مترادف و متضاد

<hr> معنی : دست کاری، یدی، دستکار <hr> معانی دیگر : (کار انجام شده با دست نه با ماشین) کار دستی، دست ساخت، دست ساز، بادست انجام شده، دستی

معنی : دست کاری، یدی، دستکار معانی دیگر : (کار انجام شده با دست نه با ماشین) کار دستی، دست ساخت، دست ساز، بادست انجام شده، دستی

handwork

handworked

<hr> معنی : دست باف <hr> معانی دیگر : دست باف، دستبافت،دستبافته، دستگاه پارچه بافی دستی

معنی : دست باف معانی دیگر : دست باف، دستبافت،دستبافته، دستگاه پارچه بافی دستی

handwoven

<hr> معنی : با خط خود نوشتن، با دست نوشتن، دستخط کردن، نسخه خطی تهیه کردن <hr> معانی دیگر : بادست نوشتن، با خط خود نوشتن، دستخط کردن، نسخه خطی تهیه کردن

معنی : با خط خود نوشتن، با دست نوشتن، دستخط کردن، نسخه خطی تهیه کردن معانی دیگر : بادست نوشتن، با خط خود نوشتن، دستخط کردن، نسخه خطی تهیه کردن

handwrite

<hr> معنی : خط، دست خط <hr> معانی دیگر : دست نویسی، دست نوشته، سبک دست نویسی، (قدیمی) نسخه ی خطی

معنی : خط، دست خط معانی دیگر : دست نویسی، دست نوشته، سبک دست نویسی، (قدیمی) نسخه ی خطی

handwriting

<hr> (نوشته شده با دست ) خطی، دست نوشته، دست نگاشته، دست نگاشته a handwritten book کتاب خطی

(نوشته شده با دست ) خطی، دست نوشته، دست نگاشته، دست نگاشته a handwritten book کتاب خطی

handwritten

<hr> معنی : اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود <hr> معانی دیگر : نزدیک، سهل الوصول (آنچه رسیدن به آن آسان است)، در جای مناسب، (آنچه کاربرد آن آسان است) آسان، موجب صرفه جویی در وقت، راحت، آنچه که راندن آن آسان است، دم دست

معنی : اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود معانی دیگر : نزدیک، سهل الوصول (آنچه رسیدن به آن آسان است)، در جای مناسب، (آنچه کاربرد آن آسان است) آسان، موجب صرفه جویی در وقت، راحت،

handy

<hr> معنی : نوکر، شخص آماده بخدمت <hr> معانی دیگر : (مستخدم که متصدی چند کار گوناگون است) فراش، کارمند چند کاره، شخص اماده بخدمت

معنی : نوکر، شخص آماده بخدمت معانی دیگر : (مستخدم که متصدی چند کار گوناگون است) فراش، کارمند چند کاره، شخص اماده بخدمت

handyman

<hr> معنی : مفهوم، تعلیق، تمایل، طرزاویختن، اویختن، طناب انداختن، بدار اویختن، اویزان بودن، اویزان کردن، فروهشتن، چسبیدن به، متکی شدن بر، بدار اویخته شدن، معلق کردن <hr> معانی دیگر : آویختن، آویزان کردن یا شدن، آونگان کردن یا شدن، آویزان بودن، (با لولا و غیره) وصل کردن، به دار زدن، حلق آویز کردن، (عکس و غیره را) به دیوار زدن، از دیوار آویختن، (با: with) آذین کردن، مزین کردن با، آراستن با، (به دیوار اتاق) کاغذ دیواری چسباندن، سر خود را به جلو خم کردن، سر افکندن، (حقوق) با رای خود رای هیئت داوران را معلق کردن، در هوا معلق بودن، اندروا بودن، نگونسار بودن، وارون بودن یا کردن، خمیدن، کژ و خمیده شدن، آویخته بودن، روبه پایین بودن، آثار خود را در موزه به معرض نمایش گذاردن (یا گذاشته شدن)، (طرز آویزان بودن) آویختگی، آویزانی، وابسته بودن به، بستگی داشتن به، مشروط بودن به، توجه کامل کردن به، مردد بودن، اندیدن، دو دل بودن، مکث، درنگ، وقفه، مصلوب شدن، تردید

معنی : مفهوم، تعلیق، تمایل، طرزاویختن، اویختن، طناب انداختن، بدار اویختن، اویزان بودن، اویزان کردن، فروهشتن، چسبیدن به، متکی شدن بر، بدار اویخته شدن، معلق کردن معانی دیگر : آویختن، آویزان کردن یا شدن، آونگان کردن یا شدن، آویزان بودن، (با لولا و غیره) وصل کردن، به دار زدن، حلق آویز کردن، (عکس و غیره 

hang

hang about

<hr> معنی : ور رفتن، پلکیدن، وقت را ببطالت گذاندن، ول گشتن <hr> معانی دیگر : 1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن

معنی : ور رفتن، پلکیدن، وقت را ببطالت گذاندن، ول گشتن معانی دیگر : 1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن

hang around

<hr> معنی : رها کردن، پس زدن <hr> معانی دیگر : back hang رهاکردن، عقب کشیدن

معنی : رها کردن، پس زدن معانی دیگر : back hang رهاکردن، عقب کشیدن

hang off

<hr> معنی : ادامه دادن، ثابت قدم بودن، سماجت ورزیدن، دوام داشتن، متمسک شدن <hr> معانی دیگر : 1- ادامه دادن، دست نکشیدن (از) 2- محکم گرفتن (و ول نکردن) 3- وابسته بودن به، منوط بودن به 4- متکی بودن به، مورد حمایت(کسی) بودن 5- (با دقت) گوش کردن

معنی : ادامه دادن، ثابت قدم بودن، سماجت ورزیدن، دوام داشتن، متمسک شدن معانی دیگر : 1- ادامه دادن، دست نکشیدن (از) 2- محکم گرفتن (و ول نکردن) 3- وابسته بودن به، منوط بودن به 4- متکی بودن به، مورد حمایت(کسی) بودن 5- (با دقت) گوش کردن

hang on

<hr> معنی : اویختن، سماجت ورزیدن، مسکن کردن، والمیدن، پاتوغ، محل اجتماع تبه کاران <hr> معانی دیگر : 1- بیرون زدن، خم شدن و بیرون آمدن 2- آویزان و نمایان بودن 3- (خودمانی) ساکن (محلی) بودن 4- (محلی را) پاتوق قرار دادن، مرتبا سرزدن (به جایی) 5- ولگردی کردن، وقت تلف کردن، محل اویختن چیزی مثل رجه، میعادگاه، (امریکا - خودمانی) پاتوق، میعادگاه

معنی : اویختن، سماجت ورزیدن، مسکن کردن، والمیدن، پاتوغ، محل اجتماع تبه کاران معانی دیگر : 1- بیرون زدن، خم شدن و بیرون آمدن 2- آویزان و نمایان بودن 3- (خودمانی) ساکن (محلی) بودن 4- (محلی را) پاتوق قرار دادن، مرتبا سرزدن (به جایی) 5- ولگردی کردن، وقت تلف کردن، محل اویختن چیزی مثل رجه، میعادگاه، (امری

hang out

hang over

<hr> معنی : سرفرود آوردن

hang the head

<hr> معنی : متفق بودن، بهم چسبیدن <hr> معانی دیگر : متحد بودن یا شدن، همبستگی خود را حفظ کردن، از هم پشتی کردن، 1- به هم جور شدن، متناسب بودن 2- متحد شدن، تشریک مساعی کردن

معنی : متفق بودن، بهم چسبیدن معانی دیگر : متحد بودن یا شدن، همبستگی خود را حفظ کردن، از هم پشتی کردن، 1- به هم جور شدن، متناسب بودن 2- متحد شدن، تشریک مساعی کردن

hang together

<hr> معنی : ماندن، زنگ زدن، در حال معلق ماندن، به صحبت تلفنی خاتمه دادن <hr> معانی دیگر : 1- آویختن 2- تلفن را گذاشتن یا قطع کردن، 3- لنگ کردن، بندآوردن، مختل کردن، (خودمانی) مسئله ی شخصی، گرفتاری فردی، وسواس

معنی : ماندن، زنگ زدن، در حال معلق ماندن، به صحبت تلفنی خاتمه دادن معانی دیگر : 1- آویختن 2- تلفن را گذاشتن یا قطع کردن، 3- لنگ کردن، بندآوردن، مختل کردن، (خودمانی) مسئله ی شخصی، گرفتاری فردی، وسواس

hang up

hang-up

<hr> معنی : پناهنگاه، اشیانه هواپیما <hr> معانی دیگر : (هواپیما) آشیان، آشیانه، پناهگاه هواپیما، حفاظ

معنی : پناهنگاه، اشیانه هواپیما معانی دیگر : (هواپیما) آشیان، آشیانه، پناهگاه هواپیما، حفاظ

hangar

<hr> معنی : خس، شرمگین، ادم خبیی، شرمنده و ترسو، خوار <hr> معانی دیگر : شرمنده و سر به زیر، (در اصل) کسی که کارش گرفتن و حلق آویز کردن سگ های ولگرد بود، کسی که سزاوار به دار آویختن بود، آدم رذل، آدم پست و مرموز، پست فطرت، نارو زن، مقصر، ادم خبیک، پست، ترسو، جبان، ادم پست وترسو

معنی : خس، شرمگین، ادم خبیی، شرمنده و ترسو، خوار معانی دیگر : شرمنده و سر به زیر، (در اصل) کسی که کارش گرفتن و حلق آویز کردن سگ های ولگرد بود، کسی که سزاوار به دار آویختن بود، آدم رذل، آدم پست و مرموز، پست فطرت، نارو زن، مقصر، ادم خبیک، پست، ترسو، جبان، ادم پست وترسو

hangdog

<hr> معنی : اعلام کننده، چنگک لباس، جا رختی، اویزان کننده، معلق کننده <hr> معانی دیگر : کسی که (چیزی را) آویزان می کند، آویزگر، (نادر) جلاد، ماءمور به دار زدن، (هر چیز آویختنی به ویژه) شمشیر، دشنه، اسکلت یاچهارچوبه ای که از سقف اویتخه ودارای بلبرینگ برای حرکت دادن ماشین باشد

معنی : اعلام کننده، چنگک لباس، جا رختی، اویزان کننده، معلق کننده معانی دیگر : کسی که (چیزی را) آویزان می کند، آویزگر، (نادر) جلاد، ماءمور به دار زدن، (هر چیز آویختنی به ویژه) شمشیر، دشنه، اسکلت یاچهارچوبه ای که از سقف اویتخه ودارای بلبرینگ برای حرکت دادن ماشین باشد

hanger

hanger-on

<hr> معنی : اویز، اعدام، بدار زدن، چیز اویخته شده، در حال تعلیق، چیز اویخته شده، اویزان، فروهشته، مستحق اعدام، معلق <hr> معانی دیگر : آویزان، آویخته، آونگان، اندروا، نگونسار، نامعلوم، تعیین نشده، غیرقطعی، حل نشده، به دارزنی، حلق آویزی، اعدام (با طناب دار)، هرچیز آویخته شده از دیوار یا در و پنجره، آذین های آویخته، (ویژه ی آویختن چیزی از آن) - آویز (مثل:رخت آویز)، خمیده، سایه انداز، وابسته به یا طرفدار اعدام (از راه دار زدن)، دارآویز، (قدیمی) سر به زیر، مغموم، سر در جیب، آویزانی، تعلیق، آویزش، آویختن، عمل اویختن، چیز اویخته شده مثل پرده وغیره، محزون

معنی : اویز، اعدام، بدار زدن، چیز اویخته شده، در حال تعلیق، چیز اویخته شده، اویزان، فروهشته، مستحق اعدام، معلق معانی دیگر : آویزان، آویخته، آونگان، اندروا، نگونسار، نامعلوم، تعیین نشده، غیرقطعی، حل نشده، به دارزنی، حلق آویزی، اعدام (با طناب دار)، هرچیز آویخته شده از دیوار یا در و پنجره، آذین های آوی

hanging

hanging the head

<hr> معنی : دژخیم، مامور اعدام، دار زن <hr> معانی دیگر : به دار زننده، ماءمور به دار زدن، ماءمور اعدام

معنی : دژخیم، مامور اعدام، دار زن معانی دیگر : به دار زننده، ماءمور به دار زدن، ماءمور اعدام

hangman

<hr> معنی : ریشه ناخن <hr> معانی دیگر : ریشه ی ناخن (باریکه ی پوست پاره شده یا ترک خورده که گاهی در کناره ی ناخن دیده می شود)، ریشه یا رشته باریکی که از پوست گوشه ناخن اویزان است، ریشه ناخن، ناخنک

معنی : ریشه ناخن معانی دیگر : ریشه ی ناخن (باریکه ی پوست پاره شده یا ترک خورده که گاهی در کناره ی ناخن دیده می شود)، ریشه یا رشته باریکی که از پوست گوشه ناخن اویزان است، ریشه ناخن، ناخنک

hangnail

hangout

<hr> معنی : خماری، اثر باقی مانده، خمار، اثر باقی از هر چیزی <hr> معانی دیگر : باقیمانده (بقایا)، اثر، یادبود، یادگار، 1- سایه افکن بودن بر، (طاق وار) روی محلی را گرفتن، (برفراز چیزی) آویختن 2- آویزان بودن، معلق بودن (برفراز چیزی) 3- (ازآینده ی شوم) نوید دادن، نشانه بودن، اثر باقی مانده، اثر باقی از هر چیزی، حالت خماری باقی مانده

معنی : خماری، اثر باقی مانده، خمار، اثر باقی از هر چیزی معانی دیگر : باقیمانده (بقایا)، اثر، یادبود، یادگار، 1- سایه افکن بودن بر، (طاق وار) روی محلی را گرفتن، (برفراز چیزی) آویختن 2- آویزان بودن، معلق بودن (برفراز چیزی) 3- (ازآینده ی شوم) نوید دادن، نشانه بودن، اثر باقی مانده، اثر باقی از هر چیزی، 

hangover

<hr> معنی : حلقه، قرقره، ماسوره، قلاب، کلافه، کلاف، طعمه شکار، کلاف کردن <hr> معانی دیگر : کلاف نخ یا کانوا (به درازای 560 یارد) -2 بقچه ریسمان پنبه ای (840 یارد)، حلقه یاچنبر (از هر چیز قابل انعطاف)، نفوذ، تاثیر، عادت، زشت، شکار

معنی : حلقه، قرقره، ماسوره، قلاب، کلافه، کلاف، طعمه شکار، کلاف کردن معانی دیگر : کلاف نخ یا کانوا (به درازای 560 یارد) -2 بقچه ریسمان پنبه ای (840 یارد)، حلقه یاچنبر (از هر چیز قابل انعطاف)، نفوذ، تاثیر، عادت، زشت، شکار

hank

<hr> معنی : مقصود، اشتیاق داشتن، ارزومند چیزی بودن، مردد ودودل بودن <hr> معانی دیگر : (با: after یا for یا مصدر) از ته دل خواستن، هوس داشتن، ویار داشتن، (دل) غنج زدن، (دل برای چیزی) ریسه رفتن، ولع داشتن

معنی : مقصود، اشتیاق داشتن، ارزومند چیزی بودن، مردد ودودل بودن معانی دیگر : (با: after یا for یا مصدر) از ته دل خواستن، هوس داشتن، ویار داشتن، (دل) غنج زدن، (دل برای چیزی) ریسه رفتن، ولع داشتن

hanker

<hr> معنی : اشتیاق، مایل، شوق وافر <hr> معانی دیگر : هوس شدید، ویار، غنج زنی، ولع

معنی : اشتیاق، مایل، شوق وافر معانی دیگر : هوس شدید، ویار، غنج زنی، ولع

hankering

hanky-panky

<hr> معنی : خوره، جذام، بیماری هنسن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: leprosy، بیماری هنسن طب جذام

معنی : خوره، جذام، بیماری هنسن معانی دیگر : رجوع شود به: leprosy، بیماری هنسن طب جذام

hansen's disease

<hr> معنی : درشکه دو چرخه <hr> معانی دیگر : کالسکه ی هانسوم (دارای دو چرخ و یک اسب برای دو مسافر و یک سورچی که جای او در عقب کالسکه است)

معنی : درشکه دو چرخه معانی دیگر : کالسکه ی هانسوم (دارای دو چرخ و یک اسب برای دو مسافر و یک سورچی که جای او در عقب کالسکه است)

hansom

<hr> معنی : سرنوشت، قضا، روی دادن، اتفاق افتادن <hr> معانی دیگر : بخت، قسمت، (قدیمی) رویداد (به ویژه ناگوار)، واقعه، (اتفاقا) روی دادن، رخ دادن، (انگلیس - محلی)، پوشاندن (با لحاف و غیره)، پوشش، بالا پوش

معنی : سرنوشت، قضا، روی دادن، اتفاق افتادن معانی دیگر : بخت، قسمت، (قدیمی) رویداد (به ویژه ناگوار)، واقعه، (اتفاقا) روی دادن، رخ دادن، (انگلیس - محلی)، پوشاندن (با لحاف و غیره)، پوشش، بالا پوش

<hr> معنی : تصادفی، اتفاقی، برحسب تصادف <hr> معانی دیگر : برحسب اتفاق، الله بختی، قاراشمیش، شانس، بخت، اقبال، به طور اتفاقی، بی حساب و کتاب، به طور الله بختی، چکی، اتفاقا

معنی : تصادفی، اتفاقی، برحسب تصادف معانی دیگر : برحسب اتفاق، الله بختی، قاراشمیش، شانس، بخت، اقبال، به طور اتفاقی، بی حساب و کتاب، به طور الله بختی، چکی، اتفاقا

haphazard

<hr> معنی : بی چاره <hr> معانی دیگر : نگون بخت، بدبخت، فلک زده، بینوا

معنی : بی چاره معانی دیگر : نگون بخت، بدبخت، فلک زده، بینوا

hapless

<hr> معنی : تک نما، نیم دانه، تک نما، در ظاهر منفرد <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) تک لاد، هاپلوئید، نیمگان، دارای نیمی ازکروموزومهای اصلی مانندکروموسوم سلولهای جنسی

معنی : تک نما، نیم دانه، تک نما، در ظاهر منفرد معانی دیگر : (زیست شناسی) تک لاد، هاپلوئید، نیمگان، دارای نیمی ازکروموزومهای اصلی مانندکروموسوم سلولهای جنسی

haploid

<hr> معنی : شاید، احتمالا، تصادفا <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، اتفاقا، بلکه

معنی : شاید، احتمالا، تصادفا معانی دیگر : (قدیمی)، اتفاقا، بلکه

haply

<hr> معنی : رخ دادن، شدن، صورت گرفتن، روی دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن <hr> معانی دیگر : به وقوع پیوستن، حادث شدن، (برحسب اتفاق) روی دادن، (با: along یا by یا in وغیره) اتفاقا آمدن یا رفتن، ر&nbsp; دادن اتفاق افتادن

معنی : رخ دادن، شدن، صورت گرفتن، روی دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن معانی دیگر : به وقوع پیوستن، حادث شدن، (برحسب اتفاق) روی دادن، (با: along یا by یا in وغیره) اتفاقا آمدن یا رفتن، ر دادن اتفاق افتادن

happen

<hr> معنی : پیش امد، اتفاق، پا، روی داد <hr> معانی دیگر : رخداد، واقعه، حادثه، ماجرا، رویداد مهم (یا شنیدنی یا قابل ذکر و غیره)

معنی : پیش امد، اتفاق، پا، روی داد معانی دیگر : رخداد، واقعه، حادثه، ماجرا، رویداد مهم (یا شنیدنی یا قابل ذکر و غیره)

happening

<hr> معنی : اتفاق، روی داد شانسی، وقایع اتفاقی <hr> معانی دیگر : تصادف، شانس، بخت، (عامیانه)

معنی : اتفاق، روی داد شانسی، وقایع اتفاقی معانی دیگر : تصادف، شانس، بخت، (عامیانه)

happenstance

<hr> معنی : خوش <hr> معانی دیگر : خوشبختانه، باخوشی، مسعودانه

معنی : خوش معانی دیگر : خوشبختانه، باخوشی، مسعودانه

happily

<hr> معنی : شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی <hr> معانی دیگر : خوشحالی، خوشی، خوشنودی

معنی : شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی معانی دیگر : خوشحالی، خوشی، خوشنودی

happiness

<hr> معنی : راضی، فرخنده، خوشحال، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، خوشبخت، سعادتمند، خوش، مسرور، شاد، خرسند، محظوظ، خوش وقت، خندان، سفیدبخت، بانوا <hr> معانی دیگر : شادمان، سرخوش، میمون، کامبخش، سعادت آمیز، مناسب، بموقع، شایسته، بهنگام، بجا، مست، لول، سرکیف، کیفور، شنگول، (در ترکیب های هایفن دار) سریع و بی فکر، بی ملاحظه، - خوش، خوشدل

معنی : راضی، فرخنده، خوشحال، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، خوشبخت، سعادتمند، خوش، مسرور، شاد، خرسند، محظوظ، خوش وقت، خندان، سفیدبخت، بانوا معانی دیگر : شادمان، سرخوش، میمون، کامبخش، سعادت آمیز، مناسب، بموقع، شایسته، بهنگام، بجا، مست، لول، سرکیف، کیفور، شنگول، (در ترکیب های هایفن دار) سریع و بی فکر، بی مل

happy

<hr> (امریکا - در میخانه ها و بارها) ساعات تخفیف در بهای مشروبات (معمولا در بعدازظهر یا سرشب)

(امریکا - در میخانه ها و بارها) ساعات تخفیف در بهای مشروبات (معمولا در بعدازظهر یا سرشب)

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد