<hr> معنی : بایگان، ثبات، دستگاه ضبط صوت، صدا نگار، ضبط کننده، ضباط <hr> معانی دیگر : داگر، آگاشتگر، (در برخی شهرهای امریکا) قاضی شهربانی، دستگاه ضبط (به ویژه ضبط صوت)، ضبات، نگارنده

معنی : بایگان، ثبات، دستگاه ضبط صوت، صدا نگار، ضبط کننده، ضباط معانی دیگر : داگر، آگاشتگر، (در برخی شهرهای امریکا) قاضی شهربانی، دستگاه ضبط (به ویژه ضبط صوت)، ضبات، نگارنده

recorder

<hr> معنی : ضبط، ثبت، صفحه گرامافون، نگارش <hr> معانی دیگر : صفحه (گرامافون)، نوار (صوتی یا تصویری)، ویژگی آوایی یا فرتوری (صوتی یا تصویری) صفحه یا نوار، هر چیزی که ثبت یا ضبط شده باشد، سند (و غیره)، ثبات، داگر، آگاشتگر

معنی : ضبط، ثبت، صفحه گرامافون، نگارش معانی دیگر : صفحه (گرامافون)، نوار (صوتی یا تصویری)، ویژگی آوایی یا فرتوری (صوتی یا تصویری) صفحه یا نوار، هر چیزی که ثبت یا ضبط شده باشد، سند (و غیره)، ثبات، داگر، آگاشتگر

recording

<hr> (با جزئیات) شرح دادن، بازگو کردن، حکایت کردن، روایت کردن، (یکی یکی) گفتن، (به ترتیب) بر شمردن، شمارش مجدد، بازشماری، واشماری، دوباره محاسبه کردن، بازشمردن، واشمردن، برشمردن، یکایک گفتن، تعریف کردن، بازگفتن، دوباره شمردن، از سر شمردن

(با جزئیات) شرح دادن، بازگو کردن، حکایت کردن، روایت کردن، (یکی یکی) گفتن، (به ترتیب) بر شمردن، شمارش مجدد، بازشماری، واشماری، دوباره محاسبه کردن، بازشمردن، واشمردن، برشمردن، یکایک گفتن، تعریف کردن، بازگفتن، دوباره شمردن، از سر شمردن

recount

<hr> معنی : جبران کردن، تلافی کردن، دوباره بدست اوردن <hr> معانی دیگر : شیانیدن، باز یافتن، بازیافت کردن، دوباره به دست آوردن، (بدهی و غیره) پس دادن، تادیه کردن، باز پرداختن، (حقوق) بخشی از بدهی رانگهداشتن (به دلایل قانونی)، کسر کردن، بازیابی، به دست آوری مجدد

معنی : جبران کردن، تلافی کردن، دوباره بدست اوردن معانی دیگر : شیانیدن، باز یافتن، بازیافت کردن، دوباره به دست آوردن، (بدهی و غیره) پس دادن، تادیه کردن، باز پرداختن، (حقوق) بخشی از بدهی رانگهداشتن (به دلایل قانونی)، کسر کردن، بازیابی، به دست آوری مجدد

recoup

<hr> معنی : قابل جبران <hr> معانی دیگر : قابل جبران

معنی : قابل جبران معانی دیگر : قابل جبران

recoupable

<hr> معنی : مفاصا، جبران، کسب مجدد <hr> معانی دیگر : جبران، کسب مجدد

معنی : مفاصا، جبران، کسب مجدد معانی دیگر : جبران، کسب مجدد

recoupment

<hr> معنی : چاره، وسیله، پاتوغ، اعاده، توسل، مراجعه، مراجعه کردن، مراجعه کردن به <hr> معانی دیگر : دسترسی، متوسل شدن، دستیازی، راه حل، پاتوق، میعادگاه، متوسل شدن به

معنی : چاره، وسیله، پاتوغ، اعاده، توسل، مراجعه، مراجعه کردن، مراجعه کردن به معانی دیگر : دسترسی، متوسل شدن، دستیازی، راه حل، پاتوق، میعادگاه، متوسل شدن به

recourse

<hr> معنی : بهبودی یافتن، دریافت کردن، شفاء یافتن، بهوش امدن، بهبود یافتن، دوباره بدست اوردن، ترمیم شدن، باز یافتن <hr> معانی دیگر : (چیز از دست رفته را) دوباره به دست آوردن، بازستاندن، پیدا کردن، جبران کردن، بازیافت کردن، (مواد مفید زباله و چیزهای اسقاط را ) جدا کردن، بازیابی کردن، (حقوق - با رای دادگاه) اعاده کردن، وصول کردن، گرفتن، (ورزش) توپ را (دوباره) به دست آوردن، تجدید توازن یا اعتدال یا خونسردی کردن، متانت یا آرامش خود را به دست آوردن، جلو لغزش خود را گرفتن، (زمین) احیا کردن، آباد کردن، بهسازی کردن، بازگیری کردن، دوباره روکش کردن،دوباره پوشاندن

معنی : بهبودی یافتن، دریافت کردن، شفاء یافتن، بهوش امدن، بهبود یافتن، دوباره بدست اوردن، ترمیم شدن، باز یافتن معانی دیگر : (چیز از دست رفته را) دوباره به دست آوردن، بازستاندن، پیدا کردن، جبران کردن، بازیافت کردن، (مواد مفید زباله و چیزهای اسقاط را ) جدا کردن، بازیابی کردن، (حقوق - با رای دادگاه) اعا

recover

<hr> معنی : باز یافتنی <hr> معانی دیگر : بازیافتنی

معنی : باز یافتنی معانی دیگر : بازیافتنی

recoverable

<hr> معنی : حصول، بهبودی، ترمیم، جبران، بهبود، وصول، بهوش امدن، تحصیل چیزی، استرداد، باز یافت، بخودایی <hr> معانی دیگر : بازیابی، بازستانی، اعاده، سالم شدن، شفا، (پس از پرواز فضایی) بازیابی کلاهک یا کابین، بازیابی مواد مفید (زباله و اشیای قراضه)

معنی : حصول، بهبودی، ترمیم، جبران، بهبود، وصول، بهوش امدن، تحصیل چیزی، استرداد، باز یافت، بخودایی معانی دیگر : بازیابی، بازستانی، اعاده، سالم شدن، شفا، (پس از پرواز فضایی) بازیابی کلاهک یا کابین، بازیابی مواد مفید (زباله و اشیای قراضه)

recovery

<hr> معنی : ترسو، خائن، بی وفا، ناسپاس، تسلیم شونده <hr> معانی دیگر : (در اصل) التماس کننده، پناه خواه، بزدل، کم جرئت

معنی : ترسو، خائن، بی وفا، ناسپاس، تسلیم شونده معانی دیگر : (در اصل) التماس کننده، پناه خواه، بزدل، کم جرئت

recreant

<hr> معنی : تفریح دادن، تفریح کردن، از نو خلق کردن، تمدد اعصاب کردن، وسیله تفریح را فراهم کردن <hr> معانی دیگر : از نو آفریدن، نوآفرینی کردن، باز آفریدن، از نو آفریدن، باز آفرینی کردن، دوباره خلق کردن

معنی : تفریح دادن، تفریح کردن، از نو خلق کردن، تمدد اعصاب کردن، وسیله تفریح را فراهم کردن معانی دیگر : از نو آفریدن، نوآفرینی کردن، باز آفریدن، از نو آفریدن، باز آفرینی کردن، دوباره خلق کردن

recreate

<hr> معنی : سرگرمی، تفریح، خلق مجدد <hr> معانی دیگر : شادداشت، خرمداشت، ماژ، وسیله ی تفریح، ماژه، بازآفرینی، بازآفرینش

معنی : سرگرمی، تفریح، خلق مجدد معانی دیگر : شادداشت، خرمداشت، ماژ، وسیله ی تفریح، ماژه، بازآفرینی، بازآفرینش

recreation

recreational vehicle

<hr> معنی : تفریح، دوباره ایجاد کننده <hr> معانی دیگر : دوباره ایجاد کننده، تفریح

معنی : تفریح، دوباره ایجاد کننده معانی دیگر : دوباره ایجاد کننده، تفریح

recreative

<hr> معنی : اتهام متقابل وارد کردن، دعوای متقابل طرح کردن، دوباره متهم ساختن <hr> معانی دیگر : تهمت متقابل زدن

معنی : اتهام متقابل وارد کردن، دعوای متقابل طرح کردن، دوباره متهم ساختن معانی دیگر : تهمت متقابل زدن

recriminate

<hr> معنی : اتهام متقابل، تهمت متقابل <hr> معانی دیگر : اتهام متقابل، تهمت متقابل

معنی : اتهام متقابل، تهمت متقابل معانی دیگر : اتهام متقابل، تهمت متقابل

recrimination

<hr> معنی : برگشتن، عود کردن <hr> معانی دیگر : (بیماری یا اثر و غیره) عود کردن، بازگشتن، رجعت کردن

معنی : برگشتن، عود کردن معانی دیگر : (بیماری یا اثر و غیره) عود کردن، بازگشتن، رجعت کردن

recrudesce

<hr> معنی : تجدید، عود، برگشت، برگشتگی، ظهور مجدد، عود مرض <hr> معانی دیگر : بازگشت، رجعت

معنی : تجدید، عود، برگشت، برگشتگی، ظهور مجدد، عود مرض معانی دیگر : بازگشت، رجعت

recrudescence

<hr> معنی : عود کننده <hr> معانی دیگر : عود کننده

معنی : عود کننده معانی دیگر : عود کننده

recrudescent

<hr> معنی : تازه سرباز، کارمند تازه، نو اموز استخدام کردن، نیروی تازه گرفتن <hr> معانی دیگر : سرباز گرفتن، سربازگیری کردن، به خدمت سربازی درآوردن، (با گرفتن نفرات) تقویت کردن، آمادن، به خدمت درآوردن، به کار گرفتن، استخدام کردن، به کارگماشتن، گماشتن، گرفتن، جلب کردن، (نادر) بازگرداندن (به سلامتی یا نیرو و غیره)، تجدید قوا کردن، احیا کردن، (نادر) دوباره پر کردن، دوباره (آذوقه یا نفرات وغیره) رساندن، (امریکا) ورزشکاران را به دانشگاه یا کلوپ ورزشی جلب کردن، سرباز (یا ملوان و غیره) تازه کار، نوسرباز، سرباز جدید، حال امدن

معنی : تازه سرباز، کارمند تازه، نو اموز استخدام کردن، نیروی تازه گرفتن معانی دیگر : سرباز گرفتن، سربازگیری کردن، به خدمت سربازی درآوردن، (با گرفتن نفرات) تقویت کردن، آمادن، به خدمت درآوردن، به کار گرفتن، استخدام کردن، به کارگماشتن، گماشتن، گرفتن، جلب کردن، (نادر) بازگرداندن (به سلامتی یا نیرو و غیره

recruit

<hr> معنی : استخدام، سرباز گیری <hr> معانی دیگر : استخدام، سرباز گیری

معنی : استخدام، سرباز گیری معانی دیگر : استخدام، سرباز گیری

recruitment

<hr> معنی : مقعدی، وابسته براست روده، وابسته به معاء غلاظ، وابسته به مقعد <hr> معانی دیگر : وابسته به یا نزدیک به راست روده، راست روده ای، راستکی

معنی : مقعدی، وابسته براست روده، وابسته به معاء غلاظ، وابسته به مقعد معانی دیگر : وابسته به یا نزدیک به راست روده، راست روده ای، راستکی

rectal

<hr> معنی : راست گوشه، مربع مستطیل، مستطیل راست گوش، چهار گوش دراز <hr> معانی دیگر : مستطیل، راست بر

معنی : راست گوشه، مربع مستطیل، مستطیل راست گوش، چهار گوش دراز معانی دیگر : مستطیل، راست بر

rectangle

<hr> معنی : مستطیل، راست گوشه، مستطیلی، قائم الزاویه، بشکل راست گوشه <hr> معانی دیگر : راست گوشه ای

معنی : مستطیل، راست گوشه، مستطیلی، قائم الزاویه، بشکل راست گوشه معانی دیگر : راست گوشه ای

rectangular

<hr> معنی : مستطیلی <hr> معانی دیگر : مستطیلی

معنی : مستطیلی معانی دیگر : مستطیلی

rectangularity

<hr> معنی : اصلاح، تصحیح، جبران، یکسوسازی، راستگری <hr> معانی دیگر : راستگری، تصحیح، جبران

معنی : اصلاح، تصحیح، جبران، یکسوسازی، راستگری معانی دیگر : راستگری، تصحیح، جبران

rectification

<hr> معنی : اصلاح کننده، یکسو کننده، یکسوساز، راستگر، وسیله اصلاح، اسباب تقطیر <hr> معانی دیگر : راست ساز، (شخص یا اسباب) تنظیم کننده

معنی : اصلاح کننده، یکسو کننده، یکسوساز، راستگر، وسیله اصلاح، اسباب تقطیر معانی دیگر : راست ساز، (شخص یا اسباب) تنظیم کننده

rectifier

<hr> معنی : اصلاح کردن، برطرف کردن، جبران کردن، تصحیح کردن، یکسو کردن <hr> معانی دیگر : درست کردن، راست داشت کردن، سهی کردن، ویراستن، سامان دادن، (شیمی) دو تقطیری کردن، دوباره تقطیر کردن، (برق) یکسو کردن، (برق متناوب را) مستقیم کردن، (ریاضی) راستیدن

معنی : اصلاح کردن، برطرف کردن، جبران کردن، تصحیح کردن، یکسو کردن معانی دیگر : درست کردن، راست داشت کردن، سهی کردن، ویراستن، سامان دادن، (شیمی) دو تقطیری کردن، دوباره تقطیر کردن، (برق) یکسو کردن، (برق متناوب را) مستقیم کردن، (ریاضی) راستیدن

rectify

<hr> معنی : سیر کننده درخط مستقیم، دارای مسیر مستقیم، راست خطی <hr> معانی دیگر : راست رو، مستقیم الخط، دارای مسیر راست، تشکیل دهنده ی یک خط مستقیم، راست خط ساز، دارای خطوط مستقیم، راست خط دار

معنی : سیر کننده درخط مستقیم، دارای مسیر مستقیم، راست خطی معانی دیگر : راست رو، مستقیم الخط، دارای مسیر راست، تشکیل دهنده ی یک خط مستقیم، راست خط ساز، دارای خطوط مستقیم، راست خط دار

rectilinear

<hr> معنی : صحت، درستی، راستی، درستکاری، راستگری، صحت عمل <hr> معانی دیگر : نیک داوری، راست اندیشی

معنی : صحت، درستی، راستی، درستکاری، راستگری، صحت عمل معانی دیگر : نیک داوری، راست اندیشی

rectitude

<hr> معنی : رهبر، پیشوا، رئیس دانشگاه، کشیش بخش <hr> معانی دیگر : (در اصل) حاکم، حکمران، سرکرده، کشیش اپیسکوپال، (کلیسای اپیسکوپال) کشیش کلیسای محلی، (کلیسای انگلیکان) کشیش، (کلیسای کاتولیک ) کشیش دانشگاه یا مدرسه، (کلیسای کاتولیک) سرکشیش

معنی : رهبر، پیشوا، رئیس دانشگاه، کشیش بخش معانی دیگر : (در اصل) حاکم، حکمران، سرکرده، کشیش اپیسکوپال، (کلیسای اپیسکوپال) کشیش کلیسای محلی، (کلیسای انگلیکان) کشیش، (کلیسای کاتولیک ) کشیش دانشگاه یا مدرسه، (کلیسای کاتولیک) سرکشیش

rector

<hr> معنی : خانه کشیش بخش، درامد کشیش بخش <hr> معانی دیگر : خانه ی کشیش

معنی : خانه کشیش بخش، درامد کشیش بخش معانی دیگر : خانه ی کشیش

rectory

<hr> معنی : بانوی کشیش بخش <hr> معانی دیگر : (پرنده) شاهپردم (که جهت پرواز را تعیین می کند)، دمپر

معنی : بانوی کشیش بخش معانی دیگر : (پرنده) شاهپردم (که جهت پرواز را تعیین می کند)، دمپر

rectrix

<hr> معنی : مقعد، راست روده، معا مستقیم <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) راست روده، راستک (بخش پایانی روده ی بزرگ که به مقعد ختم می شود)

معنی : مقعد، راست روده، معا مستقیم معانی دیگر : (کالبدشناسی) راست روده، راستک (بخش پایانی روده ی بزرگ که به مقعد ختم می شود)

rectum

<hr> معنی : ماهیچه راست <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) ماهیچه ی راست (مانند عضلات گردن)

معنی : ماهیچه راست معانی دیگر : (کالبدشناسی) ماهیچه ی راست (مانند عضلات گردن)

rectus

<hr> معنی : تمایل، استراحت <hr> معانی دیگر : تکیه، اتکا با on و upon، خمیدگی

معنی : تمایل، استراحت معانی دیگر : تکیه، اتکا با on و upon، خمیدگی

recumbency

<hr> معنی : خوابیده، برزمین گستر <hr> معانی دیگر : لمیده، تکیه داده

معنی : خوابیده، برزمین گستر معانی دیگر : لمیده، تکیه داده

recumbent

<hr> معنی : بهبودی یافتن، شفاء یافتن، نیروی تازه یافتن <hr> معانی دیگر : (زیان وخسارت وغیره) جبران کردن، (چیز از دست رفته را) دوباره به دست آوردن، (بیماری) بهبود یافتن، خوب شدن، بازیافتن، حال امدن

معنی : بهبودی یافتن، شفاء یافتن، نیروی تازه یافتن معانی دیگر : (زیان وخسارت وغیره) جبران کردن، (چیز از دست رفته را) دوباره به دست آوردن، (بیماری) بهبود یافتن، خوب شدن، بازیافتن، حال امدن

recuperate

<hr> معنی : بهبودی، رمق تازه، نیروی تازه <hr> معانی دیگر : بهبودی، رمق تازه، نیروی تازه

معنی : بهبودی، رمق تازه، نیروی تازه معانی دیگر : بهبودی، رمق تازه، نیروی تازه

recuperation

<hr> معنی : اعاده دهنده، بهبودی بخش <hr> معانی دیگر : اعاده دهنده، بهبودی بخش

معنی : اعاده دهنده، بهبودی بخش معانی دیگر : اعاده دهنده، بهبودی بخش

recuperative

<hr> معنی : دور زدن، عود کردن، تکرار شدن، باز رخدادن <hr> معانی دیگر : (خاطره یا اندیشه و غیره) بازگشتن، رجعت کردن، دوباره خطور کردن، دوباره روی دادن، دوباره پدیدار شدن، متوسل شدن به، دست یازیدن، دست زدن به

معنی : دور زدن، عود کردن، تکرار شدن، باز رخدادن معانی دیگر : (خاطره یا اندیشه و غیره) بازگشتن، رجعت کردن، دوباره خطور کردن، دوباره روی دادن، دوباره پدیدار شدن، متوسل شدن به، دست یازیدن، دست زدن به

recur

<hr> معنی : عود، باز گشت، باز رخداد، رویدادن مجدد، خاصیت بازگشت <hr> معانی دیگر : تکرار، بازکرد، بازآیند، بازبود، بازگیری

معنی : عود، باز گشت، باز رخداد، رویدادن مجدد، خاصیت بازگشت معانی دیگر : تکرار، بازکرد، بازآیند، بازبود، بازگیری

recurrence

<hr> معنی : عود کننده، راجعه، بازگشت کننده، برگردنده، باز رخدادگر <hr> معانی دیگر : متناوب، پستامند، پستایی، بازگشتی، مکرر، تکراری

معنی : عود کننده، راجعه، بازگشت کننده، برگردنده، باز رخدادگر معانی دیگر : متناوب، پستامند، پستایی، بازگشتی، مکرر، تکراری

recurrent

<hr> معنی : باز گشت <hr> معانی دیگر : بازگشت

معنی : باز گشت معانی دیگر : بازگشت

recursion

<hr> معنی : بازگشتی <hr> معانی دیگر : بازگشتی

معنی : بازگشتی معانی دیگر : بازگشتی

recursive

<hr> معنی : کج، برگشته، دارای راس منحنی، برگشته کردن <hr> معانی دیگر : خمیده به عقب، پسخمیده

معنی : کج، برگشته، دارای راس منحنی، برگشته کردن معانی دیگر : خمیده به عقب، پسخمیده

recurvate

<hr> معنی : کج، کج کردن، برگشته کردن <hr> معانی دیگر : به عقب خماندن، پسخمیده کردن، واکژاندن، منحنی شدن، کج شدن

معنی : کج، کج کردن، برگشته کردن معانی دیگر : به عقب خماندن، پسخمیده کردن، واکژاندن، منحنی شدن، کج شدن

واژه های حرف "r" - مترادف و متضاد