جملات نمونه

<hr> معنی : خاتمه دادن، بپایان رساندن، منعقد کردن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن <hr> معانی دیگر : پایان دادن، پایان یافتن، تمام کردن یا شدن، خاتمه یافتن، فرجامیدن، نتیجه گیری کردن، (امریکا) تصمیم گرفتن، (قرار داد و عهدنامه و غیره) ترتیب دادن، بستن، توافق کردن

معنی : خاتمه دادن، بپایان رساندن، منعقد کردن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن معانی دیگر : پایان دادن، پایان یافتن، تمام کردن یا شدن، خاتمه یافتن، فرجامیدن، نتیجه گیری کردن، (امریکا) تصمیم گرفتن، (قرار داد و عهدنامه و غیره) ترتیب دادن، بستن، توافق کردن

conclude

<hr> معقود قانون ـ فقه : معقود، منعقد

معقود قانون ـ فقه : معقود، منعقد

concluded

<hr> معنی : عقد <hr> معانی دیگر : انجامین ,خر

معنی : عقد معانی دیگر : انجامین ,خر

concluding

<hr> معنی : انجام، اتمام، خاتمه، پایان، انعقاد، استنتاج، نتیجه، فرجام، ختم، اختتام، سرانجام، ختام، فروداشت، عاقبت <hr> معانی دیگر : بخش آخر، (کتاب یا رساله) پسگفتار (که معمولا حاوی خلاصه تمام مطالب قبلی نیز هست)، موخره، (در استدلال یا بررسی یا داوری) فرجام، آخرین مرحله، (در قیاس صوری یا صغری و کبرا) نتیجه ی قیاسی (یا بخش سوم قیاس صوری)، (یک سلسله رویداد و غیره) پیامد (آخرین حلقه ی زنجیره ی تسلسل)، (قرارداد و غیره) بستن، نتیجه گیری، برداشت، (حقوق) آخرین دفاع خوانده، آخرین مدافعه ی متهم، نظر نهایی دادگاه

معنی : انجام، اتمام، خاتمه، پایان، انعقاد، استنتاج، نتیجه، فرجام، ختم، اختتام، سرانجام، ختام، فروداشت، عاقبت معانی دیگر : بخش آخر، (کتاب یا رساله) پسگفتار (که معمولا حاوی خلاصه تمام مطالب قبلی نیز هست)، موخره، (در استدلال یا بررسی یا داوری) فرجام، آخرین مرحله، (در قیاس صوری یا صغری و کبرا) نتیجه ی ق

conclusion

<hr> معنی : قطعی، قاطع، نهایی، غایی <hr> معانی دیگر : پایان بخش، مسلم، بی برو و برگرد

معنی : قطعی، قاطع، نهایی، غایی معانی دیگر : پایان بخش، مسلم، بی برو و برگرد

conclusive

conclusively

<hr> معنی : درست کردن، ترکیب کردن، پختن، اختراع کردن، جعل کردن، گواریدن <hr> معانی دیگر : (از طریق ترکیب کردن چند چیز) ساختن، برساختن، آمیختن، از خود در آوردن، تمهید کردن

معنی : درست کردن، ترکیب کردن، پختن، اختراع کردن، جعل کردن، گواریدن معانی دیگر : (از طریق ترکیب کردن چند چیز) ساختن، برساختن، آمیختن، از خود در آوردن، تمهید کردن

concoct

<hr> معنی : ترکیب <hr> معانی دیگر : معجون

معنی : ترکیب معانی دیگر : معجون

concoction

<hr> معنی : همراه <hr> معانی دیگر : ملازم، همایند، ضمیمه، پیوست، همزمان، مقارن، مصادف، پیوسته

معنی : همراه معانی دیگر : ملازم، همایند، ضمیمه، پیوست، همزمان، مقارن، مصادف، پیوسته

concomitant

<hr> معنی : توافق، پیمان، موافقت، قرار، مطابقت، مقاوله نامه، یکجوری، سر یکی کردن <hr> معانی دیگر : همدلی، سازش، سازگاری، هماهنگی، همگامی، همسازی، (در مورد ملت ها و غیره) روابط حسنه، رابطه ی دوستانه، همزیستی (مسالمت آمیز)، (دستور زبان) مطابقه، تطابق، کانکورد (مرکز ایالت نیوهمپشایر - امریکا)، انگور کانکورد (که به رنگ آبی تیره است) (نام کامل آن: concord grape)

معنی : توافق، پیمان، موافقت، قرار، مطابقت، مقاوله نامه، یکجوری، سر یکی کردن معانی دیگر : همدلی، سازش، سازگاری، هماهنگی، همگامی، همسازی، (در مورد ملت ها و غیره) روابط حسنه، رابطه ی دوستانه، همزیستی (مسالمت آمیز)، (دستور زبان) مطابقه، تطابق، کانکورد (مرکز ایالت نیوهمپشایر - امریکا)، انگور کانکورد (که 

concord

<hr> معنی : موافقت، هم اهنگی، فهرست، مطابقت، کشف اللغات، تطبیق نامه، هم شیبی، راهنمای مطالب و موضوعات کتاب <hr> معانی دیگر : همدلی، توافق، سازش، مشابهت، همگامی، فهرست واژه ها (فهرست لغات به کار رفته در آثار یک نویسنده یا کتاب مهم با ذکر صفحه ی مربوطه و بسامد کاربرد)، فهرست اعلام و لغات

معنی : موافقت، هم اهنگی، فهرست، مطابقت، کشف اللغات، تطبیق نامه، هم شیبی، راهنمای مطالب و موضوعات کتاب معانی دیگر : همدلی، توافق، سازش، مشابهت، همگامی، فهرست واژه ها (فهرست لغات به کار رفته در آثار یک نویسنده یا کتاب مهم با ذکر صفحه ی مربوطه و بسامد کاربرد)، فهرست اعلام و لغات

concordance

<hr> معنی : قبول کننده، موافق، جور، خوش اهنگ، هم نوا، هم اهنگ <hr> معانی دیگر : همدل، همساز، متوافق، همگام، سازوار، مطابق، متوازن، موزون

معنی : قبول کننده، موافق، جور، خوش اهنگ، هم نوا، هم اهنگ معانی دیگر : همدل، همساز، متوافق، همگام، سازوار، مطابق، متوازن، موزون

concordant

<hr> معنی : موافقت نامه، پیمان دولت با جماعت مذهبی، پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی <hr> معانی دیگر : معاهده، توافق نامه، پیمان، قرارداد (بین کشورها)

معنی : موافقت نامه، پیمان دولت با جماعت مذهبی، پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی معانی دیگر : معاهده، توافق نامه، پیمان، قرارداد (بین کشورها)

concordat

<hr> معنی : گروه، محل اجتماع، محل ملاقات، محل تلاقی چند خیابان یا جاده <hr> معانی دیگر : (در فرودگاه یا ایستگاه و غیره) تالار مرکزی، محل تجمع، سالن اصلی، محل گردهمایی، جمعیت انبوه، جماعت، گروه بزرگ، گردهمایی بزرگ، هم مسیری (رود خانه یا راه و غیره)، با هم رفتن (گروهی از مردم و غیره)، الحاق (دو یا چند رود و غیره)، معبر بزرگ، گذرگاه بزرگ، شاهراه

معنی : گروه، محل اجتماع، محل ملاقات، محل تلاقی چند خیابان یا جاده معانی دیگر : (در فرودگاه یا ایستگاه و غیره) تالار مرکزی، محل تجمع، سالن اصلی، محل گردهمایی، جمعیت انبوه، جماعت، گروه بزرگ، گردهمایی بزرگ، هم مسیری (رود خانه یا راه و غیره)، با هم رفتن (گروهی از مردم و غیره)، الحاق (دو یا چند رود و غیر

concourse

<hr> معنی : پیوستگی، نمو مشترک، رشد با یکدیگر <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) همرویش (رشد توام اندام ها یا یاخته ها مثلا در جنین)

