جملات نمونه

business ethics

business firm

business hours

<hr> حساب حساب است و کاکا برادر، کار (یا کاسبی) شوخی برنمی دارد

حساب حساب است و کاکا برادر، کار (یا کاسبی) شوخی برنمی دارد

business is business

business lunch

business organization

business relationship

business school

business sector

business tax

<hr> معنی : منظم، دارای صورت کار عملی <hr> معانی دیگر : منظم و مرتب، آن طور که محل کسب خوب باید باشد، کاسبانه، کاری، جدی و با پشتکار، با رعایت اصول بازرگانی، مرتب، مرتب، منظم، عملی

معنی : منظم، دارای صورت کار عملی معانی دیگر : منظم و مرتب، آن طور که محل کسب خوب باید باشد، کاسبانه، کاری، جدی و با پشتکار، با رعایت اصول بازرگانی، مرتب، مرتب، منظم، عملی

businesslike

<hr> معنی : تاجر، بازرگان <hr> معانی دیگر : کاسب، کاسبکار، سوداگر، اداره کننده ی کسب یا بنگاه بازرگانی، ادم کاسب

معنی : تاجر، بازرگان معانی دیگر : کاسب، کاسبکار، سوداگر، اداره کننده ی کسب یا بنگاه بازرگانی، ادم کاسب

businessman

businesspeople

<hr> سوداگر، کاسب، بازرگان (بیشتر به جای businessman و businesswoman به کار می رود)

سوداگر، کاسب، بازرگان (بیشتر به جای businessman و businesswoman به کار می رود)

businessperson

<hr> (مونث) بازرگان، سوداگر، کاسب، بازاری

(مونث) بازرگان، سوداگر، کاسب، بازاری

businesswoman

busing

<hr> (انگلیس) آواز خوان دوره گرد، هنرپیشه ی دوره گرد (به ویژه در خیابان های لندن)

(انگلیس) آواز خوان دوره گرد، هنرپیشه ی دوره گرد (به ویژه در خیابان های لندن)

busker

busload

<hr> راننده اتوبوس، متصدی اتوبوس

راننده اتوبوس، متصدی اتوبوس

busman

<hr> معنی : بوس، بوسه، ماچ <hr> معانی دیگر : (محلی) بوسه، بوسیدن، بوس کردن، ماچ آبدار یا شوخی آمیز کردن، ملچ ملچ

معنی : بوس، بوسه، ماچ معانی دیگر : (محلی) بوسه، بوسیدن، بوس کردن، ماچ آبدار یا شوخی آمیز کردن، ملچ ملچ

buss

<hr> معنی : انفجار، بالاتنه، سینه، مجسمه نیم تنه، مجسمه، ترکیدگی، ورشکست شدن، خرد گشتن، ورشکست کردن، بیچاره کردن <hr> معانی دیگر : تندیس نیم تنه، مجسمه ی سر و شانه ها و بخش بالایی سینه، تندیسه، نیم پیکره، (به ویژه در مورد زنان) پستان ها، پاره کردن یا شدن، شکستن، خراب کردن یا شدن، افلاس، خراب شدن وضع مالی، بی چیز شدن یا کردن، تنزل رتبه دادن، رام کردن (به ویژه کره اسب را)، زدن، بازداشت کردن، (برای بازداشت) ریختن به جایی، (عامیانه)، مفلس، وامانده، مشت، سقلمه، ترکیدن باup

معنی : انفجار، بالاتنه، سینه، مجسمه نیم تنه، مجسمه، ترکیدگی، ورشکست شدن، خرد گشتن، ورشکست کردن، بیچاره کردن معانی دیگر : تندیس نیم تنه، مجسمه ی سر و شانه ها و بخش بالایی سینه، تندیسه، نیم پیکره، (به ویژه در مورد زنان) پستان ها، پاره کردن یا شدن، شکستن، خراب کردن یا شدن، افلاس، خراب شدن وضع مالی، بی 

bust

<hr> (خودمانی) با معشوق خود به هم زدن، ترک رابطه کردن

(خودمانی) با معشوق خود به هم زدن، ترک رابطه کردن

bust up

<hr> (جانورشناسی) هوبره (تیره ی otididae که از پرندگان پا دراز و سنگین جثه ی اروپا و آسیا و افریقا است)، هوبره

(جانورشناسی) هوبره (تیره ی otididae که از پرندگان پا دراز و سنگین جثه ی اروپا و آسیا و افریقا است)، هوبره

bustard

<hr> (امریکا - خودمانی - با لحن شوخی آمیز یا تحقیرآمیز) پسرک !، مردک !، خرج مشعل، آستر میانی، منفجر یاخوردکننده، چیز شکفت انگیزوعجیب <hr> buster_ پسوند: شخص یا چیزی که از کار می اندازد یا نابود می کند

(امریکا - خودمانی - با لحن شوخی آمیز یا تحقیرآمیز) پسرک !، مردک !، خرج مشعل، آستر میانی، منفجر یاخوردکننده، چیز شکفت انگیزوعجیب buster_ پسوند: شخص یا چیزی که از کار می اندازد یا نابود می کند

buster

<hr> پیراهن زیر تنگ و کرست مانند زنانه که تا کمر می آید

پیراهن زیر تنگ و کرست مانند زنانه که تا کمر می آید

bustier

<hr> معنی : جنبش، تقلا، کوشش، شلوغی، تکاپو، تلاش، های و هوی، تقلا یا کشمکش کردن، تکاپو کردن، شلوغ کردن <hr> معانی دیگر : فعالیت (همراه با سر و صدا)، قیل و قال، های و هو، بیا و برو، جنب و جوش، (با شتاب و سر و صدا) کار کردن، حرکت کردن، در جنب و جوش بودن، به تکاپو افتادن، و سر و صدا به آشپزخانه رفت و آمد می کردند.، (مد قدیم لباس زنانه) لفاف گذاری و برجسته سازی نشیمنگاه لباس، هایهو، شلوه کردن

معنی : جنبش، تقلا، کوشش، شلوغی، تکاپو، تلاش، های و هوی، تقلا یا کشمکش کردن، تکاپو کردن، شلوغ کردن معانی دیگر : فعالیت (همراه با سر و صدا)، قیل و قال، های و هو، بیا و برو، جنب و جوش، (با شتاب و سر و صدا) کار کردن، حرکت کردن، در جنب و جوش بودن، به تکاپو افتادن، و سر و صدا به آشپزخانه رفت و آمد می کردن

bustle

bustle about

bustling

<hr> معنی : مشغول، شلوغ، دست بکار، مشغول کردن <hr> معانی دیگر : دست به کار، سرگرم، پرفعالیت، پر کسب و کار، پر رفت و آمد، پرتکاپو، پر جنب و جوش، پر مشغله، (تلفن) مشغول، (در مورد نقاشی و سایر کارهای هنری) دارای جزئیات زیاده از حد، مشغول کردن یا بودن، سرگرم کردن یا بودن، فضول، شلوه

معنی : مشغول، شلوغ، دست بکار، مشغول کردن معانی دیگر : دست به کار، سرگرم، پرفعالیت، پر کسب و کار، پر رفت و آمد، پرتکاپو، پر جنب و جوش، پر مشغله، (تلفن) مشغول، (در مورد نقاشی و سایر کارهای هنری) دارای جزئیات زیاده از حد، مشغول کردن یا بودن، سرگرم کردن یا بودن، فضول، شلوه

busy

busy signal

<hr> معنی : فضول، ادم فضول، نخود همهاش <hr> معانی دیگر : نخود هر آش، مداخله جوی، همه کاره، پرکاری، اشتغال، فضول، ادم فضول، نخودهمه اش

معنی : فضول، ادم فضول، نخود همهاش معانی دیگر : نخود هر آش، مداخله جوی، همه کاره، پرکاری، اشتغال، فضول، ادم فضول، نخودهمه اش

busybody

<hr> معنی : اشتغال، اشغال

busyness

busywork

<hr> معنی : فقط، بلکه، بطور محض، جز، بدون، بل، با وجود، باستثنای، اما، ولی، لیکن، مگر <hr> معانی دیگر : به جز، سوای، به استثنای، (همراه با مصدر) چاره ای جز ...، هرآینه، مگر آنکه، که، همین ...، از سوی دیگر، به هرحال، ... که، (خودمانی) کاملا، درست و حسابی، (اسکاتلند) اتاق بیرون از ساختمان (به ویژه آشپزخانه)، نه تنها، بطور مح­

