده، سست

معنی : دیر، کند، تنبل، کندرو، دارای تاخیر معانی دیگر : دیرآیند، کم سرعت، آهسته، آهسته رو، بطی، دیر اینده، سست

tardy

<hr> معنی : علف، وزن خالص، ویسیای صحرایی، ماشک <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ماش، ماشک (vetch - vicia sativa هم می گویند)، (وزن ظرف یا جعبه یا وسیله ی نقلیه که برای تعیین وزن کالا از وزن کل کم می کنند) وزن ظرف، وزن خشکه، پوش وزن، کاهش بابت وزن ظرف، کاهش پوش وزن (از وزن کل)، (قدیمی) زمان گذشته و اسم مفعول: tear، وزن خالص بدون احتساب وزن ظروف، وزن خالص چیزیرااحتساب کردن

معنی : علف، وزن خالص، ویسیای صحرایی، ماشک معانی دیگر : (گیاه شناسی) ماش، ماشک (vetch - vicia sativa هم می گویند)، (وزن ظرف یا جعبه یا وسیله ی نقلیه که برای تعیین وزن کالا از وزن کل کم می کنند) وزن ظرف، وزن خشکه، پوش وزن، کاهش بابت وزن ظرف، کاهش پوش وزن (از وزن کل)، (قدیمی) زمان گذشته و اسم مفعول: te

tare

<hr> معنی : سپر <hr> معانی دیگر : (مهجور) سپر، اسکاتلند اماج، هدف، سند، زدن، پرسیدن

معنی : سپر معانی دیگر : (مهجور) سپر، اسکاتلند اماج، هدف، سند، زدن، پرسیدن

targe

<hr> معنی : سامان، هدف، نشان، شبح، آماج، نشانگاه، تیر نشانه، هدفگرا، هدف گیری کردن <hr> معانی دیگر : برجاس، نشانه، آماجگاه، آماج کردن، به صورت هدف درآوردن

معنی : سامان، هدف، نشان، شبح، آماج، نشانگاه، تیر نشانه، هدفگرا، هدف گیری کردن معانی دیگر : برجاس، نشانه، آماجگاه، آماج کردن، به صورت هدف درآوردن

target

<hr> تاریخ یا موعد معین (که مثلا خاتمه ی طرح بر آن هدف گیری شده)، آماج زمان

تاریخ یا موعد معین (که مثلا خاتمه ی طرح بر آن هدف گیری شده)، آماج زمان

target date

target language

<hr> معنی : تعرفه، تعرفه گمرگی، تعرفهبندی کردن <hr> معانی دیگر : تعرفه ی گمرکی، مالیات (بر صادرات و واردات)، فهرست قیمت ها، فهرست نرخ ها، جدول تعرفه های گمرکی، گمرکی، (از ریشه ی عربی)، (عامیانه) صورتحساب، بلیط، کرایه ی مسافرت، (واردات و صادرات) مالیات بستن، جدول تعرفه ی گمرکی درست کردن، (از روی جدول یا فهرست) قیمت گذاری کردن

معنی : تعرفه، تعرفه گمرگی، تعرفهبندی کردن معانی دیگر : تعرفه ی گمرکی، مالیات (بر صادرات و واردات)، فهرست قیمت ها، فهرست نرخ ها، جدول تعرفه های گمرکی، گمرکی، (از ریشه ی عربی)، (عامیانه) صورتحساب، بلیط، کرایه ی مسافرت، (واردات و صادرات) مالیات بستن، جدول تعرفه ی گمرکی درست کردن، (از روی جدول یا فهرست)

tariff

tariffs

<hr> معنی : جاده اسفالته دارای سنگفرش <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی نوعی آسفالت که از قیر زغال سنگ می سازند) تارمک، (انگلیس) باند فرودگاه، tarmacadam جاده اسفالته دارای سنگفرش

معنی : جاده اسفالته دارای سنگفرش معانی دیگر : (نام بازرگانی نوعی آسفالت که از قیر زغال سنگ می سازند) تارمک، (انگلیس) باند فرودگاه، tarmacadam جاده اسفالته دارای سنگفرش

tarmac

<hr> معنی : دریاچه عمیق و کوچک کوهستانی <hr> معانی دیگر : گواب، آبگیر، دریاچه ی تشتکی

معنی : دریاچه عمیق و کوچک کوهستانی معانی دیگر : گواب، آبگیر، دریاچه ی تشتکی

tarn

tarnal ('tarnal)

<hr> (محلی) رجوع شود به: damnation

(محلی) رجوع شود به: damnation

tarnation

<hr> معنی : تیره کردن، لکه دار کردن، کدر کردن <hr> معانی دیگر : (سطح فلز - در اثر مجاورت با هوا و غیره) کدر کردن یا شدن، از جلا افتادن، سیاه شدن، (خاطره یا شهرت و غیره) لکه دار کردن یا شدن، مکدر شدن یا کردن، خدشه دار کردن، کدر شدگی، ماتی، سیاه شدگی