معنی : پیوستگی، نمو مشترک، رشد با یکدیگر معانی دیگر : (زیست شناسی) همرویش (رشد توام اندام ها یا یاخته ها مثلا در جنین)

concrescence

<hr> معنی : بتون، شفته، ساروج شنی، اسم ذات، واقعی، بهم چسبیده، بهم پیوستن، سفت کردن، باشفته اندودن یا ساختن، ساروج کردن <hr> معانی دیگر : بتونی، بتونی کردن، بتون ریختن، با سیمان و شن ساختن (یا پوشاندن)، عینی، قابل لمس، پرماس پذیر، غیرمجرد، ملموس، غیرانتزاعی، بسودنی، متحیز (در مقابل مجرد یا انتزاعی: abstract)، (دستور زبان) ذات، جسیم، جامد، سفت و محکم، سنگال، جسم سفت و محکم، جماد، سفت و محکم شدن، جامد شدن یا کردن، پشلیدن، شن و ماسه، vt : سفت کردن

معنی : بتون، شفته، ساروج شنی، اسم ذات، واقعی، بهم چسبیده، بهم پیوستن، سفت کردن، باشفته اندودن یا ساختن، ساروج کردن معانی دیگر : بتونی، بتونی کردن، بتون ریختن، با سیمان و شن ساختن (یا پوشاندن)، عینی، قابل لمس، پرماس پذیر، غیرمجرد، ملموس، غیرانتزاعی، بسودنی، متحیز (در مقابل مجرد یا انتزاعی: abstract)،

concrete

concrete jungle

concrete mixer

<hr> بطورواقعی ,بطورمقید,ذاتا,عینا

بطورواقعی ,بطورمقید,ذاتا,عینا

concretely

concreteness

<hr> معنی : تحجر، سفت شدگی، جسمانیت، ذاتی بودن <hr> معانی دیگر : جامد شدگی، مشخص سازی، واقعیت یا عینیت (در مقابل انتزاعی یا مجرد بودن)، جسم سفت و محکم، جماد، (زمین شناسی) سنگال، انجماد، ذاتیت، سنگال

معنی : تحجر، سفت شدگی، جسمانیت، ذاتی بودن معانی دیگر : جامد شدگی، مشخص سازی، واقعیت یا عینیت (در مقابل انتزاعی یا مجرد بودن)، جسم سفت و محکم، جماد، (زمین شناسی) سنگال، انجماد، ذاتیت، سنگال

concretion

<hr> عینیت دادن، مشخص کردن (دادن شکل مشخص به چیزهای انتزاعی و مجردات)

عینیت دادن، مشخص کردن (دادن شکل مشخص به چیزهای انتزاعی و مجردات)

concretize

<hr> معنی : زندگانی با صیغه، زندگی بطور صیغه <hr> معانی دیگر : (حقوق) هم خوابگی (بدون ازدواج رسمی)

معنی : زندگانی با صیغه، زندگی بطور صیغه معانی دیگر : (حقوق) هم خوابگی (بدون ازدواج رسمی)

concubinage

<hr> معنی : معشوقه، صیغه، رفیقه، متعه <hr> معانی دیگر : (حقوق) هم خوابه (زنی که بدون ازدواج قانونی با مرد دیگری زندگی کند)، موله، همخوابه

معنی : معشوقه، صیغه، رفیقه، متعه معانی دیگر : (حقوق) هم خوابه (زنی که بدون ازدواج قانونی با مرد دیگری زندگی کند)، موله، همخوابه

concubine

<hr> معنی : هوس، شهوت <hr> معانی دیگر : میل مفرط (به ویژه در امور جنسی)، حشری بودن، نفس اماره

معنی : هوس، شهوت معانی دیگر : میل مفرط (به ویژه در امور جنسی)، حشری بودن، نفس اماره

concupiscence

<hr> معنی : شهوتی، پر شهوت <hr> معانی دیگر : شهوتی

معنی : شهوتی، پر شهوت معانی دیگر : شهوتی

concupiscent

<hr> معنی : موافقت کردن، هم رای بودن، دمساز شدن <hr> معانی دیگر : همزمان بودن، دریک زمان روی دادن، هم رخداد بودن، مصادف بودن (از نظر زمانی) (coincide هم می گویند)، دست به دست هم دادن، باهم (و به طور هماهنگ) عمل کردن، همگام بودن، (با: with) موافق بودن با، هم صدا بودن با، هم عقیده بودن، تصدیق کردن، قبول داشتن

معنی : موافقت کردن، هم رای بودن، دمساز شدن معانی دیگر : همزمان بودن، دریک زمان روی دادن، هم رخداد بودن، مصادف بودن (از نظر زمانی) (coincide هم می گویند)، دست به دست هم دادن، باهم (و به طور هماهنگ) عمل کردن، همگام بودن، (با: with) موافق بودن با، هم صدا بودن با، هم عقیده بودن، تصدیق کردن، قبول داشتن

concur

<hr> معنی : تصادف، توافق، موافقت، رضایت، دمسازی <hr> معانی دیگر : هم زمانی، هم رخدادی، مصادف بودن (از نظر زمان) (concurrency هم می گویند)، (در انجام کار یا ایجاد چیزی) همکاری، هماهنگی، قبولی، همگامی

معنی : تصادف، توافق، موافقت، رضایت، دمسازی معانی دیگر : هم زمانی، هم رخدادی، مصادف بودن (از نظر زمان) (concurrency هم می گویند)، (در انجام کار یا ایجاد چیزی) همکاری، هماهنگی، قبولی، همگامی

concurrence

<hr> معنی : هم زمانی <hr> معانی دیگر : همزمانی

معنی : هم زمانی معانی دیگر : همزمانی

concurrency

<hr> معنی : همرو، موافق، متوافق، هم زمان، متقارن، در یک وقت واقع شونده <hr> معانی دیگر : هم رخداد، مصادف (از نظر زمان)، مقارن، همرس، همگرا، همسوی، (هندسه) متقارب، متقاطع، یکدل و یک زبان، هماهنگ، همساز، همگام، هرچیز همزمان، (حقوق) مشترک

معنی : همرو، موافق، متوافق، هم زمان، متقارن، در یک وقت واقع شونده معانی دیگر : هم رخداد، مصادف (از نظر زمان)، مقارن، همرس، همگرا، همسوی، (هندسه) متقارب، متقاطع، یکدل و یک زبان، هماهنگ، همساز، همگام، هرچیز همزمان، (حقوق) مشترک

concurrent

concurrently

<hr> معنی : تکان دادن، بهیجان اوردن <hr> معانی دیگر : ضربه زدن، (پزشکی) دچار ضربه ی مغزی کردن، آسیب مغزی وارد آوردن، تکان دادن ,صدمه زدن، تکان دادن، بهم زدن، بهیجان اوردن

معنی : تکان دادن، بهیجان اوردن معانی دیگر : ضربه زدن، (پزشکی) دچار ضربه ی مغزی کردن، آسیب مغزی وارد آوردن، تکان دادن ,صدمه زدن، تکان دادن، بهم زدن، بهیجان اوردن

concuss

<hr> معنی : تصادم، صدمه <hr> معانی دیگر : ضربه، تکان شدید، به هم خوردن (به طور شدید)، ضغطه، صدمه وتکان مغز که منجر به بیهوشی میشود، ضربت سخت

معنی : تصادم، صدمه معانی دیگر : ضربه، تکان شدید، به هم خوردن (به طور شدید)، ضغطه، صدمه وتکان مغز که منجر به بیهوشی میشود، ضربت سخت

concussion

<hr> تکان دهنده ,ضربت زننده ,صدمه زننده

تکان دهنده ,ضربت زننده ,صدمه زننده

concussive

<hr> معنی : محکوم کردن، محکوم شدن، تقبیح کردن <hr> معانی دیگر : (حقوق) محکوم کردن، مقصر شناختن، دادباخته کردن، سرزنش (شدید) کردن، مورد استیضاح و بازخواست قراردادن، (سخت) نکوهش کردن، مردود شمردن، (مجازی) محکوم شمردن، مقصر قلمداد کردن، (پهلوی) ایراختن، (در مورد ساختمان غیر قابل سکنی) کلنگی اعلام کردن، حکم خرابی صادر کردن، محکوم به خراب شدن کردن، (ملک خصوصی را برای مصارف عام المنفعه به قیمت روز) خریدن، تصاحب کردن، مصادره کردن

معنی : محکوم کردن، محکوم شدن، تقبیح کردن معانی دیگر : (حقوق) محکوم کردن، مقصر شناختن، دادباخته کردن، سرزنش (شدید) کردن، مورد استیضاح و بازخواست قراردادن، (سخت) نکوهش کردن، مردود شمردن، (مجازی) محکوم شمردن، مقصر قلمداد کردن، (پهلوی) ایراختن، (در مورد ساختمان غیر قابل سکنی) کلنگی اعلام کردن، حکم خرابی

condemn

<hr> معنی : سرزنش، محکومیت <hr> معانی دیگر : نکوهش، مردودشماری، دادباختگی

معنی : سرزنش، محکومیت معانی دیگر : نکوهش، مردودشماری، دادباختگی

condemnation

<hr> محکوم کننده، محکومیت آمیز، نکوهش آمیز، حاکی ازمحکومیت

محکوم کننده، محکومیت آمیز، نکوهش آمیز، حاکی ازمحکومیت

condemnatory

<hr> معنی : محکوم <hr> معانی دیگر : (verb transitive) محکوم کردن، تخطئه کردن، نکوهیدن، سرزنش کردن، مقصر شمردن، مطرود دانستن، (ابزار ساختمان، دستگاه و غیره) از رده خارج کردن، کنار گذاشتن، غیر قابل استفاده دانستن، معیوب دانستن (verb transitive) (حقوق) محکوم کردن، مجرم شناختن the condemned man مرد محکوم he was condemned to life imprisonment محکوم به زندان ابد شد condemned cell اتاق زندانی محکوم به اعدام (verb transitive) (پزشکی) (بیمار) جواب کردن، علاج ناپذیر دانستن (verb transitive) (اموال، املاک و غیره) مصادره کردن، ضبط کردن (verb transitive) رسوا کردن، لو دادن

معنی : محکوم معانی دیگر : (verb transitive) محکوم کردن، تخطئه کردن، نکوهیدن، سرزنش کردن، مقصر شمردن، مطرود دانستن، (ابزار ساختمان، دستگاه و غیره) از رده خارج کردن، کنار گذاشتن، غیر قابل استفاده دانستن، معیوب دانستن (verb transitive) (حقوق) محکوم کردن، مجرم شناختن the condemned man مرد محکوم he was c

condemned

condemner

<hr> معنی : خلاصه شدنی، چگال پذیر، غلیظ شدنی <hr> معانی دیگر : condensible : چگال پذیر

معنی : خلاصه شدنی، چگال پذیر، غلیظ شدنی معانی دیگر : condensible : چگال پذیر

condensable

<hr> معنی : رسوب، هم چگال، چگالیده، تغلیظ شده <hr> معانی دیگر : تلخیص شده، تقطیر شده، منقب­ شده، خلاصه شده

معنی : رسوب، هم چگال، چگالیده، تغلیظ شده معانی دیگر : تلخیص شده، تقطیر شده، منقب­ شده، خلاصه شده

condensate

<hr> معنی : خلاصه، تغلیظ، جمع شدگی، چگالش، تکاثف <hr> معانی دیگر : (شیمی) چگالش، تراکم، تراکمی، (نگارش) تلخیص، کوته سازی، اثر تلخیص شده، (گاز و بخار و غیره) تغلیظ، میعان، تبدیل گاز به آبگونه، تقطیر، (هواشناسی) ژاله زایی

معنی : خلاصه، تغلیظ، جمع شدگی، چگالش، تکاثف معانی دیگر : (شیمی) چگالش، تراکم، تراکمی، (نگارش) تلخیص، کوته سازی، اثر تلخیص شده، (گاز و بخار و غیره) تغلیظ، میعان، تبدیل گاز به آبگونه، تقطیر، (هواشناسی) ژاله زایی

condensation

<hr> معنی : متراکم کردن، منقبض کردن، تغلیظ کردن، هم چگال کردن، مختصرومفیدکردن، چگالیدن <hr> معانی دیگر : (هواشناسی) ژاله شدن، تقطیر شدن یا کردن، (نگارش و سخن) خلاصه کردن، کوته کردن، فشرده کردن، هم فشرده کردن یا شدن، هم فشردن، (آبگونه) غلیظ کردن، (شیمی) چگالیدن، چگال کردن، هم چگال شدن، با ترکیب ملکول ها آمیزه ی غلیظتری ساختن (معمولا با حذف ملکول آب)، منقب­ کردن، خلاصه کردن

معنی : متراکم کردن، منقبض کردن، تغلیظ کردن، هم چگال کردن، مختصرومفیدکردن، چگالیدن معانی دیگر : (هواشناسی) ژاله شدن، تقطیر شدن یا کردن، (نگارش و سخن) خلاصه کردن، کوته کردن، فشرده کردن، هم فشرده کردن یا شدن، هم فشردن، (آبگونه) غلیظ کردن، (شیمی) چگالیدن، چگال کردن، هم چگال شدن، با ترکیب ملکول ها آمیزه 

condense

<hr> شیر غلیظ (که مقداری از آب آن گرفته شده و کمی شکر به آن زده اند)، شیرچگال

شیر غلیظ (که مقداری از آب آن گرفته شده و کمی شکر به آن زده اند)، شیرچگال

condensed milk

<hr> چگالگر، چگال ساز (شخص یا دستگاهی که متراکم یا غلیظ یا هم چگال می کند)، چگالنده، دستگاه تقطیر، ژاله ساز (ابزاری که گاز و بخار را تبدیل به آبگونه می کند)، (نورشناسی) همگراگر (عدسی یا عدسی هایی که نور را متمرکز می کند)، هم کانون ساز، منقب­کننده ,لت جمع کردن وتمرکزدادن برق ,عدسی محدب

چگالگر، چگال ساز (شخص یا دستگاهی که متراکم یا غلیظ یا هم چگال می کند)، چگالنده، دستگاه تقطیر، ژاله ساز (ابزاری که گاز و بخار را تبدیل به آبگونه می کند)، (نورشناسی) همگراگر (عدسی یا عدسی هایی که نور را متمرکز می کند)، هم کانون ساز، منقب­کننده ,لت جمع کردن وتمرکزدادن برق ,عدسی محدب

condenser

<hr> معنی : تمکین کردن، خود را پست کردن، تواضع کردن <hr> معانی دیگر : افاده کردن، (برتری خود را) به رخ کشیدن، (به طور مصنوعی و زننده) رعایت ادب کردن، لطف کردن، خود را همتراز مادون خود کردن (از روی لطف)، فروتنی کردن، منت نهادن

معنی : تمکین کردن، خود را پست کردن، تواضع کردن معانی دیگر : افاده کردن، (برتری خود را) به رخ کشیدن، (به طور مصنوعی و زننده) رعایت ادب کردن، لطف کردن، خود را همتراز مادون خود کردن (از روی لطف)، فروتنی کردن، منت نهادن

condescend

<hr> معنی : مهربان، نوازش کننده <hr> معانی دیگر : برتری آمیز، افاده آمیز، خود پسندانه، گنددماغ دار، فروتن

معنی : مهربان، نوازش کننده معانی دیگر : برتری آمیز، افاده آمیز، خود پسندانه، گنددماغ دار، فروتن

condescending

<hr> ازروی فروتنی یامهربانی ,لطفا

ازروی فروتنی یامهربانی ,لطفا

واژه های حرف "c" - جملات نمونه