مترادف و متضاد

<hr> معنی : تندی، خصومت، تلخی، واگیری، زهراگینی <hr> معانی دیگر : نیش (virulency هم می گویند)، ویشناکی، قدرت عفونت زایی یا بیماری زایی (میکروب ها)، پلشت زایی، زهرآگینی، کینه، بدخواهی

معنی : تندی، خصومت، تلخی، واگیری، زهراگینی معانی دیگر : نیش (virulency هم می گویند)، ویشناکی، قدرت عفونت زایی یا بیماری زایی (میکروب ها)، پلشت زایی، زهرآگینی، کینه، بدخواهی

virulence

<hr> معنی : تند، تلخ، ساری، مسری، بدخیم، کینه جو، زهراگین <hr> معانی دیگر : زهرین، زهرآگین، سمی، تندنیش، خصومت آمیز، بدخواهانه، خصمانه، بدجنسانه، دشمنانه، کینه خواه، (پزشکی) ویشناک، مهلک، کشنده، سم دار

معنی : تند، تلخ، ساری، مسری، بدخیم، کینه جو، زهراگین معانی دیگر : زهرین، زهرآگین، سمی، تندنیش، خصومت آمیز، بدخواهانه، خصمانه، بدجنسانه، دشمنانه، کینه خواه، (پزشکی) ویشناک، مهلک، کشنده، سم دار

virulent

<hr> معنی : ویروس، عامل نقل وانتقال امراض <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) ویروس، ویش، (در اصل) زهر (به ویژه زهر مار)، مایه ی تباهی و فساد، عامل نقل وانتقال امرا­

معنی : ویروس، عامل نقل وانتقال امراض معانی دیگر : (زیست شناسی) ویروس، ویش، (در اصل) زهر (به ویژه زهر مار)، مایه ی تباهی و فساد، عامل نقل وانتقال امرا­

virus

<hr> معنی : قوت، قدرت، نیرو، پیچ، زور <hr> معانی دیگر : (لاتین) زور، مخفف:

معنی : قوت، قدرت، نیرو، پیچ، زور معانی دیگر : (لاتین) زور، مخفف:

<hr> معنی : ویزا، روادید، روادید گذرنامه، ویزا دادن <hr> معانی دیگر : ویزا زدن (به گذرنامه)، روادید دادن

معنی : ویزا، روادید، روادید گذرنامه، ویزا دادن معانی دیگر : ویزا زدن (به گذرنامه)، روادید دادن

visa

<hr> معنی : سیما، نما، منظر، صورت، رخ، چهره، رو، رخسار <hr> معانی دیگر : قیافه، دیم، لچ، ظاهر، جنبه، لقا

معنی : سیما، نما، منظر، صورت، رخ، چهره، رو، رخسار معانی دیگر : قیافه، دیم، لچ، ظاهر، جنبه، لقا

visage

<hr> معنی : اندرونه، احشا، دل وروده و جگر و امثال ان <hr> معانی دیگر : امعا و احشا، آگنه

معنی : اندرونه، احشا، دل وروده و جگر و امثال ان معانی دیگر : امعا و احشا، آگنه

viscera

<hr> معنی : احشایی <hr> معانی دیگر : فطری، غریزی، ویری، سرشتی، از ته دل، با تمام وجود، درونی، وابسته به امعا و احشا، اندرونه ای، آگنه ای، احشائی، اندرونی

معنی : احشایی معانی دیگر : فطری، غریزی، ویری، سرشتی، از ته دل، با تمام وجود، درونی، وابسته به امعا و احشا، اندرونه ای، آگنه ای، احشائی، اندرونی

visceral

<hr> معنی : چسبنده، چسبناک، غلیظ وشیره مانند <hr> معانی دیگر : پوشیده از ماده ی چسبناک، چسب پوش، لزج، دوسنده (رجوع شود به: viscous)

معنی : چسبنده، چسبناک، غلیظ وشیره مانند معانی دیگر : پوشیده از ماده ی چسبناک، چسب پوش، لزج، دوسنده (رجوع شود به: viscous)

viscid

<hr> معنی : چسبناکی <hr> معانی دیگر : چسبناکی

معنی : چسبناکی معانی دیگر : چسبناکی

viscidity

<hr> معنی : چسبناک، لزج، ناروان، چسبناک <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: viscous، (ماده ی زردفام که از سلولز به دست می آید) ویسکوز، غیظ، پرقوام

