<hr> معنی : مهربان، رحیم، دلسوز، شفیق، غم خوار، ترحم کردن <hr> معانی دیگر : دلرحم، ترحم آمیز

معنی : مهربان، رحیم، دلسوز، شفیق، غم خوار، ترحم کردن معانی دیگر : دلرحم، ترحم آمیز

compassionate

compassionate leave

<hr> رحیمانه ,دلسوزانه ,باشفقت

رحیمانه ,دلسوزانه ,باشفقت

compassionately

<hr> معنی : همسازی، سازگاری، سازش پذیری، دمسازی <hr> معانی دیگر : مطابقت

معنی : همسازی، سازگاری، سازش پذیری، دمسازی معانی دیگر : مطابقت

compatibility

<hr> معنی : موافق، جور، سازگار، همساز، دمساز <hr> معانی دیگر : سازوار، هماهنگ، هم مشرب، (کامپیوتر) همجور (اجزا و نرم افزار و غیره که به کامپیوتر بخصوصی بخورد و بالعکس)، مبادله پذیر، (در مورد دارو وحشره کش و غیره) آمیزش پذیر (بدون آن که اثر یکدیگر را خنثی کنند و یا مضر باشند و یا ماهیت خود را عوض کنند)، آمیز پذیر، (گیاه شناسی) پیوندپذیر (دو یا چند گیاه که با هم قابل پیوند زنی یا دگر گشنی باشند)

معنی : موافق، جور، سازگار، همساز، دمساز معانی دیگر : سازوار، هماهنگ، هم مشرب، (کامپیوتر) همجور (اجزا و نرم افزار و غیره که به کامپیوتر بخصوصی بخورد و بالعکس)، مبادله پذیر، (در مورد دارو وحشره کش و غیره) آمیزش پذیر (بدون آن که اثر یکدیگر را خنثی کنند و یا مضر باشند و یا ماهیت خود را عوض کنند)، آمیز پ

compatible

compatibly

<hr> معنی : هم وطن، هم میهن <hr> معانی دیگر : هموطن، هم میهن

معنی : هم وطن، هم میهن معانی دیگر : هموطن، هم میهن

compatriot

<hr> معنی : همراه، قرین، هم دوش، هم رتبه بودن با <hr> معانی دیگر : همرتبه، هم درجه، همپایه، هم شان، همتراز

معنی : همراه، قرین، هم دوش، هم رتبه بودن با معانی دیگر : همرتبه، هم درجه، همپایه، هم شان، همتراز

compeer

<hr> معنی : مجبور کردن، وادار کردن <hr> معانی دیگر : ناچار کردن، ناگزیر کردن، به زور انجام دادن (یا به دست آوردن)، تحمیل کردن، ملزم کردن، ایجاب کردن، برانگیختن، جلب کردن

معنی : مجبور کردن، وادار کردن معانی دیگر : ناچار کردن، ناگزیر کردن، به زور انجام دادن (یا به دست آوردن)، تحمیل کردن، ملزم کردن، ایجاب کردن، برانگیختن، جلب کردن

compel

<hr> وادار کننده، تحمیلگر، الزام آور، (بیشتر در مورد رمان و نمایش و غیره) گیرا، بسیار جالب، آنچه که سخت تحت تاثیر قرار دهد، (در مورد استدلال و غیره) مجاب کننده، قانع کننده، قانع کننده compelling reasons دلایل قانع کننده

وادار کننده، تحمیلگر، الزام آور، (بیشتر در مورد رمان و نمایش و غیره) گیرا، بسیار جالب، آنچه که سخت تحت تاثیر قرار دهد، (در مورد استدلال و غیره) مجاب کننده، قانع کننده، قانع کننده compelling reasons دلایل قانع کننده

compelling

<hr> معنی : مختصر، مجمل، ملخص، موجز، مختصر و مفید <hr> معانی دیگر : (کتاب و رساله و غیره) فشرده، کوتاه و پر مغز

