جملات نمونه

<hr> (بلند و ناخوشایند) صدا کردن

(بلند و ناخوشایند) صدا کردن

blare out

<hr> معنی : چاپلوسی، زبان چرب و نرم، ریشخند کردن <hr> معانی دیگر : لطایف الحیل، چاخان، (با شیرین زبانی) وادار کردن، مداهنه

معنی : چاپلوسی، زبان چرب و نرم، ریشخند کردن معانی دیگر : لطایف الحیل، چاخان، (با شیرین زبانی) وادار کردن، مداهنه

blarney

<hr> بیزار از عشرت در اثر افراط درخوشی

بیزار از عشرت در اثر افراط درخوشی

blase

<hr> معنی : کفرگویی کردن، عمل کفر امیزکردن، به مقدسات بی حرمتی کردن <hr> معانی دیگر : به خدا یا مقدسات بی احترامی کردن، هتاکی کردن، دشنام دادن، بدزبانی کردن، ناسزاگویی کردن، مورد انتقاد شدید قرار گرفتن

معنی : کفرگویی کردن، عمل کفر امیزکردن، به مقدسات بی حرمتی کردن معانی دیگر : به خدا یا مقدسات بی احترامی کردن، هتاکی کردن، دشنام دادن، بدزبانی کردن، ناسزاگویی کردن، مورد انتقاد شدید قرار گرفتن

blaspheme

<hr> معنی : کفرگو <hr> معانی دیگر : کفرگو

معنی : کفرگو معانی دیگر : کفرگو

blasphemer

<hr> معنی : کفرامیز، کفرگوینده، نوشته و گفته کفر امیز <hr> معانی دیگر : کفرآمیز، ناسزا، توهین آمیز (به خدا و مقدسات)

معنی : کفرامیز، کفرگوینده، نوشته و گفته کفر امیز معانی دیگر : کفرآمیز، ناسزا، توهین آمیز (به خدا و مقدسات)

blasphemous

<hr> معنی : کفر، توهین به مقدسات، ناسزا <hr> معانی دیگر : کفرگویی، توهین (به خداوند یا مقدسات)، ناسزا گویی

معنی : کفر، توهین به مقدسات، ناسزا معانی دیگر : کفرگویی، توهین (به خداوند یا مقدسات)، ناسزا گویی

blasphemy

<hr> معنی : وزش، باد، دم، انفجار، صدای انفجار، بادزدگی، جریان هوا یا بخار، صدای شیپور، صدای ترکیدن، ترکاندن <hr> معانی دیگر : جریان شدید و ناگهانی باد (در اثر انفجار یا زدن شیپور و غیره)، دمیدن، دمش، نفیر، صدای وزش (باد یا جریان گاز در لوله یا هوا در شیپور)، وزش شدید و یکنواخت هوا (مثلا در کوره های بلند ذوب فلز)، اثر ناگهانی و زیانبار (آفت گیاهی، بمب یا دینامیت)، آفت زده کردن، صدمه زدن، ترکیدن، منفجر شدن، ترکش، صدای بلند و گوشخراش کردن، (با انفجار) کندن، انتقاد شدید و ناگهانی، نکوهش شدید، (امریکا - خودمانی) محکم چوگان زدن (در بیس بال)، توپ را محکم زدن، ضربه ی محکم (با چوگان)، سوز، سوزاندن <hr> blast _ پسوند: شکوفه، جوانه، جرثومه، ذره، تنده [epiblast]

معنی : وزش، باد، دم، انفجار، صدای انفجار، بادزدگی، جریان هوا یا بخار، صدای شیپور، صدای ترکیدن، ترکاندن معانی دیگر : جریان شدید و ناگهانی باد (در اثر انفجار یا زدن شیپور و غیره)، دمیدن، دمش، نفیر، صدای وزش (باد یا جریان گاز در لوله یا هوا در شیپور)، وزش شدید و یکنواخت هوا (مثلا در کوره های بلند ذوب ف

blast

<hr> (فلزکاری) کوره ی دمشی، کوره ی بلند، کوره قالبگیری اهن، کوره ذوب اهن کوره قالگری

