مترادف و متضاد

<hr> معنی : درماندگی، اعسار، عجز از پرداخت دیون <hr> معانی دیگر : ورشکستگی، افلاس، نداری، تنگدستی، insolvence درماندگی

معنی : درماندگی، اعسار، عجز از پرداخت دیون معانی دیگر : ورشکستگی، افلاس، نداری، تنگدستی، insolvence درماندگی

insolvency

<hr> معنی : محجور، معسر، غیر قابل تبدیل به پول نقد <hr> معانی دیگر : ورشکسته، مفلس، تنگدست، عاجز از پرداخت بدهی های خود، (ارث) ناکافی برای پرداخت بدهی ها، وابسته به ورشکستگی، مفلسانه

معنی : محجور، معسر، غیر قابل تبدیل به پول نقد معانی دیگر : ورشکسته، مفلس، تنگدست، عاجز از پرداخت بدهی های خود، (ارث) ناکافی برای پرداخت بدهی ها، وابسته به ورشکستگی، مفلسانه

insolvent

<hr> معنی : بیخوابی، مرض بیخوابی <hr> معانی دیگر : شبگیری، کم خوابی، بیماری بی خوابی، بیخوابی غیر عادی، مر­ بیخوابی

معنی : بیخوابی، مرض بیخوابی معانی دیگر : شبگیری، کم خوابی، بیماری بی خوابی، بیخوابی غیر عادی، مر­ بیخوابی

insomnia

<hr> معنی : شخص بیخواب <hr> معانی دیگر : شخص بیخواب

معنی : شخص بیخواب معانی دیگر : شخص بیخواب

insomniac

<hr> معنی : بنابر این، از انجاییکه، از بس، به اندازهای که، چونکه، ازبسکه، نظر به اینکه، تا انجاییکه، چون، چون که <hr> معانی دیگر : (با: that) به آنچنان درجه یا مقدار، آنقدر

معنی : بنابر این، از انجاییکه، از بس، به اندازهای که، چونکه، ازبسکه، نظر به اینکه، تا انجاییکه، چون، چون که معانی دیگر : (با: that) به آنچنان درجه یا مقدار، آنقدر

insomuch

<hr> معنی : بی پروایی، بی اعتنایی، سهل انگاری، بی قیدی <hr> معانی دیگر : لاابالی گری

معنی : بی پروایی، بی اعتنایی، سهل انگاری، بی قیدی معانی دیگر : لاابالی گری

insouciance

<hr> معنی : بی پروا، بی قید <hr> معانی دیگر : آرام، بی غم، سرمست و آزاد، یخلا، نانگران

معنی : بی پروا، بی قید معانی دیگر : آرام، بی غم، سرمست و آزاد، یخلا، نانگران

insouciant

<hr> معنی : رسیدگی کردن، سرکشی کردن، بازرسی کردن، تفتیش کردن <hr> معانی دیگر : بازبینی کردن، وارسی کردن، بررسی کردن، وارسیدن، بازدید کردن، (ارتش: به منظور بازدید) از جلو صف سربازان رد شدن، سان دیدن، معاینه کردن

معنی : رسیدگی کردن، سرکشی کردن، بازرسی کردن، تفتیش کردن معانی دیگر : بازبینی کردن، وارسی کردن، بررسی کردن، وارسیدن، بازدید کردن، (ارتش: به منظور بازدید) از جلو صف سربازان رد شدن، سان دیدن، معاینه کردن

inspect

<hr> معنی : بازرسی، معاینه، سرکشی، تفتیش، سان، بازدید <hr> معانی دیگر : بازبینی، وارسی، بررسی

معنی : بازرسی، معاینه، سرکشی، تفتیش، سان، بازدید معانی دیگر : بازبینی، وارسی، بررسی

inspection

<hr> معنی : بازرس، مفتش <hr> معانی دیگر : بازبین، کارپژوه، (افسر پلیس) معاون کلانتر

معنی : بازرس، مفتش معانی دیگر : بازبین، کارپژوه، (افسر پلیس) معاون کلانتر

inspector

<hr> معنی : فرا گرفتن، احاطه کردن، دور گرفتن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: ensphere، ensphere فرا گرفتن

معنی : فرا گرفتن، احاطه کردن، دور گرفتن معانی دیگر : رجوع شود به: ensphere، ensphere فرا گرفتن

insphere

<hr> معنی : تشویق، الهام، استنشاق، شهیق، گرایش، القاء، وحی، نفس عمیق <hr> معانی دیگر : الهام بخشی، فرتابی، درون انگیزی، درانگیزه، در دمیدن، دردمش (رجوع شود به: inhale)، القا، نیوشاندن

معنی : تشویق، الهام، استنشاق، شهیق، گرایش، القاء، وحی، نفس عمیق معانی دیگر : الهام بخشی، فرتابی، درون انگیزی، درانگیزه، در دمیدن، دردمش (رجوع شود به: inhale)، القا، نیوشاندن

inspiration

<hr> معنی : تزریق کننده، انژکتور، الهام دهنده <hr> معانی دیگر : تزریق کننده، انژکتور، الهام دهنده

معنی : تزریق کننده، انژکتور، الهام دهنده معانی دیگر : تزریق کننده، انژکتور، الهام دهنده

inspirator

<hr> معنی : استنشاق کردن، القاء کردن، الهام بخشیدن، دمیدن در، در کشیدن نفس، نفس عمیق کشیدن، سر غیرت اوردن <hr> معانی دیگر : فرتابی کردن، به دل افکندن، درون انگیزی کردن، موجب شدن، ایجاد کردن، سبب شدن، شایع کردن، (در اصل) درون دمیدن، جان دمیدن (در)، رجوع شود به: inhale

معنی : استنشاق کردن، القاء کردن، الهام بخشیدن، دمیدن در، در کشیدن نفس، نفس عمیق کشیدن، سر غیرت اوردن معانی دیگر : فرتابی کردن، به دل افکندن، درون انگیزی کردن، موجب شدن، ایجاد کردن، سبب شدن، شایع کردن، (در اصل) درون دمیدن، جان دمیدن (در)، رجوع شود به: inhale

inspire

<hr> الهام شده، الهامی، ملهم

الهام شده، الهامی، ملهم

inspired

<hr> (adjective) الهام بخش، که فکر را بر می انگیزد، فکر برانگیز (adjective) (محاوره) توجه برانگیز، قابل توجه، رغبت برانگیز، شوق برانگیز

(adjective) الهام بخش، که فکر را بر می انگیزد، فکر برانگیز (adjective) (محاوره) توجه برانگیز، قابل توجه، رغبت برانگیز، شوق برانگیز

inspiring

<hr> معنی : تشویق کردن، تحریک کردن، جان دادن، روح دادن، سر غیرت اوردن، بر سر غیرت اوردن <hr> معانی دیگر : تشجیع کردن، دلیراندن، دل و جرات دادن، روح دادن به، جان دادن به

معنی : تشویق کردن، تحریک کردن، جان دادن، روح دادن، سر غیرت اوردن، بر سر غیرت اوردن معانی دیگر : تشجیع کردن، دلیراندن، دل و جرات دادن، روح دادن به، جان دادن به

inspirit

<hr> معنی : کلفت کردن، غلیظ کردن <hr> معانی دیگر : (مثلا از راه تبخیر) غلیظ کردن، چگالاندن، تغلیظ کردن، سفت کردن

معنی : کلفت کردن، غلیظ کردن معانی دیگر : (مثلا از راه تبخیر) غلیظ کردن، چگالاندن، تغلیظ کردن، سفت کردن

inspissate

inspissated

<hr> معنی : بی ثباتی، نا استواری <hr> معانی دیگر : عدم ثبات، ناپایداری، ناپایشتی، سستی، تزلزل، جنب و لرز، لقی، لق شدگی، بلخش

معنی : بی ثباتی، نا استواری معانی دیگر : عدم ثبات، ناپایداری، ناپایشتی، سستی، تزلزل، جنب و لرز، لقی، لق شدگی، بلخش

instability

<hr> معنی : مست، متلون، نااستوار، بی ثبات، متزلزل، بی استحکام، بی عزم، بی اطمینان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: unstable

معنی : مست، متلون، نااستوار، بی ثبات، متزلزل، بی استحکام، بی عزم، بی اطمینان معانی دیگر : رجوع شود به: unstable

instable

<hr> معنی : کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن <hr> معانی دیگر : install کار گذاشتن

معنی : کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن معانی دیگر : install کار گذاشتن

instal

<hr> معنی : کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن <hr> معانی دیگر : instal کار گذاشتن

معنی : کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن معانی دیگر : instal کار گذاشتن

install

<hr> معنی : نصب، تاسیسات <hr> معانی دیگر : انتصاب، گمارش، به کارگماری، سوار کردن، برپاسازی، کارگذاری، بنیانگان، بنیانه(ها)

معنی : نصب، تاسیسات معانی دیگر : انتصاب، گمارش، به کارگماری، سوار کردن، برپاسازی، کارگذاری، بنیانگان، بنیانه(ها)

installation

<hr> معنی : بخش، قسط <hr> معانی دیگر : (در پرداخت بدهی و غیره) قسط، بخشه، کوشنه، (نمایش تلویزیونی و رادیویی - داستان مجله و غیره) بخش، سری، نصب، کارگذاری، سوار کردن (ماشین آلات و غیره)، instalment قسط

معنی : بخش، قسط معانی دیگر : (در پرداخت بدهی و غیره) قسط، بخشه، کوشنه، (نمایش تلویزیونی و رادیویی - داستان مجله و غیره) بخش، سری، نصب، کارگذاری، سوار کردن (ماشین آلات و غیره)، instalment قسط

installment

<hr> برنامه یا جدول پرداخت اقساطی، خرید یا فروش اقساطی، پرداخت اقساطی

برنامه یا جدول پرداخت اقساطی، خرید یا فروش اقساطی، پرداخت اقساطی

installment plan

<hr> معنی : قسط <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: installment، installment قسط، بخش

معنی : قسط معانی دیگر : رجوع شود به: installment، installment قسط، بخش

instalment

<hr> معنی : مثل، شاهد، مثال، نمونه، مورد، سرمشق، لحظه، بعنوان مثال ذکر کردن <hr> معانی دیگر : مصداق، مرحله، گام، حالت، مثال آوردن، به عنوان نمونه ذکر کردن، نشانگر بودن، (در اصل) درخواست مصرانه، التماس شدید، (مهجور) علت، انگیزه، وضع، خصوصیات، (حقوق) دادخواست، اقامه ی دعوی، وهله

معنی : مثل، شاهد، مثال، نمونه، مورد، سرمشق، لحظه، بعنوان مثال ذکر کردن معانی دیگر : مصداق، مرحله، گام، حالت، مثال آوردن، به عنوان نمونه ذکر کردن، نشانگر بودن، (در اصل) درخواست مصرانه، التماس شدید، (مهجور) علت، انگیزه، وضع، خصوصیات، (حقوق) دادخواست، اقامه ی دعوی، وهله

instance

<hr> معنی : دم، لحظه، وهله، ان، فوری <hr> معانی دیگر : اضطراری، ناگه آیندی، ناگهگانی، ناگزیر، وابسته به خوراک پیش پخته که می توان به سرعت و آسانی (مثلا فقط با افزودن آب و گرم کردن) آن را خورد، پیش آماده، پیش پخته، (قدیمی) ماه جاری، فعلی، آن، لمحه، قریب الوقوع، زودآیند، (شعر قدیم) فورا، در همان آن، ماه کنونی، مثال، فورا

معنی : دم، لحظه، وهله، ان، فوری معانی دیگر : اضطراری، ناگه آیندی، ناگهگانی، ناگزیر، وابسته به خوراک پیش پخته که می توان به سرعت و آسانی (مثلا فقط با افزودن آب و گرم کردن) آن را خورد، پیش آماده، پیش پخته، (قدیمی) ماه جاری، فعلی، آن، لمحه، قریب الوقوع، زودآیند، (شعر قدیم) فورا، در همان آن، ماه کنونی، 

instant

<hr> معنی : فوری، انی <hr> معانی دیگر : آنی، در دم، موجود یا زنده فقط برای یک لحظه

معنی : فوری، انی معانی دیگر : آنی، در دم، موجود یا زنده فقط برای یک لحظه

instantaneous

<hr> انا، دریک لمحه، فورا

instantaneously

<hr> معنی : فورا، مستقیما <hr> معانی دیگر : بی درنگ، در یک آن، در یک لحظه، به مجرد اینکه، به محض اینکه، یکباره، همینکه، در همان ان، بمح­اینکه

معنی : فورا، مستقیما معانی دیگر : بی درنگ، در یک آن، در یک لحظه، به مجرد اینکه، به محض اینکه، یکباره، همینکه، در همان ان، بمح­اینکه

instantly

<hr> معنی : گماشتن، برقرار کردن، گذاردن، منصوب نمودن <hr> معانی دیگر : (رتبه یا مقام یا موقعیت ویژه ای دادن به) منصوب کردن، گماردن

معنی : گماشتن، برقرار کردن، گذاردن، منصوب نمودن معانی دیگر : (رتبه یا مقام یا موقعیت ویژه ای دادن به) منصوب کردن، گماردن

instate

<hr> معنی : تجدید، تعمیر، نوسازی، احیاء، تجدید بنا <hr> معانی دیگر : بازیابی، احیا

معنی : تجدید، تعمیر، نوسازی، احیاء، تجدید بنا معانی دیگر : بازیابی، احیا

instauration

<hr> معنی : بجای، در عوض، بعوض <hr> معانی دیگر : به جای

معنی : بجای، در عوض، بعوض معانی دیگر : به جای

instead

<hr> معنی : بجای، مقابل، بعوض <hr> معانی دیگر : در عوض، به جای، بعو­

معنی : بجای، مقابل، بعوض معانی دیگر : در عوض، به جای، بعو­

instead of

<hr> معنی : اغاز، رویه، پشت پا، پاشنه جوراب یا کفش <hr> معانی دیگر : انحنای روی پا (بین قوزک و انگشتان پا)، رویه ی کفش یا جوراب، 1- قدم رو، در حال قدم برداری همگام 2- (رژه) پا گرفتن 3- همگام، هم قدم

معنی : اغاز، رویه، پشت پا، پاشنه جوراب یا کفش معانی دیگر : انحنای روی پا (بین قوزک و انگشتان پا)، رویه ی کفش یا جوراب، 1- قدم رو، در حال قدم برداری همگام 2- (رژه) پا گرفتن 3- همگام، هم قدم

instep

<hr> معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، وادار کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه برای کارهای بد) برانگیختن، اغوا کردن، شوراندن، به شورش تحریک کردن

معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، وادار کردن معانی دیگر : (به ویژه برای کارهای بد) برانگیختن، اغوا کردن، شوراندن، به شورش تحریک کردن

instigate

<hr> معنی : فتنه انگیزی، تحریک، اغوا <hr> معانی دیگر : تحریک، اغوا

معنی : فتنه انگیزی، تحریک، اغوا معانی دیگر : تحریک، اغوا

instigation

<hr> انگیزنده، مفسد، شرراه انداز، انگیزه خواب، پیشینه خواب سابقه خواب

انگیزنده، مفسد، شرراه انداز، انگیزه خواب، پیشینه خواب سابقه خواب

instigator

<hr> معنی : چکاندن، کم کم تزریق کردن، کم کم فهماندن، اهسته القاء کردن، چکه چکه ریختن <hr> معانی دیگر : instill چکاندن، کم کم فهماندن <hr> instil(l) چکاندن، کم کم تلقین کردن

معنی : چکاندن، کم کم تزریق کردن، کم کم فهماندن، اهسته القاء کردن، چکه چکه ریختن معانی دیگر : instill چکاندن، کم کم فهماندن instil(l) چکاندن، کم کم تلقین کردن

instil

<hr> معنی : چکاندن، کم کم تزریق کردن، کم کم فهماندن، اهسته القاء کردن، چکه چکه ریختن <hr> معانی دیگر : instil چکاندن

معنی : چکاندن، کم کم تزریق کردن، کم کم فهماندن، اهسته القاء کردن، چکه چکه ریختن معانی دیگر : instil چکاندن

instill

<hr> معنی : غریزه، هوش طبیعی جانوران، شعور حیوانی <hr> معانی دیگر : درون راند، سرشت، اقتضای طبیعت، شم، استعداد، آما، مملو(از)، آکنده، پر، سرشار، (روانکاوی فروید: انگیزان آغازین روانی مانند ترس یا عشق یا خشم، انگیزان زندگی eros یا انگیزان مرگ thanatos) در انگیزان

معنی : غریزه، هوش طبیعی جانوران، شعور حیوانی معانی دیگر : درون راند، سرشت، اقتضای طبیعت، شم، استعداد، آما، مملو(از)، آکنده، پر، سرشار، (روانکاوی فروید: انگیزان آغازین روانی مانند ترس یا عشق یا خشم، انگیزان زندگی eros یا انگیزان مرگ thanatos) در انگیزان

instinct

<hr> معنی : غریزی <hr> معانی دیگر : درون راندی، سرشتی، جبلی، درانگیز، ناآموخته، فطری، طبیعی، غیر ارادی، خودبخود

معنی : غریزی معانی دیگر : درون راندی، سرشتی، جبلی، درانگیز، ناآموخته، فطری، طبیعی، غیر ارادی، خودبخود

instinctive

<hr> معنی : انجمن، بنیاد، فرمان، بنگاه، موسسه، بنداد، هیئت شورا، اصل قانونی، بنیاد نهادن، تاسیس کردن، برقرار کردن <hr> معانی دیگر : ایجاد کردن، (به ویژه اصلاحات و غیره) آغازکردن، بانی شدن، بنیان نهادن، پی افکندن، اقدام کردن به، در نهشت کردن، درنهشتن، اصل (اصول)، (جمع) مبادی، قانون پابرجا، رسم (رسوم) مورد قبول، نهاد، موسسه (به ویژه علمی و آموزشی)، انستیتو، جمعیت، مدرسه ی پیشه و هنر، مدرسه ی هنرهای زیبا، دانشکده ی فنی یا مهندسی، (به ویژه کشیش را) به کار گماردن، منصوب کردن، (جمع) خلاصه ی اصول قانونی، اصول و مبادی قضایی، دوره ی آموزشی کوتاه، سمینار، مقررات

معنی : انجمن، بنیاد، فرمان، بنگاه، موسسه، بنداد، هیئت شورا، اصل قانونی، بنیاد نهادن، تاسیس کردن، برقرار کردن معانی دیگر : ایجاد کردن، (به ویژه اصلاحات و غیره) آغازکردن، بانی شدن، بنیان نهادن، پی افکندن، اقدام کردن به، در نهشت کردن، درنهشتن، اصل (اصول)، (جمع) مبادی، قانون پابرجا، رسم (رسوم) مورد قبول

institute

<hr> معنی : نهاد، بنگاه، موسسه، تاسیس قضایی، اصل حقوقی، رسم معمول <hr> معانی دیگر : (اصلاحات و بررسی و غیره) ایجاد، پی افکنی، شروع، اقدام، بنیان گذاری، رسم، سنت، روش متداول، قانون مورد قبول همگان، دیرمانه، برمانه، درنهشت، عرف، موسسه (عام المنفعه یا آموزشی یا علمی یا مذهبی)، بنیاد، سازمان، ساختمان موسسه یا بنیاد (وغیره)

معنی : نهاد، بنگاه، موسسه، تاسیس قضایی، اصل حقوقی، رسم معمول معانی دیگر : (اصلاحات و بررسی و غیره) ایجاد، پی افکنی، شروع، اقدام، بنیان گذاری، رسم، سنت، روش متداول، قانون مورد قبول همگان، دیرمانه، برمانه، درنهشت، عرف، موسسه (عام المنفعه یا آموزشی یا علمی یا مذهبی)، بنیاد، سازمان، ساختمان موسسه یا بنی

institution

<hr> معنی : رسمی کردن، در بیمارستان بستری کردن، تبدیل به موسسه کردن، در موسسه یا بنگاه قرار دادن <hr> معانی دیگر : (به صورت رسم یا سنت درآوردن) مرسوم کردن، متداول کردن، تراداد کردن، برمانه کردن، به صورت عرف درآوردن، (برای تیمار یا نگهداری یا بازداشت به موسسه یا زندان و غیره سپردن) تیمارگاهی کردن، تیمارستانی کردن، زندانی کردن

معنی : رسمی کردن، در بیمارستان بستری کردن، تبدیل به موسسه کردن، در موسسه یا بنگاه قرار دادن معانی دیگر : (به صورت رسم یا سنت درآوردن) مرسوم کردن، متداول کردن، تراداد کردن، برمانه کردن، به صورت عرف درآوردن، (برای تیمار یا نگهداری یا بازداشت به موسسه یا زندان و غیره سپردن) تیمارگاهی کردن، تیمارستانی ک

institutionalize

<hr> معنی : سازمان دهنده <hr> معانی دیگر : بنیادگذار، بانی، موسس، برگمارنده

معنی : سازمان دهنده معانی دیگر : بنیادگذار، بانی، موسس، برگمارنده

واژه های حرف "i" - مترادف و متضاد