جملات نمونه

<hr> مهار کننده، لگام گر، کنترل کننده

مهار کننده، لگام گر، کنترل کننده

controlling

controls

<hr> معنی : جدلی، مباحثهای، هم ستیزگرانه، جدال امیز، هم ستیز، هم ستیزگر <hr> معانی دیگر : بحث آفرین، مشاجره انگیز، بحث انگیز، مورد بحث، جدل آمیز

معنی : جدلی، مباحثهای، هم ستیزگرانه، جدال امیز، هم ستیز، هم ستیزگر معانی دیگر : بحث آفرین، مشاجره انگیز، بحث انگیز، مورد بحث، جدل آمیز

controversial

controversially

<hr> معنی : ستیزه، بحی، مباحثه، مشاجره، جدال، هم ستیزی <hr> معانی دیگر : بحث، بگو مگو، جرو بحث، جدل، مناقشه، قیل و قال، بحک

معنی : ستیزه، بحی، مباحثه، مشاجره، جدال، هم ستیزی معانی دیگر : بحث، بگو مگو، جرو بحث، جدل، مناقشه، قیل و قال، بحک

controversy

<hr> معنی : رد کردن، هم ستیز کردن <hr> معانی دیگر : (ضد چیزی) استدلال کردن، منکر شدن، مورد جر و بحث قرار دادن، مخالفت کردن

معنی : رد کردن، هم ستیز کردن معانی دیگر : (ضد چیزی) استدلال کردن، منکر شدن، مورد جر و بحث قرار دادن، مخالفت کردن

controvert

<hr> ردکردنی ,قابل اعترا­,قابل مباحثه

ردکردنی ,قابل اعترا­,قابل مباحثه

controvertible

<hr> معنی : ضغطه، کوفتگی، کوفتگی انساج <hr> معانی دیگر : (پزشکی - صدمه بدون پارگی پوست) کوفتگی و خون مردگی، کبودشدگی، جراحت یا صدمه ی درونی (بدون پارگی پوست)، طب کوفتگی، ضرب، ضربت

معنی : ضغطه، کوفتگی، کوفتگی انساج معانی دیگر : (پزشکی - صدمه بدون پارگی پوست) کوفتگی و خون مردگی، کبودشدگی، جراحت یا صدمه ی درونی (بدون پارگی پوست)، طب کوفتگی، ضرب، ضربت

contusion

<hr> معنی : معما، چیستان، مسئله بغرنج وپیچیده <hr> معانی دیگر : معما (به ویژه معمایی که جواب آن حاوی بازی با لغات و جناس باشد مثلا این پرسش : ?what is the difference between a jeweler and a jailer پاسخ : (one sells watches and the other watches cells، لغز

معنی : معما، چیستان، مسئله بغرنج وپیچیده معانی دیگر : معما (به ویژه معمایی که جواب آن حاوی بازی با لغات و جناس باشد مثلا این پرسش : ?what is the difference between a jeweler and a jailer پاسخ : (one sells watches and the other watches cells، لغز

conundrum

<hr> معنی : شهر مهم مرکزی <hr> معانی دیگر : شهرگان (ناحیه ی پرجمعیت حاوی چندین شهرک و حومه و لااقل یک شهر بزرگ)، منظومه ی شهری، پیوند شهر، شهر اقماری

معنی : شهر مهم مرکزی معانی دیگر : شهرگان (ناحیه ی پرجمعیت حاوی چندین شهرک و حومه و لااقل یک شهر بزرگ)، منظومه ی شهری، پیوند شهر، شهر اقماری

conurbation

<hr> معنی : بهبودی یافتن، شفاء یافتن، بهگرا شدن، دوره نقاهت را گذراندن <hr> معانی دیگر : دوره ی نقاهت را گذراندن، (به تدریج) بهبود یافتن، (تدریجا) سلامتی و نیروی خود را باز یافتن

معنی : بهبودی یافتن، شفاء یافتن، بهگرا شدن، دوره نقاهت را گذراندن معانی دیگر : دوره ی نقاهت را گذراندن، (به تدریج) بهبود یافتن، (تدریجا) سلامتی و نیروی خود را باز یافتن

convalesce

<hr> معنی : دوره نقاهت، بهگرایی <hr> معانی دیگر : دوره ی نقاهت، دوره ی شفایابی، نقاهت، شفا یافتن و برخاستن از بیماری، شفایابی

معنی : دوره نقاهت، بهگرایی معانی دیگر : دوره ی نقاهت، دوره ی شفایابی، نقاهت، شفا یافتن و برخاستن از بیماری، شفایابی

convalescence

<hr> معنی : بهگرا <hr> معانی دیگر : کسی که دوران نقاهت را می گذراند، شفایاب، در حال بازیابی تندرستی، وابسته به نقاهت

معنی : بهگرا معانی دیگر : کسی که دوران نقاهت را می گذراند، شفایاب، در حال بازیابی تندرستی، وابسته به نقاهت

convalescent

<hr> انتقال یافتن میکرب وغیره، هدایت کردن

انتقال یافتن میکرب وغیره، هدایت کردن

convect

<hr> معنی : انتقال گرما، انتقال برق، ارزش حرارتی، همبرداری <hr> معانی دیگر : (فیزیک) همرفت، وزش گرمایی، هم بردی، انتقال گرما درمایع

معنی : انتقال گرما، انتقال برق، ارزش حرارتی، همبرداری معانی دیگر : (فیزیک) همرفت، وزش گرمایی، هم بردی، انتقال گرما درمایع

convection

convective

<hr> معنی : جسم انتقال دهنده گرما <hr> معانی دیگر : جسم انتقال دهنده گرما مایع یا گاز وغیره

معنی : جسم انتقال دهنده گرما معانی دیگر : جسم انتقال دهنده گرما مایع یا گاز وغیره

convector

<hr> معنی : جمع کردن، گرد امدن، منعقد کردن، دور هم جمع شدن، تشکیل جلسه دادن، هم ایش کردن <hr> معانی دیگر : جلسه کردن، گرد آمدن (به ویژه با هدف مشترک)، گردآوردن، تشکیل دادن (جلسه و غیره)، فراخواندن، احضار کردن

معنی : جمع کردن، گرد امدن، منعقد کردن، دور هم جمع شدن، تشکیل جلسه دادن، هم ایش کردن معانی دیگر : جلسه کردن، گرد آمدن (به ویژه با هدف مشترک)، گردآوردن، تشکیل دادن (جلسه و غیره)، فراخواندن، احضار کردن

convene

convener

<hr> معنی : اسودگی، راحتی، تسهیلات <hr> معانی دیگر : آسایش، آسودگی، سهولت، آسانی، بی دردسری، وسیله ی راحتی و رفاه، (جمع) تسهیلات، مزیت، فایده، (انگلیس) مستراح همگانی (conveniency هم می گویند)، درجمع تسهیلات

معنی : اسودگی، راحتی، تسهیلات معانی دیگر : آسایش، آسودگی، سهولت، آسانی، بی دردسری، وسیله ی راحتی و رفاه، (جمع) تسهیلات، مزیت، فایده، (انگلیس) مستراح همگانی (conveniency هم می گویند)، درجمع تسهیلات

convenience

<hr> خوراک پیش پخته (یخ زده یا در قوطی)، غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد

خوراک پیش پخته (یخ زده یا در قوطی)، غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد

convenience food

<hr> خواربار فروشی کوچک (که معمولا در جای سهل الوصول قرار دارد و اغلب اوقات باز است)

خواربار فروشی کوچک (که معمولا در جای سهل الوصول قرار دارد و اغلب اوقات باز است)

convenience store

<hr> معنی : مناسب، راحت، راه دست <hr> معانی دیگر : آسودبخش، آسان، سهل، بی دردسر، در دسترس، نزدیک

معنی : مناسب، راحت، راه دست معانی دیگر : آسودبخش، آسان، سهل، بی دردسر، در دسترس، نزدیک

convenient

conveniently

convenor

<hr> معنی : صومعه، خانقاه، دیر، مجمع، خانقاه راهبان <hr> معانی دیگر : خانگاه، محل راهب ها یا راهبه های کاتولیک، ساکنان دیر، راهبان