معنی : مختصر، مجمل، ملخص، موجز، مختصر و مفید معانی دیگر : (کتاب و رساله و غیره) فشرده، کوتاه و پر مغز

compendious

<hr> معنی : اختصار، خلاصه، کوتاهی، زبده <hr> معانی دیگر : (کتاب و رساله و غیره) فشرده (کتاب حاوی اطلاعات بسیار که به اختصار و وضوح بیان شده)، کتاب ملخص و مجمل، کتاب مختصر و پرمغز، مختصر

معنی : اختصار، خلاصه، کوتاهی، زبده معانی دیگر : (کتاب و رساله و غیره) فشرده (کتاب حاوی اطلاعات بسیار که به اختصار و وضوح بیان شده)، کتاب ملخص و مجمل، کتاب مختصر و پرمغز، مختصر

compendium

<hr> معنی : قابل جبران، قابل پاداش <hr> معانی دیگر : جبران پذیر، تاوان پذیر، مستحق غرامت

معنی : قابل جبران، قابل پاداش معانی دیگر : جبران پذیر، تاوان پذیر، مستحق غرامت

compensable

<hr> معنی : جبران کردن، تلافی کردن، غرامت دادن، پاداش دادن، تاوان دادن، عوض دادن <hr> معانی دیگر : خسارت دادن، (مکانیک) موازنه کردن، متعادل کردن، (وزن و قدرت و غیره) خنثی کردن، پارسنگ کردن، تعدیل کردن، عو­ دادن

معنی : جبران کردن، تلافی کردن، غرامت دادن، پاداش دادن، تاوان دادن، عوض دادن معانی دیگر : خسارت دادن، (مکانیک) موازنه کردن، متعادل کردن، (وزن و قدرت و غیره) خنثی کردن، پارسنگ کردن، تعدیل کردن، عو­ دادن

compensate

compensated

compensating

<hr> معنی : جبران، تلافی، غرامت، جبران کردن، عوض، پاداش، تاوان، مزد <hr> معانی دیگر : خسارت، پرداخت (در مقابل کار)، اجرت، (زیست شناسی) کمبود پوشی (جبران عیب بخشی از سازواره از راه تقویت بخش دیگر)، همبستگی، خنثی کردن

معنی : جبران، تلافی، غرامت، جبران کردن، عوض، پاداش، تاوان، مزد معانی دیگر : خسارت، پرداخت (در مقابل کار)، اجرت، (زیست شناسی) کمبود پوشی (جبران عیب بخشی از سازواره از راه تقویت بخش دیگر)، همبستگی، خنثی کردن

compensation

<hr> جبران کننده، پاداش دهنده

جبران کننده، پاداش دهنده

compensative

<hr> جبران کننده، تاوانگر، خسارت پرداز، (برق و مکانیک) دستگاه متعادل کننده، جبرانگر، ترمیمی، جبرانی، کمکی

جبران کننده، تاوانگر، خسارت پرداز، (برق و مکانیک) دستگاه متعادل کننده، جبرانگر، ترمیمی، جبرانی، کمکی

compensator

<hr> جبران کننده ,پاداش دهنده ,تاوانی

جبران کننده ,پاداش دهنده ,تاوانی

compensatory

<hr> (noun) (در بریتانیا) (رادیو، تلویزیون، تئاتر و غیره) مجری برنامه، گرداننده ی برنامه (verb transitive) (در بریتانیا) (برنامه، شو، نمایش و غیره) اجرا کردن، گرداندن

(noun) (در بریتانیا) (رادیو، تلویزیون، تئاتر و غیره) مجری برنامه، گرداننده ی برنامه (verb transitive) (در بریتانیا) (برنامه، شو، نمایش و غیره) اجرا کردن، گرداندن

compere

<hr> معنی : رقابت کردن، مسابقه دادن، رقابت کردن با، هم چشمی کردن، رقابت کردن - مسابقه دادن <hr> معانی دیگر : هماوری کردن، در تعارض بودن، متقابل بودن، متضاد بودن

معنی : رقابت کردن، مسابقه دادن، رقابت کردن با، هم چشمی کردن، رقابت کردن - مسابقه دادن معانی دیگر : هماوری کردن، در تعارض بودن، متقابل بودن، متضاد بودن

compete

<hr> معنی : شایستگی، لیاقت، صلاحیت، سررشته، کفایت، خبرگی <hr> معانی دیگر : کارایی، مهارت، تبحر، کاردانی، (حقوق) اهلیت قانونی

معنی : شایستگی، لیاقت، صلاحیت، سررشته، کفایت، خبرگی معانی دیگر : کارایی، مهارت، تبحر، کاردانی، (حقوق) اهلیت قانونی

competence

<hr> معنی : شایستگی، لیاقت، صلاحیت <hr> معانی دیگر : competence : صلاحیت

معنی : شایستگی، لیاقت، صلاحیت معانی دیگر : competence : صلاحیت

competency

<hr> معنی : لایق، شایسته، دارای سر رشته <hr> معانی دیگر : کارامد، ماهر، کاردان، متبحر، با کفایت، زرنگ، چابک، کافی، بسنده، (حقوق) دارای اهلیت یا صلاحیت قانونی، (با: to) مجاز، روا، متعلق، ذی صلاحیت

معنی : لایق، شایسته، دارای سر رشته معانی دیگر : کارامد، ماهر، کاردان، متبحر، با کفایت، زرنگ، چابک، کافی، بسنده، (حقوق) دارای اهلیت یا صلاحیت قانونی، (با: to) مجاز، روا، متعلق، ذی صلاحیت

competent

competently

competing

<hr> معنی : هم اوری، رقابت، مسابقه، سبقت جویی، هم چشمی، تفاضل <hr> معانی دیگر : مقابله، ناورد، شرکت در مسابقه، رقیب، حریف

معنی : هم اوری، رقابت، مسابقه، سبقت جویی، هم چشمی، تفاضل معانی دیگر : مقابله، ناورد، شرکت در مسابقه، رقیب، حریف

competition

<hr> معنی : رقابتی، قابل رقابت، مسابقهای <hr> معانی دیگر : (شخص) اهل رقابت، هماوردگر، کوشش گرای، هماوردی، (کالا و قیمت و غیره) مقرون به صرفه، ارزان، رقابت آمیز، سبقت جو

معنی : رقابتی، قابل رقابت، مسابقهای معانی دیگر : (شخص) اهل رقابت، هماوردگر، کوشش گرای، هماوردی، (کالا و قیمت و غیره) مقرون به صرفه، ارزان، رقابت آمیز، سبقت جو

competitive

<hr> بطورمسابقه ,ازروی رقابت یاهمکاری

بطورمسابقه ,ازروی رقابت یاهمکاری

competitively

competitiveness

<hr> معنی : رقیب، حریف، هم اورد، هم کار، سبقت جو <hr> معانی دیگر : مسابقه دهنده، هم چشم

معنی : رقیب، حریف، هم اورد، هم کار، سبقت جو معانی دیگر : مسابقه دهنده، هم چشم

competitor

<hr> معنی : گرد اوری، تلفیق، تالیف، همگردانی <hr> معانی دیگر : گردآوری، تدوین، جمع آوری، (کتاب و رساله و غیره) گرد آورده، مجموعه، منظومه، گردآورد

معنی : گرد اوری، تلفیق، تالیف، همگردانی معانی دیگر : گردآوری، تدوین، جمع آوری، (کتاب و رساله و غیره) گرد آورده، مجموعه، منظومه، گردآورد

compilation

<hr> معنی : گرد اوردن، همگرادنی کردن، تالیف کردن <hr> معانی دیگر : (از سرچشمه های مختلف) گردآوری کردن، جمع آوری کردن، (آمار و اطلاعات و غیره) تنظیم کردن، تهیه کردن، تدوین کردن