معنی : چسبناک، لزج، ناروان، چسبناک معانی دیگر : رجوع شود به: viscous، (ماده ی زردفام که از سلولز به دست می آید) ویسکوز، غیظ، پرقوام

viscose

<hr> معنی : چسبناکی، ناروانی <hr> معانی دیگر : گران روی، ویسکوزیته، لزجت، دش روانی، وشکسانی

معنی : چسبناکی، ناروانی معانی دیگر : گران روی، ویسکوزیته، لزجت، دش روانی، وشکسانی

viscosity

<hr> معنی : وایکانت <hr> معانی دیگر : (در اصل ـ انگلیس) نایب ارباب یا لرد، کلانتر، وایکانت لقب اشرافی

معنی : وایکانت معانی دیگر : (در اصل ـ انگلیس) نایب ارباب یا لرد، کلانتر، وایکانت لقب اشرافی

viscount

<hr> معنی : بانوی ویکنت، مقام ویکنت <hr> معانی دیگر : مقام و عنوان ویسکنت (viscountship هم می گویند)، viscountess بانوی ویکنت

معنی : بانوی ویکنت، مقام ویکنت معانی دیگر : مقام و عنوان ویسکنت (viscountship هم می گویند)، viscountess بانوی ویکنت

viscountcy

<hr> معنی : بانوی ویکنت <hr> معانی دیگر : همسر ویسکنت، viscountcy بانوی ویکنت

معنی : بانوی ویکنت معانی دیگر : همسر ویسکنت، viscountcy بانوی ویکنت

viscountess

<hr> معنی : قلمرو ویکنت <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: viscountcy، مقام ویکنت

معنی : قلمرو ویکنت معانی دیگر : رجوع شود به: viscountcy، مقام ویکنت

viscounty

<hr> معنی : چسبناک <hr> معانی دیگر : (فیزیک) گران رو، ویسکوز، چسبنده، دوسناک، لزج

معنی : چسبناک معانی دیگر : (فیزیک) گران رو، ویسکوز، چسبنده، دوسناک، لزج

viscous

<hr> معنی : اندرون، احشاء، عضوی که در احشاء واقع شده است <hr> معانی دیگر : مفرد واژه ی : viscera

معنی : اندرون، احشاء، عضوی که در احشاء واقع شده است معانی دیگر : مفرد واژه ی : viscera

viscus

<hr> معنی : گیره نجاری، گیره اهنگری، در پرس قرار دادن <hr> معانی دیگر : در گیره نگهداشتن یا فشار دادن (انگلیس: vice)، گیره ی آهنگری و نجاری، پرس

معنی : گیره نجاری، گیره اهنگری، در پرس قرار دادن معانی دیگر : در گیره نگهداشتن یا فشار دادن (انگلیس: vice)، گیره ی آهنگری و نجاری، پرس

vise

<hr> معنی : دید، میدان دید، پدیداری، قابلیت دیدن <hr> معانی دیگر : قابلیت رویت، دیدپذیری، پیدایی، نمایانی، قدرت دید، دیدوری، میزان دید

معنی : دید، میدان دید، پدیداری، قابلیت دیدن معانی دیگر : قابلیت رویت، دیدپذیری، پیدایی، نمایانی، قدرت دید، دیدوری، میزان دید

visibility

<hr> معنی : پیدا، پدیدار، نمایان، مریی، وابسته به بینایی، قابل رویت، دیده شدنی <hr> معانی دیگر : مرئی، دیدپذیر، دیدنی، چشمگیر، آشکار، آفتابی، انگشت نما، مشهود

معنی : پیدا، پدیدار، نمایان، مریی، وابسته به بینایی، قابل رویت، دیده شدنی معانی دیگر : مرئی، دیدپذیر، دیدنی، چشمگیر، آشکار، آفتابی، انگشت نما، مشهود

visible

<hr> معنی : بطور مریی <hr> معانی دیگر : بطور مریی

معنی : بطور مریی معانی دیگر : بطور مریی

visibly

<hr> معنی : بینایی، الهام، خیال، بصیرت، تصور، دید، وحی، منظره، رویا، دیدن <hr> معانی دیگر : حس باصره، بینش، نظر، ژرف بینی، خواب و خیال، تیناب، (به ویژه زن) مه روی، مه پیکر، خوش جمال، زیبا، در عالم خواب و خیال دیدن، تصور کردن، شبح، هاوند، رویت، یا نشان دادن دررویا

معنی : بینایی، الهام، خیال، بصیرت، تصور، دید، وحی، منظره، رویا، دیدن معانی دیگر : حس باصره، بینش، نظر، ژرف بینی، خواب و خیال، تیناب، (به ویژه زن) مه روی، مه پیکر، خوش جمال، زیبا، در عالم خواب و خیال دیدن، تصور کردن، شبح، هاوند، رویت، یا نشان دادن دررویا

vision

<hr> معنی : رویا گرای، خیالی، خیال اندیش، رویایی، الهامی، نظری، تصور غیر عملی، وابسته بدلایل نظری، رویابین <hr> معانی دیگر : تصوری، غیر واقعی، ناراستینه، غیر عملی، نشدنی، آدمی که خواب نما می شود، غیبگو، رازبین، خیالباف، آرمان گرای افراطی، اهل خواب و خیال، پندارپرست، وابسته به یا اهل خواب نمایی

معنی : رویا گرای، خیالی، خیال اندیش، رویایی، الهامی، نظری، تصور غیر عملی، وابسته بدلایل نظری، رویابین معانی دیگر : تصوری، غیر واقعی، ناراستینه، غیر عملی، نشدنی، آدمی که خواب نما می شود، غیبگو، رازبین، خیالباف، آرمان گرای افراطی، اهل خواب و خیال، پندارپرست، وابسته به یا اهل خواب نمایی

visionary

<hr> معنی : فاقد دید، فاقد حس بینش و مال اندیشی، عاری از تطور و الهام <hr> معانی دیگر : فاقد دید، فاقد حس بینش و مال اندیشی، عاری از تطورو الهام

معنی : فاقد دید، فاقد حس بینش و مال اندیشی، عاری از تطور و الهام معانی دیگر : فاقد دید، فاقد حس بینش و مال اندیشی، عاری از تطورو الهام

visionless

<hr> معنی : بازدید، دیدار، عیادت، دیدن کردن از، زیارت کردن، دید و بازدید کردن، عیادت کردن، سر زدن، خدمت کسی رسیدن، ملاقات کردن <hr> معانی دیگر : دیدار کردن، به دیدن (کسی یا چیزی) رفتن، به ملاقات رفتن، بازدید کردن، سرکشی کردن، رفتن (به محلی)، سر زدن (به)، (عامیانه) گپ زدن، صحبت دوستانه کردن، اختلاط کردن، سراغ کسی رفتن، به سر وقت کسی رفتن، به سر کسی آمدن، دچار شدن یا کردن، تلافی کردن، تقاص گرفتن، انتقام گرفتن، (به فکر و غیره) خطور کردن، دید و بازدید، مسافرت، اقامت کوتاه (به عنوان مهمان)، ویزیت دکتر، رفتن نزد پزشک

معنی : بازدید، دیدار، عیادت، دیدن کردن از، زیارت کردن، دید و بازدید کردن، عیادت کردن، سر زدن، خدمت کسی رسیدن، ملاقات کردن معانی دیگر : دیدار کردن، به دیدن (کسی یا چیزی) رفتن، به ملاقات رفتن، بازدید کردن، سرکشی کردن، رفتن (به محلی)، سر زدن (به)، (عامیانه) گپ زدن، صحبت دوستانه کردن، اختلاط کردن، سراغ 

visit

<hr> معنی : دیدنی، دیدار پذیر <hr> معانی دیگر : قابل ملاقات، سزاوار دیدار

معنی : دیدنی، دیدار پذیر معانی دیگر : قابل ملاقات، سزاوار دیدار

visitable

<hr> معنی : ملاقات کننده، مهمان، زائر، دیدارگر <hr> معانی دیگر : شبح، روح، مهاجر، سیاح، سیار

معنی : ملاقات کننده، مهمان، زائر، دیدارگر معانی دیگر : شبح، روح، مهاجر، سیاح، سیار

visitant

<hr> معنی : دیدار، عیادت، مهاجرت موسمی <hr> معانی دیگر : سرکشی، بازدید، ملاقات، بلای آسمانی، تنبیه الهی، (زن یا شوهر طلاق گرفته) حق دیدار از فرزند(ان)، ملاقات فرزند(ان)، ملاقات برای تسلی سوگواران، پیام آسمانی، (جانورشناسی) مهاجرت پرنده یا جانور به مکان یا محل غیر عادی

معنی : دیدار، عیادت، مهاجرت موسمی معانی دیگر : سرکشی، بازدید، ملاقات، بلای آسمانی، تنبیه الهی، (زن یا شوهر طلاق گرفته) حق دیدار از فرزند(ان)، ملاقات فرزند(ان)، ملاقات برای تسلی سوگواران، پیام آسمانی، (جانورشناسی) مهاجرت پرنده یا جانور به مکان یا محل غیر عادی

visitation

<hr> معنی : دیدارگر، دیدن کننده، عیادت کننده <hr> معانی دیگر : visitor دیدار گر، مهمان

معنی : دیدارگر، دیدن کننده، عیادت کننده معانی دیگر : visitor دیدار گر، مهمان

visiter

<hr> معنی : عیادت <hr> معانی دیگر : دیدنی، ملاقات

معنی : عیادت معانی دیگر : دیدنی، ملاقات

visiting

<hr> معنی : کارت ویزیت <hr> معانی دیگر : کارت ویزیت (calling card هم می گویند)، کارت اسم درفرانسه

معنی : کارت ویزیت معانی دیگر : کارت ویزیت (calling card هم می گویند)، کارت اسم درفرانسه

visiting card

<hr> معنی : معلم سرخانه <hr> معانی دیگر : (امریکا) معلم سرخانه

معنی : معلم سرخانه معانی دیگر : (امریکا) معلم سرخانه

visiting teacher

<hr> معنی : سیاح، مهمان، توریست، گشت گر، دیدارگر، دیدن کننده، عیادت کننده <hr> معانی دیگر : بازدید کننده، ویزیتور، ملاقات کننده

معنی : سیاح، مهمان، توریست، گشت گر، دیدارگر، دیدن کننده، عیادت کننده معانی دیگر : بازدید کننده، ویزیتور، ملاقات کننده

visitor

<hr> معنی : افتاب گردان، لبه پیش امده کلاه <hr> معانی دیگر : (بخش متحرک جلو کلاهخود یا کلاه ایمنی که صورت را می پوشاند) رخ پوش، نقاب، ماسک، روبند، (کلاه و غیره) آفتابگیر، سایه افکن، vizor افتاب گردان

معنی : افتاب گردان، لبه پیش امده کلاه معانی دیگر : (بخش متحرک جلو کلاهخود یا کلاه ایمنی که صورت را می پوشاند) رخ پوش، نقاب، ماسک، روبند، (کلاه و غیره) آفتابگیر، سایه افکن، vizor افتاب گردان

visor

<hr> معنی : چشم انداز، دور نما، منظره مشهود از مسافت دور <hr> معانی دیگر : منظره، (امریکا ـ مخفف) سازمان کمک به مستمندان

معنی : چشم انداز، دور نما، منظره مشهود از مسافت دور معانی دیگر : منظره، (امریکا ـ مخفف) سازمان کمک به مستمندان

vista

<hr> معنی : عینی، بصری، دیدنی، دیداری، دیدی، وابسته به دید <hr> معانی دیگر : وابسته به بینایی، تصوری، تجسمی، فرتورانگیز، (خلبانی و غیره) انجام شدنی با چشم (و نه به کمک ابزار)، چشمی، رجوع شود به: visible، تصویری، فرتوری، (فیلم سینمایی ـ تلویزیون) تکه ی فیلم یا عکس (که در فیلم های خبری یا مستند به کار می رود)، (جمع ـ فیلم و تلویزیون) عوامل بصری (در برابر عوامل صوتی و غیره)

معنی : عینی، بصری، دیدنی، دیداری، دیدی، وابسته به دید معانی دیگر : وابسته به بینایی، تصوری، تجسمی، فرتورانگیز، (خلبانی و غیره) انجام شدنی با چشم (و نه به کمک ابزار)، چشمی، رجوع شود به: visible، تصویری، فرتوری، (فیلم سینمایی ـ تلویزیون) تکه ی فیلم یا عکس (که در فیلم های خبری یا مستند به کار می رود)، 

visual

<hr> (سنجش قدرت بینایی) دقت دید

(سنجش قدرت بینایی) دقت دید

visual acuity

<hr> معنی : تجسم، تصور، تجسم فکری <hr> معانی دیگر : تجسم فکری

معنی : تجسم، تصور، تجسم فکری معانی دیگر : تجسم فکری

visualization

<hr> معنی : تصور کردن، تجسم کردن، متصور ساختن، در پیش چشم نمودار کردن <hr> معانی دیگر : مجسم کردن، تنا کردن، در فکر خود دیدن، پیش بینی کردن، مرئی شدن یا کردن، پدیدار کردن یا شدن، نمایان کردن یا شدن

معنی : تصور کردن، تجسم کردن، متصور ساختن، در پیش چشم نمودار کردن معانی دیگر : مجسم کردن، تنا کردن، در فکر خود دیدن، پیش بینی کردن، مرئی شدن یا کردن، پدیدار کردن یا شدن، نمایان کردن یا شدن

visualize

<hr> معنی : تاریخچه، حیات، زندگی <hr> معانی دیگر : (معمولا کوتاه) زیستنامه، شرح زندگانی، بیوگرافی

معنی : تاریخچه، حیات، زندگی معانی دیگر : (معمولا کوتاه) زیستنامه، شرح زندگانی، بیوگرافی

vita

<hr> معنی : اساسی، حیاتی، واجب، وابسته بزندگی <hr> معانی دیگر : وابسته به زندگی یا زنده ماندن، کیانی، جانی، زیستی، ورجی، جانبخش، حیاتی و مماتی، اصلی، مهم، جانفرسا، مهلک، جانگیر، پرشور، سرزنده، بانشاط، (جمع) اندام های حیاتی (مثلا قلب یا مغز یا ریه ها)، مهند اندام

معنی : اساسی، حیاتی، واجب، وابسته بزندگی معانی دیگر : وابسته به زندگی یا زنده ماندن، کیانی، جانی، زیستی، ورجی، جانبخش، حیاتی و مماتی، اصلی، مهم، جانفرسا، مهلک، جانگیر، پرشور، سرزنده، بانشاط، (جمع) اندام های حیاتی (مثلا قلب یا مغز یا ریه ها)، مهند اندام

vital

<hr> نیروی حیات، زیست نیرو

vital force

<hr> آثار حیات (به ویژه نبض و تنفس و حرارت بدن)، زیست نماها

آثار حیات (به ویژه نبض و تنفس و حرارت بدن)، زیست نماها

vital signs

<hr> معنی : امار زاد و ولد و مرگ و میر، امار حیاتی <hr> معانی دیگر : آمار حیاتی (مانند آمار تولد و ازدواج و مرگ)، آمار مهند

معنی : امار زاد و ولد و مرگ و میر، امار حیاتی معانی دیگر : آمار حیاتی (مانند آمار تولد و ازدواج و مرگ)، آمار مهند

vital statistics

<hr> معنی : اعتقاد به اصالت حیات، حیات گرایی، خاصیت حیاتی <hr> معانی دیگر : (فلسفه) زیست گرایی، اصالت حیات، زندگی باوری

معنی : اعتقاد به اصالت حیات، حیات گرایی، خاصیت حیاتی معانی دیگر : (فلسفه) زیست گرایی، اصالت حیات، زندگی باوری

vitalism

<hr> معنی : سر زندگی، خاصیت حیاتی، انرژی و زنده دلی، قدرت یا خاصیت حیاتی <hr> معانی دیگر : شور، نشاط، پرجنب و جوشی، پرتکاپویی، ورجایی، رجوع شود به: vital force

معنی : سر زندگی، خاصیت حیاتی، انرژی و زنده دلی، قدرت یا خاصیت حیاتی معانی دیگر : شور، نشاط، پرجنب و جوشی، پرتکاپویی، ورجایی، رجوع شود به: vital force

vitality

<hr> معنی : تحریک کردن، زندگی بخشیدن، حیات بخشیدن، زنده کردن، زندگی دادن <hr> معانی دیگر : جان بخشیدن، جانمند کردن، احیا کردن

معنی : تحریک کردن، زندگی بخشیدن، حیات بخشیدن، زنده کردن، زندگی دادن معانی دیگر : جان بخشیدن، جانمند کردن، احیا کردن

واژه های حرف "v" - مترادف و متضاد