معنی : صومعه، خانقاه، دیر، مجمع، خانقاه راهبان معانی دیگر : خانگاه، محل راهب ها یا راهبه های کاتولیک، ساکنان دیر، راهبان

convent

<hr> معنی : قرارداد، انجمن، مجمع، هم ایش، پیمان نامه، هم ایی <hr> معانی دیگر : اجلاس، کنگره، گردهمایی، نشست، چپیره، جلسه، میثاق، پیمان، توافقنامه، سنت، عرف، رسم، (جمع) آداب و رسوم، رسم هنری، قاعده ی ادبی، (امریکا) همایش رسمی نمایندگان حزب (دمکرات یا جمهوریخواه)

معنی : قرارداد، انجمن، مجمع، هم ایش، پیمان نامه، هم ایی معانی دیگر : اجلاس، کنگره، گردهمایی، نشست، چپیره، جلسه، میثاق، پیمان، توافقنامه، سنت، عرف، رسم، (جمع) آداب و رسوم، رسم هنری، قاعده ی ادبی، (امریکا) همایش رسمی نمایندگان حزب (دمکرات یا جمهوریخواه)

convention

<hr> معنی : قرار دادی، مطابق ایین وقاعده، پیرو سنت ورسوم <hr> معانی دیگر : عرفی، سنتی، متداول، معمول، متعارف، عادی، (جنگ افزار) غیر اتمی، (هنر و ادب) دارای سبک زمان خود، ساده و سنتی، وابسته به اجلاس یا گردهمایی، همایشی، اجلاسی

معنی : قرار دادی، مطابق ایین وقاعده، پیرو سنت ورسوم معانی دیگر : عرفی، سنتی، متداول، معمول، متعارف، عادی، (جنگ افزار) غیر اتمی، (هنر و ادب) دارای سبک زمان خود، ساده و سنتی، وابسته به اجلاس یا گردهمایی، همایشی، اجلاسی

conventional

<hr> معنی : پیروی از رسوم، پیروی از سنت قدیم <hr> معانی دیگر : پیروی از رسوم

معنی : پیروی از رسوم، پیروی از سنت قدیم معانی دیگر : پیروی از رسوم

conventionalism

<hr> معنی : مطابقت با ایین ورسوم قراردادی <hr> معانی دیگر : سنتی یا عرفی بودن، پیروی از عرف، (قاعده یا روش یا شکل) عرفی، پیروی از سنت قدیم

معنی : مطابقت با ایین ورسوم قراردادی معانی دیگر : سنتی یا عرفی بودن، پیروی از عرف، (قاعده یا روش یا شکل) عرفی، پیروی از سنت قدیم

conventionality

<hr> معنی : سنتی کردن، باعرف و عادت و سنت وفق دادن <hr> معانی دیگر : متعارفی کردن، عرفی کردن، با آداب و رسوم وفق دادن

معنی : سنتی کردن، باعرف و عادت و سنت وفق دادن معانی دیگر : متعارفی کردن، عرفی کردن، با آداب و رسوم وفق دادن

conventionalize

<hr> برطبق یین ورسوم قراردادی ,مطابق قرارداد

برطبق یین ورسوم قراردادی ,مطابق قرارداد

conventionally

<hr> معنی : همگرا بودن، همگراشدن <hr> معانی دیگر : تلاقی کردن، همرس شدن یا کردن، به هم ملحق شدن، همریز شدن، همسان بودن، (فیزیک و نورشناسی) همگرا شدن، (مثل اشعه ای که از عدسی می گذرد) در یک نقطه با هم تلاقی کردن، متقارب شدن، (ریاضی) همگرا بودن، توجه بیک نقطه یا یک مقصد مشترک، تقارب خطوط، وجود تشابه

معنی : همگرا بودن، همگراشدن معانی دیگر : تلاقی کردن، همرس شدن یا کردن، به هم ملحق شدن، همریز شدن، همسان بودن، (فیزیک و نورشناسی) همگرا شدن، (مثل اشعه ای که از عدسی می گذرد) در یک نقطه با هم تلاقی کردن، متقارب شدن، (ریاضی) همگرا بودن، توجه بیک نقطه یا یک مقصد مشترک، تقارب خطوط، وجود تشابه

converge

converged

<hr> معنی : همگرایی، تقارب، تقارب خطوط، توجه بیک نقطه یا یک مقصد مشترک <hr> معانی دیگر : همرسی، تلاقی، الحاق، (رودها) همریزی، همسانی، مرکز تقارب، کانون، همرس گاه، (زیست شناسی) همگرایی (به وجود آمدن تدریجی تشابهات بین سازواره های مختلفی که در یک محیط زیست می کنند) (convergency هم می گویند)

معنی : همگرایی، تقارب، تقارب خطوط، توجه بیک نقطه یا یک مقصد مشترک معانی دیگر : همرسی، تلاقی، الحاق، (رودها) همریزی، همسانی، مرکز تقارب، کانون، همرس گاه، (زیست شناسی) همگرایی (به وجود آمدن تدریجی تشابهات بین سازواره های مختلفی که در یک محیط زیست می کنند) (convergency هم می گویند)

convergence

<hr> معنی : همگرا <hr> معانی دیگر : هن، خطوط متقارب ومتلاقی

معنی : همگرا معانی دیگر : هن، خطوط متقارب ومتلاقی

convergent

<hr> معنی : اگاه، بصیر، وارد، متبحر، وارد بجریانات روز <hr> معانی دیگر : (با: with یا in) آشنا (به کار یا چیزی)، باwith وارد

معنی : اگاه، بصیر، وارد، متبحر، وارد بجریانات روز معانی دیگر : (با: with یا in) آشنا (به کار یا چیزی)، باwith وارد

conversant

<hr> معنی : گفتگو، محاوره، مکالمه، صحبت، گفت و شنید، سخن <hr> معانی دیگر : گفت و شنود، همگویی، مذاکره (دوستانه و غیر رسمی)، (قدیمی) روش زندگی، رفتار، کردار، (مهجور) رابطه ی اجتماعی، معاشرت، آمد و رفت، (مهجور) تبحر، آشنایی

معنی : گفتگو، محاوره، مکالمه، صحبت، گفت و شنید، سخن معانی دیگر : گفت و شنود، همگویی، مذاکره (دوستانه و غیر رسمی)، (قدیمی) روش زندگی، رفتار، کردار، (مهجور) رابطه ی اجتماعی، معاشرت، آمد و رفت، (مهجور) تبحر، آشنایی

conversation

<hr> معنی : محاورهای، مکالمهای <hr> معانی دیگر : گفت و شنودی، خوش حرف، خوش صحبت، صحبت دوست، حراف

معنی : محاورهای، مکالمهای معانی دیگر : گفت و شنودی، خوش حرف، خوش صحبت، صحبت دوست، حراف

conversational

<hr> خوش صحبت، دهان گرم، سخنور، سخن پرداز (conversationist هم می گویند)

خوش صحبت، دهان گرم، سخنور، سخن پرداز (conversationist هم می گویند)

conversationalist

conversationally

<hr> معنی : امیزش، سخن، گفتگو، صحبت، واژگون، وارونه، مخالف، سخن گفتن، محاوره کردن، مذاکره کردن، سخنرانی کردن، سر و کار داشتن با، صحبت کردن <hr> معانی دیگر : گفتگو کردن، گفت و شنود کردن، مکالمه کردن، حرف زدن، همگویی کردن، (مهجور) معاشر بودن با، رفت و آمد داشتن با، همنشینی کردن با، صحبت (دوستانه و غیر رسمی)، وارون، (بر) عکس، معکوس، ضد، پاد، برگردان، واگردان، مقابل، (منطق) قضیه ی عکس

معنی : امیزش، سخن، گفتگو، صحبت، واژگون، وارونه، مخالف، سخن گفتن، محاوره کردن، مذاکره کردن، سخنرانی کردن، سر و کار داشتن با، صحبت کردن معانی دیگر : گفتگو کردن، گفت و شنود کردن، مکالمه کردن، حرف زدن، همگویی کردن، (مهجور) معاشر بودن با، رفت و آمد داشتن با، همنشینی کردن با، صحبت (دوستانه و غیر رسمی)، وا

converse

<hr> برعکس ,بطوروارونه یامعکوس ,ازطرف دیگز

برعکس ,بطوروارونه یامعکوس ,ازطرف دیگز

conversely

<hr> معنی : تغییر، تبدیل، تغییر کیش، تسعیر <hr> معانی دیگر : تقلیب، برگردان، واگرد، وارون سازی، واگردانی، برگردانی، دگرش، تغییر مذهب، نو کیشی، ایمان آوری، گروش (به دین یا آیین دیگر)، (اقتصاد و بانکداری) تسعیر، تبدیل یک نوع پول یا سهام یا اوراق بهادار (و غیره) به نوعی دیگر، مبادله، معاوضه، صرف، گهولش، (منطق) وارون سازی اجزای قضیه، (روانکاوی) تبدیل، (حقوق) استفاده ی غیرقانونی از مال دیگری، (به ویژه هنگام اجرای وصیت نامه) تبدیل ملک به دارایی منقول (عنوان کامل آن: equitable conversion)، (ریاضی) تعویض، واگردانش، قلب نسبت، محاسبه، (فوتبال امریکایی و راگبی) اولین بازی بعد از گل زدن (که طی آن یک تیم می تواند یک یا دو امتیاز به دست آورد)

معنی : تغییر، تبدیل، تغییر کیش، تسعیر معانی دیگر : تقلیب، برگردان، واگرد، وارون سازی، واگردانی، برگردانی، دگرش، تغییر مذهب، نو کیشی، ایمان آوری، گروش (به دین یا آیین دیگر)، (اقتصاد و بانکداری) تسعیر، تبدیل یک نوع پول یا سهام یا اوراق بهادار (و غیره) به نوعی دیگر، مبادله، معاوضه، صرف، گهولش، (منطق) و

conversion

<hr> معنی : تازه کیش، بر گرداندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، بکیش دیگری اوردن <hr> معانی دیگر : تبدیل کردن یا شدن، واگردان کردن یا شدن، واگرداندن، تراریخت کردن یا شدن، تغییر مذهب یا عقیده (و غیره) دادن، نو کیش شدن، (به کیش و آیین دیگری) گرویدن، به دین دیگری درآوردن یا درآمدن، (اقتصاد و بانکداری) مبادله کردن، معاوضه کردن، گهولیدن، گهولاندن، تسعیر کردن، (شخص) نو کیش (جدید الاسلام و غیره)، (حقوق) به ناحق از مال دیگری استفاده بردن، تصرف غیرقانونی کردن، (به ویژه هنگام اجرای وصیتنامه) ملک را تبدیل به مال منقول کردن (یا بالعکس)، (منطق) اجزای قضیه را معکوس کردن (conversion هم می گویند)، معکوس کردن

معنی : تازه کیش، بر گرداندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، بکیش دیگری اوردن معانی دیگر : تبدیل کردن یا شدن، واگردان کردن یا شدن، واگرداندن، تراریخت کردن یا شدن، تغییر مذهب یا عقیده (و غیره) دادن، نو کیش شدن، (به کیش و آیین دیگری) گرویدن، به دین دیگری درآوردن یا درآمدن، (اقتصاد و بانکداری) مبادله کردن، مع

convert

<hr> معنی : مبدل، تبدیل کننده، الت تبدیل، مقلب، بر گرداننده <hr> معانی دیگر : واگردانگر، (گداخت فلزات) کوره ی واگردان (که چدن خام را تبدیل به پولاد می کند)، (برق) دستگاه برگردان (که جریان متناوب را به جریان مستقیم تبدیل می کند - در مقابل: inverter که واروی این کار را می کند)

معنی : مبدل، تبدیل کننده، الت تبدیل، مقلب، بر گرداننده معانی دیگر : واگردانگر، (گداخت فلزات) کوره ی واگردان (که چدن خام را تبدیل به پولاد می کند)، (برق) دستگاه برگردان (که جریان متناوب را به جریان مستقیم تبدیل می کند - در مقابل: inverter که واروی این کار را می کند)

converter

<hr> معنی : قابلیت تبدیل، تسعیر شدنی <hr> معانی دیگر : قابلیت تبدیل، تسعیر شدنی

معنی : قابلیت تبدیل، تسعیر شدنی معانی دیگر : قابلیت تبدیل، تسعیر شدنی

convertibility

<hr> معنی : تغییر پذیر، قابل تبدیل، قابل تسعیر <hr> معانی دیگر : واگردان پذیر، (بانکداری) قابل تسعیر، گهولش پذیر، گردش پذیر

معنی : تغییر پذیر، قابل تبدیل، قابل تسعیر معانی دیگر : واگردان پذیر، (بانکداری) قابل تسعیر، گهولش پذیر، گردش پذیر

واژه های حرف "c" - جملات نمونه