جملات نمونه

<hr> معنی : شایسته بودن، امدن به، واجب بودن، فرض بودن، اقتضاء کردن <hr> معانی دیگر : لازم بودن، بایسته بودن، بایستن، (نادر) شایسته (از نظر اخلاقی)، (املای این واژه در انگلیس: behove)، فر­ بودن، درمورد لباس امدن به

معنی : شایسته بودن، امدن به، واجب بودن، فرض بودن، اقتضاء کردن معانی دیگر : لازم بودن، بایسته بودن، بایستن، (نادر) شایسته (از نظر اخلاقی)، (املای این واژه در انگلیس: behove)، فر­ بودن، درمورد لباس امدن به

behoove

<hr> معنی : شایسته بودن، امدن به، واجب بودن، فرض بودن، اقتضاء کردن <hr> معانی دیگر : فر­ بودن، درمورد لباس امدن به

معنی : شایسته بودن، امدن به، واجب بودن، فرض بودن، اقتضاء کردن معانی دیگر : فر­ بودن، درمورد لباس امدن به

behove

<hr> رنگ قهوه ای مایل به خاکستری، بژ، رنگ قهوه ای روشن مایل بزرد و خاکستری، پارچه ای که از پشم طبیعی رنگ نشده ساخته شود

رنگ قهوه ای مایل به خاکستری، بژ، رنگ قهوه ای روشن مایل بزرد و خاکستری، پارچه ای که از پشم طبیعی رنگ نشده ساخته شود

beige

<hr> شهر پکن، خان بالیغ، بژینگ (پایتخت کشور چین)

شهر پکن، خان بالیغ، بژینگ (پایتخت کشور چین)

beijing

<hr> معنی : جوهر، شخصیت، وجود، هستی، موجود زنده، فرتاش، افریده <hr> معانی دیگر : بودن، هستن، هستومند، کمال، موجود، جاندار، چون، (وجه وصفی معلوم فعل: to be)، زمان حال فعل be to، مخلوق

معنی : جوهر، شخصیت، وجود، هستی، موجود زنده، فرتاش، افریده معانی دیگر : بودن، هستن، هستومند، کمال، موجود، جاندار، چون، (وجه وصفی معلوم فعل: to be)، زمان حال فعل be to، مخلوق

being

<hr> شهر بیروت (پایتخت کشور لبنان)

شهر بیروت (پایتخت کشور لبنان)

beirut

<hr> به جواهر آراستن، گوهرین کردن، مرصع کردن (بیشتر به صورت اسم مفعول به کار می رود)، گهر نشان کردن، گهر نشان کردن a rich lady with bejeweled hands زنی ثروتمند با دستانی پر از جواهر

به جواهر آراستن، گوهرین کردن، مرصع کردن (بیشتر به صورت اسم مفعول به کار می رود)، گهر نشان کردن، گهر نشان کردن a rich lady with bejeweled hands زنی ثروتمند با دستانی پر از جواهر

bejewel

<hr> (verb transitive) به جواهر آراستن، گوهرین کردن، مرصع کردن (بیشتر به صورت اسم مفعول به کار می رود)، گهر نشان کردن a rich lady with bejeweled hands زنی ثروتمند با دستانی پر از جواهر

(verb transitive) به جواهر آراستن، گوهرین کردن، مرصع کردن (بیشتر به صورت اسم مفعول به کار می رود)، گهر نشان کردن a rich lady with bejeweled hands زنی ثروتمند با دستانی پر از جواهر

bejeweled

<hr> معنی : یگان سنجش صوت <hr> معانی دیگر : (فیزیک) معیار سنجش نسبت یا ضریب نیرو برحسب لگاریتم (معادل ده دسی بل)، (اسطوره ی بابلی) بل (خداوند آسمان و زمین)، مخفف: بلژیک

معنی : یگان سنجش صوت معانی دیگر : (فیزیک) معیار سنجش نسبت یا ضریب نیرو برحسب لگاریتم (معادل ده دسی بل)، (اسطوره ی بابلی) بل (خداوند آسمان و زمین)، مخفف: بلژیک

<hr> (آواز ایتالیایی) سبک خالص و پراز هنرنمایی، خوشخوانی

(آواز ایتالیایی) سبک خالص و پراز هنرنمایی، خوشخوانی

bel canto

<hr> معنی : شلاق زدن، سخت زدن، زخم زبان زدن، امدن و رفتن، با دقت روی چیزی کار کردن <hr> معانی دیگر : (با چوب یا مشت یا شلاق) زدن، (با حرف و انتقاد) مورد حمله قرار دادن، بیش از حد لازم توضیح دادن، به اطناب گفتن، به درازا کشاندن (املای این واژه در انگلیس: belabour)

معنی : شلاق زدن، سخت زدن، زخم زبان زدن، امدن و رفتن، با دقت روی چیزی کار کردن معانی دیگر : (با چوب یا مشت یا شلاق) زدن، (با حرف و انتقاد) مورد حمله قرار دادن، بیش از حد لازم توضیح دادن، به اطناب گفتن، به درازا کشاندن (املای این واژه در انگلیس: belabour)

belabor

<hr> (verb transitive) آمدن و رفتن، با دقت روی چیزی کار کردن، شلاق زدن، (مجازا) زخم زبان زدن، سخت زدن

(verb transitive) آمدن و رفتن، با دقت روی چیزی کار کردن، شلاق زدن، (مجازا) زخم زبان زدن، سخت زدن

belabored

<hr> معنی : شلاق زدن، سخت زدن، زخم زبان زدن، امدن و رفتن، با دقت روی چیزی کار کردن <hr> معانی دیگر : مج

معنی : شلاق زدن، سخت زدن، زخم زبان زدن، امدن و رفتن، با دقت روی چیزی کار کردن معانی دیگر : مج

belabour

belarus

<hr> معنی : از موقع گذشته، دیرتر از موقع، دیر شده <hr> معانی دیگر : دیر، دارای وقفه، دیرگاهی، عقب افتاده

معنی : از موقع گذشته، دیرتر از موقع، دیر شده معانی دیگر : دیر، دارای وقفه، دیرگاهی، عقب افتاده

belated

belatedly

<hr> معنی : دستگیره، عمل پیچیدن، جادستی، پوشاندن، اماده کردن، محاط کردن، وسیله پیچیدن <hr> معانی دیگر : (کشتیرانی) دست نگه دار!، بس است !، وایستا!، نکن !، با پیچیدن دور گیره (یا قلاب یا قرقره ی فلزی و غیره) طناب را محکم کردن، طناب را دور دیرکچه گره زدن، محکم نگهداشتن

معنی : دستگیره، عمل پیچیدن، جادستی، پوشاندن، اماده کردن، محاط کردن، وسیله پیچیدن معانی دیگر : (کشتیرانی) دست نگه دار!، بس است !، وایستا!، نکن !، با پیچیدن دور گیره (یا قلاب یا قرقره ی فلزی و غیره) طناب را محکم کردن، طناب را دور دیرکچه گره زدن، محکم نگهداشتن

belay

<hr> معنی : اروغ، پفکردن یا بالا امدن غذا، با خشونت ادا کردن، اروغ زدن، مانند اروغ بیرون اوردن، بازور خارج شدن، بشدت بیرون انداختن <hr> معانی دیگر : آروق (آروغ)، باد گلو، رچک، آروق زدن، بیرون دادن، برافکندن، (با خشونت) دشنام دادن، اروه زدن، مانند اروه بیرون اوردن، بازور خارج شدن مثل گلوله از تفنگ، باخشونت ادا کردن مثل فحش وغیره، بشدت بیرون انداختن باout یا forth

معنی : اروغ، پفکردن یا بالا امدن غذا، با خشونت ادا کردن، اروغ زدن، مانند اروغ بیرون اوردن، بازور خارج شدن، بشدت بیرون انداختن معانی دیگر : آروق (آروغ)، باد گلو، رچک، آروق زدن، بیرون دادن، برافکندن، (با خشونت) دشنام دادن، اروه زدن، مانند اروه بیرون اوردن، بازور خارج شدن مثل گلوله از تفنگ، باخشونت ادا

belch

<hr> دستماب گردن بازمینه ابی وخال سفید

دستماب گردن بازمینه ابی وخال سفید

belcher

<hr> معنی : محاصره کردن، احاطه کردن <hr> معانی دیگر : در حصار گرفتن، از هر سو تاختن بر، به ستوه آوردن، عاجز کردن، مستاصل کردن، اذیت کردن

معنی : محاصره کردن، احاطه کردن معانی دیگر : در حصار گرفتن، از هر سو تاختن بر، به ستوه آوردن، عاجز کردن، مستاصل کردن، اذیت کردن

beleaguer

<hr> (verb transitive) محاصره کردن، احاطه کردن

(verb transitive) محاصره کردن، احاطه کردن

beleaguered

<hr> بندر بلفاست (مرکز ایرلند شمالی)

بندر بلفاست (مرکز ایرلند شمالی)

belfast

<hr> معنی : برج ناقوس کلیسا <hr> معانی دیگر : (قرون وسطی) برج متحرک چوبی برای حمله و بالا رفتن از دیوار دژ دشمن

معنی : برج ناقوس کلیسا معانی دیگر : (قرون وسطی) برج متحرک چوبی برای حمله و بالا رفتن از دیوار دژ دشمن

belfry

<hr> معنی : بلژیکی، اهل بلژیک <hr> معانی دیگر : کنگوی بلژیک (مستعمره ی بلژیک در افریقا که پس از 1960 تحت نام زئیر مستقل شد)، وابسته به کشور بلژیک و مردم و فرهنگ آن

معنی : بلژیکی، اهل بلژیک معانی دیگر : کنگوی بلژیک (مستعمره ی بلژیک در افریقا که پس از 1960 تحت نام زئیر مستقل شد)، وابسته به کشور بلژیک و مردم و فرهنگ آن

belgian

<hr> شهر بلگراد (پایتخت صربستان)، کشور بلژیک (پایتخت: شهر بروکسل)، بلژیک

شهر بلگراد (پایتخت صربستان)، کشور بلژیک (پایتخت: شهر بروکسل)، بلژیک

belgium

<hr> (انجیل) شیطان، بدجنسی، نیروی اهریمنی، شهر بلگراد (پایتخت صربستان)

(انجیل) شیطان، بدجنسی، نیروی اهریمنی، شهر بلگراد (پایتخت صربستان)

belgrade

<hr> معنی : افترا زدن به، بد وانمود کردن، دروغ گفتن، دروغگو درامدن، عوضی نشان دادن <hr> معانی دیگر : باور، عقیده، آور، ایمان، اعتقاد، اطمینان، اعتماد، پوشانیدن، تمام نشده باقی گذاشتن، نومید کردن، کذب چیزی را نشان دادن، (قدیمی) دروغ گفتن، دروغ درآوردن، دروه گفتن، خیانت کردن به

معنی : افترا زدن به، بد وانمود کردن، دروغ گفتن، دروغگو درامدن، عوضی نشان دادن معانی دیگر : باور، عقیده، آور، ایمان، اعتقاد، اطمینان، اعتماد، پوشانیدن، تمام نشده باقی گذاشتن، نومید کردن، کذب چیزی را نشان دادن، (قدیمی) دروغ گفتن، دروغ درآوردن، دروه گفتن، خیانت کردن به

belie

<hr> معنی : اعتماد، گمان، اعتقاد، باور، عقیده، ایمان <hr> معانی دیگر : راست پنداشتن، باور کردن، اطمینان کردن به، اعتماد داشتن به، ایمان داشتن، اعتقاد داشتن، آوری داشتن، پنداشتن، گمان داشتن، فکر کردن، معتقدات

معنی : اعتماد، گمان، اعتقاد، باور، عقیده، ایمان معانی دیگر : راست پنداشتن، باور کردن، اطمینان کردن به، اعتماد داشتن به، ایمان داشتن، اعتقاد داشتن، آوری داشتن، پنداشتن، گمان داشتن، فکر کردن، معتقدات

belief

beliefs

believability

<hr> معنی : قابل قبول، باور کردنی <hr> معانی دیگر : باور کردنی، قابل قبول

معنی : قابل قبول، باور کردنی معانی دیگر : باور کردنی، قابل قبول

believable

believably

<hr> معنی : باور کردن، معتقد بودن، اعتقاد داشتن، عقیده داشتن، اعتقاد کردن، گمان داشتن، ایمان اوردن <hr> معانی دیگر : چه باور کنید چه نکنید، واقعا، راست پنداشتن، اطمینان کردن به، اعتماد داشتن به، ایمان داشتن، آوری داشتن، پنداشتن، فکر کردن

معنی : باور کردن، معتقد بودن، اعتقاد داشتن، عقیده داشتن، اعتقاد کردن، گمان داشتن، ایمان اوردن معانی دیگر : چه باور کنید چه نکنید، واقعا، راست پنداشتن، اطمینان کردن به، اعتماد داشتن به، ایمان داشتن، آوری داشتن، پنداشتن، فکر کردن

believe

believe in

<hr> باور کنید، چه باور کنید چه نکنید، واقعا

باور کنید، چه باور کنید چه نکنید، واقعا

believe it or not

<hr> با ایمان، مومن، معتقد، باور کنید

با ایمان، مومن، معتقد، باور کنید

believe me

believed

<hr> معنی : مومن باصول کلیسایی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) محتملا، شاید، با ایمان، مومن، معتقد

معنی : مومن باصول کلیسایی معانی دیگر : (قدیمی) محتملا، شاید، با ایمان، مومن، معتقد

believer

<hr> معنی : معتقد، با ایمان <hr> معانی دیگر : بااعتقاد

معنی : معتقد، با ایمان معانی دیگر : بااعتقاد

believing

<hr> معنی : شاید، احتمالا، مایل بودن، نظیر بودن، بشکل یا شبیه بودن، مانستن <hr> معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف آن: linda)، (قدیمی) محتملا

معنی : شاید، احتمالا، مایل بودن، نظیر بودن، بشکل یا شبیه بودن، مانستن معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف آن: linda)، (قدیمی) محتملا

belike

<hr> معنی : تحقیر نمودن، کم ارزش کردن، کسی را کوچک کردن <hr> معانی دیگر : کشور بلیز (در امریکای مرکزی)، تحقیر کردن، کوچک شمردن، دست کم گرفتن، خوار شمردن، کم زدن، سرکوفت زدن، فروداشت کردن

معنی : تحقیر نمودن، کم ارزش کردن، کسی را کوچک کردن معانی دیگر : کشور بلیز (در امریکای مرکزی)، تحقیر کردن، کوچک شمردن، دست کم گرفتن، خوار شمردن، کم زدن، سرکوفت زدن، فروداشت کردن

belittle

<hr> (verb transitive) کسی را کوچک کردن، تحقیر نمودن، کم ارزش کردن

(verb transitive) کسی را کوچک کردن، تحقیر نمودن، کم ارزش کردن

belittled

belittling

<hr> معنی : ناقوس، سرستون، زنگ زنگوله، زنگ اویختن به، دارای زنگ کردن، کم کم پهن شدن <hr> معانی دیگر : زنگ، زنگوله، صدای زنگ، به زنگ مجهز کردن، زنگ یا زنگوله بستن به، به شکل زنگ، ناقوس مانند، استکانی، زنگ دیس، (جمع) آلت موسیقی متشکل از استوانه هایی که با چکشک چوبی به آن می زنند، رجوع شود به: glockenspiel، (کشتیرانی) زنگی که هر نیم ساعت به صدا در می آید، مدت نیم ساعت، به شکل ناقوس درآوردن، (مانند ناقوس) به تدریج فراخ شدن، صدای طولانی و عمیق (مثل صدای تازی در پی شکار)، زوزه، زوزه کشیدن، گویچه ی شناور زنگ دار، زنگ بویه، الکساندر گراهام بل (مخترع امریکایی تلفن)، کم کم پهن شدن مثل پاچه شلوار

معنی : ناقوس، سرستون، زنگ زنگوله، زنگ اویختن به، دارای زنگ کردن، کم کم پهن شدن معانی دیگر : زنگ، زنگوله، صدای زنگ، به زنگ مجهز کردن، زنگ یا زنگوله بستن به، به شکل زنگ، ناقوس مانند، استکانی، زنگ دیس، (جمع) آلت موسیقی متشکل از استوانه هایی که با چکشک چوبی به آن می زنند، رجوع شود به: glockenspiel، (کشت

bell

<hr> کمان زنگ سان، منحنی زنگدیس، (در هتل و غیره) سرپیشخدمت، متصدی چمدان برها

کمان زنگ سان، منحنی زنگدیس، (در هتل و غیره) سرپیشخدمت، متصدی چمدان برها

bell captain

<hr> برج ناقوس، (در کلیسا و غیره) بالاخانه یا برجی که ناقوس ها در آن قرار دارد، (گیاه شناسی) فلفل زنگ سان (نوعی فلفل شیرین امریکایی به نام لاتین capsicum frutescens که قرمز و زنگوله شکل است)

برج ناقوس، (در کلیسا و غیره) بالاخانه یا برجی که ناقوس ها در آن قرار دارد، (گیاه شناسی) فلفل زنگ سان (نوعی فلفل شیرین امریکایی به نام لاتین capsicum frutescens که قرمز و زنگوله شکل است)

واژه های حرف "b" - جملات نمونه