<hr> معنی : شرح، بیان، ذکر، از بر خوانی، از حفظ خوانی، بازگو نمودن درس حفظی، تعریف موضوع <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: recital، قطعه ی از بر خوانده شده، (کلاس درس) پاسخگویی (به پرسش هایی که قبلا داده شده است)

معنی : شرح، بیان، ذکر، از بر خوانی، از حفظ خوانی، بازگو نمودن درس حفظی، تعریف موضوع معانی دیگر : رجوع شود به: recital، قطعه ی از بر خوانده شده، (کلاس درس) پاسخگویی (به پرسش هایی که قبلا داده شده است)

recitation

<hr> معنی : از بر خوانی، از بر خواندن، یکایک شمردنی، بیانی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در اپرا و اوراتوریو) آواز خطابه مانند، قطعه ی خطابه مانند، درس راپس دادن، یکایک شمردن، جواب دادن، به تنهایی نواختن

معنی : از بر خوانی، از بر خواندن، یکایک شمردنی، بیانی معانی دیگر : (به ویژه در اپرا و اوراتوریو) آواز خطابه مانند، قطعه ی خطابه مانند، درس راپس دادن، یکایک شمردن، جواب دادن، به تنهایی نواختن

recitative

<hr> معنی : از بر خواندن، با صدایی موزون خواندن <hr> معانی دیگر : از حفظ گفتن، بازگو کردن، گزارش دادن، بر شمردن، بازنمود کردن، شرح دادن، تکخوانی کردن، سراییدن، تک آوازی کردن، (در کلاس) درس پس دادن

معنی : از بر خواندن، با صدایی موزون خواندن معانی دیگر : از حفظ گفتن، بازگو کردن، گزارش دادن، بر شمردن، بازنمود کردن، شرح دادن، تکخوانی کردن، سراییدن، تک آوازی کردن، (در کلاس) درس پس دادن

recite

<hr> معنی : خواننده، تک نواز <hr> معانی دیگر : خواننده، تک نواز

معنی : خواننده، تک نواز معانی دیگر : خواننده، تک نواز

reciter

<hr> معنی : بیم داشتن، باک داشتن <hr> معانی دیگر : (با : of یا for ) پروا داشتن، اهمیت داشتن، (قدیمی)، پروا داشتن

معنی : بیم داشتن، باک داشتن معانی دیگر : (با : of یا for ) پروا داشتن، اهمیت داشتن، (قدیمی)، پروا داشتن

reck

<hr> معنی : بی پروا، عاری از حس مسئولیت، بی اعتنا، بی ملاحظه، بی بیاک <hr> معانی دیگر : بی دقت، بی باک، شورتی

معنی : بی پروا، عاری از حس مسئولیت، بی اعتنا، بی ملاحظه، بی بیاک معانی دیگر : بی دقت، بی باک، شورتی

reckless

<hr> معنی : شمردن، حساب پس دادن، فرض کردن، عقیده داشتن، خیال کردن، محسوب داشتن، روی چیزی حساب کردن، گمان کردن <hr> معانی دیگر : حساب کردن، شمارش کردن، همار کردن، محاسبه کردن، برآورد کردن، تخمین زدن، حدس زدن، (عامیانه) فکر کردن، پنداشتن، روی کسی یا چیزی حساب کردن، به حساب آوردن، (با : up ) ارزیابی کردن

معنی : شمردن، حساب پس دادن، فرض کردن، عقیده داشتن، خیال کردن، محسوب داشتن، روی چیزی حساب کردن، گمان کردن معانی دیگر : حساب کردن، شمارش کردن، همار کردن، محاسبه کردن، برآورد کردن، تخمین زدن، حدس زدن، (عامیانه) فکر کردن، پنداشتن، روی کسی یا چیزی حساب کردن، به حساب آوردن، (با : up ) ارزیابی کردن

reckon

reckon up

<hr> معنی : فرضی <hr> معانی دیگر : شمارش، محاسبه، همارش، صورتحساب، حساب، رسیدگی به حساب، تسویه حساب، پاداش، جزا، سزا، مکافات، تاوان، برآورد، تخمین، حدس، صورت حساب میخانه

معنی : فرضی معانی دیگر : شمارش، محاسبه، همارش، صورتحساب، حساب، رسیدگی به حساب، تسویه حساب، پاداش، جزا، سزا، مکافات، تاوان، برآورد، تخمین، حدس، صورت حساب میخانه

reckoning

<hr> معنی : تقاضای مجدد، اصلاح کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، اصلاح شدن، مجددا ادعا کردن، زمین بایر را دایر کردن <hr> معانی دیگر : (به راه راست) هدایت کردن، به کردن، (زمین باتلاقی و غیره رابه زمین خوب) تبدیل کردن، احیا کردن، آباد کردن، بهسازی کردن، بازگیری کردن، (مواد مفید آشغال یا اشیای قراضه و غیره را) جمع کردن، بازیابی کردن، (مهجور) رام کردن، مرمت کردن، نجات دادن، مجددا ادعا کردن، تقاضای مجدد

معنی : تقاضای مجدد، اصلاح کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، اصلاح شدن، مجددا ادعا کردن، زمین بایر را دایر کردن معانی دیگر : (به راه راست) هدایت کردن، به کردن، (زمین باتلاقی و غیره رابه زمین خوب) تبدیل کردن، احیا کردن، آباد کردن، بهسازی کردن، بازگیری کردن، (مواد مفید آشغال یا اشیای قراضه و غیره را) جمع کردن،

reclaim

<hr> معنی : قابل استرداد، ادعا پذیر <hr> معانی دیگر : قابل استرداد، ادعا پذیر

معنی : قابل استرداد، ادعا پذیر معانی دیگر : قابل استرداد، ادعا پذیر

reclaimable

reclaiming

<hr> معنی : احیا، استرداد، احیا اراضی، اباد سازی <hr> معانی دیگر : بازگیری (به ویژه بازگیری زمین از دریا و غیره)، احیای زمین، آباد سازی

معنی : احیا، استرداد، احیا اراضی، اباد سازی معانی دیگر : بازگیری (به ویژه بازگیری زمین از دریا و غیره)، احیای زمین، آباد سازی

reclamation

<hr> معنی : دولا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - به ویژه برگ یا ساقه) خمیده، سر به زیر، خمیده

معنی : دولا معانی دیگر : (گیاه شناسی - به ویژه برگ یا ساقه) خمیده، سر به زیر، خمیده

reclinate

<hr> معنی : خم شدن، تکیه کردن، لمیدن، برپشت خم شدن یا خوابیدن <hr> معانی دیگر : (روی چیزی ) تکیه دادن، لم دادن، برآسودن، یله دادن، دراز کشیدن، (صندلی و غیره) خواباندن، (پشتی را) عقب یا جلو کشیدن، سرازیر کردن

معنی : خم شدن، تکیه کردن، لمیدن، برپشت خم شدن یا خوابیدن معانی دیگر : (روی چیزی ) تکیه دادن، لم دادن، برآسودن، یله دادن، دراز کشیدن، (صندلی و غیره) خواباندن، (پشتی را) عقب یا جلو کشیدن، سرازیر کردن

recline

<hr> معنی : گوشه نشین، خلوت نشین، منزوی، تنها، دور افتاده <hr> معانی دیگر : گوشه نشینانه، تنگ بار، چله نشین، کهبد

معنی : گوشه نشین، خلوت نشین، منزوی، تنها، دور افتاده معانی دیگر : گوشه نشینانه، تنگ بار، چله نشین، کهبد

recluse

<hr> معنی : خلوت <hr> معانی دیگر : خلوت نشینی، گوشه نشینی، کهبدی

معنی : خلوت معانی دیگر : خلوت نشینی، گوشه نشینی، کهبدی

reclusion

<hr> معنی : دنج <hr> معانی دیگر : خلوت

معنی : دنج معانی دیگر : خلوت

reclusive

<hr> معنی : تشخیص، شناخت، شناسایی، به رسمیت شناختن، بازشناسی، بازشناخت <hr> معانی دیگر : بجا آوردن، واشناسی، سپاسگزاری، شکرانه، پاس، قدردانی، به رسمیت شناسی، استقبال، پذیرش

معنی : تشخیص، شناخت، شناسایی، به رسمیت شناختن، بازشناسی، بازشناخت معانی دیگر : بجا آوردن، واشناسی، سپاسگزاری، شکرانه، پاس، قدردانی، به رسمیت شناسی، استقبال، پذیرش

recognition

<hr> معنی : مشخص، قابل تشخیص، شناختنی، باز شناختنی، شناخت پذیر <hr> معانی دیگر : قابل شناسایی

معنی : مشخص، قابل تشخیص، شناختنی، باز شناختنی، شناخت پذیر معانی دیگر : قابل شناسایی

recognizable

<hr> معنی : التزام، تعهد نامه، سپرده التزامی، وجه الضمانه <hr> معانی دیگر : (حقوق) وجه الضمان، التزام نامه، تعهد اجرای دستورات قاضی

معنی : التزام، تعهد نامه، سپرده التزامی، وجه الضمانه معانی دیگر : (حقوق) وجه الضمان، التزام نامه، تعهد اجرای دستورات قاضی

recognizance

<hr> معنی : برسمیت شناختن، تصدیق کردن، تشخیص دادن، شناختن، باز شناختن <hr> معانی دیگر : واشناختن، بجا آوردن، قبول داشتن، قانونی دانستن، تایید کردن، پذیرفتن، قبول کردن، اذعان کردن، قدردانی کردن، ارج نهادن، سپاس داشتن، سپاس کردن، سپاسگزاری کردن، (کشوری را) به رسمیت شناختن

معنی : برسمیت شناختن، تصدیق کردن، تشخیص دادن، شناختن، باز شناختن معانی دیگر : واشناختن، بجا آوردن، قبول داشتن، قانونی دانستن، تایید کردن، پذیرفتن، قبول کردن، اذعان کردن، قدردانی کردن، ارج نهادن، سپاس داشتن، سپاس کردن، سپاسگزاری کردن، (کشوری را) به رسمیت شناختن

recognize

<hr> معنی : واکنش داشتن بر، پس زدن، بحال خود برگشتن، پس نشستن، لگد کردن، عقب نشستن، فنری بودن، بحال نخستین برگشتن <hr> معانی دیگر : پس رفتن، (خود را) پس کشیدن، یکه خوردن، واخوردن، پس افتادن، به عقب افتادن، (سلاح آتشین) لگد زدن، (با : on یا upon ) به جای نخست بازگشتن (مانند فنر رها شده)، پس جهیدن، برگشتن، عقب نشینی کردن، پسروی کردن، پس جهش، یکه خوری، عودکردن، با on و upon واکنش داشتن بر، دوباره حلقه کردن،دوباره دور قرقره (یا ماسوره و غیره) پیچاندن،دوباره سیم پیچ کردن

معنی : واکنش داشتن بر، پس زدن، بحال خود برگشتن، پس نشستن، لگد کردن، عقب نشستن، فنری بودن، بحال نخستین برگشتن معانی دیگر : پس رفتن، (خود را) پس کشیدن، یکه خوردن، واخوردن، پس افتادن، به عقب افتادن، (سلاح آتشین) لگد زدن، (با : on یا upon ) به جای نخست بازگشتن (مانند فنر رها شده)، پس جهیدن، برگشتن، عقب 

recoil

<hr> معنی : بخاطر آوردن، مستغرق شدن در، دوباره جمع کردن، در بحر تفکر غوطهور شدن <hr> معانی دیگر : به یاد آوردن، به خاطر آوردن، تجدید خاطر کردن، به یاد داشتن، بخاطر اوردن، تمرکز قوا دادن،فکر را متمرکز کردن، خود را آرام کردن،بر خود مسلط شدن، دوباره گردآوری کردن،دوباره جمع کردن

معنی : بخاطر آوردن، مستغرق شدن در، دوباره جمع کردن، در بحر تفکر غوطهور شدن معانی دیگر : به یاد آوردن، به خاطر آوردن، تجدید خاطر کردن، به یاد داشتن، بخاطر اوردن، تمرکز قوا دادن،فکر را متمرکز کردن، خود را آرام کردن،بر خود مسلط شدن، دوباره گردآوری کردن،دوباره جمع کردن

recollect

<hr> معنی : بخاطر آوردن، خون سردی، تفکر، خاطر، خاطره، تجدید خاطره <hr> معانی دیگر : به یاد آوری، یاد داری، حافظه، به خاطر آوری، بخاطر اوردن

معنی : بخاطر آوردن، خون سردی، تفکر، خاطر، خاطره، تجدید خاطره معانی دیگر : به یاد آوری، یاد داری، حافظه، به خاطر آوری، بخاطر اوردن

recollection

<hr> معنی : معرفی کردن، توصیه کردن، سفارش کردن توصیه کردن <hr> معانی دیگر : سپارش کردن، سفارشاندن، سفارش کردن، (برای انجام کاری) معرفی کردن، تجویز کردن، رواداشت کردن، صلاح دانستن، پیشنهاد کردن، خوشایند ساختن، مطبوع کردن، اندرز دادن، پند دادن، توصیه شدن

معنی : معرفی کردن، توصیه کردن، سفارش کردن توصیه کردن معانی دیگر : سپارش کردن، سفارشاندن، سفارش کردن، (برای انجام کاری) معرفی کردن، تجویز کردن، رواداشت کردن، صلاح دانستن، پیشنهاد کردن، خوشایند ساختن، مطبوع کردن، اندرز دادن، پند دادن، توصیه شدن

recommend

<hr> معنی : قابل توصیه <hr> معانی دیگر : قابل توصیه

معنی : قابل توصیه معانی دیگر : قابل توصیه

recommendable

<hr> معنی : توصیه، نظریه، نامه پیشنهاد <hr> معانی دیگر : سپارش، سفارش، (برای انجام کاری ) معرفی، پیشنهاد، توصیه نامه، معرفینامه، سپارش نامه

معنی : توصیه، نظریه، نامه پیشنهاد معانی دیگر : سپارش، سفارش، (برای انجام کاری ) معرفی، پیشنهاد، توصیه نامه، معرفینامه، سپارش نامه

recommendation

<hr> معنی : توصیه امیز <hr> معانی دیگر : توصیه امیز

معنی : توصیه امیز معانی دیگر : توصیه امیز

recommendatory

<hr> معنی : دوباره مرتکب شدن، دوباره زندان کردن، دوباره به کیمسیون ارجاع کردن <hr> معانی دیگر : دوباره تحویل بیمارستان روانی دادن، توصیه کردن

معنی : دوباره مرتکب شدن، دوباره زندان کردن، دوباره به کیمسیون ارجاع کردن معانی دیگر : دوباره تحویل بیمارستان روانی دادن، توصیه کردن

recommit

<hr> معنی : جبران، غرامت، عوض، خسارت، رفع خسارت، غرامت پرداختن، عوض دادن <hr> معانی دیگر : تاوان، (مبلغ) خسارات، سزا، شیان، پاداش، تاوان دادن یا پرداختن، خسارت دادن، جبران کردن، شیاناندن، شیانیدن، توزیدن، پاداش دادن، عو­دادن

معنی : جبران، غرامت، عوض، خسارت، رفع خسارت، غرامت پرداختن، عوض دادن معانی دیگر : تاوان، (مبلغ) خسارات، سزا، شیان، پاداش، تاوان دادن یا پرداختن، خسارت دادن، جبران کردن، شیاناندن، شیانیدن، توزیدن، پاداش دادن، عو­دادن

recompense

<hr> معنی : قابل تلفیق <hr> معانی دیگر : آشتی پذیر، تطبیق پذیر

معنی : قابل تلفیق معانی دیگر : آشتی پذیر، تطبیق پذیر

reconcilable

<hr> معنی : اشتی دادن، وفق دادن، تطبیق کردن، صلح دادن، راضی ساختن <hr> معانی دیگر : آشتی کردن، آشتی دادن، دوست وار کردن یا شدن، (اختلاف و غیره) برطرف کردن، رفع کردن، تلفیق کردن، سازگار کردن، منطبق کردن، برابر کردن، راضی کردن، قبولاندن، پذیراندن

معنی : اشتی دادن، وفق دادن، تطبیق کردن، صلح دادن، راضی ساختن معانی دیگر : آشتی کردن، آشتی دادن، دوست وار کردن یا شدن، (اختلاف و غیره) برطرف کردن، رفع کردن، تلفیق کردن، سازگار کردن، منطبق کردن، برابر کردن، راضی کردن، قبولاندن، پذیراندن

reconcile

<hr> معنی : مصالحه، اصلاح، تلفیق، اشتی <hr> معانی دیگر : آشتی، دوست واری

معنی : مصالحه، اصلاح، تلفیق، اشتی معانی دیگر : آشتی، دوست واری

reconciliation

<hr> معنی : مصالحه امیز <hr> معانی دیگر : مصالحه امیز

معنی : مصالحه امیز معانی دیگر : مصالحه امیز

reconciliatory

<hr> معنی : پیچیده، نهان، پوشیده، مرموز <hr> معانی دیگر : بغرنج، ژرف، پرمعنا، عمیق، دیر فهمیدنی، وابسته به مطالب ژرف

معنی : پیچیده، نهان، پوشیده، مرموز معانی دیگر : بغرنج، ژرف، پرمعنا، عمیق، دیر فهمیدنی، وابسته به مطالب ژرف

recondite

<hr> معنی : سر وصورت دادن به، نو کاری کردن <hr> معانی دیگر : دوباره سروصورت دادن، اصلاح کردن، تعمیر کردن، بازسازی کردن، قسمت های فرسوده را تعمیر و تعوی­ کردن

معنی : سر وصورت دادن به، نو کاری کردن معانی دیگر : دوباره سروصورت دادن، اصلاح کردن، تعمیر کردن، بازسازی کردن، قسمت های فرسوده را تعمیر و تعوی­ کردن

recondition

<hr> معنی : شناسایی، اکتشاف، بازدید مقدماتی، اکتشافی <hr> معانی دیگر : (ارتش) شناسایی، دریابش، دیده وری

معنی : شناسایی، اکتشاف، بازدید مقدماتی، اکتشافی معانی دیگر : (ارتش) شناسایی، دریابش، دیده وری

reconnaissance

<hr> معنی : بازدید کردن، شناسایی کردن <hr> معانی دیگر : (انگلیس : reconnoitre) شناسایی کردن، دیده وری کردن، اکتشاف کردن، بررسی کردن، reconnoitre شناسایی کردن، عملیات اکتشافی کردن

معنی : بازدید کردن، شناسایی کردن معانی دیگر : (انگلیس : reconnoitre) شناسایی کردن، دیده وری کردن، اکتشاف کردن، بررسی کردن، reconnoitre شناسایی کردن، عملیات اکتشافی کردن

reconnoiter

<hr> معنی : بازدید کردن، شناسایی کردن، عملیات اکتشافی کردن <hr> معانی دیگر : reconnoiter شناسایی کردن

معنی : بازدید کردن، شناسایی کردن، عملیات اکتشافی کردن معانی دیگر : reconnoiter شناسایی کردن

reconnoitre

<hr> معنی : تجدید نظر کردن، مجددا در امری مطالعه کردن <hr> معانی دیگر : (دوباره) مورد ملاحظه قراردادن، بررسی کردن

معنی : تجدید نظر کردن، مجددا در امری مطالعه کردن معانی دیگر : (دوباره) مورد ملاحظه قراردادن، بررسی کردن

reconsider

<hr> معنی : تجدید نظر <hr> معانی دیگر : تجدیدنظر

معنی : تجدید نظر معانی دیگر : تجدیدنظر

reconsideration

<hr> معنی : از نو ساختن، نوسازی کردن، احیا کردن <hr> معانی دیگر : دوباره ساختن (رجوع شود به: construct بعلاوه ی re-)

معنی : از نو ساختن، نوسازی کردن، احیا کردن معانی دیگر : دوباره ساختن (رجوع شود به: construct بعلاوه ی re-)

reconstruct

<hr> معنی : نوسازی، تجدید بنا، نمونه مطابق اصل <hr> معانی دیگر : بازسازی (رجوع شود به: construct بعلاوه ی re-)، مدل، عمران : دوباره سازى

معنی : نوسازی، تجدید بنا، نمونه مطابق اصل معانی دیگر : بازسازی (رجوع شود به: construct بعلاوه ی re-)، مدل، عمران : دوباره سازى

reconstruction

<hr> معنی : بازگشت از گمراهی، گرایش مجدد، هدایت مجدد بدین مسیحی، تبدیل مجدد پول <hr> معانی دیگر : هدایت مجدد بدین مسیحی، بازگشت از گمراهی، گرایش مجدد، تبدیل مجدد پول

معنی : بازگشت از گمراهی، گرایش مجدد، هدایت مجدد بدین مسیحی، تبدیل مجدد پول معانی دیگر : هدایت مجدد بدین مسیحی، بازگشت از گمراهی، گرایش مجدد، تبدیل مجدد پول

reconversion

<hr> معنی : تغییر حال مجدد یافتن، پولی را مجدداتسعیر کردن <hr> معانی دیگر : دوباره به مذهب یا عقیده یا شکل اول خود بازگشتن، برای دومین بار بدین یاایینی گرویدن

معنی : تغییر حال مجدد یافتن، پولی را مجدداتسعیر کردن معانی دیگر : دوباره به مذهب یا عقیده یا شکل اول خود بازگشتن، برای دومین بار بدین یاایینی گرویدن

reconvert

<hr> معنی : تاریخچه، یادداشت، سابقه، بایگانی، مدرک، ضبط، نوشته، ثبت، پیشینه، صورت جلسه، صفحه گرامافون، رکورد، صورت مذاکرات، حد نصاب مسابقه، نام نیک، ضبط شدن، نگاشتن، بایگانی کردن، ثبت کردن، ضبط کردن <hr> معانی دیگر : یادداشت کردن، آگاشتن، سیاهه برداشتن، (با عقربه و غیره) نشان دادن، حاکی بودن، شرح دادن، نگارش، سند، برگه، دفتر، پرونده، پیشینه گاه، (گرامافون) صفحه (disk هم می گویند)، (ورزش و غیره) رکورد، حساب برد و باخت، امتیاز، حد نصاب، فرداد، بی سابقه، بی پیشینه، بیتا، فردادی، - ترین، پیش آمار، آمار، (کامپیوتر) رکورد، رکوردبندی کردن

معنی : تاریخچه، یادداشت، سابقه، بایگانی، مدرک، ضبط، نوشته، ثبت، پیشینه، صورت جلسه، صفحه گرامافون، رکورد، صورت مذاکرات، حد نصاب مسابقه، نام نیک، ضبط شدن، نگاشتن، بایگانی کردن، ثبت کردن، ضبط کردن معانی دیگر : یادداشت کردن، آگاشتن، سیاهه برداشتن، (با عقربه و غیره) نشان دادن، حاکی بودن، شرح دادن، نگارش،

واژه های حرف "r" - مترادف و متضاد