جملات نمونه

untarnished

<hr> معنی : نادان، درس نخوانده، تعلیم نیافته، فرانگرفته <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: unteach، ناآموخته، مورد تدریس قرار نگرفته، تحصیل نکرده

معنی : نادان، درس نخوانده، تعلیم نیافته، فرانگرفته معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: unteach، ناآموخته، مورد تدریس قرار نگرفته، تحصیل نکرده

untaught

untaxed

unteachable

<hr> معنی : غیرقابل دفاع، اشغال نشدنی <hr> معانی دیگر : توجیه ناپذیر، غیر قابل دفاع (از راه استدلال)، غیر قابل اشغال

معنی : غیرقابل دفاع، اشغال نشدنی معانی دیگر : توجیه ناپذیر، غیر قابل دفاع (از راه استدلال)، غیر قابل اشغال

untenable

untenanted

untended

untested

<hr> ناسپاس، حق نشناس، نمک نشناس، ناستوده

ناسپاس، حق نشناس، نمک نشناس، ناستوده

unthankful

<hr> معنی : فکرنکردنی، غیرقابل فکر، غیرقابل تعمق <hr> معانی دیگر : غیر ممکن، نشدنی، خارج از قوه ی تفکر و تصور، غیر قابل تصور، تصور نکردنی

معنی : فکرنکردنی، غیرقابل فکر، غیرقابل تعمق معانی دیگر : غیر ممکن، نشدنی، خارج از قوه ی تفکر و تصور، غیر قابل تصور، تصور نکردنی

unthinkable

unthinkably

<hr> بی فکر، بی دقت، شورتی، بی ملاحظه، بی خرد

بی فکر، بی دقت، شورتی، بی ملاحظه، بی خرد

unthinking

unthinkingly

unthoughtful

untidily

untidiness

<hr> معنی : درهم و برهم، نا مرتب <hr> معانی دیگر : نامنظم، درهم ریخته، نابسامان، ریخته واریخته، شلخته، شورتی، پچل

معنی : درهم و برهم، نا مرتب معانی دیگر : نامنظم، درهم ریخته، نابسامان، ریخته واریخته، شلخته، شورتی، پچل

untidy

<hr> معنی : حل کردن، گشودن، باز کردن <hr> معانی دیگر : (گره چیزی را) باز کردن

معنی : حل کردن، گشودن، باز کردن معانی دیگر : (گره چیزی را) باز کردن

untie

untied

<hr> معنی : تا، تا وقتی که، وقتی که، تا اینکه <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند) به سوی

معنی : تا، تا وقتی که، وقتی که، تا اینکه معانی دیگر : (اسکاتلند) به سوی

until

until now

<hr> معنی : بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بیگاه <hr> معانی دیگر : در وقت نامناسب، بیجا، پیش از موقع، زودرس، نامعقول، غیر منتظره

معنی : بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بیگاه معانی دیگر : در وقت نامناسب، بیجا، پیش از موقع، زودرس، نامعقول، غیر منتظره

untimely

untiring

<hr> معنی : بی نام، بی نشان، بدون عنوان، بدون سراغاز <hr> معانی دیگر : بی عنوان، بی تیتر، بی سرنامه، فاقد لقب اشرافی، فاقد حق قانونی، غیرذی حق

معنی : بی نام، بی نشان، بدون عنوان، بدون سراغاز معانی دیگر : بی عنوان، بی تیتر، بی سرنامه، فاقد لقب اشرافی، فاقد حق قانونی، غیرذی حق

untitled

<hr> معنی : در، در برابر، بسوی، پیش، بطرف، سوی، تا نسبت به، روبطرف <hr> معانی دیگر : به، نسبت به، با، (قدیمی)

معنی : در، در برابر، بسوی، پیش، بطرف، سوی، تا نسبت به، روبطرف معانی دیگر : به، نسبت به، با، (قدیمی)

unto

<hr> معنی : بی حساب، ناگفته، اشکار نشده <hr> معانی دیگر : ذکر نشده، ناگفتنی، بیان ناپذیر، وصف نکردنی، بی شمار، هنگفت، معتنابه، ناشمرده

معنی : بی حساب، ناگفته، اشکار نشده معانی دیگر : ذکر نشده، ناگفتنی، بیان ناپذیر، وصف نکردنی، بی شمار، هنگفت، معتنابه، ناشمرده

untold

<hr> untouchable نجس، لمس ناپذیر، غیرقابل لمس، لمس ناپذیری

untouchable نجس، لمس ناپذیر، غیرقابل لمس، لمس ناپذیری

untouchability

<hr> معنی : مصون، لمس ناپذیر، نجس، غیرقابل لمس <hr> معانی دیگر : غیر قابل دست زدن، دست نزدنی، نابسودنی، لمس نکردنی، untouchability نجس، لمس ناپذیری

معنی : مصون، لمس ناپذیر، نجس، غیرقابل لمس معانی دیگر : غیر قابل دست زدن، دست نزدنی، نابسودنی، لمس نکردنی، untouchability نجس، لمس ناپذیری

untouchable

<hr> دست نخورده، دست نزده

untouched

<hr> معنی : خود سر، ناموفق، تبه کار، نا مناسب، بدامد، خود سر - نامساعد <hr> معانی دیگر : بیجا، بی مناسبت، نابگاه، نابهنگام، نامساعد، ناجور، مخالف، (قدیمی) سمج، سرسخت، سرکش، فاسد

معنی : خود سر، ناموفق، تبه کار، نا مناسب، بدامد، خود سر - نامساعد معانی دیگر : بیجا، بی مناسبت، نابگاه، نابهنگام، نامساعد، ناجور، مخالف، (قدیمی) سمج، سرسخت، سرکش، فاسد

untoward

<hr> پیدانکردنی، مفقودالاثر، بی نشان

پیدانکردنی، مفقودالاثر، بی نشان

untraceable

untraditional

untrained

untrammeled

untrammelled

untranslatable

untraveled or untravelled

untreated

<hr> معنی : ناازموده، محاکمه نشده، امتحان نشده <hr> معانی دیگر : آزمون نشده، در بوته ی تجربه سنجیده نشده، ناآزموده

معنی : ناازموده، محاکمه نشده، امتحان نشده معانی دیگر : آزمون نشده، در بوته ی تجربه سنجیده نشده، ناآزموده

untried

untrimmed

untrodden

untroubled

<hr> معنی : نا درست، بی وفا، غیر واقعی، خلاف واقع، ناراستین <hr> معانی دیگر : دروغ، کذب، دروغین، غیرحقیقی، جفاکار، خلاف قاعده، دروه، خائن

معنی : نا درست، بی وفا، غیر واقعی، خلاف واقع، ناراستین معانی دیگر : دروغ، کذب، دروغین، غیرحقیقی، جفاکار، خلاف قاعده، دروه، خائن

untrue

<hr> غیر قابل اعتماد، غیر معتمد، ناپایدار

غیر قابل اعتماد، غیر معتمد، ناپایدار

untrustworthy

<hr> معنی : خیانت، دروغ، کذب، ناراستی، خلاف حقیقت <hr> معانی دیگر : غیر واقعیت، بطلان، غیر حقیقی بودن، بی صداقتی، untruthful خلاف حقیقت، سقم

معنی : خیانت، دروغ، کذب، ناراستی، خلاف حقیقت معانی دیگر : غیر واقعیت، بطلان، غیر حقیقی بودن، بی صداقتی، untruthful خلاف حقیقت، سقم

untruth

<hr> معنی : کذب، خلاف حقیقت <hr> معانی دیگر : دروغ، دروغین، کاذبانه، نادرستانه، untruth خلاف حقیقت، ناراستی، سقم، خیانت

معنی : کذب، خلاف حقیقت معانی دیگر : دروغ، دروغین، کاذبانه، نادرستانه، untruth خلاف حقیقت، ناراستی، سقم، خیانت

واژه های حرف "u" - جملات نمونه