جملات نمونه

<hr> معنی : کباب، بریانی، کباب کردن، بریان کردن <hr> معانی دیگر : مهمانی یا پیک نیکی که در آن کباب می دهند، کباب کردن (معمولا روی آتش زغال)، کباب شده، (در اصل) چارچوبه ی فلزی برای کباب کردن گوشت، خوک یا بره یا گوساله ای که درسته بر سیخ بزرگی کباب شود، هر نوع گوشت کباب شده (بر آتش زغال)، رستورانی که خوراک مخصوص آن کباب است، دستگاه قابل حمل برای کباب کردن گوشت، منقل، کباب پز، گوشت را با سس کباب کردن، کبابی

معنی : کباب، بریانی، کباب کردن، بریان کردن معانی دیگر : مهمانی یا پیک نیکی که در آن کباب می دهند، کباب کردن (معمولا روی آتش زغال)، کباب شده، (در اصل) چارچوبه ی فلزی برای کباب کردن گوشت، خوک یا بره یا گوساله ای که درسته بر سیخ بزرگی کباب شود، هر نوع گوشت کباب شده (بر آتش زغال)، رستورانی که خوراک مخصو

barbecue

<hr> معنی : کبابی <hr> معانی دیگر : بریانی، کباب، بریان کردن، کباب کردن

معنی : کبابی معانی دیگر : بریانی، کباب، بریان کردن، کباب کردن

barbecued

<hr> معنی : خار دار <hr> معانی دیگر : تیغکدار، نیشدار، برنده

معنی : خار دار معانی دیگر : تیغکدار، نیشدار، برنده

barbed

barbed wire

<hr> (در برخی ماهیان) زایده ی ریش مانندی که از فک آویخته است، ریشک، ماهی ریشدار

(در برخی ماهیان) زایده ی ریش مانندی که از فک آویخته است، ریشک، ماهی ریشدار

barbel

<hr> معنی : هالتر، دامبل <hr> معانی دیگر : (ورزش) هالتر، (وزنه برداری) وزنه (bar bell و bar-bell هم می نویسند)

معنی : هالتر، دامبل معانی دیگر : (ورزش) هالتر، (وزنه برداری) وزنه (bar bell و bar-bell هم می نویسند)

barbell

barbeque

<hr> معنی : سلمان، سرتراش، سلمانی کردن <hr> معانی دیگر : سلمانی، آرایشگر، گیس آرا، آرایش گیسو کردن، گیس آراستن، ریش کسی را تراشیدن، سموئل باربر (آهنگساز امریکایی)، سلمانی شدن

معنی : سلمان، سرتراش، سلمانی کردن معانی دیگر : سلمانی، آرایشگر، گیس آرا، آرایش گیسو کردن، گیس آراستن، ریش کسی را تراشیدن، سموئل باربر (آهنگساز امریکایی)، سلمانی شدن

barber

<hr> (گیاه شناسی - از ریشه ی عربی) زرشک (جنس barberis)، زرشک

(گیاه شناسی - از ریشه ی عربی) زرشک (جنس barberis)، زرشک

barberry

<hr> معنی : سلمانی، سلمانی برای مرد و زن <hr> معانی دیگر : (موسیقی - عامیانه) وابسته به آهنگ احساساتی که توسط چند مرد خوانده شود، دکان سلمانی، آرایشگاه

معنی : سلمانی، سلمانی برای مرد و زن معانی دیگر : (موسیقی - عامیانه) وابسته به آهنگ احساساتی که توسط چند مرد خوانده شود، دکان سلمانی، آرایشگاه

barbershop

<hr> (استحکامات نظامی) سکوب توپ (که ارتفاع آن به قدری است که تیراندازی از فراز دیوار قلعه را میسر می سازد)، دراستحکامات تپه های خاکی که توپها را بر ان قرارمیدهند، درکشتی جنگی سنگری که از انجاتوپها رااتش میکنند

(استحکامات نظامی) سکوب توپ (که ارتفاع آن به قدری است که تیراندازی از فراز دیوار قلعه را میسر می سازد)، دراستحکامات تپه های خاکی که توپها را بر ان قرارمیدهند، درکشتی جنگی سنگری که از انجاتوپها رااتش میکنند

barbette

<hr> معنی : برج و باروی قلعهء شهر <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) برج و بارو (یا هر نوع استحکامات) دروازه یا پل

معنی : برج و باروی قلعهء شهر معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) برج و بارو (یا هر نوع استحکامات) دروازه یا پل

barbican

<hr> معنی : گرد سفید خواباور، ورونال <hr> معانی دیگر : (شیمی - داروسازی) باربیتال (اسید دیتیل باربیتوریک c8h12n2o3)

معنی : گرد سفید خواباور، ورونال معانی دیگر : (شیمی - داروسازی) باربیتال (اسید دیتیل باربیتوریک c8h12n2o3)

barbital

<hr> معنی : نمک اسید باربیتوریک <hr> معانی دیگر : (داروسازی) باربیتورات، مشتقات اسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب اورتجویز میشود

معنی : نمک اسید باربیتوریک معانی دیگر : (داروسازی) باربیتورات، مشتقات اسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب اورتجویز میشود

barbiturate

<hr> بندر بارسلون (بارسلونا ـ اسپانیا)

بندر بارسلون (بارسلونا ـ اسپانیا)

barcelona

<hr> معنی : شاعر، رامشگر، شاعر و آوازخوان، زرهاسب <hr> معانی دیگر : چکامه نویس، (شعر قدیم سلت ها) نقال شعر، حماسه خوان، حماسه سرا، رامندی، چامه خوان، چکامه گر، چکامه سرا، شاعر و آوازخوان دوره گرد، (از ریشه ی عربی) زره اسب، (اسب را) زرهپوش کردن (barde هم می نویسند)، شاعر باستانی

معنی : شاعر، رامشگر، شاعر و آوازخوان، زرهاسب معانی دیگر : چکامه نویس، (شعر قدیم سلت ها) نقال شعر، حماسه خوان، حماسه سرا، رامندی، چامه خوان، چکامه گر، چکامه سرا، شاعر و آوازخوان دوره گرد، (از ریشه ی عربی) زره اسب، (اسب را) زرهپوش کردن (barde هم می نویسند)، شاعر باستانی

bard

<hr> معنی : حماسی، مربوط به رامشگری <hr> معانی دیگر : حماسی، مربوط به رامشگری

معنی : حماسی، مربوط به رامشگری معانی دیگر : حماسی، مربوط به رامشگری

bardic

<hr> معنی : اشکار، عریان، لخت، عاری، ساده، اشکار کردن، برهنه کردن، عاری ساختن <hr> معانی دیگر : برهنه، لاج، لچ، عریان کردن، لخت شدن، برهنه شدن، آشکار کردن، نشان دادن، افشا کردن، افشاگری کردن، (قدیمی) زمان گذشته ی فعل: bear

معنی : اشکار، عریان، لخت، عاری، ساده، اشکار کردن، برهنه کردن، عاری ساختن معانی دیگر : برهنه، لاج، لچ، عریان کردن، لخت شدن، برهنه شدن، آشکار کردن، نشان دادن، افشا کردن، افشاگری کردن، (قدیمی) زمان گذشته ی فعل: bear

bare

<hr> مهمترین بخش هر چیز، اصول، لب کلام، اساسی، ضروری، حداقل لازم برای انجام کاری

مهمترین بخش هر چیز، اصول، لب کلام، اساسی، ضروری، حداقل لازم برای انجام کاری

bare bones

<hr> معنی : بی زین <hr> معانی دیگر : (اسب سواری) بی زین، سوار اسب برهنه

معنی : بی زین معانی دیگر : (اسب سواری) بی زین، سوار اسب برهنه

bareback

<hr> معنی : گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز <hr> معانی دیگر : بی حیا، وقیح، بی پروا، با صورت آشکار، روی باز، بی حجاب، بدون ریش و سبیل، آشکار، باز، گستا، بیشره، بیحیا، روگشاده

معنی : گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز معانی دیگر : بی حیا، وقیح، بی پروا، با صورت آشکار، روی باز، بی حجاب، بدون ریش و سبیل، آشکار، باز، گستا، بیشره، بیحیا، روگشاده

barefaced

<hr> پابرهنه، بی کفش و جوراب، با پای برهنه

پابرهنه، بی کفش و جوراب، با پای برهنه

barefoot

<hr> معنی : مجرد، پابرهنه <hr> معانی دیگر : پابرهنه

معنی : مجرد، پابرهنه معانی دیگر : پابرهنه

barefooted

<hr> معنی : سربرهنه، بدون کلاه <hr> معانی دیگر : بی کلاه

معنی : سربرهنه، بدون کلاه معانی دیگر : بی کلاه

bareheaded

<hr> معنی : با اشکال، بطور عریان <hr> معانی دیگر : آشکارا، فاش، بی آلایش، فقط، درست، به سختی، کم، حداقل، ناچیز

معنی : با اشکال، بطور عریان معانی دیگر : آشکارا، فاش، بی آلایش، فقط، درست، به سختی، کم، حداقل، ناچیز

barely

<hr> برهنگی، سادگی، بی ارایشی

برهنگی، سادگی، بی ارایشی

bareness

<hr> (امریکا - خودمانی) قی کردن، بالا آوردن

(امریکا - خودمانی) قی کردن، بالا آوردن

barf

<hr> معنی : معامله، داد و ستد، خرید ارزان، قرارداد معامله، سودا، قرارداد معامله بستن، چانه زدن، خریدن، خریداری کردن <hr> معانی دیگر : موافقت، قرارداد، با تخفیف، قیمت خوب، بز، طی کردن (قیمت را)، مذاکره کردن، به توافق رسیدن، تهاتر کردن، خرید ارزان باa

معنی : معامله، داد و ستد، خرید ارزان، قرارداد معامله، سودا، قرارداد معامله بستن، چانه زدن، خریدن، خریداری کردن معانی دیگر : موافقت، قرارداد، با تخفیف، قیمت خوب، بز، طی کردن (قیمت را)، مذاکره کردن، به توافق رسیدن، تهاتر کردن، خرید ارزان باa

bargain

bargain away

<hr> 1- چانه زدن 2- انتظار داشتن، (روی چیزی) حساب کردن

1- چانه زدن 2- انتظار داشتن، (روی چیزی) حساب کردن

bargain for

bargain hunter

bargainer

bargaining

<hr> (در معامله کردن) عامل کمک کننده به عقد قرارداد یا دستیابی به شرایط خوب، مزیت، انگیزانه، برگ برنده، اهرم فشار

(در معامله کردن) عامل کمک کننده به عقد قرارداد یا دستیابی به شرایط خوب، مزیت، انگیزانه، برگ برنده، اهرم فشار

bargaining chip

bargaining power

<hr> معنی : دوبه، کرجی، با قایق حمل کردن <hr> معانی دیگر : قایق ته پهن، کلک، طراد، کشتی بزرگ تفریحی، (با طراد) حمل کردن، (وارد یا خارج محلی شدن) با بی ادبی، سرزده و گستاخ وار آمدن یا رفتن، تنه زدن به، هل دادن، خوردن به (با into)، (نیروی دریایی امریکا) ناوچه ی ویژه ی افسر ارشد (از سروان بالاتر)، (خودمانی) قایق قراضه، آهسته و به طور بی قواره حرکت کردن، سرزده وارد شدن

معنی : دوبه، کرجی، با قایق حمل کردن معانی دیگر : قایق ته پهن، کلک، طراد، کشتی بزرگ تفریحی، (با طراد) حمل کردن، (وارد یا خارج محلی شدن) با بی ادبی، سرزده و گستاخ وار آمدن یا رفتن، تنه زدن به، هل دادن، خوردن به (با into)، (نیروی دریایی امریکا) ناوچه ی ویژه ی افسر ارشد (از سروان بالاتر)، (خودمانی) قایق

barge

barge in

<hr> جاشو یا کارکن روی طراد، کرجی بان، دوبه ران

جاشو یا کارکن روی طراد، کرجی بان، دوبه ران

bargeman

<hr> ورزش : خطا در تعیین مسیر قایق

ورزش : خطا در تعیین مسیر قایق

barging

<hr> (فیزیک) وابسته به وزن و فشار (به ویژه وزن و فشار هوا)

(فیزیک) وابسته به وزن و فشار (به ویژه وزن و فشار هوا)

baric

<hr> (از ریشه ی عربی) قلیای صابون پزی، قلیاب قمی، خاکستر سودا (که از سوزاندن گیاهان مدیترانه ای از جنس های salsola و halogeton به دست می آید)، باریلا، قلیای صابون پزی

(از ریشه ی عربی) قلیای صابون پزی، قلیاب قمی، خاکستر سودا (که از سوزاندن گیاهان مدیترانه ای از جنس های salsola و halogeton به دست می آید)، باریلا، قلیای صابون پزی

barilla

baring

<hr> (شیمی) سولفات باریم طبیعی (که ترکیبات آن در رنگسازی کاربرد دارد)، سولفات باریم طبیعی

(شیمی) سولفات باریم طبیعی (که ترکیبات آن در رنگسازی کاربرد دارد)، سولفات باریم طبیعی

barite

<hr> معنی : صدای بین بم و زیر <hr> معانی دیگر : (موسیقی) صدای مرد (بین ((تنور)) و ((باس)))، صدای باریتون، آواز خوان باریتون، آلت موسیقی (مثلا ساکسی فون) که این صدا را بدهد، آواز یا آهنگی که برای صدای باریتون تصنیف شده باشد، صدای بین بم و زیر باریتون

معنی : صدای بین بم و زیر معانی دیگر : (موسیقی) صدای مرد (بین ((تنور)) و ((باس)))، صدای باریتون، آواز خوان باریتون، آلت موسیقی (مثلا ساکسی فون) که این صدا را بدهد، آواز یا آهنگی که برای صدای باریتون تصنیف شده باشد، صدای بین بم و زیر باریتون

baritone

<hr> معنی : فلز باریم، فلز دو ظرفیتی <hr> معانی دیگر : (شیمی) باریم (عنصر شیمیایی نقره فام که به صورت کربنات یا سولفات یافت می شود - نشان: ba، وزن اتمی 137/33، شماره ی اتمی: 56، چگالی: 3/5، نقطه ی گداز: 729c، نقطه ی جوش: 1640c)

معنی : فلز باریم، فلز دو ظرفیتی معانی دیگر : (شیمی) باریم (عنصر شیمیایی نقره فام که به صورت کربنات یا سولفات یافت می شود - نشان: ba، وزن اتمی 137/33، شماره ی اتمی: 56، چگالی: 3/5، نقطه ی گداز: 729c، نقطه ی جوش: 1640c)

barium

<hr> معنی : کرجی، پوست درخت، عوعو، بارکاس، وغ وغ کردن، پوست کندن، عوعو کردن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) پوست، پوسته، بشره، توزه، (عامیانه - در اثر افتادن و غیره) پوست خود را خراشیدن، پوست درخت که در چرمسازی و رنگرزی کاربرد دارد، پوست درخت را جوشاندن (به ویژه در رنگرزی و چرمسازی)، (درخت را) پوست کندن، (سگ) عوعو، واق واق، نوف، پارس، پارس کردن، واق واق کردن، صدای بلند (شبیه عوعو) کردن، دنگ دنگ کردن، (مثل سگ) به کسی پریدن، داد سر کسی زدن، فریاد (تندوکوتاه) کشیدن، هارت و پورت کردن، صدای واق واق مانند، ترق تروق، (شعر قدیمی) قایق (به ویژه زورق بادبان دار)، وه وه کردن

معنی : کرجی، پوست درخت، عوعو، بارکاس، وغ وغ کردن، پوست کندن، عوعو کردن معانی دیگر : (گیاه شناسی) پوست، پوسته، بشره، توزه، (عامیانه - در اثر افتادن و غیره) پوست خود را خراشیدن، پوست درخت که در چرمسازی و رنگرزی کاربرد دارد، پوست درخت را جوشاندن (به ویژه در رنگرزی و چرمسازی)، (درخت را) پوست کندن، (سگ) 

bark

<hr> عوضی گرفتن، بیهوده کوشیدن

عوضی گرفتن، بیهوده کوشیدن

bark up the wrong tree

<hr> معنی : مشروب فروش، باده فروش، صاحب میکده <hr> معانی دیگر : صاحب بار، میکده دار

معنی : مشروب فروش، باده فروش، صاحب میکده معانی دیگر : صاحب بار، میکده دار

واژه های حرف "b" - جملات نمونه