(فلزکاری) کوره ی دمشی، کوره ی بلند، کوره قالبگیری اهن، کوره ذوب اهن کوره قالگری

blast furnace

<hr> معنی : پرواز، شروع بپرواز کردن <hr> معانی دیگر : (در موشک و غیره) با انفجار و صدا به پرواز درآمدن، آتش شدن، دررفتن، پرانش، پرواز درمورد موشک

معنی : پرواز، شروع بپرواز کردن معانی دیگر : (در موشک و غیره) با انفجار و صدا به پرواز درآمدن، آتش شدن، دررفتن، پرانش، پرواز درمورد موشک

blast off

<hr> معنی : بی برگ، لعنتی، نفرت انگیز، باد خورده <hr> معانی دیگر : ملعون، آفت زده، پژمرده، نابود، تباه

معنی : بی برگ، لعنتی، نفرت انگیز، باد خورده معانی دیگر : ملعون، آفت زده، پژمرده، نابود، تباه

blasted

<hr> علوم مهندسى : منفجر کننده

علوم مهندسى : منفجر کننده

blaster

<hr> انفجار، پکیدن الکترونیک : غرش معمارى : ترکیدن

انفجار، پکیدن الکترونیک : غرش معمارى : ترکیدن

blasting

blastocyst

blastoma

<hr> (زیست شناسی) بلاستولا، رویان رده (مرحله ای از رشد رویان که عبارت است از یک رده سلول که تشکیل حفره یا کیسه ای را می دهند)، تنداله

(زیست شناسی) بلاستولا، رویان رده (مرحله ای از رشد رویان که عبارت است از یک رده سلول که تشکیل حفره یا کیسه ای را می دهند)، تنداله

blastula

<hr> معنی : بع بع کردن، نعره زدن، بی ملاحظه حرف زدن <hr> معانی دیگر : (مثل گوسفند) بع بع کردن، بروز دادن، (نسنجیده) گفتن، حرف بیجا زدن، فریاد کردن، بی معنی و بی ملاحظه

معنی : بع بع کردن، نعره زدن، بی ملاحظه حرف زدن معانی دیگر : (مثل گوسفند) بع بع کردن، بروز دادن، (نسنجیده) گفتن، حرف بیجا زدن، فریاد کردن، بی معنی و بی ملاحظه

blat

<hr> معنی : شلوغی، رسوایی، سر و صدا <hr> معانی دیگر : آشکاری، وضوح، خودنمایی، خشونت

معنی : شلوغی، رسوایی، سر و صدا معانی دیگر : آشکاری، وضوح، خودنمایی، خشونت

blatancy

<hr> معنی : خود نما، رسوا، خشن، پر سر و صدا، شلوغ کننده، بی معنی و بی ملاحظه <hr> معانی دیگر : پر سر و صدا (به طور ناخوشایند)، پرقیل و قال، بلند و ناهنجار، جنجالگر، بارز، آشکار، چشمگیر، آنچه که توی ذوق می زند، شلوه کننده

معنی : خود نما، رسوا، خشن، پر سر و صدا، شلوغ کننده، بی معنی و بی ملاحظه معانی دیگر : پر سر و صدا (به طور ناخوشایند)، پرقیل و قال، بلند و ناهنجار، جنجالگر، بارز، آشکار، چشمگیر، آنچه که توی ذوق می زند، شلوه کننده

blatant

blatantly

<hr> معنی : چرند، صحبت بی معنی و احمقانه <hr> معانی دیگر : چرند گویی، حرف بی معنی، پرگویی و نسنجیده گویی -2 چرند گفتن، پرحرفی کردن، حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن

معنی : چرند، صحبت بی معنی و احمقانه معانی دیگر : چرند گویی، حرف بی معنی، پرگویی و نسنجیده گویی -2 چرند گفتن، پرحرفی کردن، حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن

blather

blatter

<hr> معنی : فروغ، درخشندگی، رنگ یا نور درخشان، شعله درخشان یا اتش مشتعل، با تصویر نشان دادن، جار زدن <hr> معانی دیگر : اخگر، زبانه ی آتش، شعله ی پرنور، نور شدید (و معمولا گرم)، شعله زدن، زبانه کشیدن (با نور و حرارت زیاد)، نورافشاندن، درخشیدن، (به سرعت) سوختن، (نادر) آتش زدن، گرگر سوختن، گر زدن، رویداد پر سر و صدا و چشمگیر، جلوه، جلوه گری، برآشفتن، (جمع) جهنم، دوزخ (به ویژه در عبارت: گمشو!، به جهنم ! !go to blazes)، نقطه یا لکه ی سفید کم رنگ بر پیشانی جانور، علامت یا خراشیدگی بر پوست درخت (مثلا برای مشخص کردن مسیر یا راهنمایی)، (روی درخت) نشان گذاری کردن، (با دنگ و فنگ) اعلام کردن، (خبر یا شایعه را) پراکندن، فروه

معنی : فروغ، درخشندگی، رنگ یا نور درخشان، شعله درخشان یا اتش مشتعل، با تصویر نشان دادن، جار زدن معانی دیگر : اخگر، زبانه ی آتش، شعله ی پرنور، نور شدید (و معمولا گرم)، شعله زدن، زبانه کشیدن (با نور و حرارت زیاد)، نورافشاندن، درخشیدن، (به سرعت) سوختن، (نادر) آتش زدن، گرگر سوختن، گر زدن، رویداد پر سر و

blaze

blaze a trail

<hr> (ناگهان) شعله زدن، زبانه کشیدن، اخگر افشانی کردن

(ناگهان) شعله زدن، زبانه کشیدن، اخگر افشانی کردن

blaze up

<hr> معنی : اعلام کننده، جارچی، ژاکت مخصوص ورزش، هر چیز قرمز و مشتعلی، نوعی کت پشمی یا ابریشمی ورزشی <hr> معانی دیگر : کت مردانه ی دو دکمه (معمولا به رنگ های روشن)، کت ورزشکاران، کت اسپرتی، علامت گذار در جاده

معنی : اعلام کننده، جارچی، ژاکت مخصوص ورزش، هر چیز قرمز و مشتعلی، نوعی کت پشمی یا ابریشمی ورزشی معانی دیگر : کت مردانه ی دو دکمه (معمولا به رنگ های روشن)، کت ورزشکاران، کت اسپرتی، علامت گذار در جاده

blazer

<hr> معنی : مشتعل <hr> معانی دیگر : مشتعل

معنی : مشتعل معانی دیگر : مشتعل

blazing

<hr> معنی : پرچم، نشان خانوادگی، جلوه دادن، منتشر کردن، اعلام کردن، اراستن <hr> معانی دیگر : (معمولا با forth یا out یا abroad) اعلام کردن، جار زدن، برملا کردن، (در نشان های اشرافی) سپر یا پرچم خانوادگی، شرح دقیق جزئیات نشان خانوادگی، نمایش پر زرق و برق و پر تظاهر، جلال و جبروت، جلوه گری، کوکبه، دبدبه، به رنگ های گوناگون تصویر یا ترسیم کردن، به الوان مختلف آراستن، جلوه گری کردن، سپر