معنی : فقط، بلکه، بطور محض، جز، بدون، بل، با وجود، باستثنای، اما، ولی، لیکن، مگر معانی دیگر : به جز، سوای، به استثنای، (همراه با مصدر) چاره ای جز ...، هرآینه، مگر آنکه، که، همین ...، از سوی دیگر، به هرحال، ... که، (خودمانی) کاملا، درست و حسابی، (اسکاتلند) اتاق بیرون از ساختمان (به ویژه آشپزخانه)، نه

but for

<hr> اما از سوی دیگر، ولی از جهت دیگر

اما از سوی دیگر، ولی از جهت دیگر

but then

<hr> (شیمی - هیدروکربن پر واکنشی به فرمول ch2:chhc:h2c که از نفت به دست می آید) بوتادین

(شیمی - هیدروکربن پر واکنشی به فرمول ch2:chhc:h2c که از نفت به دست می آید) بوتادین

butadiene

<hr> (شیمی) بوتان (هر یک از دو آلکان ها: بوتان معمولی normal butane و ایزوبوتان isobutane که فرمول آنها یکی است: c4h10 ولی ساختار آنها فرق دارد)

(شیمی) بوتان (هر یک از دو آلکان ها: بوتان معمولی normal butane و ایزوبوتان isobutane که فرمول آنها یکی است: c4h10 ولی ساختار آنها فرق دارد)

butane

<hr> (خودمانی - بیشتر هنگام مخاطب قرار دادن) مرد یا پسر گردن کلفت، پراستقامت، (امریکا - عامیانه - سبک سلمانی موی مردان) موی آلمانی (اطراف سر خیلی کوتاه است و بالای آن نسبتا کوتاه)، (امریکا - خودمانی - زن) مردنما، خشن و مرد رفتار، هم جنس باز، پراستقامت hey butch, come here! آهای گردن کلفت بیا ببینم!

(خودمانی - بیشتر هنگام مخاطب قرار دادن) مرد یا پسر گردن کلفت، پراستقامت، (امریکا - عامیانه - سبک سلمانی موی مردان) موی آلمانی (اطراف سر خیلی کوتاه است و بالای آن نسبتا کوتاه)، (امریکا - خودمانی - زن) مردنما، خشن و مرد رفتار، هم جنس باز، پراستقامت hey butch, come here! آهای گردن کلفت بیا ببینم!

butch

<hr> معنی : سیاف، قصاب، سلاخ، ادم خونریز، قصابی کردن، سلاخی کردن، کشتن <hr> معانی دیگر : گوشت بر و گوشت فروش، ذبح کردن، آدمکش، کشتارگر، کشتار دسته جمعی کردن، قتل عام کردن، (به شمار زیاد یا با وحشی گری) کشتن، زجرکش کردن، کاری را خراب کردن، بد انجام دادن، در هم ریختن، (قدیمی - عامیانه) دستفروش یا اغذیه فروش (در سینما و ورزشگاه و غیره)

معنی : سیاف، قصاب، سلاخ، ادم خونریز، قصابی کردن، سلاخی کردن، کشتن معانی دیگر : گوشت بر و گوشت فروش، ذبح کردن، آدمکش، کشتارگر، کشتار دسته جمعی کردن، قتل عام کردن، (به شمار زیاد یا با وحشی گری) کشتن، زجرکش کردن، کاری را خراب کردن، بد انجام دادن، در هم ریختن، (قدیمی - عامیانه) دستفروش یا اغذیه فروش (در

butcher

butcher shop

<hr> معنی : کشتارگاه، دکان قصابی، سلاخی، ادمکشی <hr> معانی دیگر : (انگلیس) کشتارگاه، سلاخ خانه (slaughterhouse هم می گویند)، قصابی، ذبح، گوشت فروشی، زجرکشی، کشتار همگانی یا بی رحمانه

معنی : کشتارگاه، دکان قصابی، سلاخی، ادمکشی معانی دیگر : (انگلیس) کشتارگاه، سلاخ خانه (slaughterhouse هم می گویند)، قصابی، ذبح، گوشت فروشی، زجرکشی، کشتار همگانی یا بی رحمانه

butchery

<hr> معنی : ناظر، ساقی، ابدارباشی، پیشخدمت سفره <hr> معانی دیگر : آبدارباشی، (در منزل پولداران) سرپیشخدمت (متصدی شراب خانه و چیدن میز و غیره)

معنی : ناظر، ساقی، ابدارباشی، پیشخدمت سفره معانی دیگر : آبدارباشی، (در منزل پولداران) سرپیشخدمت (متصدی شراب خانه و چیدن میز و غیره)

butler

<hr> معنی : هدف، مسخره، بشکه، ته، ضربت، ضرب، کپل، ته قنداق تفنگ، بیخ، ته درخت، ضربه زدن، شاخ زدن، پیشرفتگی داشتن، نزدیک یا متصل شدن، پیش رفتن <hr> معانی دیگر : ته هر چیز، بخش پهن و کلفت هر چیز، کونه، آماج شوخی (یا مسخرگی یا انتقاد)، (خودمانی) کپل، ماتحت، (پشته ی خاک یا توده ی کاه که در پشت هدف تیراندازی قرار می دهند تا تیر فراتر نرود) تیرگیر، (جمع) محل نشانه گیری و تیراندازی، گودال (شکارچیان در آن پنهان می شوند)، لب به لب کردن، دو لبه ی (تخته یا صفحه ی فلزی را) به هم جور کردن، (در مورد گاو و قوچ و غیره) با شاخ یا با سر زدن، با سر کوفتن بر، (مثل حالت شاخ زنی) حرکت کردن، با سر جلو رفتن یا کنار زدن، محکم خود را زدن به، مجاور بودن به، هم مرز بودن یا کردن با، (شمشیر بازی) حرکت سریع شمشیر به جلو، بیرون زدن، ورقلمبیدن، درقلیدن، بشکه ی بزرگ (آبجو یا شراب)، گاوبشکه، (جانورشناسی) انواع ماهی های پهن مانند turbot و halibut، شا&nbsp; زدن

معنی : هدف، مسخره، بشکه، ته، ضربت، ضرب، کپل، ته قنداق تفنگ، بیخ، ته درخت، ضربه زدن، شاخ زدن، پیشرفتگی داشتن، نزدیک یا متصل شدن، پیش رفتن معانی دیگر : ته هر چیز، بخش پهن و کلفت هر چیز، کونه، آماج شوخی (یا مسخرگی یا انتقاد)، (خودمانی) کپل، ماتحت، (پشته ی خاک یا توده ی کاه که در پشت هدف تیراندازی قرار 

butt

<hr> (عامیانه) فضولی کردن، دخالت بیجا کردن

(عامیانه) فضولی کردن، دخالت بیجا کردن

butt in

<hr> معنی : تل یا تپه <hr> معانی دیگر : تپه ی بلند و پرشیب در دشتی مسطح، (در غرب ایالات متحده) پهنه ی زمین، تختال

معنی : تل یا تپه معانی دیگر : تپه ی بلند و پرشیب در دشتی مسطح، (در غرب ایالات متحده) پهنه ی زمین، تختال

butte

<hr> معنی : کره، روغن، روغن زرد، کره مالیدن روی، چاپلوسی کردن <hr> معانی دیگر : هرچیز کره مانند، انواع روغن های گیاهی که در حرارت معمولی سفت هستند، (شیمی) نام قدیمی کلریدهای فلزی، (معمولا با: up) چاپلوسی کردن، شیره مالی کردن، کره مالیدن (روی نان)، کره زدن به

معنی : کره، روغن، روغن زرد، کره مالیدن روی، چاپلوسی کردن معانی دیگر : هرچیز کره مانند، انواع روغن های گیاهی که در حرارت معمولی سفت هستند، (شیمی) نام قدیمی کلریدهای فلزی، (معمولا با: up) چاپلوسی کردن، شیره مالی کردن، کره مالیدن (روی نان)، کره زدن به

واژه های حرف "b" - جملات نمونه