معنی : تیره کردن، لکه دار کردن، کدر کردن معانی دیگر : (سطح فلز - در اثر مجاورت با هوا و غیره) کدر کردن یا شدن، از جلا افتادن، سیاه شدن، (خاطره یا شهرت و غیره) لکه دار کردن یا شدن، مکدر شدن یا کردن، خدشه دار کردن، کدر شدگی، ماتی، سیاه شدگی

tarnish

tarnished

<hr> (گیاه شناسی) تارو (colocasia esculenta از خانواده ی arum - بومی نواحی گرمسیر آسیا - ریشه ی آن خوراکی است)، گوش فیل نواحی گرمسیر

(گیاه شناسی) تارو (colocasia esculenta از خانواده ی arum - بومی نواحی گرمسیر آسیا - ریشه ی آن خوراکی است)، گوش فیل نواحی گرمسیر

taro

<hr> (در ورق فالگیری) هر یک از 22 ورق عکس دار، تارو

(در ورق فالگیری) هر یک از 22 ورق عکس دار، تارو

tarot

<hr> (عامیانه) مخفف: tarpaulin

tarp

<hr> معنی : پارچه کرباسی قیراندود وعایق اب، با تارپولین پوشاندن <hr> معانی دیگر : (پارچه ی ضخیم و پادآب) برزنت، کرباس قیر اندود یا موم اندود، مشما

معنی : پارچه کرباسی قیراندود وعایق اب، با تارپولین پوشاندن معانی دیگر : (پارچه ی ضخیم و پادآب) برزنت، کرباس قیر اندود یا موم اندود، مشما

tarpaulin

<hr> معنی : ماهی بزرگ وباریک مدیترانه <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی تارپون (تیره ی megalopidae از راسته ی elopiformes به ویژه megalops atlanticus - بومی غرب اقیانوس اطلس)

معنی : ماهی بزرگ وباریک مدیترانه معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی تارپون (تیره ی megalopidae از راسته ی elopiformes به ویژه megalops atlanticus - بومی غرب اقیانوس اطلس)

tarpon

<hr> معنی : ترخون <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ترخون (artemisia dracunculus)، ترخون سبزی خوراکی

معنی : ترخون معانی دیگر : (گیاه شناسی) ترخون (artemisia dracunculus)، ترخون سبزی خوراکی

tarragon

tarred

<hr> معنی : درنگ، قیراندود، قیری، تاخیر کردن، درنگ کردن <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند قیر، قیرگون، قیرمانند، قیرسان، تاخیر داشتن، دیر کردن، پلکیدن، (به طور موقت) اقامت کردن، (در محلی) ماندن، توقف کردن، صبر کردن، انتظار کشیدن

معنی : درنگ، قیراندود، قیری، تاخیر کردن، درنگ کردن معانی دیگر : وابسته به یا همانند قیر، قیرگون، قیرمانند، قیرسان، تاخیر داشتن، دیر کردن، پلکیدن، (به طور موقت) اقامت کردن، (در محلی) ماندن، توقف کردن، صبر کردن، انتظار کشیدن

tarry

<hr> معنی : استخوان قوزک پا، وابسته بقوزک پا، مچ پایی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی)، استخوان مچ پا، مچ پا، قوزک پا، قوزکی

معنی : استخوان قوزک پا، وابسته بقوزک پا، مچ پایی معانی دیگر : (کالبد شناسی)، استخوان مچ پا، مچ پا، قوزک پا، قوزکی

tarsal

<hr> معنی : میمون شبگرد هندی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) تارسیه (انواع نخستیان تیره ی tarsiidae - بومی جنوب شرقی آسیا)

معنی : میمون شبگرد هندی معانی دیگر : (جانور شناسی) تارسیه (انواع نخستیان تیره ی tarsiidae - بومی جنوب شرقی آسیا)

tarsier

<hr> معنی : قوزک پا، استخوان قوزک پا <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی) استخوان مچ پا، قوزک، رجوع شود به: tarsometatarsus، شهر باستانی طرسوس (در جنوب ترکیه)، ساق پای مره

معنی : قوزک پا، استخوان قوزک پا معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی) استخوان مچ پا، قوزک، رجوع شود به: tarsometatarsus، شهر باستانی طرسوس (در جنوب ترکیه)، ساق پای مره

tarsus

<hr> معنی : زن هرزه، تارت، نان شیرینی مربایی، مزه غوره، ترش مزه، تند، ترش، زننده <hr> معانی دیگر : اسیدی، دبش، (معنی و غیره) تند، شدید، شیرینی مربایی، کیک میوه دار، (عامیانه)، فاحشه، جنده، روسپی، زن بی عفت، (زن) خراب