معنی : پرچم، نشان خانوادگی، جلوه دادن، منتشر کردن، اعلام کردن، اراستن معانی دیگر : (معمولا با forth یا out یا abroad) اعلام کردن، جار زدن، برملا کردن، (در نشان های اشرافی) سپر یا پرچم خانوادگی، شرح دقیق جزئیات نشان خانوادگی، نمایش پر زرق و برق و پر تظاهر، جلال و جبروت، جلوه گری، کوکبه، دبدبه، به رنگ

blazon

<hr> معنی : سفید کننده، سفید کردن، سفید شدن <hr> معانی دیگر : (با نور آفتاب یا مواد شیمیایی) رنگ چیزی را بردن، رنگ چیزی را پراندن، رنگ رفته کردن، رنگ مو را کم رنگ کردن، ماده ی رنگ زدا، رنگبر، (موی سر) کم رنگ ساز، روشن کننده، بی رنگ کردن یا شدن، رنگ پریده شدن یا کردن، سفید سازی، رنگبری، رنگ زدایی، سفید شدن بوسیله شستن با وسایل شیمیایی، ماده ای که برای سفید کردن هرچیزی بکار رود

معنی : سفید کننده، سفید کردن، سفید شدن معانی دیگر : (با نور آفتاب یا مواد شیمیایی) رنگ چیزی را بردن، رنگ چیزی را پراندن، رنگ رفته کردن، رنگ مو را کم رنگ کردن، ماده ی رنگ زدا، رنگبر، (موی سر) کم رنگ ساز، روشن کننده، بی رنگ کردن یا شدن، رنگ پریده شدن یا کردن، سفید سازی، رنگبری، رنگ زدایی، سفید شدن بوس

bleach

<hr> معنی : شستشو و سفیدکنی پارچه، کارگر پارچه سفیدکنی <hr> معانی دیگر : بلیطیا صندلی کم ارزش مسابقات ورزشی

معنی : شستشو و سفیدکنی پارچه، کارگر پارچه سفیدکنی معانی دیگر : بلیطیا صندلی کم ارزش مسابقات ورزشی

bleacher

<hr> (امریکا)، (در استادیوم ها و غیره) صندلی های ارزان، جایگاه صندلی های ارزان (که معمولا تاق ندارد)

(امریکا)، (در استادیوم ها و غیره) صندلی های ارزان، جایگاه صندلی های ارزان (که معمولا تاق ندارد)

bleachers

bleaching

bleaching agent

<hr> معنی : غم افزا، در معرض باد سرد، بی حفاظ <hr> معانی دیگر : در معرض باد و سرما، بی درخت، سرد و سوزآور، شدید و ناخوشایند، بی نوید، دلگیر، جانفرسا، (جانورشناسی) کپور سفید (جنس alburnus - بومی اروپا - فلس های نقره فام آن در ساختن مروارید مصنوعی کاربرد دارد)، درمعر­ بادسرد، متروک

معنی : غم افزا، در معرض باد سرد، بی حفاظ معانی دیگر : در معرض باد و سرما، بی درخت، سرد و سوزآور، شدید و ناخوشایند، بی نوید، دلگیر، جانفرسا، (جانورشناسی) کپور سفید (جنس alburnus - بومی اروپا - فلس های نقره فام آن در ساختن مروارید مصنوعی کاربرد دارد)، درمعر­ بادسرد، متروک

bleak

bleakly

bleakness

<hr> معنی : دارای چشم پراب، تار، گرفته و تاریک <hr> معانی دیگر : مبهم، نامشخص، مه گرفته، (در اثر اشک ریزی یا ریم) تار کردن، مبهم و نامشخص شدن، مه گرفتن، (در مورد چشم) تار (در اثر اشک یا قی گرفتگی و غیره)، استهزاء، تاری حاصل از اشک وغیره

معنی : دارای چشم پراب، تار، گرفته و تاریک معانی دیگر : مبهم، نامشخص، مه گرفته، (در اثر اشک ریزی یا ریم) تار کردن، مبهم و نامشخص شدن، مه گرفتن، (در مورد چشم) تار (در اثر اشک یا قی گرفتگی و غیره)، استهزاء، تاری حاصل از اشک وغیره

blear

<hr> معنی : تیره و تار <hr> معانی دیگر : (در مورد چشمان) باد کرده و تار (در اثر خواب زیاد یا بی خوابی)، (چشم) ریم دار، قی کرده، دارای چشمان قی گرفته وخواب الود

معنی : تیره و تار معانی دیگر : (در مورد چشمان) باد کرده و تار (در اثر خواب زیاد یا بی خوابی)، (چشم) ریم دار، قی کرده، دارای چشمان قی گرفته وخواب الود

bleary

<hr> معنی : بع بع، بع بع کردن، ناله کردن، صدای بزغاله کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد گوسفند و بز و غیره) بع بع کردن، صدایی شبیه بع بع کردن، داد و قال کردن، (با آه و ناله یا حماقت یا پرخاش) حرف زدن، شکوه، پرخاش، مزخرفات

معنی : بع بع، بع بع کردن، ناله کردن، صدای بزغاله کردن معانی دیگر : (در مورد گوسفند و بز و غیره) بع بع کردن، صدایی شبیه بع بع کردن، داد و قال کردن، (با آه و ناله یا حماقت یا پرخاش) حرف زدن، شکوه، پرخاش، مزخرفات

bleat

<hr> معنی : تاول، حباب هوا در اب یا شیشه <hr> معانی دیگر : برآمدگی یا حبابک کوچک در زیر پوست، کیسه ی کوچک، آبدانک پوستی، برامدگی روی پوست انسان یاگیاه

معنی : تاول، حباب هوا در اب یا شیشه معانی دیگر : برآمدگی یا حبابک کوچک در زیر پوست، کیسه ی کوچک، آبدانک پوستی، برامدگی روی پوست انسان یاگیاه

bleb

bled

<hr> معنی : خون گرفتن، خون گرفتن از، خون ریختن، خون جاری شدن از، خون امدن از، اخاذی کردن <hr> معانی دیگر : خونریزی داشتن، خونروش داشتن، خون آمدن، خونریزی کردن، خون گرفتن (از)، حجامت کردن، خونگیری کردن، همدردی کردن، رنج بردن، تراوش کردن، تراویدن (شیره ی درخت و صمغ و شهد و غیره)، نشت کردن، (به آهستگی) به بیرون جاری شدن، ترشح کردن، هر چیز تراویده (صمغ یا شهد و غیره)، شهد (یا صمغ و غیره) گرفتن از، (در مورد رنگ پارچه) رنگ پس دادن، (در مورد رنگ دیوار و غیره) از زیر رنگ تازه نمایان بودن، رنگ تورنگ شدن، رنگ دادن، (صحافی - تصویر کتاب یا دیوار آویز و غیره) بی حاشیه، تمام صفحه را از تصویر پوشاندن، حاشیه بری کردن (به طوری که تصویر بی حاشیه باشد)، لبه ی تصویر بی حاشیه، (هوا یا محلول یا گاز چیزی را) به آهستگی کشیدن، تخلیه کردن، (عامیانه - با تهدید یا تطمیع) پول درکشیدن از

معنی : خون گرفتن، خون گرفتن از، خون ریختن، خون جاری شدن از، خون امدن از، اخاذی کردن معانی دیگر : خونریزی داشتن، خونروش داشتن، خون آمدن، خونریزی کردن، خون گرفتن (از)، حجامت کردن، خونگیری کردن، همدردی کردن، رنج بردن، تراوش کردن، تراویدن (شیره ی درخت و صمغ و شهد و غیره)، نشت کردن، (به آهستگی) به بیرون 

bleed

<hr> معنی : خون ریزی <hr> معانی دیگر : خون ریزان، خون اینده، اغشته بخون، رگ زنی، فصد، حجامت

معنی : خون ریزی معانی دیگر : خون ریزان، خون اینده، اغشته بخون، رگ زنی، فصد، حجامت

bleeding

<hr> (با هایفن - بیشتر در امور سیاسی و عقیدتی) بسیار احساساتی و زودرنج، زوداشک، (گیاه شناسی) قلب مریم (dicentra spectabilis از خانواده ی dicentra)، زوداشک a bleeding heart liberal لیبرال احساساتی و رقیقالقلب

(با هایفن - بیشتر در امور سیاسی و عقیدتی) بسیار احساساتی و زودرنج، زوداشک، (گیاه شناسی) قلب مریم (dicentra spectabilis از خانواده ی dicentra)، زوداشک a bleeding heart liberal لیبرال احساساتی و رقیقالقلب

bleeding heart

<hr> بلیپ (صدایی که هنگام حذف چیزی در رادیو و تلویزیون و سینما و غیره جایگزین می شود)، فلان، فلان فلان شده، رجوع شود به: beep، فلان فلان شده these inefficient sons of bleep will carry out no reform این بیعرضههای پدر فلان هیچ اصلاحی نخواهند کرد

بلیپ (صدایی که هنگام حذف چیزی در رادیو و تلویزیون و سینما و غیره جایگزین می شود)، فلان، فلان فلان شده، رجوع شود به: beep، فلان فلان شده these inefficient sons of bleep will carry out no reform این بیعرضههای پدر فلان هیچ اصلاحی نخواهند کرد

bleep

<hr> معنی : عیب، نقص، خوار کردن، عیب دار کردن، بد نام کردن، لکه دار کردن، خسارت وارد کردن، اسیب زدن، افترا زدن <hr> معانی دیگر : (کمال یا زیبایی چیزی را) خدشه دار کردن، معیوب کردن، صدمه زدن، خدشه، کاستی، زنگار

معنی : عیب، نقص، خوار کردن، عیب دار کردن، بد نام کردن، لکه دار کردن، خسارت وارد کردن، اسیب زدن، افترا زدن معانی دیگر : (کمال یا زیبایی چیزی را) خدشه دار کردن، معیوب کردن، صدمه زدن، خدشه، کاستی، زنگار

blemish

<hr> معنی : بر گرداندن، برگشتن، سفید شدن، رنگ خود را باختن، تاخیر کردن، جمع شدن و عقب نشینی کردن <hr> معانی دیگر : رنگ پریده کردن یا شدن، رنگ رفته کردن یا شدن، بی رنگ کردن یا شدن، سفید شدن یا کردن، پس رفتن (در اثر وحشت و غیره)، وارفتن، به قهقرا رفتن، دچار چندش شدن، برگشتن دراثر بی تصمیمی یا جبن

معنی : بر گرداندن، برگشتن، سفید شدن، رنگ خود را باختن، تاخیر کردن، جمع شدن و عقب نشینی کردن معانی دیگر : رنگ پریده کردن یا شدن، رنگ رفته کردن یا شدن، بی رنگ کردن یا شدن، سفید شدن یا کردن، پس رفتن (در اثر وحشت و غیره)، وارفتن، به قهقرا رفتن، دچار چندش شدن، برگشتن دراثر بی تصمیمی یا جبن

blench

<hr> معنی : ترکیب، مخلوط، امیختگی، مخلوطی، امیزه، مخلوط کردن <hr> معانی دیگر : آمیختن، قاطی کردن، شیوانیدن، شیویدن، سرشتن، یکدست کردن یا شدن، آمیزه، آمیختگی، اختلاط و امتزاج، گمیزه، یکی کردن، به هم خوردن، به هم آمدن، (در مورد رنگ ها) با هم جور بودن، مخلوطی از چند جنس خوب و بد و متوسط تهیه کردن مثل چای

معنی : ترکیب، مخلوط، امیختگی، مخلوطی، امیزه، مخلوط کردن معانی دیگر : آمیختن، قاطی کردن، شیوانیدن، شیویدن، سرشتن، یکدست کردن یا شدن، آمیزه، آمیختگی، اختلاط و امتزاج، گمیزه، یکی کردن، به هم خوردن، به هم آمدن، (در مورد رنگ ها) با هم جور بودن، مخلوطی از چند جنس خوب و بد و متوسط تهیه کردن مثل چای

واژه های حرف "b" - جملات نمونه