<hr> معنی : بی مزه، بد مزه، ناگوار، ناخوش آیند، بد بو، نا مشروع <hr> معانی دیگر : ناخوشایند، نامطبوع، ناباب، نادلپسند، نادلچسب، (در اصل) بی مزه، بی طعم

معنی : بی مزه، بد مزه، ناگوار، ناخوش آیند، بد بو، نا مشروع معانی دیگر : ناخوشایند، نامطبوع، ناباب، نادلپسند، نادلچسب، (در اصل) بی مزه، بی طعم

unsavory

<hr> معنی : نا مشروع <hr> معانی دیگر : بی مزه، بد

معنی : نا مشروع معانی دیگر : بی مزه، بد

unsavoury

<hr> معنی : انکار کردن، پس گرفتن، نگفتن، گفته نشدن <hr> معانی دیگر : حرف خود را پس گرفتن، پس گرفتن گفته

معنی : انکار کردن، پس گرفتن، نگفتن، گفته نشدن معانی دیگر : حرف خود را پس گرفتن، پس گرفتن گفته

unsay

<hr> معنی : صدمه ندیده، خسارت ندیده، زخمی نشده <hr> معانی دیگر : آسیب ندیده، بی صدمه، سالم

معنی : صدمه ندیده، خسارت ندیده، زخمی نشده معانی دیگر : آسیب ندیده، بی صدمه، سالم

unscathed

<hr> معنی : تعلیم نگرفته، مدرسهنرفته، کاراموزی نکرده <hr> معانی دیگر : تحصیل نکرده، نافرهیخته، ناآموخته

معنی : تعلیم نگرفته، مدرسهنرفته، کاراموزی نکرده معانی دیگر : تحصیل نکرده، نافرهیخته، ناآموخته

unschooled

<hr> معنی : غیرعلمی، خلاف موازین علمی <hr> معانی دیگر : غیرعلمی، خلاف موازین علمی

معنی : غیرعلمی، خلاف موازین علمی معانی دیگر : غیرعلمی، خلاف موازین علمی

unscientific

<hr> معنی : باز کردن، شل کردن، واپیچاندن <hr> معانی دیگر : (پیچ و مهره یا در بطری و غیره را) باز کردن، واپیچیدن، باز کردن پیچ، شل کردن پیچ

معنی : باز کردن، شل کردن، واپیچاندن معانی دیگر : (پیچ و مهره یا در بطری و غیره را) باز کردن، واپیچیدن، باز کردن پیچ، شل کردن پیچ

unscrew

<hr> معنی : بی پروا، بی مرام، بیتوجه به نیک و بد <hr> معانی دیگر : بی وجدان، بی شرف، (در امور اخلاقی) بی پروا، بی تامل

معنی : بی پروا، بی مرام، بیتوجه به نیک و بد معانی دیگر : بی وجدان، بی شرف، (در امور اخلاقی) بی پروا، بی تامل

unscrupulous

<hr> معنی : مهر چیزی را گشودن، مهر چیزی را شکستن <hr> معانی دیگر : مهر و موم (نامه و جعبه و غیره) را باز کردن، گشودن

معنی : مهر چیزی را گشودن، مهر چیزی را شکستن معانی دیگر : مهر و موم (نامه و جعبه و غیره) را باز کردن، گشودن

unseal

<hr> معنی : چاک دادن، بدون درز کردن <hr> معانی دیگر : (درز لباس و غیره را) دریدن

معنی : چاک دادن، بدون درز کردن معانی دیگر : (درز لباس و غیره را) دریدن

unseam

<hr> معنی : غیر قابل کشف، جستجو نکردنی، کاوش ناپذیر <hr> معانی دیگر : اکتشاف ناپذیر

معنی : غیر قابل کشف، جستجو نکردنی، کاوش ناپذیر معانی دیگر : اکتشاف ناپذیر

unsearchable

<hr> معنی : بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بی جا <hr> معانی دیگر : خارج از فصل خود، غیرموسمی، غیر عادی

معنی : بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بی جا معانی دیگر : خارج از فصل خود، غیرموسمی، غیر عادی

unseasonable

<hr> معنی : سرنگون کردن، محروم کردن نماینده از کرسی <hr> معانی دیگر : از صندلی فرو افکندن، از اسب فروافکندن، سرنگون کردن از تخت یا کرسی

معنی : سرنگون کردن، محروم کردن نماینده از کرسی معانی دیگر : از صندلی فرو افکندن، از اسب فروافکندن، سرنگون کردن از تخت یا کرسی

unseat

<hr> معنی : نا شایسته، بعید، بد منظر، نا زیبا، بطور نازیبا <hr> معانی دیگر : ناپسند، ناشایست، نابرازنده

معنی : نا شایسته، بعید، بد منظر، نا زیبا، بطور نازیبا معانی دیگر : ناپسند، ناشایست، نابرازنده

unseemly

<hr> معنی : نادیده، مکشوف نشده، مشاهدهنشده <hr> معانی دیگر : ندیده، نامرئی

معنی : نادیده، مکشوف نشده، مشاهدهنشده معانی دیگر : ندیده، نامرئی

unseen

<hr> معنی : متواضع، بدون خود خواهی، ناخودخواه <hr> معانی دیگر : عاری از خودپسندی، عاری از خودخواهی، فداکار، از خود گذشته، جانفشان، مودب

معنی : متواضع، بدون خود خواهی، ناخودخواه معانی دیگر : عاری از خودپسندی، عاری از خودخواهی، فداکار، از خود گذشته، جانفشان، مودب

unselfish

<hr> معنی : ثابت نشده، جایگزین نشده، جاانداخته نشده، باز نشاندن <hr> معانی دیگر : (جواهر و غیره) سوار نکرده (یا نشده)، (ماست و غیره) جانیافتاده، کار گذاشته نشده، سفت نشده، ماسیده نشده، جاانداخته نشده درمورداستخوان شکسته

معنی : ثابت نشده، جایگزین نشده، جاانداخته نشده، باز نشاندن معانی دیگر : (جواهر و غیره) سوار نکرده (یا نشده)، (ماست و غیره) جانیافتاده، کار گذاشته نشده، سفت نشده، ماسیده نشده، جاانداخته نشده درمورداستخوان شکسته

unset

<hr> معنی : مغشوش کردن، بر هم زدن، ناراحت کردن <hr> معانی دیگر : آشفتن، آشفته کردن، مغشوش کردن یا شدن، درهم و برهم کردن یا شدن

معنی : مغشوش کردن، بر هم زدن، ناراحت کردن معانی دیگر : آشفتن، آشفته کردن، مغشوش کردن یا شدن، درهم و برهم کردن یا شدن

unsettle

<hr> تعیین نشده، معین نشده، نامعلوم، نامشخص، واریز نشده، پرداخت نشده، مسترد نشده، (سرزمین) مسکونی نشده، بی مهاجر، بی کوچگر، غیر مسکونی، نامنظم، بلبشو، در هم ریخته، نامرتب، پر هرج و مرج، متغیر، بی ثبات، حل و فصل نشده، مورد توافق قرار نگرفته، درهم برهم، اشفته، مختل، تصفیه نشده، بی سامان، ساکت نشده، فروننشسته

تعیین نشده، معین نشده، نامعلوم، نامشخص، واریز نشده، پرداخت نشده، مسترد نشده، (سرزمین) مسکونی نشده، بی مهاجر، بی کوچگر، غیر مسکونی، نامنظم، بلبشو، در هم ریخته، نامرتب، پر هرج و مرج، متغیر، بی ثبات، حل و فصل نشده، مورد توافق قرار نگرفته، درهم برهم، اشفته، مختل، تصفیه نشده، بی سامان، ساکت نشده، فروننشس

unsettled

<hr> معنی : از خواص جنسی محروم کردن <hr> معانی دیگر : از مردی انداختن، (از نظر جنسی) ناتوان کردن

معنی : از خواص جنسی محروم کردن معانی دیگر : از مردی انداختن، (از نظر جنسی) ناتوان کردن

unsex

<hr> معنی : از زنجیر ازاد کردن، از قید و بند ازاد کردن <hr> معانی دیگر : غل و زنجیر زندانی را باز کردن، از قید و بند آزاد کردن

معنی : از زنجیر ازاد کردن، از قید و بند ازاد کردن معانی دیگر : غل و زنجیر زندانی را باز کردن، از قید و بند آزاد کردن

unshackle

<hr> معنی : بی شکل، وحشی، گستاخ، شکل نگرفته <hr> معانی دیگر : unshapen بی شکل، گستا

معنی : بی شکل، وحشی، گستاخ، شکل نگرفته معانی دیگر : unshapen بی شکل، گستا

unshaped

<hr> معنی : بی شکل، وحشی، گستاخ، شکل نگرفته <hr> معانی دیگر : بی ریخت، گستا

معنی : بی شکل، وحشی، گستاخ، شکل نگرفته معانی دیگر : بی ریخت، گستا

unshapen

unshaven

<hr> معنی : اختن، از غلاف در اوردن، از غلاف بیرون کشیدن <hr> معانی دیگر : (شمشیر و غیره را) از غلاف در آوردن، بی نیام کردن

معنی : اختن، از غلاف در اوردن، از غلاف بیرون کشیدن معانی دیگر : (شمشیر و غیره را) از غلاف در آوردن، بی نیام کردن

unsheathe

<hr> معنی : از کشتی بیرون اوردن <hr> معانی دیگر : (از کشتی) درآوردن، تخلیه کردن، باراندازی کردن، (دکل یا پارو و غیره را) از محل خود جابه جا کردن

معنی : از کشتی بیرون اوردن معانی دیگر : (از کشتی) درآوردن، تخلیه کردن، باراندازی کردن، (دکل یا پارو و غیره را) از محل خود جابه جا کردن

unship

<hr> معنی : بی نعل، نعل نشده، نعل نخورده، بی پاپوش <hr> معانی دیگر : بی نعل، نعل نشده، نعل نخورده، بی پاپوش

معنی : بی نعل، نعل نشده، نعل نخورده، بی پاپوش معانی دیگر : بی نعل، نعل نشده، نعل نخورده، بی پاپوش

unshod

<hr> معنی : دیده نشده، ندیده، امتحان نکرده، از دیدن محروم کردن <hr> معانی دیگر : دیده نشده، ندیده، امتحان نکرده، از دیدن محروم کردن

معنی : دیده نشده، ندیده، امتحان نکرده، از دیدن محروم کردن معانی دیگر : دیده نشده، ندیده، امتحان نکرده، از دیدن محروم کردن

unsight

<hr> معنی : کریه، بد منظر، ناخوشایند، بدنما <hr> معانی دیگر : زشت، بد ظاهر

معنی : کریه، بد منظر، ناخوشایند، بدنما معانی دیگر : زشت، بد ظاهر

unsightly

<hr> معنی : بدون امضاء، بی علامت <hr> معانی دیگر : بی علامت، بدون امضاء

معنی : بدون امضاء، بی علامت معانی دیگر : بی علامت، بدون امضاء

unsigned

<hr> معنی : خامکار، خام دست

unskilful

<hr> معنی : بی مهارت، خام دست، بی تجربه، غیر متخصص <hr> معانی دیگر : (کارگر و غیره) ساده، بی نیاز به تخصص، غیر ماهر، ناویژه کار، ناورزیده، ناشی

معنی : بی مهارت، خام دست، بی تجربه، غیر متخصص معانی دیگر : (کارگر و غیره) ساده، بی نیاز به تخصص، غیر ماهر، ناویژه کار، ناورزیده، ناشی

unskilled

<hr> معنی : بی مهارت، بی تجربه، غیر متخصص <hr> معانی دیگر : ناشی، خامدست، دست و پاچلفتی

معنی : بی مهارت، بی تجربه، غیر متخصص معانی دیگر : ناشی، خامدست، دست و پاچلفتی

unskillful

unsleeping

<hr> معنی : رفع پیچیدگی و ابهام <hr> معانی دیگر : (طناب و گیسو و غیره) از پیچیدگی درآوردن

معنی : رفع پیچیدگی و ابهام معانی دیگر : (طناب و گیسو و غیره) از پیچیدگی درآوردن

unsnarl

<hr> معنی : مردم گریزی <hr> معانی دیگر : مردم گریزی

معنی : مردم گریزی معانی دیگر : مردم گریزی

unsociability

<hr> معنی : گوشه نشین، غیر اجتماعی، گریزان از اجتماع <hr> معانی دیگر : منزوی، انزواطلب، اجتماع گریز، مردم گریز، کم معاشرت

معنی : گوشه نشین، غیر اجتماعی، گریزان از اجتماع معانی دیگر : منزوی، انزواطلب، اجتماع گریز، مردم گریز، کم معاشرت

unsociable

unsociable people

<hr> معنی : غیر اجتماعی <hr> معانی دیگر : متنفر از معاشرت، مردم ترس، اجتماع ترس، بد معاشرت، غیر معاشرتی، منزوی، مردم گریز

معنی : غیر اجتماعی معانی دیگر : متنفر از معاشرت، مردم ترس، اجتماع ترس، بد معاشرت، غیر معاشرتی، منزوی، مردم گریز

unsocial

<hr> معنی : لاینحل <hr> معانی دیگر : لاینحل

معنی : لاینحل معانی دیگر : لاینحل

unsolvable

unsolved

<hr> معنی : ساده لوح، ساده دل، ساده طبع <hr> معانی دیگر : ساده، صاف و ساده، چشم و گوش بسته، هالو، بی هنر، ابتدایی، غیرتصنعی، غیرساختگی، واقعی، اصیل، نافرهیخته، بی حیله، بی تزویر، جانزده

معنی : ساده لوح، ساده دل، ساده طبع معانی دیگر : ساده، صاف و ساده، چشم و گوش بسته، هالو، بی هنر، ابتدایی، غیرتصنعی، غیرساختگی، واقعی، اصیل، نافرهیخته، بی حیله، بی تزویر، جانزده

unsophisticated

<hr> معنی : ناخواسته، کشف نشده، کاوش نشده، جستجو نشده، کوشش نشده <hr> معانی دیگر : کاوش نشده، جستجو نشده، کشف نشده، کوشش نشده، ناخواسته

معنی : ناخواسته، کشف نشده، کاوش نشده، جستجو نشده، کوشش نشده معانی دیگر : کاوش نشده، جستجو نشده، کشف نشده، کوشش نشده، ناخواسته

unsought

<hr> معنی : غلط، نا درست، نا صحیح، ناخوش، ناسالم <hr> معانی دیگر : بیمار، معیوب، سست، ناپابرجا، فاسد، خراب، آسیب دیده، نامستدل، نامعقول، غیر منطقی، (اقتصادی و غیره) پر مخاطره، بد، خلاف رویه

معنی : غلط، نا درست، نا صحیح، ناخوش، ناسالم معانی دیگر : بیمار، معیوب، سست، ناپابرجا، فاسد، خراب، آسیب دیده، نامستدل، نامعقول، غیر منطقی، (اقتصادی و غیره) پر مخاطره، بد، خلاف رویه

unsound

<hr> معنی : سخت، ظالم، بی دریغ، اسراف کننده <hr> معانی دیگر : پر سخاوت، پر ریخت و پاش، بی مضایقه، دست و دل باز، فراوان

معنی : سخت، ظالم، بی دریغ، اسراف کننده معانی دیگر : پر سخاوت، پر ریخت و پاش، بی مضایقه، دست و دل باز، فراوان

unsparing

<hr> معنی : توصیف ناپذیر، غیر قابل بیان، نا گفتنی <hr> معانی دیگر : بیان ناپذیر، وصف نکردنی، نگفتنی، وصف ناپذیر، خارج از قوه ی بیان انسان

معنی : توصیف ناپذیر، غیر قابل بیان، نا گفتنی معانی دیگر : بیان ناپذیر، وصف نکردنی، نگفتنی، وصف ناپذیر، خارج از قوه ی بیان انسان

unspeakable

<hr> معنی : بی لکه، لکه دار نشده، بدون الودگی، ننگین نشده <hr> معانی دیگر : بی لکه، لکه دار نشده، بدون الودگی، ننگین نشده

معنی : بی لکه، لکه دار نشده، بدون الودگی، ننگین نشده معانی دیگر : بی لکه، لکه دار نشده، بدون الودگی، ننگین نشده

unspotted

<hr> معنی : نا پایدار، ناپایا، زود گذر، نااستوار، بی ثبات، متزلزل، بی پایه، لرزان <hr> معانی دیگر : ناثابت، ناپابرجا، سست، شل، لق، در تغییر، متغیر، دمدمی، متلون

معنی : نا پایدار، ناپایا، زود گذر، نااستوار، بی ثبات، متزلزل، بی پایه، لرزان معانی دیگر : ناثابت، ناپابرجا، سست، شل، لق، در تغییر، متغیر، دمدمی، متلون

واژه های حرف "u" - مترادف و متضاد