معنی : زن هرزه، تارت، نان شیرینی مربایی، مزه غوره، ترش مزه، تند، ترش، زننده معانی دیگر : اسیدی، دبش، (معنی و غیره) تند، شدید، شیرینی مربایی، کیک میوه دار، (عامیانه)، فاحشه، جنده، روسپی، زن بی عفت، (زن) خراب

tart

<hr> معنی : پارچه پیچازی، یکجور پارچه پشمی شطرنجی <hr> معانی دیگر : (پارچه ی اسکاتلندی پشمی و نقش پیچازی) تارتان، پارچه ی شطرنجی، پارچه ی پیچازی، طرح پیچازی، طرح تارتان، (کشتی یک دکله ی دریای مدیترانه) طراده، تارتان

معنی : پارچه پیچازی، یکجور پارچه پشمی شطرنجی معانی دیگر : (پارچه ی اسکاتلندی پشمی و نقش پیچازی) تارتان، پارچه ی شطرنجی، پارچه ی پیچازی، طرح پیچازی، طرح تارتان، (کشتی یک دکله ی دریای مدیترانه) طراده، تارتان

tartan

<hr> معنی : رسوب، ته نشین، درده، تاتار، باره دندان، تاتاری <hr> معانی دیگر : جوهر ترشی، جوهر آب انگور، تارتار، (دندان و غیره) جرم (calculus هم می گویند)، (از ریشه ی فارسی)، تاتار (tatar هم می نویسند)، وابسته به تاتارها، (معمولا t کوچک) آدم زود خشم، ناتو، خشن، زبان تاتاری

معنی : رسوب، ته نشین، درده، تاتار، باره دندان، تاتاری معانی دیگر : جوهر ترشی، جوهر آب انگور، تارتار، (دندان و غیره) جرم (calculus هم می گویند)، (از ریشه ی فارسی)، تاتار (tatar هم می نویسند)، وابسته به تاتارها، (معمولا t کوچک) آدم زود خشم، ناتو، خشن، زبان تاتاری

tartar

tartly

tartness

tarzan

<hr> شهر تاشکند (پایتخت جمهوری ازبکستان)

شهر تاشکند (پایتخت جمهوری ازبکستان)

tashkent

<hr> معنی : کار، تمرین، وظیفه، تکلیف، امر مهم، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تحمیل کردن، تهمت زدن <hr> معانی دیگر : کار (که به عهده ی کسی محول شده است)، گمارش، مشکل، کار مشکل، کار سخت، (با تحمیل کار زیاد) تحت فشار گذاشتن، گران بار کردن، کار محول کردن، کار دادن، وظیفه محول کردن، گماردن

معنی : کار، تمرین، وظیفه، تکلیف، امر مهم، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تحمیل کردن، تهمت زدن معانی دیگر : کار (که به عهده ی کسی محول شده است)، گمارش، مشکل، کار مشکل، کار سخت، (با تحمیل کار زیاد) تحت فشار گذاشتن، گران بار کردن، کار محول کردن، کار دادن، وظیفه محول کردن، گماردن

task

<hr> (ارتش) گروه رزمی، گروه ضربت، گما شت گروه، گما شتگروه گروه مامور کار ویژه، سپارگروه

(ارتش) گروه رزمی، گروه ضربت، گما شت گروه، گما شتگروه گروه مامور کار ویژه، سپارگروه

task force

<hr> معنی : کارفرما، سر کارگر، سر عمله، جبار، مباشر ظالم <hr> معانی دیگر : سختگیر، کار محول کننده ی بی رحم، کسی که تسمه از گرده ی زیر دستان می کشد، سرکار

معنی : کارفرما، سر کارگر، سر عمله، جبار، مباشر ظالم معانی دیگر : سختگیر، کار محول کننده ی بی رحم، کسی که تسمه از گرده ی زیر دستان می کشد، سرکار

taskmaster

tasks

<hr> آبل تاسمان (دریانورد هلندی که جزایر تاسمانی و زلاندنو را کشف کرد)

آبل تاسمان (دریانورد هلندی که جزایر تاسمانی و زلاندنو را کشف کرد)

tasman

<hr> جزیره ی تاسمانی (در جنوب استرالیا - پایتخت: 63325 - hobart کیلومتر مربع)

جزیره ی تاسمانی (در جنوب استرالیا - پایتخت: 63325 - hobart کیلومتر مربع)

tasmania

tasmanian

<hr> (جانور شناسی) شیطان تاسمانی (sarcophilus harrisi از تیره ی dasyuridae - از کیسه داران ماهیخوار و بومی تاسمانی)

(جانور شناسی) شیطان تاسمانی (sarcophilus harrisi از تیره ی dasyuridae - از کیسه داران ماهیخوار و بومی تاسمانی)

واژه های حرف "t" - جملات نمونه