معنی : گرد اوردن، همگرادنی کردن، تالیف کردن معانی دیگر : (از سرچشمه های مختلف) گردآوری کردن، جمع آوری کردن، (آمار و اطلاعات و غیره) تنظیم کردن، تهیه کردن، تدوین کردن

compile

<hr> معنی : مولف، گرد اورنده، همگردان <hr> معانی دیگر : گردآور، تنظیم کننده، گردآورنده، مدون

معنی : مولف، گرد اورنده، همگردان معانی دیگر : گردآور، تنظیم کننده، گردآورنده، مدون

compiler

<hr> معنی : خوشنودی از خود، خود خوشنودی <hr> معانی دیگر : complacency : خوشنودی از خود

معنی : خوشنودی از خود، خود خوشنودی معانی دیگر : complacency : خوشنودی از خود

complacence

<hr> معنی : خوشنودی از خود، خود خوشنودی <hr> معانی دیگر : (اغلب با تداعی منفی) رضایت، از خود راضی گری، خود رضامندی، خود خشنودی، بی خیالی (complacence هم می گویند)، complacence : خوشنودی از خود

معنی : خوشنودی از خود، خود خوشنودی معانی دیگر : (اغلب با تداعی منفی) رضایت، از خود راضی گری، خود رضامندی، خود خشنودی، بی خیالی (complacence هم می گویند)، complacence : خوشنودی از خود

complacency

<hr> معنی : از خود راضی، عشرت طلب، تن اسا، خود خوشنود <hr> معانی دیگر : (تداعی منفی) از خود راضی، خود رضامند، خود خشنود، خودپسند

معنی : از خود راضی، عشرت طلب، تن اسا، خود خوشنود معانی دیگر : (تداعی منفی) از خود راضی، خود رضامند، خود خشنود، خودپسند

complacent

complacently

<hr> معنی : شکایت کردن، غرولند کردن، نالیدن، ناله و شکایت کردن <hr> معانی دیگر : عیبجویی کردن، ایراد گرفتن، چغلی کردن، گلگی کردن، گله کردن، شکوه کردن، لاییدن، (از درد یا بیماری) اظهار ناراحتی کردن، (حقوق) شاکی شدن، (به دادگاه) عرضحال دادن، شکایت قانونی کردن، عارض شدن

معنی : شکایت کردن، غرولند کردن، نالیدن، ناله و شکایت کردن معانی دیگر : عیبجویی کردن، ایراد گرفتن، چغلی کردن، گلگی کردن، گله کردن، شکوه کردن، لاییدن، (از درد یا بیماری) اظهار ناراحتی کردن، (حقوق) شاکی شدن، (به دادگاه) عرضحال دادن، شکایت قانونی کردن، عارض شدن

complain

complain about

complain of

<hr> معنی : مدعی، شاکی، خواهان، عارض، دادخواه <hr> معانی دیگر : (حقوق) خواهان، عارض (plaintiff هم می گویند)

معنی : مدعی، شاکی، خواهان، عارض، دادخواه معانی دیگر : (حقوق) خواهان، عارض (plaintiff هم می گویند)

complainant

complained

complainer

complaining

complainingly

<hr> معنی : شکایت، شکوه، دادخواهی <hr> معانی دیگر : گله، ایراد، چغلی، گلایه، (حقوق) دادخواهی، شکایت رسمی، عرضحال، درد، مرض، ناراحتی (جسمانی)، بیماری، آه و ناله، غرولند، نالش

معنی : شکایت، شکوه، دادخواهی معانی دیگر : گله، ایراد، چغلی، گلایه، (حقوق) دادخواهی، شکایت رسمی، عرضحال، درد، مرض، ناراحتی (جسمانی)، بیماری، آه و ناله، غرولند، نالش

واژه های حرف "c" - جملات نمونه