مترادف و متضاد

<hr> باشگاه ورزشی (به ویژه برای حفظ یا احیای تندرستی و یا کم کردن وزن)، باشگاه تندرستی

باشگاه ورزشی (به ویژه برای حفظ یا احیای تندرستی و یا کم کردن وزن)، باشگاه تندرستی

health club

<hr> خوراک بهداشتی، غذای سالم (به ویژه خوراک عاری از مواد شیمیایی و احیانا مضر)

خوراک بهداشتی، غذای سالم (به ویژه خوراک عاری از مواد شیمیایی و احیانا مضر)

health food

<hr> اردوگاه تندرستی (به ویژه دارای استخر شنا و آب های معدنی)

اردوگاه تندرستی (به ویژه دارای استخر شنا و آب های معدنی)

health spa

<hr> معنی : تندرست، سالم، سلامت <hr> معانی دیگر : تندرستی بخش، بهداشتی، مقوی

معنی : تندرست، سالم، سلامت معانی دیگر : تندرستی بخش، بهداشتی، مقوی

healthful

healthsome

<hr> معنی : سرحال، تندرست، خوش بنیه، سالم، سلامت <hr> معانی دیگر : برومند، تندرستی بخش، سلامتی بخش، خوب (برای سلامتی)، حاکی از تندرستی، (اخلاقا) سالم، بهساز، نیکساز، پررونق، شکوفا، پویا، زیاد، پرزور، زورمند

معنی : سرحال، تندرست، خوش بنیه، سالم، سلامت معانی دیگر : برومند، تندرستی بخش، سلامتی بخش، خوب (برای سلامتی)، حاکی از تندرستی، (اخلاقا) سالم، بهساز، نیکساز، پررونق، شکوفا، پویا، زیاد، پرزور، زورمند

healthy

<hr> معنی : گروه، جمعیت، پشته، کومه، کپه، توده، انبوه، توده کردن، پر کردن، خرمن کردن <hr> معانی دیگر : کوت، تلنبار، انباشته، (عامیانه - معمولا جمع) مقدار زیاد، توده کردن یا شدن، تلنبار کردن یا شدن، کپه کردن یا شدن، پشته درست کردن، مملو شدن یا کردن، پر شدن یا کردن، (مجازی) بار کسی کردن (انتقاد یا تعریف یا مسئولیت و غیره)، (امریکا - خودمانی) اتومبیل قراضه

معنی : گروه، جمعیت، پشته، کومه، کپه، توده، انبوه، توده کردن، پر کردن، خرمن کردن معانی دیگر : کوت، تلنبار، انباشته، (عامیانه - معمولا جمع) مقدار زیاد، توده کردن یا شدن، تلنبار کردن یا شدن، کپه کردن یا شدن، پشته درست کردن، مملو شدن یا کردن، پر شدن یا کردن، (مجازی) بار کسی کردن (انتقاد یا تعریف یا مسئو

heap

<hr> معنی : مشبع، متراکم

heaped

<hr> معنی : پذیرفتن، درک کردن، گوش کردن، استماع کردن، گوش دادن به، شنیدن، اطاعت کردن <hr> معانی دیگر : شنودن، به گوش رسیدن، شنیده شدن، گوش فرا دادن، رسیدگی کردن، دادرسی کردن، نیوشیدن، (عامیانه) فهمیدن، مطلع شدن، آگاه شدن، حضور داشتن (و گوش کردن)، شنوا بودن، شنوایی (سامعه) داشتن، خبر داشتن، سعی کردن

معنی : پذیرفتن، درک کردن، گوش کردن، استماع کردن، گوش دادن به، شنیدن، اطاعت کردن معانی دیگر : شنودن، به گوش رسیدن، شنیده شدن، گوش فرا دادن، رسیدگی کردن، دادرسی کردن، نیوشیدن، (عامیانه) فهمیدن، مطلع شدن، آگاه شدن، حضور داشتن (و گوش کردن)، شنوا بودن، شنوایی (سامعه) داشتن، خبر داشتن، سعی کردن

hear

hear it on the grapevine

<hr> شنید، گوش داد، شنفت، گوش کرد، استماع کرد، خبرداشت

شنید، گوش داد، شنفت، گوش کرد، استماع کرد، خبرداشت

heard

<hr> معنی : گزارش، شنوایی، سامعه، استماع دادرسی، رسیدگی بمحاکمه <hr> معانی دیگر : فرصت سخن گفتن (یا هنرنمایی کردن)، فرصت مورد استماع قرار گرفتن، (حضور جلو قاضی یا برای بازپرسی ولی نه در جلسه ی رسمی دادگاه) جلسه ی رسیدگی، بازپرسی، دادرسی، رسیدگی رسمی، (فاصله ای که از آن صدا را می شود شنید) صدارس (مانند تیررس)

معنی : گزارش، شنوایی، سامعه، استماع دادرسی، رسیدگی بمحاکمه معانی دیگر : فرصت سخن گفتن (یا هنرنمایی کردن)، فرصت مورد استماع قرار گرفتن، (حضور جلو قاضی یا برای بازپرسی ولی نه در جلسه ی رسمی دادگاه) جلسه ی رسیدگی، بازپرسی، دادرسی، رسیدگی رسمی، (فاصله ای که از آن صدا را می شود شنید) صدارس (مانند تیررس)

hearing

hearing aid

<hr> معنی : استماع کردن، گوش دادن به، گوش کردن به، بگوش دل پذیرفتن <hr> معانی دیگر : (با دقت) گوش کردن، گوش فرا دادن، به گوش گرفتن

معنی : استماع کردن، گوش دادن به، گوش کردن به، بگوش دل پذیرفتن معانی دیگر : (با دقت) گوش کردن، گوش فرا دادن، به گوش گرفتن

hearken

<hr> معنی : اوازه، شایعه، مسموعات، چیز شنیده <hr> معانی دیگر : سرزبان ها، آوازه، رواجه، خبر، شنیده، سخن افواهی، تواتر، شایعه، اوازه، خبر، چیز شنیده، مسموعات

معنی : اوازه، شایعه، مسموعات، چیز شنیده معانی دیگر : سرزبان ها، آوازه، رواجه، خبر، شنیده، سخن افواهی، تواتر، شایعه، اوازه، خبر، چیز شنیده، مسموعات

hearsay

<hr> معنی : نعش کش، مرده کش، بانعش کش بردن <hr> معانی دیگر : نعش کش (اتومبیل یا ارابه یا گاری)، (قدیمی) تابوت

معنی : نعش کش، مرده کش، بانعش کش بردن معانی دیگر : نعش کش (اتومبیل یا ارابه یا گاری)، (قدیمی) تابوت

hearse

<hr> معنی : جوهر، قلب، مرکز، ضمیر، دل، رشادت، لب کلام، دل و جرات، مغز درخت، تشجیع کردن، جرات دادن <hr> معانی دیگر : سینه، (برخی سبزیجات) مغز، چغند، کله، اصل، لب (مطلب)، جان (کلام)، مرکز احساسات وعواطف، شخصیت، نهاد، سرشت، وجدان، عاطفه، احساس، امید، جرات، دل و دماغ، روحیه، (ورق بازی - معمولا جمع) دل، هر چیز به شکل قلب، دلدیس، دل سان، (بازی ورق مشابه بازی حکم) هارتز، (نادر) رجوع شود به: hearten، اغوش، دل دادن، بدل گرفتن

معنی : جوهر، قلب، مرکز، ضمیر، دل، رشادت، لب کلام، دل و جرات، مغز درخت، تشجیع کردن، جرات دادن معانی دیگر : سینه، (برخی سبزیجات) مغز، چغند، کله، اصل، لب (مطلب)، جان (کلام)، مرکز احساسات وعواطف، شخصیت، نهاد، سرشت، وجدان، عاطفه، احساس، امید، جرات، دل و دماغ، روحیه، (ورق بازی - معمولا جمع) دل، هر چیز به 

heart

<hr> معنی : سکته <hr> معانی دیگر : (پزشکی) حمله ی قلبی

معنی : سکته معانی دیگر : (پزشکی) حمله ی قلبی

heart attack

heart disease

<hr> معنی : سینه سوزی، غم، اندوه، سار، غصه، درد قلب <hr> معانی دیگر : درد و الم، عذاب روحی، درددل، دردقلب، مج، غم، غصه، اندوه، سینه سوزی

معنی : سینه سوزی، غم، اندوه، سار، غصه، درد قلب معانی دیگر : درد و الم، عذاب روحی، درددل، دردقلب، مج، غم، غصه، اندوه، سینه سوزی

heartache

<hr> معنی : جنبش، احساسات، ضربان قلب، تپش دل <hr> معانی دیگر : تپش قلب، ضربان قلب، دل زنش

معنی : جنبش، احساسات، ضربان قلب، تپش دل معانی دیگر : تپش قلب، ضربان قلب، دل زنش

heartbeat

<hr> معنی : دل شکستگی، اندوه بسیار، غم زیاد <hr> معانی دیگر : غم شدید، نومیدی زیاد، داغ دل، سوزناکی، اندوه بسیار، غم زیاد

معنی : دل شکستگی، اندوه بسیار، غم زیاد معانی دیگر : غم شدید، نومیدی زیاد، داغ دل، سوزناکی، اندوه بسیار، غم زیاد

heartbreak

<hr> معنی : مایه دل شکستگی، اندوه اور <hr> معانی دیگر : پشت شکن، اندوه اور، پشت شکن، ازپادراورنده

معنی : مایه دل شکستگی، اندوه اور معانی دیگر : پشت شکن، اندوه اور، پشت شکن، ازپادراورنده

heartbreaking

<hr> معنی : دل شکسته <hr> معانی دیگر : غمزده، نومید، داغ دیده، دل شکسته، محنت زده، ازپادرامده

معنی : دل شکسته معانی دیگر : غمزده، نومید، داغ دیده، دل شکسته، محنت زده، ازپادرامده

heartbroken

<hr> معنی : سوزش معده، درد یا سوزش قلب <hr> معانی دیگر : ترش کردگی، دل سوزش، ترشا، حسدیاخصومت ورزیدن

معنی : سوزش معده، درد یا سوزش قلب معانی دیگر : ترش کردگی، دل سوزش، ترشا، حسدیاخصومت ورزیدن

heartburn

<hr> معنی : جرات دادن، تشجیع کردن، دل دادن <hr> معانی دیگر : دلشاد کردن، دلداری دادن، امیدوار کردن

معنی : جرات دادن، تشجیع کردن، دل دادن معانی دیگر : دلشاد کردن، دلداری دادن، امیدوار کردن

hearten

<hr> معنی : خالص، صمیمی، بی ریا، قلبی، از روی صمیمیت <hr> معانی دیگر : صمیمانه، از ته دل، قلبى، صمیمانه، خالصانه

معنی : خالص، صمیمی، بی ریا، قلبی، از روی صمیمیت معانی دیگر : صمیمانه، از ته دل، قلبى، صمیمانه، خالصانه

heartfelt

<hr> معنی : منزل، اتشدان، اجاق، کف منقل، کوره کشتی <hr> معانی دیگر : کف شومینه، کف اجاق، ته بخاری، خاکسترگاه، (مجازی) کنار بخاری، کانون خانواده، خانه، زندگی خانوادگی، کاشانه، سکوی اجاق

معنی : منزل، اتشدان، اجاق، کف منقل، کوره کشتی معانی دیگر : کف شومینه، کف اجاق، ته بخاری، خاکسترگاه، (مجازی) کنار بخاری، کانون خانواده، خانه، زندگی خانوادگی، کاشانه، سکوی اجاق

hearth

<hr> معنی : سنگ پهن کف اجاق <hr> معانی دیگر : سنگ کف اجاق (یا بخاری)، زندگی خانوادگی، خانه، کاشانه

معنی : سنگ پهن کف اجاق معانی دیگر : سنگ کف اجاق (یا بخاری)، زندگی خانوادگی، خانه، کاشانه

hearthstone

<hr> حسابی، خیلی، مفصل، از ته دل، قلبا، باصمیمیت، با تمام وجود، از جان و دل، با اشتیاق، ازدل، صمیمانه، باحسن نیت، بجرات

حسابی، خیلی، مفصل، از ته دل، قلبا، باصمیمیت، با تمام وجود، از جان و دل، با اشتیاق، ازدل، صمیمانه، باحسن نیت، بجرات

heartily

<hr> معنی : افسرده، بی عاطفه، عاری از احساسات <hr> معانی دیگر : سنگدل، دلسخت، بی مروت، نامهربان

معنی : افسرده، بی عاطفه، عاری از احساسات معانی دیگر : سنگدل، دلسخت، بی مروت، نامهربان

heartless

<hr> معنی : دل شکسته، نزار، غمگین، ملول، پریشان، دل ازرده <hr> معانی دیگر : افسرده، مغموم، پژمرده، بی دل و دماغ، بسیار متاءسف (heartsore هم می گویند)، دلسوخته، دلتنگ، افسرده

معنی : دل شکسته، نزار، غمگین، ملول، پریشان، دل ازرده معانی دیگر : افسرده، مغموم، پژمرده، بی دل و دماغ، بسیار متاءسف (heartsore هم می گویند)، دلسوخته، دلتنگ، افسرده

heartsick

<hr> معنی : با روح، سرزنده، روح بخش، امیدوار، بشاش <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند)، نویددهنده، دلشادکننده، اسکاتلند روح بخش

معنی : با روح، سرزنده، روح بخش، امیدوار، بشاش معانی دیگر : (اسکاتلند)، نویددهنده، دلشادکننده، اسکاتلند روح بخش

heartsome

<hr> معنی : غمگین، دل افسرده، دل ریش، دل گرفته <hr> معانی دیگر : دل افسرده، دل ریش، دل گرفته، غمگین، افسرده، دل ریش

معنی : غمگین، دل افسرده، دل ریش، دل گرفته معانی دیگر : دل افسرده، دل ریش، دل گرفته، غمگین، افسرده، دل ریش

heartsore

<hr> معنی : هوس، تپش قلب <hr> معانی دیگر : دل تپش، ضربان قلب، (خودمانی - معمولا جمع) احساسات زیاده از حد

معنی : هوس، تپش قلب معانی دیگر : دل تپش، ضربان قلب، (خودمانی - معمولا جمع) احساسات زیاده از حد

heartthrob

<hr> دلگرم کننده، امیدبخش، مهربان

دلگرم کننده، امیدبخش، مهربان

heartwarming

<hr> معنی : صمیمی، قلبی، صمیمانه، دلچسب <hr> معانی دیگر : گرم، دوستانه، خونگرم، با خونگرمی، با اشتیاق، مشتاقانه، با حرارت، باشور، شدید، از ته دل، قلچماق، قوی و سالم، گردن کلفت، (خوراک) سالم و زیاد، پر اشتها، خوش خوراک، مقوی

معنی : صمیمی، قلبی، صمیمانه، دلچسب معانی دیگر : گرم، دوستانه، خونگرم، با خونگرمی، با اشتیاق، مشتاقانه، با حرارت، باشور، شدید، از ته دل، قلچماق، قوی و سالم، گردن کلفت، (خوراک) سالم و زیاد، پر اشتها، خوش خوراک، مقوی

hearty

<hr> معنی : اشتیاق، حرارت، گرمی، گرما، وهله، تحریک جنسی زنان، طلب شدن جانور، تندی، نوبت، گرم کردن، بر انگیختن، بهیجان امدن <hr> معانی دیگر : دما، گرمش، تف، تفس، داغی، گرمای زیاد، حرارت شدید، میزان گرما، درجه ی حرارت، آب و هوای گرم، گرمسازی (اتاق یا ساختمان)، شوفاژ، رنگ یا ظاهر حاکی از گرمی، احساس قوی، هیجان، شوریدگی، جوش و خروش، خشم، تندخویی، شدت وحدت، بحران، کشاکش، بحبوحه، گیرودار، میانگاه، گرماگرم، اوج، (برخی مسابقات ورزشی) دوره، روند، دور، دوره ی مقدماتی، مسابقه ی حذفی، (به ویژه در جانوران) فحل، فحل شدگی، ورتاکی، گشن خواهی، دوره ی گشن خواهی، (امریکا - خودمانی) زور و تهدید، فشار زیاد، پلیس، هفت تیر، گرم کردن یا شدن، تفتیدن، حرارت دادن یا گرفتن، تبسیدن، تفتن، تفسیدن، هیجان زده شدن، به جوش و خروش آمدن، (فلز گدازی) گدازش، (مقدار فلز گداخته شده در هر کوره) میزان گدازش، آماسیدن، سرخ و متورم کردن یا شدن، ملتهب کردن یا شدن، برافروخته کردن یا شدن، عصبانیت، فحلیت

معنی : اشتیاق، حرارت، گرمی، گرما، وهله، تحریک جنسی زنان، طلب شدن جانور، تندی، نوبت، گرم کردن، بر انگیختن، بهیجان امدن معانی دیگر : دما، گرمش، تف، تفس، داغی، گرمای زیاد، حرارت شدید، میزان گرما، درجه ی حرارت، آب و هوای گرم، گرمسازی (اتاق یا ساختمان)، شوفاژ، رنگ یا ظاهر حاکی از گرمی، احساس قوی، هیجان، 

heat

heat drops

<hr> معنی : گرمازدگی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) گرمازدگی (heatstroke هم می گویند)، طب گرمازدگی prostration، h نیزنامیده میشود

معنی : گرمازدگی معانی دیگر : (پزشکی) گرمازدگی (heatstroke هم می گویند)، طب گرمازدگی prostration، h نیزنامیده میشود

heat exhaustion

<hr> آذرخش دوردست، کران آذرخش، صاعقه

آذرخش دوردست، کران آذرخش، صاعقه

heat lightning

<hr> معنی : عرق سوز، تب عرق گز، عرق جوش، حرارت سوزان، حمام عرق گز <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: miliaria، حرارت سوزان عرق جوش

معنی : عرق سوز، تب عرق گز، عرق جوش، حرارت سوزان، حمام عرق گز معانی دیگر : رجوع شود به: miliaria، حرارت سوزان عرق جوش

heat rash

<hr> گرماسپر (عایق گرما به ویژه آجرهایی که به دماغه فضاناو می چسبانند تا هنگام بازگشت به زمین گداخته نشود)

گرماسپر (عایق گرما به ویژه آجرهایی که به دماغه فضاناو می چسبانند تا هنگام بازگشت به زمین گداخته نشود)

heat shield

<hr> معنی : کالری، واحد حرارت <hr> معانی دیگر : انگلیس واحد حرارت

معنی : کالری، واحد حرارت معانی دیگر : انگلیس واحد حرارت

heat unit

<hr> (هواشناسی) موج هوای گرم، هوای گرم طولانی، گرم باد

(هواشناسی) موج هوای گرم، هوای گرم طولانی، گرم باد

heat wave

<hr> گرم، داغ، پرجوش و خروش، خشم آمیز، خشمآمیز a heated argument بحث داغ they exchanged heated words آنها حرفهای تندی رد و بدل کردند

گرم، داغ، پرجوش و خروش، خشم آمیز، خشمآمیز a heated argument بحث داغ they exchanged heated words آنها حرفهای تندی رد و بدل کردند

heated

<hr> معنی : خشمگینانه <hr> معانی دیگر : درحال برافروختگی، باهیجان، بگرمی

معنی : خشمگینانه معانی دیگر : درحال برافروختگی، باهیجان، بگرمی

heatedly

<hr> معنی : بخاری، چراغ خوراک پزی، دستگاه تولید گرما، متصدی گرم کردن <hr> معانی دیگر : (دستگاهی که هوا یا آب را گرم می کند) بخاری، گرمکن، آبگرمکن، شوفاژ، رادیاتور، تون، گلخن، گرمگر، (کسی که کارش گرم کردن چیزی است) تون تاب، تنور تاب، سوخت رسان، (امریکا - خودمانی) هفت تیر، چراه خوراک پزی

معنی : بخاری، چراغ خوراک پزی، دستگاه تولید گرما، متصدی گرم کردن معانی دیگر : (دستگاهی که هوا یا آب را گرم می کند) بخاری، گرمکن، آبگرمکن، شوفاژ، رادیاتور، تون، گلخن، گرمگر، (کسی که کارش گرم کردن چیزی است) تون تاب، تنور تاب، سوخت رسان، (امریکا - خودمانی) هفت تیر، چراه خوراک پزی

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد