<hr> معنی : پارچ، سبو، کوزه، افتابه، پرتاب کنندهء توپ <hr> معانی دیگر : صراحی، گلیزه، مشربه، کماش، بستک (کوزه و سبو می شوند: jug)، آفتابه، لولهنگ، به اندازه ی یک پارچ، (بیس بال) گوی انداز، پرتاب کننده

معنی : پارچ، سبو، کوزه، افتابه، پرتاب کنندهء توپ معانی دیگر : صراحی، گلیزه، مشربه، کماش، بستک (کوزه و سبو می شوند: jug)، آفتابه، لولهنگ، به اندازه ی یک پارچ، (بیس بال) گوی انداز، پرتاب کننده

pitcher

<hr> معنی : پنجه، چنگال، شانه، دو شاخه <hr> معانی دیگر : با چنگک بلند کردن و پرتاب کردن، (کشاورزی) چنگک، افشون

معنی : پنجه، چنگال، شانه، دو شاخه معانی دیگر : با چنگک بلند کردن و پرتاب کردن، (کشاورزی) چنگک، افشون

pitchfork

<hr> معنی : فروشنده سیار <hr> معانی دیگر : (در پیاده رو یا نمایشگاه و غیره) دستفروش اشیای تفننی و جدید، فروشندهی چاخان و سمج

معنی : فروشنده سیار معانی دیگر : (در پیاده رو یا نمایشگاه و غیره) دستفروش اشیای تفننی و جدید، فروشندهی چاخان و سمج

pitchman

<hr> معنی : قیرگون، سیاه و تاریک، زفت اندود، قیراندود <hr> معانی دیگر : سیاه، قیر مانند، چسبان و سیاه

معنی : قیرگون، سیاه و تاریک، زفت اندود، قیراندود معانی دیگر : سیاه، قیر مانند، چسبان و سیاه

pitchy

<hr> معنی : دلسوز، رقت انگیز، جانگداز، رقت بار <hr> معانی دیگر : ترحم انگیز، جگرسوز

معنی : دلسوز، رقت انگیز، جانگداز، رقت بار معانی دیگر : ترحم انگیز، جگرسوز

piteous

<hr> معنی : دام، تله، گودال سرپوشیده <hr> معانی دیگر : خطر یا اشکال غیر منتظره، (چاله ای که برای گرفتار کردن شکار روی آن را پوشانده اند) تله، چال دام

معنی : دام، تله، گودال سرپوشیده معانی دیگر : خطر یا اشکال غیر منتظره، (چاله ای که برای گرفتار کردن شکار روی آن را پوشانده اند) تله، چال دام

pitfall

<hr> معنی : قوت، مغز، اهمیت، مغز میوه، مغز حرام، مغز تیره، مخ استخوان <hr> معانی دیگر : بخش اصلی، قسمت اساسی هر چیز، جان کلام، لب مطلب، اس، اساس، چکیده، (ساقه ی برخی گیاهان) مغز، مغز استخوان (بیشتر می گویند: marrow)، (پرتقال و نارنج و غیره) پوسته یا لایه ی سفیدی که زیر پوست خارجی قرار دارد، نیرو، بنیه، طراوت، (ساقه ی گیاه) مغز درآوردن، مغز تیره ی جانور را قطع کردن، م&nbsp; استخوان، پر معنی و عمیق

معنی : قوت، مغز، اهمیت، مغز میوه، مغز حرام، مغز تیره، مخ استخوان معانی دیگر : بخش اصلی، قسمت اساسی هر چیز، جان کلام، لب مطلب، اس، اساس، چکیده، (ساقه ی برخی گیاهان) مغز، مغز استخوان (بیشتر می گویند: marrow)، (پرتقال و نارنج و غیره) پوسته یا لایه ی سفیدی که زیر پوست خارجی قرار دارد، نیرو، بنیه، طراوت،

pith

<hr> معنی : موثر، مغزی، مختصر و مفید، پر مغز، شبیه مغز <hr> معانی دیگر : (مجازی) پر مغز، پر معنی، ژرف، اندیشمندانه، موجز، (ساقه ی گیاه) مغز دار

معنی : موثر، مغزی، مختصر و مفید، پر مغز، شبیه مغز معانی دیگر : (مجازی) پر مغز، پر معنی، ژرف، اندیشمندانه، موجز، (ساقه ی گیاه) مغز دار

pithy

<hr> معنی : رقت انگیز، رقت بار <hr> معانی دیگر : قابل ترحم، ترحم انگیز، جگر سوز، اسف انگیز، اسف بار، (گاهی همراه با تحقیر)

معنی : رقت انگیز، رقت بار معانی دیگر : قابل ترحم، ترحم انگیز، جگر سوز، اسف انگیز، اسف بار، (گاهی همراه با تحقیر)

pitiable

<hr> معنی : دلسوز <hr> معانی دیگر : ترحم کننده، رحیم

معنی : دلسوز معانی دیگر : ترحم کننده، رحیم

pitier

<hr> معنی : رحیم، رقت انگیز <hr> معانی دیگر : قابل ترحم، سزاوار دلسوزی، اسف بار، ترحم انگیز، رقت بار، جگر سوز، قابل تحقیر، مفلوک، خوار، زبون، حقیر، هاژ، ناچیز، (قدیمی) با مروت، دلسوز، مهربان

معنی : رحیم، رقت انگیز معانی دیگر : قابل ترحم، سزاوار دلسوزی، اسف بار، ترحم انگیز، رقت بار، جگر سوز، قابل تحقیر، مفلوک، خوار، زبون، حقیر، هاژ، ناچیز، (قدیمی) با مروت، دلسوز، مهربان

pitiful

<hr> معنی : بی رحم، ستمگر، کینه توز، نفرت اور، بی ترحم <hr> معانی دیگر : سنگدل، ظالم، بی رحمانه، با سنگدلی، شدید، سخت، بی امان

معنی : بی رحم، ستمگر، کینه توز، نفرت اور، بی ترحم معانی دیگر : سنگدل، ظالم، بی رحمانه، با سنگدلی، شدید، سخت، بی امان

pitiless

<hr> معنی : گورکن، قبرکن، مقنی، کارگر درون معدن <hr> معانی دیگر : کارگر معدن (به ویژه معدن زغال سنگ)، سر آیزاک پیتمن (نوآور روش تندنویسی پیتمن)

معنی : گورکن، قبرکن، مقنی، کارگر درون معدن معانی دیگر : کارگر معدن (به ویژه معدن زغال سنگ)، سر آیزاک پیتمن (نوآور روش تندنویسی پیتمن)

pitman

<hr> معنی : اره دو سر و دو دسته <hr> معانی دیگر : اره دوسر، اره دومرده، اره ی دو سر (ویژه ی بریدن الوار از درازا) (pitsaw هم می نویسند)، اره دو سر و دو دسته

معنی : اره دو سر و دو دسته معانی دیگر : اره دوسر، اره دومرده، اره ی دو سر (ویژه ی بریدن الوار از درازا) (pitsaw هم می نویسند)، اره دو سر و دو دسته

pitsaw

<hr> معنی : مبلغ جزئی، کمک هزینه مختصر، چندرقاز <hr> معانی دیگر : دستمزد کم، حقوق ناچیز، شندر غاز، پاپاسی، حصه ی کوچک، سهم ناچیز

معنی : مبلغ جزئی، کمک هزینه مختصر، چندرقاز معانی دیگر : دستمزد کم، حقوق ناچیز، شندر غاز، پاپاسی، حصه ی کوچک، سهم ناچیز

pittance

<hr> معنی : حفره دار، چاله چاله <hr> معانی دیگر : (میوه های خشک مانند آلو و خرما) بی هسته، چاله چوله دار، پر حفره، پر از فرورفتگی، سورا&nbsp; سورا

معنی : حفره دار، چاله چاله معانی دیگر : (میوه های خشک مانند آلو و خرما) بی هسته، چاله چوله دار، پر حفره، پر از فرورفتگی، سورا سورا

pitted

<hr> معنی : ایجاد حفره، چاله کنی <hr> معانی دیگر : سورا&nbsp; سورا

معنی : ایجاد حفره، چاله کنی معانی دیگر : سورا سورا

pitting

<hr> معنی : غده هیپوفیز، بلغمی، مخاطی <hr> معانی دیگر : وابسته به غده ی هیپوفیز، دریمی

معنی : غده هیپوفیز، بلغمی، مخاطی معانی دیگر : وابسته به غده ی هیپوفیز، دریمی

pituitary

<hr> معنی : افسوس، مروت، بخشش، رحم، همدردی، مرحمت، حس ترحم، ترحم، ترحم کردن، متاثر شدن، دلسوزی کردن <hr> معانی دیگر : دلسوزی، دل نوازی، نوازش، دریغ، دریغا، مایه ی تاسف، جای تاسف، تاسف، حیف، رحم کردن

معنی : افسوس، مروت، بخشش، رحم، همدردی، مرحمت، حس ترحم، ترحم، ترحم کردن، متاثر شدن، دلسوزی کردن معانی دیگر : دلسوزی، دل نوازی، نوازش، دریغ، دریغا، مایه ی تاسف، جای تاسف، تاسف، حیف، رحم کردن

pity

<hr> معنی : محور، میله، محور چرخ، لولا، مدار، نقطه اتکاء، پاشنه، عضو موثر، محور اصلی کار، چرخیدن، روی چیزی چرخیدن، روی پاشنه گشتن، چرخاندن، روی پاشنه چرخیدن <hr> معانی دیگر : محوراصلی، سرآسه، هسته ی مرکزی، اصل مطلب، علت اصلی، لب مطلب، (روی پاشنه) چرخیدن، گردیدن، پاشنه ای، پاشنه چرخ، چرخنده (روی پاشنه)، بنیادی، اساسی، مهم، کلیدی (pivotal هم می گویند)، پاشنه (به ویژه پاشنه ی در)، آسه، نقطه ی اتکا، چرخشگاه (لولا = hinge)، میله ی لولای در، پاشنه دار کردن، محوردار کردن، مخور چر

معنی : محور، میله، محور چرخ، لولا، مدار، نقطه اتکاء، پاشنه، عضو موثر، محور اصلی کار، چرخیدن، روی چیزی چرخیدن، روی پاشنه گشتن، چرخاندن، روی پاشنه چرخیدن معانی دیگر : محوراصلی، سرآسه، هسته ی مرکزی، اصل مطلب، علت اصلی، لب مطلب، (روی پاشنه) چرخیدن، گردیدن، پاشنه ای، پاشنه چرخ، چرخنده (روی پاشنه)، بنیادی

pivot

<hr> معنی : موثر، محوری، اساسی <hr> معانی دیگر : وابسته به پاشنه یا محور، پاشنه یی، آسه ای، کلیدی، بسیارمهم، بنیادی، چرخشگاهی

معنی : موثر، محوری، اساسی معانی دیگر : وابسته به پاشنه یا محور، پاشنه یی، آسه ای، کلیدی، بسیارمهم، بنیادی، چرخشگاهی

pivotal

<hr> معنی : خال های ریز متن عکس <hr> معانی دیگر : (مخفف: element + pictures - تلویزیون - کامپیوتر) عنصر تصویر، سلول تصویر

معنی : خال های ریز متن عکس معانی دیگر : (مخفف: element + pictures - تلویزیون - کامپیوتر) عنصر تصویر، سلول تصویر

pixel

<hr> معنی : پری، ادم بازیگوش و خطرناک، پریزادی که در ماهتاب میرقصد <hr> معانی دیگر : pixy پری، مج، بچه شیطان

معنی : پری، ادم بازیگوش و خطرناک، پریزادی که در ماهتاب میرقصد معانی دیگر : pixy پری، مج، بچه شیطان

pixie

<hr> معنی : هوس باز، سفیه، بازیگوش، دارای عدم تعادل فکری، جادو شده <hr> معانی دیگر : شیطان، تخم جن، مثل کسی که جن توی پوستش رفته باشد، خیلی حساس

معنی : هوس باز، سفیه، بازیگوش، دارای عدم تعادل فکری، جادو شده معانی دیگر : شیطان، تخم جن، مثل کسی که جن توی پوستش رفته باشد، خیلی حساس

pixilated

<hr> معنی : پری، ادم بازیگوش و خطرناک، پریزادی که در ماهتاب میرقصد <hr> معانی دیگر : pixie پری، مج، بچه شیطان

معنی : پری، ادم بازیگوش و خطرناک، پریزادی که در ماهتاب میرقصد معانی دیگر : pixie پری، مج، بچه شیطان

pixy

<hr> معنی : پیتزا <hr> معانی دیگر : (خوراک) پیتزا (pizza pie هم می گویند)، پیتزا یک نوع غذای ایتالیایی

معنی : پیتزا معانی دیگر : (خوراک) پیتزا (pizza pie هم می گویند)، پیتزا یک نوع غذای ایتالیایی

pizza

<hr> معنی : با ضرب نوک انگشت یا ناخن <hr> معانی دیگر : (دستور نواختن سازهای زهی)، با انگشت (نه با آرشه)، با ضرب نوک انگشت یا ناخن بجای مضراب یا ارشه برای زدن ساز

معنی : با ضرب نوک انگشت یا ناخن معانی دیگر : (دستور نواختن سازهای زهی)، با انگشت (نه با آرشه)، با ضرب نوک انگشت یا ناخن بجای مضراب یا ارشه برای زدن ساز

pizzicato

<hr> معنی : الت ذکور حیوان، الت نری گاو، شلاق ساخته شده از ذکر گاو <hr> معانی دیگر : آلت مردی جانور (به ویژه ذکر گاو که از آن شلاق می ساختند)، چل

معنی : الت ذکور حیوان، الت نری گاو، شلاق ساخته شده از ذکر گاو معانی دیگر : آلت مردی جانور (به ویژه ذکر گاو که از آن شلاق می ساختند)، چل

pizzle

<hr> معنی : صلحجویی <hr> معانی دیگر : صلحجویی

معنی : صلحجویی معانی دیگر : صلحجویی

placability

<hr> معنی : مهربان، دلپذیر، مطبوع، ارام، بخشنده، دلجویی پذیر <hr> معانی دیگر : آشتی پذیر، اغماض گر، اهل آشتی و گذشت، آشتی گر، استمالت کردنی

معنی : مهربان، دلپذیر، مطبوع، ارام، بخشنده، دلجویی پذیر معانی دیگر : آشتی پذیر، اغماض گر، اهل آشتی و گذشت، آشتی گر، استمالت کردنی

placable

<hr> معنی : اعلان، پروانه رسمی، حمل یا نصب اعلان، شعار حمل کردن <hr> معانی دیگر : پلاکارد، پوستر، دیوار آویز، آگهی (دیواری یا قابل حمل)، شعار نوشته، کارت، (با نصب پوستر یا حمل شعار و غیره) اعلام کردن، اعلامیه رسمی

معنی : اعلان، پروانه رسمی، حمل یا نصب اعلان، شعار حمل کردن معانی دیگر : پلاکارد، پوستر، دیوار آویز، آگهی (دیواری یا قابل حمل)، شعار نوشته، کارت، (با نصب پوستر یا حمل شعار و غیره) اعلام کردن، اعلامیه رسمی

placard

<hr> معنی : ارام کردن، تسکین دادن، اشتی کردن <hr> معانی دیگر : آرام کردن، استمالت کردن، دلجویی کردن، (خشم یا دشمنی) فرونشاندن

معنی : ارام کردن، تسکین دادن، اشتی کردن معانی دیگر : آرام کردن، استمالت کردن، دلجویی کردن، (خشم یا دشمنی) فرونشاندن

placate

<hr> معنی : وفق، تسکین، اشتی <hr> معانی دیگر : اشتی، وفق، تسکین

معنی : وفق، تسکین، اشتی معانی دیگر : اشتی، وفق، تسکین

placation

<hr> معنی : تسکین پذیر، اشتی کننده <hr> معانی دیگر : تسکین پذیر، اشتی کننده

معنی : تسکین پذیر، اشتی کننده معانی دیگر : تسکین پذیر، اشتی کننده

placative

<hr> معنی : جا، فضا، میدان، موقعیت، صندلی، مکان، وهله، جایگاه، محل، گماردن، در محلی گذاردن، جای دادن، قرار دادن، گذاشتن <hr> معانی دیگر : (در شهر) میدان، ناحیه، سرزمین، دیار، گله، گو، مقام، وضع، شان، گاس، صلاحیت، شهر، شهرک، ده، روستا، خانه، منزل، محل سکونت، زیستگاه، جای بدن، بخشی از بدن، (کتاب یا مجله و غیره) صفحه، سطر، مرحله، قدم، درجه، (در ترکیب) - گاه، محل نشستن، شغل، کار، رتبه، وظیفه، (ریاضی) محل رقم در شماره، پیکرگاه، هشتن، جایگزین کردن، چیدن، جا دادن، مرتب کردن، تشخیص دادن، شناختن، به جا آوردن، شغل دادن به، استخدام کردن، (به کار) گماشتن، کاریابی کردن، منصوب کردن، (سفارش و غیره) دادن، ارائه دادن، ارزیابی کردن، ارزشیابی کردن، تخمین زدن، (مسابقات ورزشی) اول یا دوم یا سوم شدن، (با: no) محل نامناسب، خیابان کوتاه (و معمولا بن بست)، (در مسابقه ی اسب دوانی یا سگ دوانی) دوم شدن، مرتبه

معنی : جا، فضا، میدان، موقعیت، صندلی، مکان، وهله، جایگاه، محل، گماردن، در محلی گذاردن، جای دادن، قرار دادن، گذاشتن معانی دیگر : (در شهر) میدان، ناحیه، سرزمین، دیار، گله، گو، مقام، وضع، شان، گاس، صلاحیت، شهر، شهرک، ده، روستا، خانه، منزل، محل سکونت، زیستگاه، جای بدن، بخشی از بدن، (کتاب یا مجله و غیره)

place

place for sacrifice

place of birth

place of retirement

<hr> معنی : معبد <hr> معانی دیگر : پرستش گاه، عبادتگاه

معنی : معبد معانی دیگر : پرستش گاه، عبادتگاه

place of worship

place on file

<hr> معنی : دوای مریض راضی کن، مایه تسکین، داروی دل خوش کنک و بی اثر <hr> معانی دیگر : (کلیسای کاتولیک - لاتین: خشنود خواهم کرد) اولین حرف دعای آمرزش مردگان، شبه دارو، دارونما، طب دوای مری­ راضی کن

معنی : دوای مریض راضی کن، مایه تسکین، داروی دل خوش کنک و بی اثر معانی دیگر : (کلیسای کاتولیک - لاتین: خشنود خواهم کرد) اولین حرف دعای آمرزش مردگان، شبه دارو، دارونما، طب دوای مری­ راضی کن

placebo

<hr> معنی : بی جا، لامکان <hr> معانی دیگر : لامکان، بی جا

معنی : بی جا، لامکان معانی دیگر : لامکان، بی جا

placeless

<hr> معنی : گمارش، کاریابی، تهیه کار <hr> معانی دیگر : تعیین جا، کارگماری، قرار دهی، گذارد، جایگزینی، ترتیب، تعیین دانشپایه دانشجو از روی امتحان

معنی : گمارش، کاریابی، تهیه کار معانی دیگر : تعیین جا، کارگماری، قرار دهی، گذارد، جایگزینی، ترتیب، تعیین دانشپایه دانشجو از روی امتحان

placement

<hr> معنی : جفت، مشیمه، جفت جنین <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی) جفت، وابسته به جفت

معنی : جفت، مشیمه، جفت جنین معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی) جفت، وابسته به جفت

placenta

<hr> معنی : وابسته به جفت <hr> معانی دیگر : جفتی، وابسته به جفت جنین

معنی : وابسته به جفت معانی دیگر : جفتی، وابسته به جفت جنین

placental

<hr> معنی : تشکیل جفت، پیوستگی جفت جنین بدیوار زهدان <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی - گیاه شناسی) جفت بندی

معنی : تشکیل جفت، پیوستگی جفت جنین بدیوار زهدان معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی - گیاه شناسی) جفت بندی

placentation

<hr> معنی : ارام، راحت، متین <hr> معانی دیگر : خونسرد، آرام، سربه راه، (چیز) آرام، ساکن، دریاچه ی پلاسید (در ایالت نیویورک - امریکا)

معنی : ارام، راحت، متین معانی دیگر : خونسرد، آرام، سربه راه، (چیز) آرام، ساکن، دریاچه ی پلاسید (در ایالت نیویورک - امریکا)

placid

<hr> معنی : روح، ارامش، متانت، صفاء <hr> معانی دیگر : صفا

معنی : روح، ارامش، متانت، صفاء معانی دیگر : صفا

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد