<hr> معنی : شکایت، گله، ناله، ناله کردن، نالیدن <hr> معانی دیگر : (از شدت درد یا خشم و غیره) غریدن، خروشیدن، زنجیدن، لاییدن، غرغر کردن، (با under) جور کشیدن، ستم دیدن، با ناله گفتن، نالش، صدای سایش و خراش، غژغژ، اعتراض کردن، شکایت کردن، با آه و ناله گفتن، (صدا) هوم، فریاد

معنی : شکایت، گله، ناله، ناله کردن، نالیدن معانی دیگر : (از شدت درد یا خشم و غیره) غریدن، خروشیدن، زنجیدن، لاییدن، غرغر کردن، (با under) جور کشیدن، ستم دیدن، با ناله گفتن، نالش، صدای سایش و خراش، غژغژ، اعتراض کردن، شکایت کردن، با آه و ناله گفتن، (صدا) هوم، فریاد

groan

<hr> معنی : ذره، خرده، سکه نقره چهار پنسی <hr> معانی دیگر : سکه ی قدیمی انگلیس که چهار پنس ارزش داشت، بلغور جو یا گندم یا جو پوست کنده

معنی : ذره، خرده، سکه نقره چهار پنسی معانی دیگر : سکه ی قدیمی انگلیس که چهار پنس ارزش داشت، بلغور جو یا گندم یا جو پوست کنده

groat

<hr> معنی : عطار، بقال، خواربار فروش <hr> معانی دیگر : فروشنده (مواد خوراکی و نیازهای منزل)، بنکدار

معنی : عطار، بقال، خواربار فروش معانی دیگر : فروشنده (مواد خوراکی و نیازهای منزل)، بنکدار

grocer

<hr> معنی : بقالی، خواربار، عطاری، عطاری خواربار فروشی <hr> معانی دیگر : خوار بار فروشی، فروشگاه (مواد خوراکی و نیازهای خانه)

معنی : بقالی، خواربار، عطاری، عطاری خواربار فروشی معانی دیگر : خوار بار فروشی، فروشگاه (مواد خوراکی و نیازهای خانه)

grocery

<hr> معنی : عرق ابدار، عرق خوردن <hr> معانی دیگر : مشروب الکلی (به ویژه رام) آمیخته با آب، عرق ابدار مخلوط با اب، دسته ای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند

معنی : عرق ابدار، عرق خوردن معانی دیگر : مشروب الکلی (به ویژه رام) آمیخته با آب، عرق ابدار مخلوط با اب، دسته ای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند

grog

<hr> معنی : سست، مست، تلو تلو خورنده <hr> معانی دیگر : (در اثر ضربه و غیره) گیج و لرزان، (در اثر کم خوابی و غیره) خمود، بی حال، بی نا، (در اصل) مست

معنی : سست، مست، تلو تلو خورنده معانی دیگر : (در اثر ضربه و غیره) گیج و لرزان، (در اثر کم خوابی و غیره) خمود، بی حال، بی نا، (در اصل) مست

groggy

<hr> معنی : کشاله ران، بیخ ران، محل تلاقی دو طاق، دوطاقه کردن <hr> معانی دیگر : (معماری) محل تلاقی دو تاق ضربی، تویزه، بخیه گاه، کشاله دار کردن، (معماری) بخیه دار کردن (تاق ضربی)، موج شکن دار کردن، تویزه دار کردن، کشاله ی ران، کش ران، دیواره ی سنگی یا بتونی (که برای جلوگیری از شسته شدن کناره بطور عمود بر ساحل می سازند)، موج شکن عمود، حفاظ کرانه، بی&nbsp; ران، درمعماری محل تلاقی دو طاق، مثل خوک فریادکردن، غرولند کردن

معنی : کشاله ران، بیخ ران، محل تلاقی دو طاق، دوطاقه کردن معانی دیگر : (معماری) محل تلاقی دو تاق ضربی، تویزه، بخیه گاه، کشاله دار کردن، (معماری) بخیه دار کردن (تاق ضربی)، موج شکن دار کردن، تویزه دار کردن، کشاله ی ران، کش ران، دیواره ی سنگی یا بتونی (که برای جلوگیری از شسته شدن کناره بطور عمود بر ساحل

groin

<hr> معنی : مرد، داماد، مهتر، تیمار کردن، داماد شدن، اراستن، زیبا کردن <hr> معانی دیگر : (اسب و سگ و غیره) تیمار کردن، مهتری کردن، قشو زدن، تمیز و آراسته کردن، آرایش کردن، (برای شغل یا هدف ویژه ای) آماده کردن، (مرد یا پسر بچه) متصدی اسب ها، اسب دار، ستوربان، صاحب منصب دربار انگلیس، (قدیمی) نوکر

معنی : مرد، داماد، مهتر، تیمار کردن، داماد شدن، اراستن، زیبا کردن معانی دیگر : (اسب و سگ و غیره) تیمار کردن، مهتری کردن، قشو زدن، تمیز و آراسته کردن، آرایش کردن، (برای شغل یا هدف ویژه ای) آماده کردن، (مرد یا پسر بچه) متصدی اسب ها، اسب دار، ستوربان، صاحب منصب دربار انگلیس، (قدیمی) نوکر

groom

<hr> معنی : ساقدوش داماد، ساقدوش <hr> معانی دیگر : ملازم داماد، مهتر

معنی : ساقدوش داماد، ساقدوش معانی دیگر : ملازم داماد، مهتر

groomsman

<hr> معنی : خط، گودی، کانال، شیار، خیاره، خان تفنگ، کار جاری و یکنواخت، عادت زندگی، خط انداختن، شیار دار کردن، تن در دادن <hr> معانی دیگر : شیاریدن، شیارک دار کردن، (خودمانی) تجانس داشتن، (کالبدشناسی) شیار یا درز باریک (استخوان یا عصب و غیره)، ناودانک، شیار کوچک، شیارک (مثل شیارک های روی صفحه ی گرامافون)، زهوار، ناوه، رزوه، ناوک، عادت، کار یا رفتار روزمره، راه و رسم همیشگی، (خودمانی) یکدلی، تجانس و همدردی، (سلاح) خان تفنگ (و غیره)، جدول

معنی : خط، گودی، کانال، شیار، خیاره، خان تفنگ، کار جاری و یکنواخت، عادت زندگی، خط انداختن، شیار دار کردن، تن در دادن معانی دیگر : شیاریدن، شیارک دار کردن، (خودمانی) تجانس داشتن، (کالبدشناسی) شیار یا درز باریک (استخوان یا عصب و غیره)، ناودانک، شیار کوچک، شیارک (مثل شیارک های روی صفحه ی گرامافون)، زهو

groove

<hr> (آمریکا - خودمانی) عالی، خیلی خوب، شیک، یک نواخت، جاری، عادی

(آمریکا - خودمانی) عالی، خیلی خوب، شیک، یک نواخت، جاری، عادی

groovy

<hr> معنی : دستمالی، در تاریکی پی چیزی گشتن، ازمودن، کورمالی کردن <hr> معانی دیگر : کورمال کورمال رفتن، (در تاریکی) جستجو کردن، کورمال کردن، (خودمانی - عشقبازی) دست به بدن دیگری مالیدن، لمس کردن، جستجو (در تاریکی)، کورمالی

معنی : دستمالی، در تاریکی پی چیزی گشتن، ازمودن، کورمالی کردن معانی دیگر : کورمال کورمال رفتن، (در تاریکی) جستجو کردن، کورمال کردن، (خودمانی - عشقبازی) دست به بدن دیگری مالیدن، لمس کردن، جستجو (در تاریکی)، کورمالی

grope

<hr> معنی : سهره و سینه سرخ و مانند انها <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) انواع سهره ها و سینه سرخ ها (از تیره های fringillidae و emberizidae - مهاجر و دارای نوک مخروطی شکل)، سهره و سینه سر&nbsp; و مانند انها

معنی : سهره و سینه سرخ و مانند انها معانی دیگر : (جانور شناسی) انواع سهره ها و سینه سرخ ها (از تیره های fringillidae و emberizidae - مهاجر و دارای نوک مخروطی شکل)، سهره و سینه سر و مانند انها

grosbeak

<hr> معنی : توده، جمع کل، قراص، درشت بافت، شرم اور، بزرگ، زشت، درشت، انبوه، وحشی، بی تربیت، ستبر، زمخت، زمخت کردن، جمع کردن، بزرگ کردن، کلفت کردن، بصورت سود ناویژه بدست اوردن <hr> معانی دیگر : (به خاطر بدی) چشمگیر، فاحش، بسیار بد، رکیک، قبیح، نابهنجار، ناخالص، سرجمع، درآمد کل داشتن، (جمعا ... مقدار) کسب کردن، (تداعی منفی) خرس گنده، زمخت و گردن کلفت، پرجثه، خیکی، نتراشیده نخراشیده، بی شاخ و دم، غلیظ، متراکم، عاری از جزئیات ظریف (مثلا در مورد پارچه یا نقاشی)، درشت باف، (از نظر افکار و رفتار) فرومایه، پست، خشن، بی فرهنگ، (قدیمی) واضح، آشکار، دوازده دوجین، قراصه، (گیاه) پرپشت، فاسد، هرزه، عمده، ضخیم، وزن سرجمع چیزی باظرف وغیره درمقابل net یعنی وزن خالص

معنی : توده، جمع کل، قراص، درشت بافت، شرم اور، بزرگ، زشت، درشت، انبوه، وحشی، بی تربیت، ستبر، زمخت، زمخت کردن، جمع کردن، بزرگ کردن، کلفت کردن، بصورت سود ناویژه بدست اوردن معانی دیگر : (به خاطر بدی) چشمگیر، فاحش، بسیار بد، رکیک، قبیح، نابهنجار، ناخالص، سرجمع، درآمد کل داشتن، (جمعا ... مقدار) کسب کردن،

gross

gross language

<hr> معنی : ناخالص <hr> معانی دیگر : وزن ناویژه، وزن ناخالص (وزن کالا بعلاوه ی وزن ظرف و مصالح بسته بندی)، وزن کل

معنی : ناخالص معانی دیگر : وزن ناویژه، وزن ناخالص (وزن کالا بعلاوه ی وزن ظرف و مصالح بسته بندی)، وزن کل

gross weight

<hr> معنی : غار <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) غار، خانه ی تابستانی، grotto غار

معنی : غار معانی دیگر : (شعر قدیم) غار، خانه ی تابستانی، grotto غار

grot

<hr> معنی : چیز عجیب و غریب، چیز بی تناسب، تناقض دار، مضحک، غریب و عجیب، بی تناسب <hr> معانی دیگر : مضحک و بی معنی، غیر عادی و تمسخر انگیز، پوچ و مسخره (معانی این واژه بیشتر تداعی منفی دارند)، (وابسته به سبک نقاشی یا مجسمه سازی و غیره که در آن انسان و حیوان با گل و شاخ و برگ و میوه به طور عجیب و غریبی در هم آمیخته شده اند) سبک شلم شوربا، سبک گروتسک، عجیب و غریب، متناقض، عجیب و باور نکردنی، تناق­ دار

معنی : چیز عجیب و غریب، چیز بی تناسب، تناقض دار، مضحک، غریب و عجیب، بی تناسب معانی دیگر : مضحک و بی معنی، غیر عادی و تمسخر انگیز، پوچ و مسخره (معانی این واژه بیشتر تداعی منفی دارند)، (وابسته به سبک نقاشی یا مجسمه سازی و غیره که در آن انسان و حیوان با گل و شاخ و برگ و میوه به طور عجیب و غریبی در هم آ

grotesque

<hr> معنی : چیز عجیب و غریب، چیز بی تناسب <hr> معانی دیگر : غریبی

معنی : چیز عجیب و غریب، چیز بی تناسب معانی دیگر : غریبی

grotesquerie

<hr> معنی : غار <hr> معانی دیگر : غار

معنی : غار معانی دیگر : غار

grotto

<hr> معنی : لج، بد خلقی، لجاجت، ادم ناراحت <hr> معانی دیگر : غرولند، با نق و نوق، غرغر، اخم و تخم کردن، بدخلقی کردن، مرتبا شکایت و ترشرویی کردن، ترشرویی

معنی : لج، بد خلقی، لجاجت، ادم ناراحت معانی دیگر : غرولند، با نق و نوق، غرغر، اخم و تخم کردن، بدخلقی کردن، مرتبا شکایت و ترشرویی کردن، ترشرویی

grouch

<hr> معنی : بد خلق <hr> معانی دیگر : کج خلق، ترشرو، شکوه گر، بدعنق

معنی : بد خلق معانی دیگر : کج خلق، ترشرو، شکوه گر، بدعنق

grouchy

<hr> معنی : پا، سبب، زمین، خاک، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا، میدان، زمینه، اساسی، بگل نشاندن، بزمین نشستن، اصول نخستین را یاد دادن، بناء کردن، فرود امدن <hr> معانی دیگر : سطح زمین، سرزمین، - گاه، حیاط، محوطه، (علم و آموزش) رشته، (پژوهش و استدلال) موضوع، مطلب، (اغلب جمع)، شالوده، علت، انگیزه، دلیل، موجب، (جمع) ته نشست، درده، زمینی، خاکی، روی زمین، زمین زی، خاک زی، روی زمین قرار دادن، (روی زمین) متوقف کردن، مانع پرواز شدن، بنیاد نهادن، استوار کردن، پایه قرار دادن، زمینه دار کردن، تعلیم دادن، آموختن، (در اصل) ته، پایین ترین قسمت هر چیز، کف (دریا و دریاچه)، (نقاشی) زمینه، (برق) سیم زمینی، اتصال زمین، (عامیانه) نوجوان را به عنوان تنبیه در خانه نگه داشتن، (فوتبال آمریکایی) حریف را بر زمین افکندن، توپ را عمدا بر زمین انداختن، (بیس بال) توپ زمینی زدن، عرصه (در برابر: اعیان)، (کشتی) به گل نشستن، زمان ماضی و اسم مفعول فعل: grind، بنا کردن، برپا کردن، اصول نخستین را یاد دادن به، زمان ماضی فعل grind

معنی : پا، سبب، زمین، خاک، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا، میدان، زمینه، اساسی، بگل نشاندن، بزمین نشستن، اصول نخستین را یاد دادن، بناء کردن، فرود امدن معانی دیگر : سطح زمین، سرزمین، - گاه، حیاط، محوطه، (علم و آموزش) رشته، (پژوهش و استدلال) موضوع، مطلب، (اغلب جمع)، شالوده، علت، انگیزه، دلیل، موجب،

ground

ground cloth

<hr> گیاهان که به جای چمن زمین را می پوشانند (هر نوع گیاه کوتاه و متراکم مثل پیچک و عشقه ی زمینی)

گیاهان که به جای چمن زمین را می پوشانند (هر نوع گیاه کوتاه و متراکم مثل پیچک و عشقه ی زمینی)

ground cover

<hr> معنی : کارکنان هواپیما <hr> معانی دیگر : (هواپیمایی) مکانیک ها و نظافتچیان هواپیما، خدمه ی زمینی (در مقابل هوایی)، آمادگران، متخصصین فنی ومکانیک های هواپیما

معنی : کارکنان هواپیما معانی دیگر : (هواپیمایی) مکانیک ها و نظافتچیان هواپیما، خدمه ی زمینی (در مقابل هوایی)، آمادگران، متخصصین فنی ومکانیک های هواپیما

ground crew

<hr> معنی : طبقههمکف ساختمان <hr> معانی دیگر : طبقه ی هم کف، اشکوب اول

معنی : طبقههمکف ساختمان معانی دیگر : طبقه ی هم کف، اشکوب اول

ground floor

<hr> معنی : شالوده، طرح عمومی، نقشهای که همتراز زمین باشد، طرح اساسی <hr> معانی دیگر : نقشه ی ساختمان، (نقشه) تصویر افقی

معنی : شالوده، طرح عمومی، نقشهای که همتراز زمین باشد، طرح اساسی معانی دیگر : نقشه ی ساختمان، (نقشه) تصویر افقی

ground plan

<hr> معنی : دستور العمل، وظیفهاساسی، قاعده و طرز عمل <hr> معانی دیگر : (آمریکا - بیس بال) مقررات حاکم بر زمین بازی بخصوص

معنی : دستور العمل، وظیفهاساسی، قاعده و طرز عمل معانی دیگر : (آمریکا - بیس بال) مقررات حاکم بر زمین بازی بخصوص

ground rule

<hr> معنی : تیر پایه <hr> معانی دیگر : (معماری) تیر پایه، (بیشتر در خانه های چوبی) تیر تحتانی چار چوب ساختمان، پای بست

معنی : تیر پایه معانی دیگر : (معماری) تیر پایه، (بیشتر در خانه های چوبی) تیر تحتانی چار چوب ساختمان، پای بست

ground sill

<hr> معنی : کمترین نیرو، نیروی اساسی، حالت اساسی <hr> معانی دیگر : (فیزیک - حالتی که در آن ذره ی اتمی یا هسته ی اتم یا ملکول کمترین میزان انرژی را دارد) حالت پایه

معنی : کمترین نیرو، نیروی اساسی، حالت اساسی معانی دیگر : (فیزیک - حالتی که در آن ذره ی اتمی یا هسته ی اتم یا ملکول کمترین میزان انرژی را دارد) حالت پایه

ground state

<hr> پیشگامانه، مراسم پی ریزی و آغاز ساختمان، وابسته به این مراسم، جلو دار، وابسته به این مراسم پیشگام، جلو دار پیشگامانه amirkabir's groundbreaking efforts اقدامات پیشگامانهی امیرکبیر

پیشگامانه، مراسم پی ریزی و آغاز ساختمان، وابسته به این مراسم، جلو دار، وابسته به این مراسم پیشگام، جلو دار پیشگامانه amirkabir's groundbreaking efforts اقدامات پیشگامانهی امیرکبیر

groundbreaking

<hr> معنی : پایهگذار، کار گذار <hr> معانی دیگر : (در بازی های بیس بال و کریکت) توپی که با چوگان زده می شود و به جای به هوا رفتن روی زمین می غلتد (ground ball هم می گویند)، موسس، ضربتی که کسی یا چیزی رابزمین می اندازد

معنی : پایهگذار، کار گذار معانی دیگر : (در بازی های بیس بال و کریکت) توپی که با چوگان زده می شود و به جای به هوا رفتن روی زمین می غلتد (ground ball هم می گویند)، موسس، ضربتی که کسی یا چیزی رابزمین می اندازد

grounder

<hr> معنی : موش خرمای کوهی امریکا <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: woodchuck، موش خرمای کوهی درامریکا

معنی : موش خرمای کوهی امریکا معانی دیگر : رجوع شود به: woodchuck، موش خرمای کوهی درامریکا

groundhog

<hr> معنی : بی اساس <hr> معانی دیگر : بی دلیل، بی موجب، بی مجوز، بی جا، غیرمستدل

معنی : بی اساس معانی دیگر : بی دلیل، بی موجب، بی مجوز، بی جا، غیرمستدل

groundless

<hr> معنی : گیاه زمینی، ماهی ته دریا، خواننده یاتماشاچی بی ذوق، شخص فرومایه و پست <hr> معانی دیگر : ماهی ته زی (که در ته دریا و یا دریاچه زیست می کند)، حیوان زمینی، حیوان زمین زی، گیاه کوتاه، گیاه خزنده، (تئاتر قرون 16 و 17 در انگلیس) تماشاچی ایستاده، عامی

معنی : گیاه زمینی، ماهی ته دریا، خواننده یاتماشاچی بی ذوق، شخص فرومایه و پست معانی دیگر : ماهی ته زی (که در ته دریا و یا دریاچه زیست می کند)، حیوان زمینی، حیوان زمین زی، گیاه کوتاه، گیاه خزنده، (تئاتر قرون 16 و 17 در انگلیس) تماشاچی ایستاده، عامی

groundling

<hr> معنی : بادام زمینی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) هر گیاهی که ریشه اش دگمه یا سیبک خوراکی می دهد (مثل بادام زمینی)، دگمه یا سیبک یا بادام زمینی خوراکی، بادام زمینى

معنی : بادام زمینی معانی دیگر : (گیاه شناسی) هر گیاهی که ریشه اش دگمه یا سیبک خوراکی می دهد (مثل بادام زمینی)، دگمه یا سیبک یا بادام زمینی خوراکی، بادام زمینى

groundnut

<hr> معنی : پایه، اساس، شیخالربیع <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) زلف پیر (جنس senecio از تیره ی compositae)، شی&nbsp;الربیع، تیر پایه

معنی : پایه، اساس، شیخالربیع معانی دیگر : (گیاه شناسی) زلف پیر (جنس senecio از تیره ی compositae)، شی الربیع، تیر پایه

groundsel

<hr> معنی : فرش مشمع، فرش رطوبت ناپذیر <hr> معانی دیگر : فرش مشمع، فرش رطوبت ناپذیر

معنی : فرش مشمع، فرش رطوبت ناپذیر معانی دیگر : فرش مشمع، فرش رطوبت ناپذیر

groundsheet

groundsman

<hr> معنی : زمینه، پایه، اساس <hr> معانی دیگر : اهم اصول، foundation زمینه

معنی : زمینه، پایه، اساس معانی دیگر : اهم اصول، foundation زمینه

groundwork

<hr> معنی : گروه، جمعیت، دسته، انجمن، غند، گروه بندی کردن، دسته دسته کردن، طبقه بندی کردن، جمع شدن <hr> معانی دیگر : گروهه، جماعت، جرگ، جرگه، گروهک، زمره، دسته کردن، دسته بندی کردن، گروهی، دسته ای، دسته جمعی، همگانی، چند عدد، تعدادی، مشتی، یک دسته، یک مشت، (اجتماع) طبقه، دانشجویان خارجی، (آثار هنری) مجموعه، هم مسلک، هم مشرب، هم عضو، اکیپ، (شیمی) ریشه، رادیکال، عناصری که دارای خواص مشابه بوده و در یک ستون عمودی جدول مندلیف قرار دارند، عنصرهایی که دارای واکنش شیمیایی مشابه هستند، (زمین شناسی) طبقه، لایه، رگ، (ریاضی) گروه، (نیروی هوایی) هوا گروه، (ارتش) گروه رزمی، یکان، دو گردان (یابیشتر)، (نیروی دریایی) ناوگروهک، (زبانشناسی) خانواده، گروه گروه شدن، اجتماع کردن

معنی : گروه، جمعیت، دسته، انجمن، غند، گروه بندی کردن، دسته دسته کردن، طبقه بندی کردن، جمع شدن معانی دیگر : گروهه، جماعت، جرگ، جرگه، گروهک، زمره، دسته کردن، دسته بندی کردن، گروهی، دسته ای، دسته جمعی، همگانی، چند عدد، تعدادی، مشتی، یک دسته، یک مشت، (اجتماع) طبقه، دانشجویان خارجی، (آثار هنری) مجموعه، ه

group

<hr> معنی : گروه بندی شده <hr> معانی دیگر : گروه بندی شده

معنی : گروه بندی شده معانی دیگر : گروه بندی شده

grouped

<hr> معنی : نوعی ماهی دریاهای گرمسیر <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) انواع ماهی های خار دار (به ویژه از جنس های epinephelus و mycteroperca - بومی دریاهای گرم)، (خودمانی) افراد مجردی که برای ایام تعطیلات و آخر هفته ها (به ویژه در تابستان) خانه ای را مشترکا اجاره می کنند، هم کرایه

معنی : نوعی ماهی دریاهای گرمسیر معانی دیگر : (جانور شناسی) انواع ماهی های خار دار (به ویژه از جنس های epinephelus و mycteroperca - بومی دریاهای گرم)، (خودمانی) افراد مجردی که برای ایام تعطیلات و آخر هفته ها (به ویژه در تابستان) خانه ای را مشترکا اجاره می کنند، هم کرایه

grouper

<hr> (آمریکا - عامیانه) دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب می کند، شیفته

(آمریکا - عامیانه) دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب می کند، شیفته

groupie

<hr> معنی : دسته، طبقه بندی، دسته بندی، گروه بندی، گروهسازی <hr> معانی دیگر : دسته بند

معنی : دسته، طبقه بندی، دسته بندی، گروه بندی، گروهسازی معانی دیگر : دسته بند

grouping

<hr> معنی : بلغور، دوغاب، ارد خشن، ملاط رقیق، قطعات کوچک و نامنظم سنگ، دوغاب ریختن <hr> معانی دیگر : آرد زبر، (انگلیس) ته نشست، درده، تفاله، (بنایی) دوغ آهک و سیمان و غیره، ملاط، (بنایی) گچ آبکی (برای رو کاری)، درجمع بلغور، دوغاب بین اجرها ریختن

معنی : بلغور، دوغاب، ارد خشن، ملاط رقیق، قطعات کوچک و نامنظم سنگ، دوغاب ریختن معانی دیگر : آرد زبر، (انگلیس) ته نشست، درده، تفاله، (بنایی) دوغ آهک و سیمان و غیره، ملاط، (بنایی) گچ آبکی (برای رو کاری)، درجمع بلغور، دوغاب بین اجرها ریختن

grout

<hr> معنی : بیشه، درختستان <hr> معانی دیگر : بیشه، درختستان

معنی : بیشه، درختستان معانی دیگر : بیشه، درختستان

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد