<hr> معنی : دیواره، راه سنگ فرش شده <hr> معانی دیگر : (انگلیس - محلی) رجوع شود به: causeway، ساحل

معنی : دیواره، راه سنگ فرش شده معانی دیگر : (انگلیس - محلی) رجوع شود به: causeway، ساحل

causey

<hr> معنی : منتج، موجب، مسبب، موجد

معنی : منتج، موجب، مسبب، موجد

causing

<hr> معنی : سوزش اور، تند، تیز، نیشدار، هجوامیز <hr> معانی دیگر : سوز آور، خورنده، خورگر، گزا، ( در مورد سخن و نوشته) تند، سوزان، تلخ، پرکنایه، سود سوز آور (caustic soda هم می گویند)، ماده ی سوز آور

معنی : سوزش اور، تند، تیز، نیشدار، هجوامیز معانی دیگر : سوز آور، خورنده، خورگر، گزا، ( در مورد سخن و نوشته) تند، سوزان، تلخ، پرکنایه، سود سوز آور (caustic soda هم می گویند)، ماده ی سوز آور

caustic

<hr> معنی : لطیفه <hr> معانی دیگر : سوزندگی، تندی، نیش سخن

معنی : لطیفه معانی دیگر : سوزندگی، تندی، نیش سخن

causticity

<hr> معنی : سو زاندن، داغ کردن، داغ زدن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سوزاندن (با سوزن یا میله ی داغ یا نور لیزر یا ماده ی سوز آور)، داه کردن، داه زدن

معنی : سو زاندن، داغ کردن، داغ زدن معانی دیگر : (پزشکی) سوزاندن (با سوزن یا میله ی داغ یا نور لیزر یا ماده ی سوز آور)، داه کردن، داه زدن

cauterize

<hr> معنی : پیش بینی، وثیقه، هوشیاری، احتیاط، ملاحظه، احتیاط کاری، هوشیار کردن، اخطار کردن به <hr> معانی دیگر : مصلحت اندیشی، دور اندیشی، عاقبت اندیشی، حزم، هشدار دادن، به احتیاط دعوت کردن، حواس جمعی، هشیاری، مبالات، (قدیمی ـ عامیانه) چشمگیر، مورد بحث و توجه، ضامن

معنی : پیش بینی، وثیقه، هوشیاری، احتیاط، ملاحظه، احتیاط کاری، هوشیار کردن، اخطار کردن به معانی دیگر : مصلحت اندیشی، دور اندیشی، عاقبت اندیشی، حزم، هشدار دادن، به احتیاط دعوت کردن، حواس جمعی، هشیاری، مبالات، (قدیمی ـ عامیانه) چشمگیر، مورد بحث و توجه، ضامن

caution

<hr> معنی : احتیاطی، اخطارامیز <hr> معانی دیگر : هشدار آمیز، محتاط کننده، احتیاط انگیز، پندآمیز، اندرزین، هشدارگر، پندآگین

معنی : احتیاطی، اخطارامیز معانی دیگر : هشدار آمیز، محتاط کننده، احتیاط انگیز، پندآمیز، اندرزین، هشدارگر، پندآگین

cautionary

<hr> معنی : مواظب، هوشیار، محتاط، با احتیاط <hr> معانی دیگر : حواس جمع، هشیار، دست به عصا

معنی : مواظب، هوشیار، محتاط، با احتیاط معانی دیگر : حواس جمع، هشیار، دست به عصا

cautious

<hr> معنی : دسته اسب سواران، گردش سواره <hr> معانی دیگر : کاروان اسب سواران، رژه ی سواران، سان سواره نظام، کاروان کالسکه یا ارابه و غیره، هر کاروان یا زنجیره (مثلا مشایعت کنندگان ماشین عروس و داماد و یا جنازه)، توالی (مثلا توالی رویدادها و غیره)، تسلسل، سواری

معنی : دسته اسب سواران، گردش سواره معانی دیگر : کاروان اسب سواران، رژه ی سواران، سان سواره نظام، کاروان کالسکه یا ارابه و غیره، هر کاروان یا زنجیره (مثلا مشایعت کنندگان ماشین عروس و داماد و یا جنازه)، توالی (مثلا توالی رویدادها و غیره)، تسلسل، سواری

cavalcade

<hr> معنی : اسب سوار، معتاد به اسب دوانی، شوالیه، سوار <hr> معانی دیگر : اسب سوار مسلح، سلحشور، بزن بهادر، چابک سوار، رادمرد، آقای مبادی آداب (به ویژه کسی که خانم ها را مشایعت کند)، جوانمرد، (تاریخ انگلیس - c بزرگ) هوا دار چارلز اول (پادشاه انگلیس - سال های 1641-49) شاهدوست، درباری، شاد، آسانگیر، بی قید

معنی : اسب سوار، معتاد به اسب دوانی، شوالیه، سوار معانی دیگر : اسب سوار مسلح، سلحشور، بزن بهادر، چابک سوار، رادمرد، آقای مبادی آداب (به ویژه کسی که خانم ها را مشایعت کند)، جوانمرد، (تاریخ انگلیس - c بزرگ) هوا دار چارلز اول (پادشاه انگلیس - سال های 1641-49) شاهدوست، درباری، شاد، آسانگیر، بی قید

cavalier

<hr> معنی : خیل، سواره نظام <hr> معانی دیگر : (ارتش) سواره نظام (در گذشته به سربازان سوار بر اسب اطلاق می شد ولی امروزه به نیروهای موتوریزه نیز اطلاق می شود)، اسوار، اسواران

معنی : خیل، سواره نظام معانی دیگر : (ارتش) سواره نظام (در گذشته به سربازان سوار بر اسب اطلاق می شد ولی امروزه به نیروهای موتوریزه نیز اطلاق می شود)، اسوار، اسواران

cavalry

cavalry commander

<hr> معنی : سرباز سواره <hr> معانی دیگر : سوار

معنی : سرباز سواره معانی دیگر : سوار

cavalryman

<hr> معنی : سوراخ، غار، غول، مغاره، کاو، مجوف کردن، فرو ریختن، در غار جا دادن، حفر کردن، مقعر کردن <hr> معانی دیگر : اشکفت، مغار، کف، گریشنگ، کریشک، غار کندن، در غار اکتشاف کردن، غار گردی کردن، تسلیم شدن، اجابت کردن، سر فرود آوردن، مجوف، مقعر

معنی : سوراخ، غار، غول، مغاره، کاو، مجوف کردن، فرو ریختن، در غار جا دادن، حفر کردن، مقعر کردن معانی دیگر : اشکفت، مغار، کف، گریشنگ، کریشک، غار کندن، در غار اکتشاف کردن، غار گردی کردن، تسلیم شدن، اجابت کردن، سر فرود آوردن، مجوف، مقعر

cave

<hr> معنی : اگهی، اخطار، پیش بینی احتیاطی <hr> معانی دیگر : (حقوق) یادداشت رسمی (که از سوی طرف ذینفع به مراجع قانونی داده می شود مبنی بر اینکه تا به ادعاهای او رسیدگی نشده از هرگونه اقدام در مورد به خصوصی خودداری گردد)، عرضحال رسمی، هشدار، آماد باش، آژیرش

معنی : اگهی، اخطار، پیش بینی احتیاطی معانی دیگر : (حقوق) یادداشت رسمی (که از سوی طرف ذینفع به مراجع قانونی داده می شود مبنی بر اینکه تا به ادعاهای او رسیدگی نشده از هرگونه اقدام در مورد به خصوصی خودداری گردد)، عرضحال رسمی، هشدار، آماد باش، آژیرش

caveat

<hr> (لاتین: ای خریدار مواظب باش !) اصطلاح حقوقی به این معنی که خریدار هم مسئول است و باید هنگام خرید چشم و گوشش باز باشد تا مغبون نشود، می خواستی نخری !، به معنى " بگذار مشترى حذر کند یا بگذار مشترى مواظب باشد" قانون ـ فقه : اصطلاحى است که متضمن بیان حق مشترى در امتحان کردن و بررسى مبیع مى باشد

(لاتین: ای خریدار مواظب باش !) اصطلاح حقوقی به این معنی که خریدار هم مسئول است و باید هنگام خرید چشم و گوشش باز باشد تا مغبون نشود، می خواستی نخری !، به معنى " بگذار مشترى حذر کند یا بگذار مشترى مواظب باشد" قانون ـ فقه : اصطلاحى است که متضمن بیان حق مشترى در امتحان کردن و بررسى مبیع مى باشد

caveat emptor

caved

<hr> معنی : غارنشین <hr> معانی دیگر : غارنشین، انسان اولیه (آغازین) که در غار زندگی می کرد، غارنشین، اشکفت زی (cave dweller هم می گویند)

معنی : غارنشین معانی دیگر : غارنشین، انسان اولیه (آغازین) که در غار زندگی می کرد، غارنشین، اشکفت زی (cave dweller هم می گویند)

caveman

<hr> معنی : غار، غول، مغاره، حفره، گودال، حفره زیرزمینی، چال <hr> معانی دیگر : غار (به ویژه اگر بزرگ باشد)، بزرگ اشکفت، کهف، گریج، گریشنگ، در غار گذاشتن، اشکفت دار کردن، مغاک

معنی : غار، غول، مغاره، حفره، گودال، حفره زیرزمینی، چال معانی دیگر : غار (به ویژه اگر بزرگ باشد)، بزرگ اشکفت، کهف، گریج، گریشنگ، در غار گذاشتن، اشکفت دار کردن، مغاک

cavern

<hr> معنی : غارمانند، غاردار <hr> معانی دیگر : پر از غار و دخمه، اشکفت سار، مغاکی، اشکفت سان، توخالی و ژرف، حفره حفره، سوراخ سوراخ

معنی : غارمانند، غاردار معانی دیگر : پر از غار و دخمه، اشکفت سار، مغاکی، اشکفت سان، توخالی و ژرف، حفره حفره، سوراخ سوراخ

cavernous

<hr> معنی : خاویار <hr> معانی دیگر : خاویار

معنی : خاویار معانی دیگر : خاویار

caviar

caviare

<hr> معنی : عیب جویی، خرده گیری، عیب جویی کردن، خردهگیری کردن، عیب گرفتن، عیب گرفتن از <hr> معانی دیگر : بهانه گیری کردن، (بدون دلیل کافی) خرده گیری کردن، غر زدن، نق زدن، محاجه کردن (بیشتر با at و about به کار می رود)، خرده گیری بی جا، غرولند

معنی : عیب جویی، خرده گیری، عیب جویی کردن، خردهگیری کردن، عیب گرفتن، عیب گرفتن از معانی دیگر : بهانه گیری کردن، (بدون دلیل کافی) خرده گیری کردن، غر زدن، نق زدن، محاجه کردن (بیشتر با at و about به کار می رود)، خرده گیری بی جا، غرولند

cavil

caviller

<hr> معنی : سوراخ، کرم خوردگی دندان، حفره، گودال، کاواک، کاوی <hr> معانی دیگر : کاواکی، پوکی، گودی، چال، مغاک، فضای خالی، کاوگاه، تهینه، (دندان پزشکی) کرم خوردگی

معنی : سوراخ، کرم خوردگی دندان، حفره، گودال، کاواک، کاوی معانی دیگر : کاواکی، پوکی، گودی، چال، مغاک، فضای خالی، کاوگاه، تهینه، (دندان پزشکی) کرم خوردگی

cavity

<hr> معنی : جست و خیز کردن، رقاصی کردن <hr> معانی دیگر : (اسب ـ روی دودست بلند شدن و پاها را قوس وار به هوا بردن) پرش کردن

معنی : جست و خیز کردن، رقاصی کردن معانی دیگر : (اسب ـ روی دودست بلند شدن و پاها را قوس وار به هوا بردن) پرش کردن

cavort

<hr> معنی : خوک هندی، ارنب رومی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی)خوکچه ی جونده (تیره caviidae ـ دم کوتاه و بومی امریکای جنوبی)

معنی : خوک هندی، ارنب رومی معانی دیگر : (جانور شناسی)خوکچه ی جونده (تیره caviidae ـ دم کوتاه و بومی امریکای جنوبی)

cavy

<hr> معنی : قارقار، قارقار کردن <hr> معانی دیگر : قار کردن، کراخیدن، صدای کلاغ، قارقار کلاه، قارقار کردن مثل کلاه

معنی : قارقار، قارقار کردن معانی دیگر : قار کردن، کراخیدن، صدای کلاغ، قارقار کلاه، قارقار کردن مثل کلاه

<hr> معنی : جزیره کوچک، ساحل مرجانی یاشنی درجزیره، تخته سنگ ساحلی در جزیره <hr> معانی دیگر : جزیره یا آبسنگ یا شن پشته ی ساحلی که کم ارتفاع بوده و اغلب دستخوش امواج می شود، kay : تخته سنگ ساحلی درجزیره

معنی : جزیره کوچک، ساحل مرجانی یاشنی درجزیره، تخته سنگ ساحلی در جزیره معانی دیگر : جزیره یا آبسنگ یا شن پشته ی ساحلی که کم ارتفاع بوده و اغلب دستخوش امواج می شود، kay : تخته سنگ ساحلی درجزیره

<hr> معنی : سی دی <hr> معانی دیگر : (دستگاه های گرام و صوت) لوح فشرده، دیسک فشرده، مخفف:(شیمی) کادمیم، شمع، تخفیف خرید نقدی، حساب سپرده ی ثابت (c/d هم می نویسند)

معنی : سی دی معانی دیگر : (دستگاه های گرام و صوت) لوح فشرده، دیسک فشرده، مخفف:(شیمی) کادمیم، شمع، تخفیف خرید نقدی، حساب سپرده ی ثابت (c/d هم می نویسند)

<hr> معنی : ایست، توقف، وقفه، ایستادن، گرفتن، متوقف ساختن، موقوف شدن، دست کشیدن <hr> معانی دیگر : باز ایستادن، باز ایستاندن، متوقف شدن یا کردن، دست برداشتن، بند آمدن، پایان دادن یا یافتن، دست برداری، باز ایستی

معنی : ایست، توقف، وقفه، ایستادن، گرفتن، متوقف ساختن، موقوف شدن، دست کشیدن معانی دیگر : باز ایستادن، باز ایستاندن، متوقف شدن یا کردن، دست برداشتن، بند آمدن، پایان دادن یا یافتن، دست برداری، باز ایستی

cease

cease-fire

<hr> معنی : پیوسته، دائمی <hr> معانی دیگر : مداوم، بی وقفه، پایسته، همواره، یک بند

معنی : پیوسته، دائمی معانی دیگر : مداوم، بی وقفه، پایسته، همواره، یک بند

ceaseless

<hr> معنی : رنگ قرمز مایل به زرد، سدر، سرو، چوب سرو، سروازاد <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، سرو آزاد (گونه های جنس cedrus از خانواده ی کاج ها)، سدر لبنانی (cedrus libani)، ناژو (lebanon cedar of هم می گویند)، (نزد عوام) انواع درختان سرو مانند، چوب سدر (که محکم و خوشبو است)، رجوع شود به: spanish cedar

معنی : رنگ قرمز مایل به زرد، سدر، سرو، چوب سرو، سروازاد معانی دیگر : (گیاه شناسی)، سرو آزاد (گونه های جنس cedrus از خانواده ی کاج ها)، سدر لبنانی (cedrus libani)، ناژو (lebanon cedar of هم می گویند)، (نزد عوام) انواع درختان سرو مانند، چوب سدر (که محکم و خوشبو است)، رجوع شود به: spanish cedar

cedar

<hr> معنی : سروی، مثل سرو، سدری <hr> معانی دیگر : از چوب سدر یا سرو، سهی

معنی : سروی، مثل سرو، سدری معانی دیگر : از چوب سدر یا سرو، سهی

cedarn

<hr> معنی : واگذار کردن، صرفنظر کردن از، تسلیم کردن <hr> معانی دیگر : (حقوق خود را به دیگری) واگذار کردن، صرفنظر کردن، (حقوق) مالکیت را انتقال دادن

معنی : واگذار کردن، صرفنظر کردن از، تسلیم کردن معانی دیگر : (حقوق خود را به دیگری) واگذار کردن، صرفنظر کردن، (حقوق) مالکیت را انتقال دادن

cede

<hr> معنی : استر کردن، با پوشال پوشاندن، سقف اطاقی را تخته پوش کردن <hr> معانی دیگر : طاق دار کردن، طاق زدن، سر پوشیده کردن، سقف دار کردن

معنی : استر کردن، با پوشال پوشاندن، سقف اطاقی را تخته پوش کردن معانی دیگر : طاق دار کردن، طاق زدن، سر پوشیده کردن، سقف دار کردن

ceil

<hr> معنی : سقف، حد پرواز، پوشش یا اندود داخلی سقف <hr> معانی دیگر : سقف (بخش درونی طاق)، (قیمت ها و مالیات و سایر امور مالی) حداکثر، بیشینه، تارک، (هواپیمایی) آسمانه، سقف پرواز، ارتفاع ابر، آسمانه ی پرواز، آسمانه ی ابر، ابر آسمان

معنی : سقف، حد پرواز، پوشش یا اندود داخلی سقف معانی دیگر : سقف (بخش درونی طاق)، (قیمت ها و مالیات و سایر امور مالی) حداکثر، بیشینه، تارک، (هواپیمایی) آسمانه، سقف پرواز، ارتفاع ابر، آسمانه ی پرواز، آسمانه ی ابر، ابر آسمان

ceiling

<hr> معنی : عشقبیاز <hr> معانی دیگر : رنگ سبز مایل به خاکستری، رنگ سبزبیدی

معنی : عشقبیاز معانی دیگر : رنگ سبز مایل به خاکستری، رنگ سبزبیدی

celadon

<hr> معنی : برگذار کننده <hr> معانی دیگر : (در مراسم مذهبی) برگزار کننده، پیشنماز

معنی : برگذار کننده معانی دیگر : (در مراسم مذهبی) برگزار کننده، پیشنماز

celebrant

<hr> معنی : علم کردن، تقدیس کردن، جشن گرفتن، تجلیل کردن، عیدگرفتن، ایین نگاهداشتن <hr> معانی دیگر : (رسما مراسمی را) برگزار کردن، بزم گرفتن، سور برپا کردن، بزرگداشتن، بزرگداشت کردن، ایین جشن یاعیدی را نگاه داشتن

معنی : علم کردن، تقدیس کردن، جشن گرفتن، تجلیل کردن، عیدگرفتن، ایین نگاهداشتن معانی دیگر : (رسما مراسمی را) برگزار کردن، بزم گرفتن، سور برپا کردن، بزرگداشتن، بزرگداشت کردن، ایین جشن یاعیدی را نگاه داشتن

celebrate

<hr> معنی : ستوده، مشهور <hr> معانی دیگر : نامدار، سر زبان ها، نامور، نام آور، نامی

معنی : ستوده، مشهور معانی دیگر : نامدار، سر زبان ها، نامور، نام آور، نامی

celebrated

<hr> معنی : جشن، تجلیل، برگزاری جشن <hr> معانی دیگر : بزرگداشت، بزم، برگزاری، عید، برگزاشت، شادیانه

معنی : جشن، تجلیل، برگزاری جشن معانی دیگر : بزرگداشت، بزم، برگزاری، عید، برگزاشت، شادیانه

celebration

<hr> معنی : شهرت، شخص نامدار، عضو صنوف ممتازه اجتماع، سر بلندی، ستاره یا شخصیت برجسته جماعت <hr> معانی دیگر : ناموری، نیکنامی، آوازه، آدم مشهور، آدم نامدار

معنی : شهرت، شخص نامدار، عضو صنوف ممتازه اجتماع، سر بلندی، ستاره یا شخصیت برجسته جماعت معانی دیگر : ناموری، نیکنامی، آوازه، آدم مشهور، آدم نامدار

celebrity

<hr> معنی : سرعت، تندی، چابکی <hr> معانی دیگر : چستی، چالاکی، جلدی، فرزی

معنی : سرعت، تندی، چابکی معانی دیگر : چستی، چالاکی، جلدی، فرزی

celerity

<hr> معنی : کرفس <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کرفس (apium graveolens ـ از گونه ی dulce از خانواده ی umbel)

معنی : کرفس معانی دیگر : (گیاه شناسی) کرفس (apium graveolens ـ از گونه ی dulce از خانواده ی umbel)

celery

<hr> معنی : علوی، آسمانی، سماوی، الهی، فلکی <hr> معانی دیگر : وابسته به آسمان، افلاکی، گردون مانند، واقع در آسمان، کیهانی، قدوسی، ملکوتی، عرشی

معنی : علوی، آسمانی، سماوی، الهی، فلکی معانی دیگر : وابسته به آسمان، افلاکی، گردون مانند، واقع در آسمان، کیهانی، قدوسی، ملکوتی، عرشی

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد