entrance hall

<hr> معنی : داوطلب، وارد شونده <hr> معانی دیگر : (امتحان یا مسابقه و غیره) شرکت کننده، تازه کار (در)، تازه وارد، درون رو

معنی : داوطلب، وارد شونده معانی دیگر : (امتحان یا مسابقه و غیره) شرکت کننده، تازه کار (در)، تازه وارد، درون رو

entrant

<hr> معنی : گول زدن، اغفال کردن، بغرنج کردن، بدام انداختن، گوریده شدن، تله انداختن <hr> معانی دیگر : (ماده یا دود و غیره) حبس کردن، گیرانداختن، (با وعده یا فریب و غیره) گرفتار کردن، به تله انداختن، به دام انداختن

معنی : گول زدن، اغفال کردن، بغرنج کردن، بدام انداختن، گوریده شدن، تله انداختن معانی دیگر : (ماده یا دود و غیره) حبس کردن، گیرانداختن، (با وعده یا فریب و غیره) گرفتار کردن، به تله انداختن، به دام انداختن

entrap

<hr> معنی : لابه کردن، استدعاء کردن، درخواست کردن التماس کردن <hr> معانی دیگر : تمنا کردن، استدعا کردن، یوبیدن، یوزیدن، بیش خواهش کردن، التماس کردن، (قدیمی) رفتار کردن (نسبت به کسی)، درخواست کردن از التماس کردن، به لابه کردن

معنی : لابه کردن، استدعاء کردن، درخواست کردن التماس کردن معانی دیگر : تمنا کردن، استدعا کردن، یوبیدن، یوزیدن، بیش خواهش کردن، التماس کردن، (قدیمی) رفتار کردن (نسبت به کسی)، درخواست کردن از التماس کردن، به لابه کردن

entreat

<hr> معنی : التماس، استدعاء، عجز <hr> معانی دیگر : استدعا، تمنا، بیش خواهش، یوبه، یوزه

معنی : التماس، استدعاء، عجز معانی دیگر : استدعا، تمنا، بیش خواهش، یوبه، یوزه

entreaty

<hr> معنی : مدخل، ورود، دخول، اجازهء ورود، غذای اصلی <hr> معانی دیگر : ورود، دخول، مدخل، اجازه ء ورود، غذای اصلی

معنی : مدخل، ورود، دخول، اجازهء ورود، غذای اصلی معانی دیگر : ورود، دخول، مدخل، اجازه ء ورود، غذای اصلی

entree

<hr> معنی : تجاوز کردن به، خندق کندن، در سنگر قرار دادن، سنگربندی کردن <hr> معانی دیگر : (با فعل مجهول و یا ضمیر انعکاسی) جایگیر شدن، (محکم) سرجای خود نشستن، (با: on یا upon) تجاوز کردن (به زمین یا دارایی و غیره)، (به طور غیر مجاز) وارد شدن، فراتاز کردن، فراتاختن، فزون روی کردن، به سنگر رفتن، سنگر گرفتن، با سنگر محصور کردن، (در اثر فرسایش) آبکند ساختن، پر شکاف کردن

معنی : تجاوز کردن به، خندق کندن، در سنگر قرار دادن، سنگربندی کردن معانی دیگر : (با فعل مجهول و یا ضمیر انعکاسی) جایگیر شدن، (محکم) سرجای خود نشستن، (با: on یا upon) تجاوز کردن (به زمین یا دارایی و غیره)، (به طور غیر مجاز) وارد شدن، فراتاز کردن، فراتاختن، فزون روی کردن، به سنگر رفتن، سنگر گرفتن، با س

entrench

<hr> معنی : خندق، سنگر بندی، سنگر <hr> معانی دیگر : سنگربندی

معنی : خندق، سنگر بندی، سنگر معانی دیگر : سنگربندی

entrenchment

<hr> معنی : انبار، انبارموقتی، انبار کالا، مرکز بازرگانی <hr> معانی دیگر : انبار، انبارکالا، انبارموقتی، مرکزبازرگانی

معنی : انبار، انبارموقتی، انبار کالا، مرکز بازرگانی معانی دیگر : انبار، انبارکالا، انبارموقتی، مرکزبازرگانی

entrepot

<hr> معنی : موسس شرکت، کارگشا، مقدم کمپانی، پیش قدم درتاسیس <hr> معانی دیگر : (کسی که با قبول مخاطرات احتمالی سرمایه ی خود را در کارهای تولیدی به کار می اندازد و کار ایجاد می کند) کار آفرین، کارکیا

معنی : موسس شرکت، کارگشا، مقدم کمپانی، پیش قدم درتاسیس معانی دیگر : (کسی که با قبول مخاطرات احتمالی سرمایه ی خود را در کارهای تولیدی به کار می اندازد و کار ایجاد می کند) کار آفرین، کارکیا

entrepreneur

<hr> معنی : واحد اندازهگیری ترمودینامیک <hr> معانی دیگر : (فیزیک) گشتاور، هرزش، درونگشتی، فیزیک واحد اندازه گیری ترمودینامیک، درگاشت

معنی : واحد اندازهگیری ترمودینامیک معانی دیگر : (فیزیک) گشتاور، هرزش، درونگشتی، فیزیک واحد اندازه گیری ترمودینامیک، درگاشت

entropy

<hr> معنی : واگذار کردن، سپردن، بامانت سپردن <hr> معانی دیگر : به عهده ی کسی گذاشتن، (مسئولیت و غیره) واگذار کردن، محول کردن، برگماشتن، اطمینان کردن به، سپردن به

معنی : واگذار کردن، سپردن، بامانت سپردن معانی دیگر : به عهده ی کسی گذاشتن، (مسئولیت و غیره) واگذار کردن، محول کردن، برگماشتن، اطمینان کردن به، سپردن به

entrust

<hr> معنی : سپرده <hr> معانی دیگر : قانون ـ فقه : عهده دار

معنی : سپرده معانی دیگر : قانون ـ فقه : عهده دار

entrusted

entrusting

<hr> معنی : راه، مدخل، ورود، دخول، ثبت، ادخال، راهرودر، ثبت در دفتر، چیز ثبت شده یا وارد شده <hr> معانی دیگر : وارد شدن، درون روی (رجوع شود به: entrance)، حق ورود، اجازه ی ورود، اذن دخول، (به عضویت) وارد شدن، راهرو، هشتی، درآیه، درون راه، دهلیز، دروازه، (در دفتر و غیره) وارد کردن، درنگاشت، یادداشت، فقره، قلم، مقوله، درگذاشت (هر چیز وارد شده در کتاب و دفتر و غیره)، (دایره المعارف و غیره) ماده، مقاله، دهانه ی رودخانه، مصب، رجوع شود به: headword، (شخص یا چیز) شرکت کننده در مسابقه (یا امتحان)، (حقوق) تصرف ملک (از طریق وارد شدن به آن)، اشغال

معنی : راه، مدخل، ورود، دخول، ثبت، ادخال، راهرودر، ثبت در دفتر، چیز ثبت شده یا وارد شده معانی دیگر : وارد شدن، درون روی (رجوع شود به: entrance)، حق ورود، اجازه ی ورود، اذن دخول، (به عضویت) وارد شدن، راهرو، هشتی، درآیه، درون راه، دهلیز، دروازه، (در دفتر و غیره) وارد کردن، درنگاشت، یادداشت، فقره، قلم،

entry

<hr> معنی : بافتن، در اغوش گرفتن، بهم پیچیدن، بهم پیچاندن، مثل طناب تابیدن <hr> معانی دیگر : (دورچیزی) حلقه زدن، به هم بافتن، به هم پیچیدن، هم باف کردن، entwist : بهم پیچیدن، مج بافتن

معنی : بافتن، در اغوش گرفتن، بهم پیچیدن، بهم پیچاندن، مثل طناب تابیدن معانی دیگر : (دورچیزی) حلقه زدن، به هم بافتن، به هم پیچیدن، هم باف کردن، entwist : بهم پیچیدن، مج بافتن

entwine

<hr> معنی : بافتن، در اغوش گرفتن، بهم پیچیدن، بهم پیچاندن، مثل طناب تابیدن <hr> معانی دیگر : در هم پیچاندن، هم پیچ کردن

معنی : بافتن، در اغوش گرفتن، بهم پیچیدن، بهم پیچاندن، مثل طناب تابیدن معانی دیگر : در هم پیچاندن، هم پیچ کردن

entwist

<hr> معنی : روشن کردن، کندن، توضیح دادن، مغزکردن، هسته دراوردن <hr> معانی دیگر : (جراحی - غده و دژپیه و غیره را از کیسه یا پوشش خود بیرون آوردن) هسته بری کردن، (قدیمی) شرح دادن، واضح کردن، (زیست شناسی) هسته ی سلول را درآوردن، بی هسته کردن، مج روشن کردن

معنی : روشن کردن، کندن، توضیح دادن، مغزکردن، هسته دراوردن معانی دیگر : (جراحی - غده و دژپیه و غیره را از کیسه یا پوشش خود بیرون آوردن) هسته بری کردن، (قدیمی) شرح دادن، واضح کردن، (زیست شناسی) هسته ی سلول را درآوردن، بی هسته کردن، مج روشن کردن

enucleate

<hr> معنی : شمردن، برشمردن، یکایک شمردن، بشمار اوردن، محسوب داشتن <hr> معانی دیگر : یک به یک ذکر کردن، فهرست وار گفتن

معنی : شمردن، برشمردن، یکایک شمردن، بشمار اوردن، محسوب داشتن معانی دیگر : یک به یک ذکر کردن، فهرست وار گفتن

enumerate

<hr> معنی : سرشماری، شمارش، یکایک شماری <hr> معانی دیگر : تعیین شماره، یک یک شماری، ریزگویی، صورت

معنی : سرشماری، شمارش، یکایک شماری معانی دیگر : تعیین شماره، یک یک شماری، ریزگویی، صورت

enumeration

<hr> معنی : اعلام کردن، تلفظ کردن، صریحا گفتن <hr> معانی دیگر : (به وضوح و به طور قاطع) گفتن، شرح دادن، (واژه و غیره را به وضوح) تلفظ کردن، شمرده گفتن، مژده دادن

معنی : اعلام کردن، تلفظ کردن، صریحا گفتن معانی دیگر : (به وضوح و به طور قاطع) گفتن، شرح دادن، (واژه و غیره را به وضوح) تلفظ کردن، شمرده گفتن، مژده دادن

enunciate

<hr> معنی : بشارت، اعلام <hr> معانی دیگر : مژده، مژدگانی

معنی : بشارت، اعلام معانی دیگر : مژده، مژدگانی

enunciation

<hr> معنی : فرا گرفتن، پوشاندن، احاطه کردن، پیچیدن، در لفاف گذاشتن، دور چیزی را گرفتن <hr> معانی دیگر : (در چیز دیگری) پیچیدن، (در تاریکی یا ابر و غیره) فرو بردن، پنهان کردن، مستورکردن، (مجازی) احاطه کردن، دوره کردن، در پاکت گذاشتن

معنی : فرا گرفتن، پوشاندن، احاطه کردن، پیچیدن، در لفاف گذاشتن، دور چیزی را گرفتن معانی دیگر : (در چیز دیگری) پیچیدن، (در تاریکی یا ابر و غیره) فرو بردن، پنهان کردن، مستورکردن، (مجازی) احاطه کردن، دوره کردن، در پاکت گذاشتن

envelop

<hr> معنی : پوشش، جام، لفاف، پاکت، پاکت نامه، حلقهء گلبرگ <hr> معانی دیگر : پاکت (برای نامه)، (صفحه ی گرامافون و غیره) لفاف، پیراگیر، پیراگیره

معنی : پوشش، جام، لفاف، پاکت، پاکت نامه، حلقهء گلبرگ معانی دیگر : پاکت (برای نامه)، (صفحه ی گرامافون و غیره) لفاف، پیراگیر، پیراگیره

envelope

<hr> معنی : پوشش، احاطه، لفاف <hr> معانی دیگر : احاطه، پوشش، لفاف

معنی : پوشش، احاطه، لفاف معانی دیگر : احاطه، پوشش، لفاف

envelopment

<hr> معنی : الوده کردن، زهرالود کردن، رهراگین کردن ، مشوب کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی) کین مند کردن، کین آگین کردن، تلخ کام کردن، (مجازی) مسموم کردن، زهرین کردن، زهردار کردن، سم در چیزی (یا روی چیزی) قرار دادن، زهرآگین کردن، رهراگین کردن مج مشوب کردن

معنی : الوده کردن، زهرالود کردن، رهراگین کردن ، مشوب کردن معانی دیگر : (مجازی) کین مند کردن، کین آگین کردن، تلخ کام کردن، (مجازی) مسموم کردن، زهرین کردن، زهردار کردن، سم در چیزی (یا روی چیزی) قرار دادن، زهرآگین کردن، رهراگین کردن مج مشوب کردن

envenom

<hr> معنی : رشک اور، حسادت انگیز <hr> معانی دیگر : (مجازی) دلخواه، رشک انگیز، خواستنی

معنی : رشک اور، حسادت انگیز معانی دیگر : (مجازی) دلخواه، رشک انگیز، خواستنی

enviable

<hr> معنی : حسود، رشک بر، بدچشم، غبطه خور، حسادت امیز <hr> معانی دیگر : رشکین، حسودانه، رشک آمیز، رشک انگیز، حسادت انگیز

معنی : حسود، رشک بر، بدچشم، غبطه خور، حسادت امیز معانی دیگر : رشکین، حسودانه، رشک آمیز، رشک انگیز، حسادت انگیز

envious

<hr> معنی : محاصره کردن، احاطه کردن، دور زدن، دور کسی یا چیزی را گرفتن <hr> معانی دیگر : گردگیری کردن، دور (چیزی را) گرفتن

معنی : محاصره کردن، احاطه کردن، دور زدن، دور کسی یا چیزی را گرفتن معانی دیگر : گردگیری کردن، دور (چیزی را) گرفتن

environ

<hr> معنی : محیط، احاطه، اطراف، پرگیر، دوروبر <hr> معانی دیگر : بوم، زیست بوم، محیط زیست، زیست پرگیر

معنی : محیط، احاطه، اطراف، پرگیر، دوروبر معانی دیگر : بوم، زیست بوم، محیط زیست، زیست پرگیر

environment

<hr> معنی : محیطی <hr> معانی دیگر : محیطی

معنی : محیطی معانی دیگر : محیطی

environmental

<hr> معنی : طرفدارحفظ منابع طبیعی <hr> معانی دیگر : (طرفدار حفظ محیط زیست) زیست بوم گرای، زیست بوم نیک دار

معنی : طرفدارحفظ منابع طبیعی معانی دیگر : (طرفدار حفظ محیط زیست) زیست بوم گرای، زیست بوم نیک دار

environmentalist

<hr> معنی : پیرامون، اطراف، دوروبر، حومه، توابع، حول و حوش <hr> معانی دیگر : پیراشهر، پیرامون شهر، پیرامن

معنی : پیرامون، اطراف، دوروبر، حومه، توابع، حول و حوش معانی دیگر : پیراشهر، پیرامون شهر، پیرامن

environs

<hr> معنی : انتظار داشتن، در نظر داشتن، روبرو شدن، در ذهن مجسم کردن <hr> معانی دیگر : (در نظر مجسم کردن) تصور کردن، دیس بین کردن، پیش بینی کردن، انگاشتن، مواجه شدن با

معنی : انتظار داشتن، در نظر داشتن، روبرو شدن، در ذهن مجسم کردن معانی دیگر : (در نظر مجسم کردن) تصور کردن، دیس بین کردن، پیش بینی کردن، انگاشتن، مواجه شدن با

envisage

<hr> معنی : رویایی بودن، دررو یا دیدن <hr> معانی دیگر : پیش بینی کردن، انگاشتن، در نظر گرفتن، تصور کردن، تجسم کردن، دیس بین کردن، خیال بافی کردن

معنی : رویایی بودن، دررو یا دیدن معانی دیگر : پیش بینی کردن، انگاشتن، در نظر گرفتن، تصور کردن، تجسم کردن، دیس بین کردن، خیال بافی کردن

envision

<hr> معنی : نماینده، مامور، ایلچی، فرستاده، مامور سیاسی، سخن اخر، شعر ختامی <hr> معانی دیگر : (فرانسه)، رجوع شود به: envoy، envoy : فرستاده، گ سخن اخر

معنی : نماینده، مامور، ایلچی، فرستاده، مامور سیاسی، سخن اخر، شعر ختامی معانی دیگر : (فرانسه)، رجوع شود به: envoy، envoy : فرستاده، گ سخن اخر

envoi

<hr> معنی : نماینده، مامور، ایلچی، فرستاده، مامور سیاسی، سخن اخر، شعر ختامی <hr> معانی دیگر : عامل، (نماینده ی سیاسی) ایلچی، سفیر، کاردار، پیام رسان، پیغامبر، پیک، (شعر یا توضیحی که در آخر کتاب یا مقاله و غیره برای خلاصه سازی یا توضیح و غیره آورده می شود) پایان نگاشت، نوشتار پایایی، گفتار پایانی، گ سخن اخر

معنی : نماینده، مامور، ایلچی، فرستاده، مامور سیاسی، سخن اخر، شعر ختامی معانی دیگر : عامل، (نماینده ی سیاسی) ایلچی، سفیر، کاردار، پیام رسان، پیغامبر، پیک، (شعر یا توضیحی که در آخر کتاب یا مقاله و غیره برای خلاصه سازی یا توضیح و غیره آورده می شود) پایان نگاشت، نوشتار پایایی، گفتار پایانی، گ سخن اخر

envoy

<hr> معنی : حسادت، غبطه، رشک، غل، غیرت، غبطه خوردن، حسد بردن به <hr> معانی دیگر : پژهان، مورد رشک، (هر چیز حسادت انگیز) رشک انگیز، مایه ی حسرت، رشک بردن، حسد ورزیدن، حسادت کردن، حسرت داشتن، دریغیدن، پژهان بردن، دژمانیدن، بدخواهی، کینمندی، چشم طمع (به چیز یا مال دیگری)

معنی : حسادت، غبطه، رشک، غل، غیرت، غبطه خوردن، حسد بردن به معانی دیگر : پژهان، مورد رشک، (هر چیز حسادت انگیز) رشک انگیز، مایه ی حسرت، رشک بردن، حسد ورزیدن، حسادت کردن، حسرت داشتن، دریغیدن، پژهان بردن، دژمانیدن، بدخواهی، کینمندی، چشم طمع (به چیز یا مال دیگری)

envy

<hr> معنی : پیچیدن، گرفتار کردن <hr> معانی دیگر : لفاف کردن، (چیزی را دور چیز دیگر) پیچیدن، پوشاندن

معنی : پیچیدن، گرفتار کردن معانی دیگر : لفاف کردن، (چیزی را دور چیز دیگر) پیچیدن، پوشاندن

enwrap

<hr> معنی : دیاستاز، واسطه پدیدههای حیاتی، انزیم <hr> معانی دیگر : آنزیم، زیما، زیمایه، مواد الی پیچیده ای که درموجود زنده باعک تبدیل موادالی مرکب به مواد ساده تر وقابل جذب می گردد

معنی : دیاستاز، واسطه پدیدههای حیاتی، انزیم معانی دیگر : آنزیم، زیما، زیمایه، مواد الی پیچیده ای که درموجود زنده باعک تبدیل موادالی مرکب به مواد ساده تر وقابل جذب می گردد

enzyme

<hr> معنی : دوره زمین شناسی <hr> معانی دیگر : (با: the - دومین epoch از دوره ی سوم یا tertiary period در cenzoic era) ائوسن، gt;ایوسن lt; در عهد سوم که بین gt;پلیوس lt; و اکیگوسن بوده

معنی : دوره زمین شناسی معانی دیگر : (با: the - دومین epoch از دوره ی سوم یا tertiary period در cenzoic era) ائوسن، gt;ایوسن lt; در عهد سوم که بین gt;پلیوس lt; و اکیگوسن بوده

eocene

<hr> معنی : تهنشین شده توسط باد، باداورده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: aeolian، خراب شده توسط باد، باد وز

معنی : تهنشین شده توسط باد، باداورده معانی دیگر : رجوع شود به: aeolian، خراب شده توسط باد، باد وز

eolian

<hr> (دوران بسیار طولانی) هزاران سال، ابر زمانه، دراز زمانه، اعصار متمادی، قرن ازل، قوه ازلی

(دوران بسیار طولانی) هزاران سال، ابر زمانه، دراز زمانه، اعصار متمادی، قرن ازل، قوه ازلی

<hr> معنی : شهرستان، استان <hr> معانی دیگر : (امپراطوری روم شرقی) اپارکی (ایالت)، (یونان امروز) زیر بخش سیاسی هر استان، در یونان شهرستان

معنی : شهرستان، استان معانی دیگر : (امپراطوری روم شرقی) اپارکی (ایالت)، (یونان امروز) زیر بخش سیاسی هر استان، در یونان شهرستان

eparchy

<hr> معنی : سردوشی، اپل، افسری <hr> معانی دیگر : epaulette : اپل، افسری <hr> epaulet(te) سردوشى، پاگون

معنی : سردوشی، اپل، افسری معانی دیگر : epaulette : اپل، افسری epaulet(te) سردوشى، پاگون

epaulet

<hr> معنی : سردوشی، اپل، افسری <hr> معانی دیگر : epaulet : اپل

معنی : سردوشی، اپل، افسری معانی دیگر : epaulet : اپل

epaulette

<hr> معنی : حشره یکروزه، چیز زودگذر، فانی <hr> معانی دیگر : زودگذر، (با فعل جمع) چیزهای زودگذر، ناپایدار (ناپایداران)، گذرا، (حشره شناسی) تک روزه (از راسته ی بالداران کوته زی: ephemeroptera که گونه های آن از چند ساعت تا چند روز بیشتر عمر نمی کنند - mayfly هم می گویند) کوته زی، کوته زیان

معنی : حشره یکروزه، چیز زودگذر، فانی معانی دیگر : زودگذر، (با فعل جمع) چیزهای زودگذر، ناپایدار (ناپایداران)، گذرا، (حشره شناسی) تک روزه (از راسته ی بالداران کوته زی: ephemeroptera که گونه های آن از چند ساعت تا چند روز بیشتر عمر نمی کنند - mayfly هم می گویند) کوته زی، کوته زیان

ephemera

<hr> معنی : بی دوام، زود گذر، یومیه، حشره یکروزه، یکروزه <hr> معانی دیگر : موقت، موقتی، کوته زمان، ناپایدار، گذرا، ناپایا، چند روزه، کوته زی، کم عمر، تک روزه، روزانه

معنی : بی دوام، زود گذر، یومیه، حشره یکروزه، یکروزه معانی دیگر : موقت، موقتی، کوته زمان، ناپایدار، گذرا، ناپایا، چند روزه، کوته زی، کم عمر، تک روزه، روزانه

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد