جملات نمونه

<hr> معنی : متغیر، لق، لرزان <hr> معانی دیگر : متزلزل، ناپابرجا، نایکنواخت، ورتناک، جزنده، متلون، نا ثابت، بی ثبات، دمدمی، بی رویه، لرزان کردن، لرزاندن، متزلزل کردن، رجوع شود به: unstable، بی ثبات کردن

معنی : متغیر، لق، لرزان معانی دیگر : متزلزل، ناپابرجا، نایکنواخت، ورتناک، جزنده، متلون، نا ثابت، بی ثبات، دمدمی، بی رویه، لرزان کردن، لرزاندن، متزلزل کردن، رجوع شود به: unstable، بی ثبات کردن

unsteady

unsterilized

<hr> (چیز گیر کرده یا گرفته و غیره را) آزاد کردن، از گیر درآوردن

(چیز گیر کرده یا گرفته و غیره را) آزاد کردن، از گیر درآوردن

unstick

unstinted

unstinting

<hr> (adjective) غیر قابل توقف، شکست ناپذیر

(adjective) غیر قابل توقف، شکست ناپذیر

unstoppable

<hr> معنی : بدون کشش، بی تشویش، بدون اضطراب، بدون مد <hr> معانی دیگر : بدون مد madd

معنی : بدون کشش، بی تشویش، بدون اضطراب، بدون مد معانی دیگر : بدون مد madd

unstressed

<hr> معنی : ازاد کردن، شل کردن، نخ چیزی را کشیدن، نخ یا بند چیزی را سست کردن <hr> معانی دیگر : (از ریسمان یا نخ و غیره) درآوردن، (ریسمان یا تار یا زه چیزی را) باز کردن، برداشتن، ول کردن، ن&nbsp; چیزی را کشیدن مثل تسبیح و غیره، ن&nbsp; یا بندچیزی را سست کردن

معنی : ازاد کردن، شل کردن، نخ چیزی را کشیدن، نخ یا بند چیزی را سست کردن معانی دیگر : (از ریسمان یا نخ و غیره) درآوردن، (ریسمان یا تار یا زه چیزی را) باز کردن، برداشتن، ول کردن، ن چیزی را کشیدن مثل تسبیح و غیره، ن یا بندچیزی را سست کردن

unstring

<hr> بی ساختار، سازمان نیافته، بی سازمان، شل و ول، بی برنامه، بی رویه

بی ساختار، سازمان نیافته، بی سازمان، شل و ول، بی برنامه، بی رویه

unstructured

<hr> زمان گذشته اسم مفعول : unstring، عصبی، آشفته، زمان گذشته اسم مفعول : unstring عصبی، بی زه، بی تار

زمان گذشته اسم مفعول : unstring، عصبی، آشفته، زمان گذشته اسم مفعول : unstring عصبی، بی زه، بی تار

unstrung

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول : unstick، (لوله و غیره) باز، بی گرفتگی، نا مسدود، نا مسدود ور آمده، کنده شده

زمان گذشته و اسم مفعول : unstick، (لوله و غیره) باز، بی گرفتگی، نا مسدود، نا مسدود ور آمده، کنده شده

unstuck

<hr> معنی : مطالعه نشده <hr> معانی دیگر : نا آموخته، ناوارد (به)، فطری (نه آموخته)، استعدادی، نهادی

معنی : مطالعه نشده معانی دیگر : نا آموخته، ناوارد (به)، فطری (نه آموخته)، استعدادی، نهادی

unstudied

<hr> معنی : واهی، بی اساس <hr> معانی دیگر : غیر مادی، ناگوهرین، سبک، زپرتی، غیرجسیم، سست بنیاد، بی دوام، unsubstantiality بی اساسی، بی اهمیتی

معنی : واهی، بی اساس معانی دیگر : غیر مادی، ناگوهرین، سبک، زپرتی، غیرجسیم، سست بنیاد، بی دوام، unsubstantiality بی اساسی، بی اهمیتی

unsubstantial

unsubstantiated

unsubtle

<hr> معنی : ناموفق <hr> معانی دیگر : unsuccess شکست، عدم موفقیت

معنی : ناموفق معانی دیگر : unsuccess شکست، عدم موفقیت

unsuccessful

unsuccessfully

unsuitability

<hr> معنی : نا مناسب، ناباب <hr> معانی دیگر : ناجور، نابرازنده

معنی : نا مناسب، ناباب معانی دیگر : ناجور، نابرازنده

unsuitable

unsuitably

unsuited

unsullied

<hr> معنی : خوانده نشده، ستایش نشده، سروده نشده <hr> معانی دیگر : ناستوده، مورد ستایش قرار نگرفته، ناشناخته، آواز خوانده نشده، بشکل اواز

معنی : خوانده نشده، ستایش نشده، سروده نشده معانی دیگر : ناستوده، مورد ستایش قرار نگرفته، ناشناخته، آواز خوانده نشده، بشکل اواز

unsung

unsupervised

unsupportable

unsupported

<hr> معنی : مردد، ناامن، ناایمن

معنی : مردد، ناامن، ناایمن

unsure

unsurmountable

unsurpassable

unsurpassed

unsurprising

<hr> بری از سوظن، نا مشکوک، نامظنون، غیر متصور، پیشبینی نشده، غیر منتظره

بری از سوظن، نا مشکوک، نامظنون، غیر متصور، پیشبینی نشده، غیر منتظره

unsuspected

unsuspecting

unsuspectingly

unsuspicious

unsustainable

unsweetened

unswerving

unswervingly

unsympathetic

unsympathetically

unsynchronized

unsystematic

untainted

untalented

untamed

<hr> معنی : حل کردن، از گیر یا گوریدگی در اوردن <hr> معانی دیگر : (گرفتاری و غیره را) رفع کردن، گره گشایی کردن، (گیسو و طناب و غیره) از پیچیدگی درآوردن

معنی : حل کردن، از گیر یا گوریدگی در اوردن معانی دیگر : (گرفتاری و غیره را) رفع کردن، گره گشایی کردن، (گیسو و طناب و غیره) از پیچیدگی درآوردن

واژه های حرف "u" - جملات نمونه